روزی با روایت یک مبارز سیاسی مواجه شدم که تصویری تلخ و تکاندهنده از زندگی ایرانیان تحت حاکمیت جمهوری اسلامی ترسیم میکرد:
«من عاشقش بودم و او هم عاشقم. من مبارز سیاسی بودم و او در دنیایی کاملاً متفاوت زندگی میکرد. او به ایران میرفت و من، به دلیل فعالیتهایم علیه رژیم، جرئت رفتن نداشتم. بعد از سالها، درست وقتی فکر میکردم همه چیز خوب پیش میرود، روزی برگشت و گفت دیگر نمیتواند با من باشد. نه به این دلیل که عاشقم نبود، بلکه میترسید اگر ازدواج کنیم، به خاطر فعالیتهای سیاسی من، دیگر نتواند به ایران برود. او سفر به ایران، قرمه سبزی در خانه مادرش و پارتیهای پنهانی را به زندگی با من، که میگفت عشقش هستم، ترجیح داد.»
این روایت، صرفاً داستان یک رابطه نیست. این نمونهای است کوچک از سازوکار پیچیدهای که رژیمهای اقتدارگرا برای کنترل جامعه به کار میبرند: تقسیم رانت لذت.
رژیم با ارائه امکانات و لذتهای محدود - از سفر و دیدار خانواده تا فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی - جامعه را در دام انتخابهای روزمرهای میاندازد که ظاهراً شخصی و آزاد به نظر میرسند، اما در واقع، ابزاری برای کنترل هستند. ترس از دست دادن همین حداقلها، بسیاری را وادار میکند تا نه تنها تسلیم شوند، بلکه در عمل از مخالفت واقعی دست بکشند.
این پدیده تنها محدود به یک رابطه یا یک زندگی شخصی نیست؛ میلیونها ایرانی، چه در داخل کشور و چه در خارج از آن، با همین تضاد مواجهاند. همه ما میشنویم که بسیاری از مردم مخالفند، اما چرا این مخالفت به تغییرات ملموس نمیرسد؟ پاسخ تا حد زیادی در همین رانت لذت و مهندسی ترس نهفته است. وقتی حتی عشق، خانواده، و خاطرات فرهنگی به ابزار حکومت تبدیل میشوند، مقاومت شخصی و جمعی با هزینههای سنگینی همراه میشود و بسیاری ترجیح میدهند سکوت کنند یا انتخابهای خود را مطابق محدودیتهای تحمیلشده تنظیم کنند.
در واقع، جمهوری اسلامی ما را نه با زندان و سرکوب مستقیم، بلکه با وعدههای کوچک و ملموس و ترس از محرومیت خریداری میکند. این است سیاست نرم و خاموشی که میلیونها زندگی را تحت تأثیر قرار میدهد و بسیاری از ما هر روز در تصمیمات کوچک و بزرگمان تجربهاش میکنیم.
این موضوع بحث علی همدانی بود با دکتر مهدی امیری. دانش آموخته علوم سیاسی از دانشگاه تگزاس شمالی و مشاور امور سیاسی و پژوهشی منوتو.
***
















