Sunday, Nov 2, 2025

صفحه نخست » عامو عندلیب، رضا بی شتاب

amoo.jpgآمد وُ صدای«کَرکاب»هایش پیچید وُ چشمانِ من به پاهای حنا بسته اش بود وُ زیباییِ کودکانۀ آنها وُ آن موسیقیِ آسمانی وُ کلمه وُ رنگ که ناگهان دلم را لرزاندند وُ من؛میانِ مِه محو شدم میانِ مِهی که تنها بازتابِ صدایِ پایِ او بود.نامش را نمی دانستم؛کجا نشسته بودم که ساحل وُ شط وُ نخلها دورِ سرش چرخیدند وُ کرکابهایش را بوسیدند وُ رفت؛آمده بود پاهایش را در آبِ شط شستشو دَهد که همراهِ آب رفت وُ مِه پایان یافت وُ او نبود وُ تنها کرکابهایش کنارِ شط جا مانده بودند؛صدایِ خودم را شنیدم: چُو چُو چُو چُچُو چُچُو چُچُو...چِه چِه چِه چُوچی چُوچی چُوچی چاچاچا...

راسیاتش کَرکابا رُو برداشتُم وُ توُ بغلم گرفتُم؛حالا هی نگا می کُنُم هیچکی نیس؛صدا می زنُم:کجا رفتی کرکابت جا مُوند...های...هیچکی نیس؛هَمُو آن؛یه دسته«فِنچ»تُو آسمون موج زد؛مثه دریا اُوقد قشنگ که نگُو...رفته بودم سینما«رکس»یه فیلمِ عاشقانه بود؛انگار اومده بودیم روضه یا فیلم هندی، همه گریه می کردن آقا...البته خداییش خیلی غمگین بود؛...مُونَم گِریَم گرف دلُم میخواس یه سنج وُ دمامِ حسابی می زدیم:چیکه چُوم بَهَلُم؛چیکه چُوم بَهَلُم؛دِرِه رِن؛دِرِه رِن...

-چه فیلمی بود!:سکوتِ تُو رو نمی فهمم؛دزدیدنِ نگاهت رو نمی فهمم؛تو مرا رسوایِ خودم کردی وُ من گُم شدم؛در ردِ پاهایِ تو گُم شدم وُ اکنون سالکِ رسواییِ تنهایی ام؛عطرِ تو فضیلتی منتشر در فضایِ ذهن وُ جانِ عشق است


عاشقِش شُدم؛حقیقتِش«دَلِّه»دِسُم بود داشتُم می رفتُم لبِ«بمبُو»آب بیارُم که صدایِ کرکاب اومد برگَشتُم نیگا کردُم؛دلُم هُوری ریخت پایین؛چیکار کردم سوتِ بلبلی زدم؛اونم چه سوتی...برگشت نیگام کرد وُ خندید وُ رفت...یه نخ«جیگارهِ»«اُشنو»ی کج وُ کوله تُو جیبُم بود؛یواشکی از نِنِه مَ«کَف» رفته بودم؛درش اُردُم روشنش کردم وُ تا ته کشیدُم...پشت بندش:اُوهو اُهو...سُرفه رُو سُرفه؛همیجور «کوهِه،کوهِه»میزدم:خُو مگه مجبوری خدا مَصّب!...اصلن به تُو چه!مگه تو فضولی!؟...سیبیلام تازه جیک زده بود...بچه ها داشتن بازی می کَردن؛شلوغ پلوغ:هِله هِله گرگِ چمبری/زَهره نداری بِبَری

-بلد نیستم به خدا بلد نیستم بگویم که عاشقت هستم به خدا بلد نیستم بگویم؛به تو به نگاه تو به محبتهای تو...به قهرها وُ نوازشِ تو به پشیمان شدنهای تو؛به تو محتاجم...چه بگویم؛ از همۀ تو خوشم می آید دوستت دارم عاشقت هستم

بازم اُومد؛خدا رُو کُولت بازم اُومد وُ مُو مبهوت موندُم؛دل به دریا زدم وُ سایه به سایه رفتُم دنبالش فهمید برگشت وُ چیزی نگفت فقط خندید اومدُم اسمشو بپُرسُم یه زنِ بالابلندِ تَرکه ایِ عرب با عبای سیا رد شد؛رُو سرش سینیِ سرشیر بود گفت:میخری؟گفتُم:نه؛پول ندارُم...نشست رُو زمین یه لقمۀ حسابی با«باخسام»برام گرفت وُ گفت:بخور؛نمیخواد پول بدی؛باباش مریضه...چشماش روُ سُرمه کشیده بود وُ نگاش خیلی عمیق بود؛وسطِ اَبروها وُ رُو چُونه وُ دستاش خالکوبیِ سبز بود؛باد عبایِ سیاهِشو مِثه بادبونِ یه کشتی به صدا دراُوُردِه بود...وقتی زنِ بالابلندِ لاغر رد شد؛درِ یه خونۀ کاهگلی به هم خورد وُ بسته شد؛انگار چندتا نخل؛خونه رُو تُو بغل گرفته بودن؛وُ«خارَک»هاشونِ مثه نُقل وُ نبات رُو سرِ ایی خونه می ریختن...اُوَرتر چندتا«گاومیش»داشتن تُو آب می پلکیدن؛مُونَم یه؛یه ساعتی همونجا چرخیدم وُ برا دلِ خودُم سوت زدُم:چُو چُو چُو چُچُو چُچُو چُچُو...چِه چِه چِه چُوچی چُوچی چُوچی چاچاچا...یه عالمه بُلبُل نَخلی جواب می دادن؛شده بُودُم یکی مثه خودشون...


-ساده نیست از دست دادن ساده نیست مثلِ کابوس است؛باور می کنی وُ می ترسی وُ باورهای تو از کابوس می گریزند وُ تو از راهی می گذری که تاریکی آن را رَج زده است؛زیباییِ او جنون را مجاب می کرد؛قدیسۀ رنجهای من مصلوبِ سرمایِ زمستان است؛او را در دریا به خاک سپردند وُ ما؛های های امواج را می شنویم وُ اندوهِ ساحل را می بیبیم


طرفایِ ظهر هول هولِکی«دِرِیس»کردُم؛موهامُو«پارافین»زدُم؛بعد به طرفِ بالا شونه کردُم؛عینکِ «رِیبَن»زدُم؛شُدُم عینِ«مارلون براندو»تُو آینۀ لب پریدۀ زنگ زده نیگا کردم:وُلِک چه کرده!چیه؟ «بُلکُمی»می کنی!به خدا صورتتُو می کُنُم عینِ آسفالتِ خیابون خاقانی؛عادت کردی لیچار بارت کُنن؛نه؟با مُو کَل کَل نکن که حوصله ندارُم؛اَلِکی میگُم به دل نگیر کُوکا؛فُحشا رُو باد میبِره عامو... تا اومدُم از در بیرون«فیدوسِ»شرکت نفت صداش دراُومد...نِنِه گفت:ها کجا نِنِه،خیر باشه ایشالا! قربونِ دستت هر کجا میری برو؛ایی«دَلِّه» دَسِتُو می بوسه...«اُو»نداریم...تُو راه که می اُومَدُم داشتم «دیالوگِ»اُو فیلم قبلی رو از بَر می گفتُم؛صدبار دیدمش:مُو آدمِ کَسی نیستُم ایی«اَنچُوچَک»بازیا رو بذار کنار؛مُو اینجا خداتا رفیق دارُم؛جنس قاچاق جا به جا نمی کُنُم؛اصغر از خرِ شیطون پیاده شو؛هر کی ندونه شوما که می دونین جناب سروان!...جناب سروان پسرش بود که تازه اومده بود سربازی لبِ مرز...صفر کیلومتر آش خور؛ولی تا دلت بخواد؛زِبِل...پادویِ پُول وُ پله

-چی می گفت؟آها:عشق فضایِ جذابی می آفریند از جنسِ جان؛جانی که با زمان بیگانه است؛تجلّیِ جمالِ تو جهانِ مرا شکل می دهد ای الهۀ پیالۀ پیام...همه داشتن چُرت میزدن که شروع کردُم به سوتِ بلبلی زدن:چُو چُو چُو چُچُو چُچُو چُچُو...چِه چِه چِه چُوچی چُوچی چُوچی چاچاچا...یکی گفت:دِمِت گرم بزن کُوکا؛بزن حال کردیم...عامو عندلیبُو عشقه...حالا همه داشتن دَس میزدن؛مُونَم ویرُم گرفته آقا سوت بلبلی وُ دس وُ برقص برقص...فکر نکُنی«لاف»مییام...!

جایِ شوما خالی

رفته بودم«بازار کُویتی»ها ببینُم یه چیزِ کوچولو میتُونُم براش بخرُم یا نه...دیدُم نه؛نه که نه؛خیلی گِرون بودن قیمتِ خُونشُون...مثه آدمایِ«پَتَل پُورت»ی؛خجالت زده؛دستا تُو جیب سر پایین راه افتادُم؛کجا بِرُوم؟بارون که مییاد ایی شهر رو هاشور میزنه اگه عاشقم باشی واویلا وامصیبتا!دلت جوری می گیری که میخوای اصلاً نباشی؛چه فرقی می کنه؛سَر به تنت باشه یا نباشه؛وقتی نیستی؛ نیستی دیگه؛مثلن فرض کُن با سِیل رفتی؛سوارِ«بایسیکِلِ»سیل شدی وُ رفتی وُ زدی به چاکِ جادۀ نمی دُونُم چی؛کَسی کَکِش می گزه!؟به خدا اگه بگِزه...حالا تُو هی بیا ایی بدبختی هاتُو،وسمه بزن؛ وصله بزن...به جونِ جُفتِمون؛توفیری نمی کنه

-او فیلمه چی بود؟آها:من باید تو را می بوسیدم وُ زمانِ دوست داشتن را از دست دادم؛زُل می زنی به جایی که جز مِه نیست؛دلم رفته،دلم از دست رفته است وُ غرور؛غفلت می آورد؛ببین تنهایی با من چه می کند...همۀ راه را در آغوش گرفته ام چون تو از آن گذشته ای

ایی حَبیب جیب بُر«فِنگ»انداخته که مُو دیوونۀ زنجیریِ عَلافُم؛با خودُم حرف می زنُم...تُو رو خدا بختِ مُنُو ببین!لاکردار تا دیروز سوسک شکار می کرد؛حالا همه جا چُو انداخته؛شکارچیِ شیرُم؛ آخه خالی بندی وُ چاخانَم یه حدی داره بابا!میگی نه؛از شط وُ بازار وُ خاکسون بپُرس تا بِهِت بِگَن که مُو دروغ نمیگُم...برو عامو«تیله»بازیتُو بکُن؛حالا واسه مُو دُم دراُورده! شیطونه میگه بِرُم ببافُمِش به هم؛یه موتور گازیِ قراضه وُ قُر پیدا کرده؛اونم با سرعت یه کیلومتر در ساعت وُ همیطوری تُو کوچه جُولُون میده وُ بندری می خونه:مُو سُختُم مُو برِشتُم/که دیشُو نُومه نوِشتُم...خواسُم چندتا کُلُفت وُ گُنده بارش کُنم؛دیدُم ارزِشِشُو نداره؛تُفِ سربالاست...تُو دلم گفتُم:شایدم داره مُونُو مسخره می کنه؛ می شناسُمش؛کارش«اَنَک» کردنِ مَردُمه...مُونَم برا ایکه صدایِ اون فَکَسَنی رُو نابود کُنُم؛میزنُم زیرِ چهچهه:چُو چُو چُو چُچُو چُچُو چُچُو...چِه چِه چِه چُوچی چُوچی چُوچی چاچاچا...

اسمِ ایی فیلمه چی بود؛ها؟یادُم نیس؛می گفت:یه آدمِ کَله گُنده می شناسم بُرو باهاش گَرم بگیر؛ کارِتُو راه میندازه؛فقط چارصد«چوق»پیادت می کُنه؛خود دانی؛برا رفیقم سنگِ تمُوم گذاشت؛ چی!؟تیکه میندازی!اون آدمِ پاچه وَرمالیده رُو میگی!شوخیت گرفته اونم با من یه آدمِ معتمدِ آبرو دار!من از گرسنگی بمیرم جوابِ سلامِ این آدمها رو نمیدم؛دل وُ دماغِ اینا رو ندارم؛ملتفتی!ترجیح میدم بادِ هوا بخورم؛خاکستر نشین باشم؛ولی مِنَّتِ کسی رو نکِشم...آدمِ تازه به دورون رسیده؛خیلی خطرناکه خُب عامو عندلیب خدا وکیلی؛دیگه از اون فیلما چی یادته؟...چی بگُم ایقد فیلم دیدُم قاطی پاطی کردُم...یادُمه کبریت کشده بود وُ«کَپَرِ»آدمایِ بدبخت رُو آتیش میزد...هِی هِی

-و با همۀ هستی ام آرزو می کنم که آینه تنها تو را نشان بدهد وُ خاک بر سرِ آینه اگر پس از این مرا نشان دهد وُ نشانی از من داشته باشد؛دیگر من نیستم...گُلی در دست دارم که شادابی وُ عطرِ تُرا را دارد وُ هرگز پژمُرده نمی شود
هر روز می دیدُمش می اومد بازار نون وُ سبزی می خرید وُ می رفت وُ مُونَم دنبالش؛نه او یه کلمه حرف میزد نه مُو؛داشتُم دِق می کردُم...دِلُم میخواس یه لِنج داشتُم«وُلِک»دوتایی می رفتیم کیفِ دنیا رو می کردیم کُوکا...یهُو عشقِ مُو زمین خورد...آقا خدا روزِ بد نده؛انگار مُو از یه درّه پرت شدم وسطِ آتیش...دُویدُم وسایلشوُ جمع کردُم گذاشتُم تُو زنبیلش...از خجالت سرخ شده بود وُ گفت:لالالالا...

شط آرومِ آروم بود وُ نخلها انگار تعظیم می کردن وُ راه می گشودن وُ برگا«کِل»میزدن تا زنِ بالابلندِ اُستخونی بیاد وُ رد بشه...سینیِ سرشیر؛رُو سرش بود وُ برگشت وُ نیگا کرد وُ بویِ گُلاب همه جا پخش شد...ایی نخلستُون؛ایی رودخونه؛شط؛بَلَمِ تنها وُ اُو لنجِ بی جاشو؛بندرگاه؛محله وُ مدرسه وُ کلاسِ درس وُ بازار وُ سینما رکس...همه وُ همه داشتن خیره خیره نیگام می کردن وُ مُو دلُم آتیش گرفته بود وُ گُنگ شده بودم؛مُو عامو یه گُنگِ مادرزادُم بهش گفتم:دودودودو
نِنِه کنارِ تنور داشت نون می پخت وُ با مُو حرف میزد:نِنِه عزیزُم چته؟با مُو،با نِنِه ت؛درددلِ نمی کنی! دردت به جُونُم...دُورت بگَردُم نِنِه؛بُگُو عزیزُم؛بُگُو...می شنُفُم...

هوا شرجی بود؛ رُو حصیر دراز کشیده بُودُم؛ کرکاباش رُو سینَم بود؛ شیرِ آب چک چک می کرد؛ پنکۀ سقفی آروم می چرخید وُ مُو داشتُم گریه می کردُم...مُو اینجا نشستُم؛موهام سفید شده،پیر شدم؛ همه صدام میزنن عامو عندلیب...ولی عامو؛مُو دیگه یه لالُم...خُو یکی بیاد از زخمایِ شهرِ مُو بگه؛ حالا جوابِ دِلِمُو چی بِدُم؛حالا جوابِ تنهایی مُو چی بِدُم...با ایی همه کلمه که تُو سینَم جمع شده وُ همیجوری می جوشه؛چکار کُنم عامو؟اسمِشو نمی دونِستُم؛عشقُم لال بود...مُونم لال شُدُم...ولی دریا بُردش از مُو گرفتش...مُو عاشقش بُودُم؛هَستُم؛عاشق...



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy