ویژه خبرنامه گویا
جناب آقای دکتر احمد زیدآبادی،
با درود و مهر،
این دومین نامه من به شماست. دعوتی به هماندیشی در باب «فردا». شما چنان که در سخنان صریحتان خطاب به شاهزاده رضا پهلوی و طرفدارانشان آمد، نگران «آیندهی دین و وضعیت دینداران» هستید و من نگران «آیندهی ایران»؛ و تراژدی آنجاست که این دو نگرانی، بیش از آنچه تصور میکنیم، به یکدیگر گره خوردهاند.
این نامه، طرح یک مدل تحلیلی است. چارچوبی برای اندیشیدن به گردابهایی که در پیش داریم. قصد من در اینجا، به اشتراک گذاشتن ابزاری مفهومی است که شاید بتواند به ما در نقشهبرداری از تاریکی کمک کند. سرنوشت امر دینی در ایران، یک فرآیند خطی و ساده نخواهد بود، بلکه یک نمایش دو پردهای است: پردهی اول، یک «آتشسوزی» روانی-ایدئولوژیک؛ پردهی دوم، یک پروژهی مهندسی اجتماعی طولانی برای «اهلی کردن» آن آتش.
پرده اول: آتشسوزی بزرگ و چهار چهرهی آن
فروپاشی یک نظم تئوکراتیک که برای دههها خود را به عنوان نمایندهی انحصاری خداوند بر روی زمین معرفی کرده، صرفاً یک تغییر سیاسی نیست؛ این یک رویداد روانشناختی در مقیاس تمدنی است. این تجربهی «مرگ خدا»ی نیچهای در مقیاس یک ملت است. چنین رویدادی، یک انرژی روانی عظیم و سرکوبشده را آزاد میکند که مانند یک آتشسوزی در جنگلی خشک، به سرعت گسترش مییابد. این آتش، فارغ از سناریوی سقوط، چهرههای متعددی خواهد داشت که همگی از یک منطق واحد پیروی میکنند: قانون حرکت پاندول به سمت قطب مخالف. شدت و عمق «انقباض» دینی در دوران جمهوری اسلامی، به طور ناگزیر به یک «انبساط» به همان اندازه رادیکال منجر خواهد شد. اولین شعلهی این آتش، نه یک آتئیسم فلسفی آرام و متساهل، که یک سکولاریسم تهاجمی و شبهدینی خواهد بود. همزمان، خلأ معنایی ناشی از فروپاشی «دیگری بزرگِ» دینی، فضا را برای بازگشت «امر سرکوبشده» باز میکند. این بازگشت، در قالب رشد قارچگونهی عرفانهای نوظهور، فرقههای کاریزماتیک، خرافات و تئوریهای توطئهی معنوی خود را نشان خواهد داد. جامعه در جستجوی محملی برای انرژی روانی سرگردان خود، به هر ریسمانی چنگ خواهد زد. در این میان، و بر اساس ریتم تاریخی ایران، محتملترین جایگزین برای هویت دینی فروپاشیده، یک ناسیونالیسم قدرتمند با تکیه بر اسطورههای ایران باستان خواهد بود که خود میتواند به یک ایدئولوژی تمامیتخواه جدید بدل شود.
این دوره، دورهی هیولاهاست؛ دورهی حاکمیت «اقتدار کاریزماتیک»، شور، هیجان و نبردهای فرهنگی بیامان. اما شکل دقیق این هیولاها و روانشناسی حاکم بر آنها، محصول یک تقابل پیچیده میان دو متغیر کلان است: عامل تغییر و سرعت آن.
محور اول (محور افقی): «عامل تغییر کیست؟»
در یک سو، فروپاشی کاملاً «درونی» قرار دارد که محصول اراده و کنش خود ایرانیان است. در سوی دیگر، فروپاشی با «مداخلهی خارجی» تعیینکننده قرار دارد که در آن، ملت بیشتر منفعل و ناظر است. (باید تصریح کرد که «مداخلهی خارجی» خود یک طیف است و این مدل، بیشتر بر حالتی متمرکز است که این مداخله قاطع و تعیینکننده اما نه در قالب یک اشغال نظامی تمامعیار باشد).
محور دوم (محور عمودی): «سرعت تغییر چقدر است؟»
در بالای طیف، سقوط «ناگهانی و سریع» قرار دارد. در پایین طیف، فروپاشی «فرسایشی و بلندمدت» که جامعه فرصت کافی برای پردازش روانی این مرگ تدریجی را دارد.
ترکیب این دو محور، چهار جهان ممکن با چهار روانشناسی کاملاً متفاوت را پیش روی ما قرار میدهد:
ربع اول: انفجار داخلی (سقوط سریع و درونی)
در این حالت، سیستم در پی یک قیام سراسری یا یک فروپاشی ناگهانی داخلی، به سرعت سقوط میکند. روان جمعی که برای دههها تحت فشار بوده، فرصت پردازش عقلانی ندارد و به غرایز بدوی خود «واپسروی» (Regression) میکند. این خشم انباشتهشده، به دنبال یک نماد ملموس برای تخلیه میگردد: «لباس روحانیت». در این لحظه، هر فرد معمم، دیگر یک شخص نیست، بلکه تجسم فیزیکی تمام رنجهاست. این سناریو به یک «انتقام داغ» منجر میشود؛ خشونتی که هدفش نه عدالت، که لذت بردن از خودِ عمل ویرانگرانه است. این یک شور آیینی برای «پاکسازی» جامعه از هر نماد دینی و تحقیر دینداران به عنوان عاملان عقبماندگی تاریخی است که از یک «ژوئیسانس» (Jouissance) تغذیه میکند--اصطلاحی از روانکاو فرانسوی، ژاک لاکان، برای توصیف یک لذت افراطی و دردناک که اغلب با شکستن تابوها همراه است؛ لذت ممنوعهای که از خودِ عمل انتقام کور ناشی میشود.
ربع دوم: گذار کنترلشده (سقوط سریع و خارجی)
این ربع، فریبندهترین و شاید خطرناکترین سناریوی ممکن است. در ظاهر، سیستم به سرعت و با یک مداخلهی خارجی تعیینکننده سقوط کرده و یک دولت موقت بر سر کار میآید.اما در این نقطه با یک پارادوکس هولناک روانشناختی روبرو میشویم: اینکه جامعهای که از حکومت دینی متنفر است، دقیقاً به دلایل همین نفرت، علیه جانشین سکولار آن قیام خواهد کرد.
توضیح این که، زخم اصلی، صرفاً ایدئولوژیک نیست، بلکه زخم «اختهسازی عاملیت» و تحقیر عمیق ناشی از ناتوانی در کسب آزادی به دست خود است. برخلاف «انفجار داخلی» که کنشی توانمندساز و غرورآفرین است، این مداخله پیام ویرانگری به روان جمعی ملت دارد: «شما برای آزادیتان نیازمند یک قیم خارجی بودید.» این مداخله، به جای التیام زخم فقدان عاملیت، نمک بر آن میپاشد. دولت موقت جدید، از لحظهی تولد، داغ ننگ این تحقیر ملی را بر پیشانی دارد و نماد «ناتوانی» ملت است.
این وضعیت، یک «تلهی ثبات» است. خشم عظیم جامعه که کانال تخلیهی مستقیم خود را در «انتقام داغ» نیافته، سرکوب میشود اما هرگز از بین نمیرود؛ بلکه به یک انرژی سرگردان و خطرناک تبدیل میشود که به دنبال یک میزبان جدید میگردد. اینجاست که بازماندگان هوشمند سیستم سابق، در نقش کیمیاگران سیاسی، وارد صحنه میشوند. آنها این خشم یتیم را به فرزندی قبول کرده، روایت را میدزدند و آن را از خشمی علیه «استبداد داخلی» به خشمی مقدس علیه «تحقیر خارجی» و «دولت دستنشانده» تبدیل میکنند. آنها خود را از عاملان سرکوب دیروز به قهرمانان «مقاومت ملی» امروز بازتعریف کرده و بذر یک جنگ داخلی آتی را میکارند.
ربع سوم: انتقام سرد (سقوط فرسایشی و درونی)
این حالت محصول مستقیم همان «فرسایش نامتقارن» است که در نامهی اول تشریح شد؛ یک مرگ تدریجی و از درون. اما این فرسایش، صرفاً یک فرآیند سیاسی نیست؛ یک ترومای طولانیمدت است که روان جمعی را از بنیاد دگرگون میکند. سالها زوال، سرخوردگی روزمره و خشم فروخورده، فلز گداختهی خشم هیجانیِ «انتقام داغ» را به فولاد آبدیدهی «انتقام عقلانی» تبدیل میکند. این عقلانیت، محصول سلامت روانی نیست، بلکه محصول یک آسیب عمیق است.
در روان ملت، «حسابدارِ سایه» متولد میشود؛ شخصیتی که محصول یک مکانیزم دفاعی وسواسگونه (Obsessive Defense Mechanism) برای مدیریت رنجی غیرقابل تحمل است. همانطور که یک فرد وسواسی برای کنترل اضطراب درونی، به شمارش بیپایان اشیاء پناه میبرد، روان جمعی نیز برای بقا در برابر تحقیر مداوم، به ثبت دقیق و بینقص جنایات روی میآورد. او در سکوت، تمام جنایات را ثبت کرده است؛ هر بیعدالتی، هر دروغ، هر قطره خون. این کار به او احساس کنترل و معنا در یک جهان بیمعنا میبخشد.
پس از فروپاشی، این شخصیت به دنبال آشوب و تخلیهی هیجانی نیست؛ او به دنبال بستن دفاتر حساب است. او به دنبال برپایی یک دادگاه نورنبرگ است. این انتخاب، تصادفی نیست. دادگاه نورنبرگ نماد تبدیل جنایت به «پرونده» و تبدیل انتقام به «رویه» است. خشونت، دیگر محصول هیجان نیست، بلکه محصول نفرتی است که آنقدر کهنه شده که از ساحت احساسات به ساحت باور (Belief) کوچ کرده است؛ نفرتی که دیگر داغ نیست، زیرا به یک اصل جهانشمول و یک ضرورت اخلاقی در ذهن فرد تبدیل شده است. این انتقام، سرد، بوروکراتیک، سازمانیافته و در لباس بیطرفانهی قانون اجرا میشود و دقیقاً به همین دلیل، میتواند بسیار بیرحمانهتر و نظاممندتر از همتای هیجانی خود باشد.
ربع چهارم: بیتفاوتی فرسایشی (سقوط فرسایشی و خارجی)
این غمانگیزترین پرده است. سیستم به دلیل فرسایش طولانی و فشارهای خارجی فرو میپاشد، در حالی که ملت، یک ناظر خسته و منفعل است و در اینجا قهرمان آزادی خود نیست. این پیروزی که طعم شکست دارد، یک «مرگ ارادهی ملی» یا به تعبیر روانکاوانه، یک «اختهسازی روانی» جمعی را رقم میزند. این وضعیت، محصول یک بیماری مزمن روانی است: دههها زوال تدریجی و تحقیر، روان جمعی را به «درماندگی آموختهشده» رسانده است.
در اینجاست که با پدیدهای ضدشهودی مواجه میشویم: جامعه دیگر حتی انرژی لازم برای متنفر بودن را هم ندارد. اما چگونه ممکن است نفرت، این قدرتمندترین انرژی سیاسی، تمام شود؟ زیرا نفرت، یک «رابطه»ی پرشور و فعال با یک ابژهی «مهم» است؛ یک رابطهی بهشدت انرژیبر. فرسایش طولانی، این انرژی را به طور کامل تخلیه کرده و روان جمعی را از خشم به خستگی و از خستگی به یک بیحسی عمیق (Psychic Exhaustion) میرساند. این دیگر نفرت نیست، یک بیتفاوتی است که از تحقیر نهایی زاده میشود.
یک ایدئولوژی، از «توجه» تغذیه میکند، حتی اگر آن توجه از نوع منفی باشد. حمله به دین در سه سناریوی دیگر، ناخواسته به آن «اهمیت» میبخشد. اما در این سناریو، این منبع تغذیه به طور کامل قطع میشود. دین و دینداران دیگر حتی ارزش حمله کردن را هم ندارند؛ آنها با «بیتفاوتیِ تحقیرآمیز» نادیده گرفته میشوند. دین در اینجا با خشونت حذف نمیشود؛ در سکوت، از بیاهمیتی و گرسنگی میمیرد. این مرگ در سکوت، کاملترین و تحقیرآمیزترین شکل نابودی برای ایدئولوژیای است که روزی ادعای تعریف تمام حقیقت کائنات را داشت.
پرده دوم: پروژهی بزرگ اهلی کردن
اما هیچ آتشسوزیای برای همیشه ادامه نمییابد. نیاز بنیادین به «ثبات»، دیر یا زود پردهی دوم را آغاز میکند: عصر مدیران، بوروکراتها و مهندسان اجتماعی. در این مرحله، ساختارهای قدرتمند مدرنیته--دولت بوروکراتیک و اقتصاد بازار--شروع به مهار انرژی آزاد شده میکنند. این فرآیند «روزمرهسازی کاریزما» (Routinization of Charisma) است؛ مفهومی از ماکس وبر برای توصیف فرآیندی که در آن، شور و هیجان انقلابی به یک سیستم اداری قابل پیشبینی تبدیل میشود. دین و نهاد روحانیت برای بقا، باید از یک «نهاد قدرت» به یک «ارائهدهندهی خدمات معنوی» تبدیل شوند؛ جایگاهی که در آن، برای جذب «مشتری» ناچار به رقابت با روانشناسان، کوچهای زندگی و عرفانهای بستهبندی شده خواهند بود. تنها آن باورهایی که با زندگی مدرن سازگار بوده و تقاضا دارند، باقی میمانند.
این گذار به عصر مدیران، نه خطی است و نه تضمینشده. دو ریسک بنیادین شکننده وجود دارد: نخست، خطر «بیثباتی دائمی». ممکن است ایران تا مدتی نامعلوم به «عصر مدیران» نرسد و مانند لبنان یا عراق، برای دههها در یک وضعیت «جنگ سرد داخلی» میان فرقهها و ایدئولوژیهای رقیب باقی بماند. دوم، خطر بقای «شبح ساختار قدیم». ساختارهای امنیتی و اقتصادی عمیقاً ریشهدار، با فروپاشی سیاسی «تبخیر» نمیشوند. شبکههای مافیایی بازمانده از سیستم پیشین، میتوانند به عنوان یک بازیگر سوم قدرتمند، هم آتشسوزی را شعلهورتر کرده و هم پروژهی اهلی کردن را برای دههها به تأخیر بیندازند و بازی را بسیار پیچیدهتر کنند.
رقص مارپیچی تاریخ و سرنوشت «اهلی شدن»
با در نظر گرفتن تمام این پیچیدگیها، به نظر میرسد سرنوشت نهایی دین در ایران، نه نابودی کامل است و نه یک بازگشت پیروزمندانه. سرنوشت آن، یک فرآیند طولانی، دردناک و پر از فراز و نشیبِ «اهلی شدن» است. «زخم حافظه»ی ناشی از تجربهی تئوکراسی آنقدر عمیق است که جامعه ایران برای نسلها در برابر هرگونه آمیزش دین و دولت، «واکسینه» خواهد بود.
این نمایش دو پردهای، خود چرخشی دیگر در مارپیچ تاریخ ایران است: یک «انبساط» رادیکال پس از یک «انقباض» بیسابقه. اما این تشخیص، نباید به انفعال منجر شود. آگاهی از این نقشه و خطرات آن، خود میتواند نقطهی آغازی برای یک پرسش راهبردی باشد: کنشگران امروز، چگونه میتوانند در میان شعلههای آتشسوزی، کانالهایی را حفر کنند که این انرژی عظیم را نه به سمت یک بیابان بوروکراتیک یا یک جنگ داخلی دائمی، که به سوی یک دلتای حاصلخیز و متکثر هدایت کند؟
با احترام،
سروش سرخوش
تحلیلگر استراتژیک و روانکاو فرهنگی
لطفا جهت ارتباط با نگارنده و مطالعه سایر نوشته هایش به آدرس https://x.com/sarkhosh1341 مراجعه فرمایید. خواندن مجموعه ی آثار در کنار هم، به درک بیشتر و بهتر خوانندگان محترم کمک می کند.

درکِ ملّی از تاريخ (بخش۱)، علی میرفطروس
















