Sunday, Nov 2, 2025

صفحه نخست » استقلال! و باز هم استقلال! و با تاکید استقلال! علی صدرات

sedarat.jpgابتدا این یادآوری لازم است که جنگ روانی مادر همهٌ جنگها است! ولی تنها جنگی است که ما مردم در آن، توانایی و دانش و وسایل دفاع پیروزمندانه از خود را دارا هستیم. تمام تلاش ژنرالهای جنگِ روانیِ قدرتها علیه ما مردم، نابود کردن هویت ملی ایرانیان است، ابتدا در سطح من، و تو، و افرادی دیگر. سپس وقتی کمکم تعداد این افراد (از ما مردم)، به یک حداقل لازمی برسد، آن وقت است که سلطهسالاران قادر خواهند بود به نیات شوم خود علیه ایران و ایرانیان، جامهّ عمل بپوشانند.

در پی آن، تجاوز به حق استقلال و حاکمیتِ مستقلانهُ ملیِ ملت ایران موردِ هدف است، و از بین بردن ایرانیت، و تکهپاره کردن ایران! و تبدیل میهن ما به چندین «جمهوری» و به جان هم انداختن آنها به بهانه مرزهای استانی و جغرافیاییفدرالیسم جغرافیایی») و یا مرزهای «قومی» و «اتنیکی» و «ملیتی» و «خلقی» و... («فدرالیسم قومی») و در نتیجه سلطهگری و جنگطلبی و خشونتگستریِ بیشتر در منطقه، برای به غارت بردن منابع ما، و برای مجبور کردن نخبههای ایران به مهاجرت و فرار مغزها به کشورهای غربی.

در نهایت، نتیجهای که برای ایران در این زمان از «فدرالیسم جغرافیایی» و یا «فدرالیسم اتنیکی» و یا هر نوع «فدرالیسم» برای ایران به بار خواهد آورد، به جز ترویج سلطهسالاری، تبعیضمداری، تفرقهافکنی، خشونتگستری،... و جنگهای بیپایان نخواهد بود!

خیالِ خامی که صدام در سر داشت، همین بود، و این بود که او را ابزار دست قدرتها کرد تا به ایران حمله کند. صدام شکست خود و ملت ایران پیروز شد. صدام دیگر نیست، ولی نتانیاهو و ترامپ و... هستند! خیالِ خامی که نتانیاهو و شرکا در سر دارند هم همین است، که البته خود آشکارا گفتهاند. آنها در تجاوز به مام وطن ما در ۲۳خرداد۱۴۰۴ تا ۳تیر۱۴۰۴ شکست خوردند و به اهداف خود نرسیدند. صدام قربانی خشونتگستریهای خود شد، ولی نتانیاهو و شرکا و برخی از رهبران کشورهای همسایهٌ ایران، هنوز در تلاش هستند که این سرنوشت شوم را به ما تحمیل کنند.

بزرگترین کابوس استراتژیستهای قدرتهای جهانی در رابطه با ایران، نه یک تهدید ایدئولوژیک و نه آنچه به مردم خود باوراندهاند یعنی «تحمیل نحوهٌ زندگی اسلامی به ما»(یعنی به ملتهای آنها)، بلکه ظهور یک ایران آزاد، دموکراتیک و توانا است. ایرانی که بتواند خود از منابع طبیعی خویش بهرهمند گردد و آنها را صرف رشد و توسعهٌ پایدار نماید، که خود موجب خشونتزدایی در ایران و منطقه و در دنیا خواهد شد. قدرتها، با تاراج و چپاول داشتههای ما، آنها را به ثروت و قدرت بیشتر مبدل کرده، که برای از رشد افتادگی و بیتوسعهگی ما مصرف میشود، که خود موجب خشونتگستری در ایران و منطقه و در دنیا شده است. فرار مغزها و تاراج و چپاول داشتههای ما، به عنوان مانعی اصلی، از باز شدن دست ایزانیان که بتوانند تواناییهای عظیم خود را از قوه به فعل برسانند، و خود برای خویش سرنوشتهای خوب و خوبتری را رغم بزنند، و صلح و آرامش را از ایران به منطقه و دنیا سرایت دهند، جلوگیری کرده و خواهد کرد. احقاقِ حقِ استقلال، عاملی اساسی برای اجرایِ عملیِ این قوه به فعل است.

در این نوشتار، از جمله تلاش میشود بر این واقعیت مهم تأکید ورزیده شود که استقلال، یک حق ذاتی و حیاتی از حقوق بشر است.

ولی باید توجه داشت که استقلال، نه تنها یک حقی از حقوق ذاتی انسان است، بلکه در دستههای دیگر حقوق نیز اهمیتی اساسی دارد.

متأسفانه، فعالان و نظریهپردازان، و بهویژه حتی فعالان حقوق بشر، ممکن است از این حق غافل بمانند و در دام وابستگی بیفتند. این اشتباه، باعث میشود که خود، حتی کاملا با نیت خیر، تبدیل به ابزاری در دست قدرتهای خارجی گردند، دانسته یا نادانسته؛ و خواسته، یا ناخواسته. احتمالا همین چند جمله قبل باعث میشود که برخی، با خودسانسوری، به خواندن بقیه این نوشتار نپرذازند! ولی امیدواریم با مطالعه کامل مقاله، به آن بیندیشند، و آنرا مورد نقد قرار دهند، و ما را از ارسال نظرات باارزش خود، بهرهمند سازند. باشد که دوباره شاهد مجالسی مانند «کنفرانس اسلو» (سازمان حقوق بشر ایران: «حقوق بشر در ایران پس از جمهوری اسلامی») نباشیم.

پرسیدنی است که اصلا چگونه میتوان در باره «حقوق بشر در ایران پس از 'جمهوری اسلامی'» بحثی سازنده و مفیدی را در نظر داشته باشیم، در حالیکه قبل از سقوطِ رژیمِ متجاوز به حقوق (که نه جمهوری است و نه اسلامی!)، یک «سازمان 'حقوق' بشر ایران»، با افتخار، برخی که از جنس رژیم هستند، ولی صفت «آپوزیسیون» را یدک میکشند را گرد هم آورده باشد. از جمله همجنسیها و همسانیها، تجاوز به حق حیاتی و ذاتی استقلالِ ایران و ایرانیان است. آیا سیل عظیم اعتراضها و انتقادها که به به سوی برگذارکنندگان و شرکتکنندگان سرازیر شد خود کافی نیست که اعتراض ایرانیان را به همجنس شدن با رژیم ولایت مطلقه (ولایت فقیه، و یا ولایت پهلوی، که البته آنها هم کاملا همجنس هستند) واضح بنمایاند؟ آیا همین نمایش واضح را در اعتراضهای درونِ تشکیلات و گروهها که موجب استعفا و ترک و طرد برخی از اعضا گردید، نمیبینند و به آن نمیاندیشند؟

هدف نهایی قدرتهای سلطهسالار در منطقه و در دنیا، نه تغییر رژیم حاکم بر ایران و برقراری دموکراسی، بلکه اجرای راهبرد عمیقتری است. در واقع آن هدف واقعی، آن هدفِ ضدِ حقوقیِ واقعی، همانا فلج کردن دائمی تواناییها و نیروها و ظرفیتهای ملت ایران است، و نتیجهٌ آن، فاجعهای بهغیر از سلطهپذیرتر شدن ایران و ایرانیان نیست. واضح است که با استقرار و استمرار دموکراسی در ایران یکی از اولین کسانی که بعلت ناموضوع شدن، از کار، بیکار میشود، نتانیاهو خواهد بود!

بدین ترتیب، هرگونه دعوت به جنگ یا مداخله نظامی، و یا هرگونه وابستگی و مراجعه به قدرتهای خارجی برای پول و اسلحه و رسانه و یا رانتِ رسانهای، و یا هر گونه امکانات و کمک دیگری از اجنبی، در واقع به طور واضح و روشن تجاوز به حقِ ذاتیِ استقلالِ ایرانی و ایرانیان است.

بدیهی است که مخاطبان فعالیتها و جلساتی مانند «کنفرانس اسلو» حداقل این حق را دارند که بپرسند منابع مالی آنها از کجا تامین میگردد؟ ما مردم حداقل این حق را داریم که بپرسیم آیا سخنرانان، برای آن جلسه پولی دریافت کردهاند یا نه؟ و اگر آری، چقدر و از کدام منابع؟ قابل یادآوری است که در هر سخنرانی پزشکی، همهٌ سخنرانان اخلاقا و قانونا موظف هستند که هر گونه وابستگی مالی خود را، پیش از آغاز سخنرانی افشا کنند.

همچنین تأکید میشود که ریشهکن کردن این تهدید وابستگی و تجزیه و خونتگستری و جنگ، تنها از طریق تمرین مداوم استقلال در سطح فردی، از من، از تو، ممکن خواهد شد. به یاد خود میآورم که ، باید به یاد داشته باشم که احقاقِ حقِ استقلال، اول از خودِ من، از خودِ تو، شروع میشود، و در غیرِ اینصورت من با دستِ خودم، تجاوز به حقِ استقلال توسط سلطهسالاران را آسان کردهام! ملت از من و تو و مجموعهٌ سایر افراد تشکیل میگردد و بدین ترتیب، باور به حقوقمداری به جای قدرتمداری و تکیه بر روشهای خشونتزدا در سطح فردی و جمعی و ملی، منش و روشی است که سرنوشتهای خوب و خوبتر را، برای من و تو، برای همهٌ ما، بیمه میکند. با این روش و منش است که میتوان بهشکلی کاملا عملی، و به سادگی، مقابله با دو قدرت داخلی و خارجی را مدیریت کنیم، آن هم بهطور همزمان و به سادگی، هر کدام از همهٌ ما به سهم خود و به نوبهٌ خود.

اندیشهٌ راهنما در چه موضعی قرار دارد؟ پندارِ حقوقمکان، و یا پندارِ قدرتمکان؟

پندار انسان میتواند در دو مکان متضاد قرار گیرد: یا در مکان خشونت و زور و تضاد و سلطه و قدرت و اصیل دانستن آن، و یا در مکان حقوق. این یک طیف گسترده است که دارای مراتب خاکستری بسیاری است. دیگر اینکه تمایل پندار ما در شرایط مختلف زمانی و مکانی ممکن است تغییر کند، و کاهی به سمت قدرتمکانی، و گاهی به سوی حقوقمکانی گرایش پیدا کند. اما استقلال، بهعنوان یک حق حیاتی و ذاتی، مبنای اصلی پنداری است که پیوسته بیشتر به سمت حقوقمکانتر شدن در جوشش جنبشی خودانگیخته است.

اعتقاد راسخ به ذاتی بودن حقوق، از جمله حق ذاتیِ استقلال، نه تنها نحوه زندگی ما را در ادارهٌ امور روزمره و سرنوشت فردیِ ما تحت تأثیر قرار میدهد، بلکه قطعا بر سرنوشت ملی ما نیز تأثیرگذار است. در مقابل، اصالت دادن به قدرت (پندار قدرتمکان)--که قدرت را اصیل و یک پدیده ذاتی میداند (در حالی که قدرت خود یک پدیده عارضی روابط زورمدار است)، نمیتواند نتیجهای جز وابستگی به بار بیآورد. اگر من بپذیرم که زور و قدرت اصل است و من و حقوقم فرع، ناگزیر باید به اشکال و درجات متفاوت به دیگری و دیگران وابسته شوم، زور بشنوم، و خود هرجا توانستم زور بگویم! این وابستگی در سطح ملی یعنی باور به اینکه برای ساختن سرنوشتهای بهتر باید به قدرتها مراجعه کرد، از آنها اسلحه، پول، اسلحه و آموزش، رسانه و رانت رسانهای و سایر امکانات و اعانات و کمکها را گدایی نمود، و دور دنیا به دریوزگی افتاد!

در عصر ما، یک پندار که به سوی حقوقمکانی تمایل دارد، از جمله در بینش دکتر مصدق مشاهده شد، و به «موازنه منفی» شهرت یافت. بینش و اندیشهٌ راهنمایی که در فرهنگ ایران باستان ریشه دارد.

هر چه پندار یک فرد یا ملت، حقوقمکانتر باشد، موازنهاش منفیتر میشود. هر چه پندار قدرتمکانتر باشد، موازنه مثبتتر میگردد. بنابراین، حقوقمداری و پایبندی به استقلال، نفی وابستگی و نفی و محکوم کردن متجاوزان به حق استقلال است. متاسفانه شاهدیم که برخی از افرادی که خود را «مصدقی» ادعا میکنند و اغلب تصویر بزرگ مصدق را پشت سر خود به نمایش میگذارند، راه دشمنان مصدق را رفته و میروند! آیا مراجعه به امریکا در دوران انقلاب، و یا مراجعه به صدام در رابطه با تجاوز او به میهن ما، و یا دریافت پول از صدام و عربستان سعودی و اشرف پهلوی و شرکا، و یا... هیچکدام با استقلال سنخیتی دارد!؟ و آیا تجاوز به حقِ استقلالِ ایران و ایرانیان نیست؟ آیا میتوان حتی تصور کرد که مصدق بگوید «...من از شیطان هم کمک میگیرم...» آیا غیر از این است که اگر تبعات فاجعهامیز مراجعه به صدام و یا دعوت از او به تجاوز به میهن را در نظر نگه نداریم، با مراجعه به نتانیاهر و ترامپ برای حمایت و پشتیبانی و گرفتن پول و رسانه و اسلحه، و یا دعوت از آنها به تجاوز به وطن ، با دست خود، سرنوشتی بسیار فاجعهبارتر را برای خود و نسلها بعد را رقم زدهایم؟

پندار انسان، میتواند در دو مکان متضاد قرار گیرد: مکان قدرت و زور یا مکان حقوق و انسانیت.

این دو مکان، نمایانگر دو جهانبینی متضاد در مورد اصالت و اهمیت مفاهیم هستند:

۱. مکان قدرت (پندارِ قدرتمکان)

در این مکان، فرد و افراد، و یا ملت بر این باور است که:

  • قدرت نه یک پدیده عارضی (حاصل روابط زورمدارِ قوا)، بلکه یک پدیده ذاتی است،
  • قدرت اصالت دارد! اصل قدرت و سلطه و زور است. قدرتمداری و سلطهسالاری و زورستایی روش و منش است! خشونتگستری و تبعیض و هژمونیطلبی و جنگآفرینی، لازمهٌ این اندیشهٌ راهنما است. باید با هر وسیلهای، به هر ترتیبی، به قدرت رسید و در قدرت ماند! در این اندیشه و با این پندار، «مردم اهمیتی ندارند» تشکیلات و احزاب و سیاسیون مهم هستند! چرا که میپندارد «... سیاسیون هرچه بگویند، مردم دنبالشان راه میافتند...» برخی مثالهای افرادی با این پندار عبارتند از: خمینی و خامنهای و پهلوی و رجوی و... متاسفانه در میان «آپوزیسیون» افراد از این جنس وجود دارند،
  • نتیجه عملی پندار قدرتمکان، نمیتواند وابستگی نباشد. یعنی فرد یا افراد میپذیرند که قدرت اصل است و من و ما ملت و حقوقمان فرع! در نتیجه، فرد یا هر مجموعهای از افراد ناگزیر باید به عوامل و قدرتهای خارج از خود وابسته شود و برای ساختن سرنوشت خود، به آنها مراجعه کند.
  • در سطح کلانتر در یک جمع یا حزب و تشکیلات، هر چه پندارها قدرتمکانتر باشد، موازنه مثبتتر میشود (مثلاً درخواست امکانات، رسانه و یا رانت رسانهای، اسلحه، پول، و... از قدرتهایی مانند اسرائیل و آمریکا و...).

۲. مکان حقوق (پندارِ حقوقمکان)

در این مکان، این باور در یک فرد یا یک گروه و تشکیلات و حزب، و یا یک ملت موجود است که:

  • اصالت با حقوق است. حقوق ذاتی هر بشری هستند در هر مکانی (حقوق، همهمکانی هستند)، و در هر زمانی (حقوق، همهزمانی هستند)،و برای همهٌ افراد بشری (حقوق، همهکسانی هستند) بدون هیچ تبعیضی همهکسانی هستند.
  • پندار حقوقمکان بر این اصل حیاتی استوار است که استقلال، یک حق ذاتی و حیاتی است.
  • پندار حقوقمکان ریشه در بینشی دارد که از جمله مصدق در نسلهای گذشته نماینده آن بود و به «موازنه منفی» شهرت یافت.
  • هر چه پندار یک فرد یا ملت حقوقمکانتر باشد، موازنه او منفیتر میشود.
  • نتیجه عملی باور به اصالت حقوق (از جمله حقِ استقلال)، نفی وابستگی، و تلاش برای ساختن سرنوشتهای خوب و خوبتر توسط خودمان است.

ماهیت طیف قدرتمکانی-حقوقمکانیِ پندار، و دینامیک آن

باید توجه داشت که این دو مکان، سیاه و سفید مطلق نیستند، بلکه یک طیف گسترده با مراتب خاکستری بسیار زیاد را تشکیل میدهند.

  • تغییر پندار: کمرنگی و پررنگی این مراتب خاکستری (تمایل پندار به حقوقمکان یا قدرتمکان) ممکن است در شرایط زمانی و مکانی متفاوت، تغییر کند.
  • ژنرالهای جنگ روانیِ قدرتها علیه ما مردم، همیشه در تلاش هستند که وضعیتی را به ما بباورنند و تحمیل کنند که برخی از ما مردم شرایط زمانی و مکانی را به شکی تصور کنیم که برای خود راهی به غیر از تسلیم به سلطهسالاری نبینیم.
  • خودآگاهی و وژدان (وجدان، معرب وژدان است): لازم است که انسان مرتباً مواظب این باشد که آیا در آن زمان و مکان خاص، پندارش تمایل پیدا کرده به قدرتمکانی یا تمایل پیدا کرده به حقوقمکانی؟ غنای هر چه بیشتر وژذان (خودآگاهی)، نیازمند تمرین است (هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش!)، و تسلیم نشدن در مقابل قدرتها در جنگ روانیِ آنها علیه ما مردم.

بدین ترتیب، باور به استقلال به عنوان یک حق حیاتی و ذاتی، نحوهٌ تفکر و تعقلِ انسان را عوض خواهد کرد. وقتی پندار عوض شود و حقوقمکانتر گردد، از آن پندار، کردار، گفتار و نوشتار دیگری بیرون میآید که بیانگر هدفِ حقوقمداری هستند، و در نتیجه وسیلهها و روشهای حقوقمدارانه را تبیین میکنند، قدمهای عملی و ساده، و در عین حال قدمهای استواری که به ساختن سرنوشتهای بهتر، توسط خود ما مردم، منجر میشود.

وابستگی، تجزیه و جدایی، و حالا دامِ «فدرالیسم» به بهانهٌ جلوگیری از ظلم به گروههای «اتنیکی»

فدرالیسم برای بعضی کشورهای فایدههایی داشته، ولی برای ایران فایده که هیچ، به غیر از ضرر نخواهد داشت! چرا که تاسیس ساختار فدرالیسم در آن کشورها، به حضور قدرتهایی خارجی برای تجزیهٌ آنها نبوده است، ولی طرح تجزیه و تکهپاره کردن وطن ما، از اولویتهای قدرتها بوده است.

برخی در تهیهٌ بیانیهها و اعلام مواضع، در بهکار بردن واژههای مشتق از «فدرال» پافشاریِ عجیبی میورزند، و از واژهٌ «تمرکززدایی» پرهیز میکنند. این پرهیز و آن پافشاریِ عجیب، علیرغم این است که «تمرکززدایی» معنایی عامتر و در برگیرندهٌ «فدرالیسم» است. اصرار عجیبی که توسط برخی «اپوزیسیون» در بهکار بردن واژههای مشتق از «فدرال» مشاهد میشود، حتی منجر به مرافعه و استعفا و انشعاب و انشقاقهای هم شده است!

پندارهایی که به سوی قدرتمکانی تمایل دارند، مبتلا به عدمِ اعتمادِ به نفسِ فردی، و عدمِ اعتمادِ به نفسِ ملی هستند، و در واقع تمرین وابستگی میکنند! و وابستهتر و وابستهتر میگردند!

چشمداشت به قدرتها برای تغییر وضعیت و راه حل برای مشکلات ما، حاکی از یک پندارِ قدرتمکان است که نمیتواند این واقعیت را ببیند که از عاملِ مشکلساز، نمیتوان انتظار راهِ حل برای مشکلات را داشت. وضعیت فاجعهبار ما ساخته و پرداختهٌ آنها است، و انفعال و پذیرش ما! آخر چگونه یک عقل سلیم میتواند حکم بکند که یک مشکلساز قادر باشد، و یا اصلا مایل باشد که مشکلات را حل کند!!؟

مراجعهکنندگان به قدرتها برای هر گونه کمکی، دانسته یا نادانسته، خواسته یا ناخواسته، خود را مبدل به ابزار دست قدرتها میکنند، آنهم برای تحمیل سرنوشتهای فاجعهبارتر به ما ایرانیان. هر ابزار دست هم به محض اینکه تاریخ مصرفش تمام شد، بهدور انداخته میشود.

بنابراین، برای دفع و رفع قدرتسالاری، و برای برپایی و پویایی و پیشبرد مردمسلاری در ایران، آنچه ممنوع است، از جمله از این قرار است:

دعوت از قدرتها برای هر دخالتی در امور ایران و ایرانیان،

و حتی تن دادن به هر نوع از گونههای مختلفِ چهارچوبهای تحمیلی سلطهسالاران،

و صد البته استقبال و حتی خوشحالی از تجاوز انیرانیان به ایران،

و هزار البته همیشه در نظر داشتن اهمیت احقاقِ حقِ ذاتیِ استقلال، و یادآوری دائمیِ این حقیقت به خود و دیگران!

دعوتِ خیانتبار از قدرتها برای هر گونه مداخله، بهخصوص مداخلهٌ قهرآمیز و نظامی علیه میهن ما، فریاد زدن برای آزادی ملت نیست، بلکه دعوت آگاهانه یا ناآگاهانه به اجرای مرحله نهایی و خونین پروژه خنثیسازی ملت ایران، فتنهٌ نابود کردن ایرانیت و تکهپاره کردن ایران است. مداخلهٌ قهرآمیز و نظامی علیه میهن ما، فقط به قشونکشی و حمله توسط خودِ اسرائیل و امریکا محدود نیست! بلکه صرفِ رجوع به قدرتها برای دریافت هر گونه کمک و امکانات، مصداق بارزی است از مداخلهٌ قهرآمیز و نظامی علیه میهن ما. قدرتها به دنبال غنیمتگیری هستند، نه رقیبسازی!

نقش قدرتهای خارجی (نظیر اسرائیل، آمریکا، روسیه، انگلیس و شرکا) و افراد و گروههای وابسته به آنها.

در یکی دو قرنی که گذشت، با حزن و تاسف، نسلهای ما شاهد تجزیهٌ میهن و جدایی قسمتهایی از سرزمین ایران بوده است. انفعال نسلهای آن زمانهای تیره در تاریخِ وطن، به درستی مورد نکوهش و سرزنش نسلهای بعدی بوده است. اسرائیل و شرکا، حداقل از دهه ۱۹۸۰ به این سو، سیاست رسمی تجزیه ایران به ۵ تا ۷ جمهوری را دنبال کردهاند. امیدوارم ما با آگاهی و وظیفهمندی عمل کنم! باشد که نسلهای بعدی در آینده قضاوت مشابهی را در مورد نسل ما نداشته باشند. اگر تجزیههای ایران در آن نسلها در سانسور و سکوت رسانهای واقع شد، امروز با وجود اینترنت و شبکهبندیهای اجتماعی، و... بهانهٌ مطلع نبودن و آگاه نشدن از نقشهٌ رژیم اسدائیل و اعلام متعدد و تکرار مکرر آن طرح توسط مقامات رسمی و غیرِ رسمی صهیونیسفر، بهانهٌ دروغینِ «خبر نداشتیم» را به دستِ نسل ما نمیدهد! از جمله در اینجا است که باز هم اهمیت احقاقِ حقِ آگاهییابی، و نیز اهمیت احقاقِ حقِ آگاهیرسانی به وضوح نمایان میشود. افرادی که در این تلاش حقوقی ( یعنی احقاقِ حقِ آگاهییابی و اهمیت احقاقِ حقِ آگاهیرسانی) شرکت نمیکنند، بدون شک به علت شکست خوردن آنها در جنگ روانی قدرتها علیه ما مردم، به عارضهّ خودسانسوری مبتلا شدهاند، که البته کمال مطلوب سلطهسالاران است!

در این زمان که نقشهٌ شومِ تجاوز آشکار و مستقیم طی ۱۲ روز در ۲۳خرداد۱۴۰۴ تا ۳تیر۱۴۰۴، به دلیل مقاومت ملت رشیدِ ایران موفق نشد، سلطهسالاران بیش از پیش تلاش میکنند تا احزاب و تشکیلات مناطق پیرامونی و مرزی میهن (مانند کوردستان، آذربایجان، خوزستان، بلوچستان،... یعنی مناطقی که احزاب «اتنیکی» ادعای نمایندگیِ آنها را دارند!) را تحریک به افزایش فعالیتهای خصمانه علیه ایرانیان بکنند. این دشمنیورزی‌‌ها، در مورد همهٌ ایرانیان، و بهخصوص هموطنان ساکن در کوردستان، آذربایجان، خوزستان، بلوچستان،... اِعمال میشود. این تحریکات از طریق دادن پول، رسانه، اسلحه، تعلیمات، تبلیغات، و رانت رسانهای و جنگ روانی صورت میگیرد تا این گروهها با بیثباتیسازی و خشونتگستری، ما ملت ایران را، با شکست دادنِ ما در جنگ روانی، تضعیف کرده و در نهایت مناطق خود را، از مام وطن، جدا اعلام کنند. عملکرد این حزبها و گروهها، تجاوز واضح به حق استقلال بوده است. دریافت هر گونه کمکی از قدرتها برای رسیدن به اهداف خود، تجاوز واضح به حق استقلال است! چه رسد به اسلحه و پول!! با هر گونه مراجعه به قدرت، در همین قدم اول، آنها به حق ذاتی استقلال تجاوز کردهاند. تجاوز به حق ذاتی استقلالِ خود، و گروه و تشکیلات و حزب خویش، و نیز همه ایرانیان، و بهخصوص و از همه بیشتر تجاوز به حق ذاتی استقلالِ هموطنان ساکن آن مناطقی که با دروغی آشکار ادعای نمایندگی از آن را دارند!

فدرالیسم برای ایران، از جمله فدرالیسم جغرافیایی: مقدمهای بر جنگ داخلی، و جنگهای مرزی و جغرافیاییِ بیپایان، و خشونتگستری

سیاسیونی که استقلال را نفی میکنند و آن را «مسئلهای مربوط به قرن نوزدهم» میدانند، نادانسته یا دانسته، و یا ناخواسته یا خواسته، مسیر تکهپاره شدن ایران و وابستگی را هموار میکنند. بسیاری هم بودند که با چماق «گلوبالیزاسیون» در قرن ۲۰ و ۲۱، میکوبیدند بر سر کسانی که برای احقاقِ حقِ استقلال تلاش میکنند، و ما را متهم به «کشیدن دیوار چین به دور ایران» متهم میکردند. با پندارِ قدرتمکانِ ترامپ و شرکا، و کردار و گفتارش با سایر کشور، از جمله تحمیل تعرفعههای قلدرمابانه بر آنها، اهمیت حقِ ذاتی و حیاتی استقلال، بیش از پیش روشن شده است. البته هنوز عدهای هستند که به علت شکست در جنگ روانی، هنوز به دریوزگی و شرمِ وابستگی تن میدهند. به یاد آنها باید آورد که خودسانسوری، بسیار وخیمتر از سانسور است! کسی که خواب است را میشود بیدار کرد، ولی کسی که خود را به خواب زده است را نه! و با این همه شواهد و قراین در رابطه به تجاوز به حقِ استقلال باید گفت: تو که چراغ نبینی، با چراغ چه بینی!

یکی از ابزارهای کلیدی قدرتها برای تجزیه و تکهپاره کردن میهن ما، ترویج ایدهٌ فدرالیسم برای ایران شده است.

در ابتدا، برخی گروههای «اتنیکی» صراحتاً از «تجزیهطلبی» میگفتند ولی، چون واژهٌ «تجزیه» باری بسیار منفی در اذهان داشت، ضمن اجتناب از آن، واژهٌ «جداییطلبی» را بهکار میبردند. اما چون تکهپاره کردن ایران به هر اسم و صفت و بهانهای برای افکار عمومی بسیار مردود و مطرود بوده و هست، شیوه بیان خود را تغییر دادند و بهدروغ، خود را «استقلالطلب» نامیدند، که آن هم ناچیز کردن استقلال، و مصرفِ آن بهجای واژهای که در واقع ضد معنای واقعی حق ذاتی و حیاتی استقلال است. استفاده از واژهها و معنای دلخواه دادن به آنها، از تزویرهای متداول قدرتها در مدیریتِ جنگِ روانی علیه مردم بوده است و خواهد بود! از جمله به این دلیل است که طی یکی دو دههٌ اخیر، ژنرالهای جنگ روانی، تاکتیک خود را عوض کرده و بهروز نمودهاند، و حالا واژهٌ «فدرالیسم» را به سرقت بردهاند. ابتدا صحبت از «فدرالیسم قومی» بود. باید پرسید مفهوم حقوقی «قوم» در قرن بیستم چیست؟ معنای علمی و بیولژیکی و پزشکی آن چیست؟ آیا باید برای همه آزمایش دیانای (DNA) داد که «قوم» هر فردی مشخص شود؟ آیا هر فردی باید ۱۰۰٪ «ژن کوردی» داشته باشد تا «اتنیکی» و «کورد» محسوب شود. اگر بنا بر تخفیف دادن از ۱۰۰٪ باشد، از چه درصدی به پایین را دیکر «کورد» محسوب نمیکنند و از حقوق شهروندی یک «کورد» محروم میکنند؟ از ۹۹٪ به پایین؟ از ۹۰٪؟ از ۸۰٪ از... از ۵۰٪؟ میبینید که مجبور خواهند شد که بحث را به ناچار به چه سطوح کودکانهی نژادپرستانهای بکشانند!

در مثالی دیگر، آیا اگر یک فرد کُرد که نسلها در کوردستان زندگی کرده و به زاهدان منتقل شده، یا بالعکس، فرزندی که در مهاباد به دنیا آمده اما والدینش از یزد به خاطر شغل و حرفه به سنندج مهاجرت کرده و آنجا ساکن و بچهدار شدهاند و فارسیزبان هستند، آن نژادپرستان این ایرانیان را کُرد محسوبش میکنند یا نه؟ و آیا در هر دوی این مثالها، اگر به علت رایگیری در مجلس و پارلمان کوردستان، و اعلام جدایی «جمهوری کُردستان» آیا آنها خود را مجبور خواهند دید که به سرزمین قبلی خود مهاجرت کنند؟

«اتنیک» و «اتنیکی» یعنی چه!

همانطور که به علت دفاع پیروزمندانهٌ ما مردم، ژنرالهای جنگ روانی خود را مجبور دیدند از واژهٌ «تجزیه» پرهیز و به کلمهٌ «فدرالیسم» متشبث شوند، حالا آنها با همان اجبار در اجتناب از کلماتی چون «خلق» یا «ملت» یا «ملیت» یا «قوم» برخورد کردهاند! حالا کلمهٌ «اتنیک» مد شده است! ابراز میشود: «...نگویید قوم، به آنها بر میخورد!... به آنها توهین میشوداینجا باید پرسید که از چه موقع و با چه دلیل و منطق این یک توهین محسوب شد؟ و عامل آن چی و کی بود؟ آیا ریشهٌ این احساس برخوردن و توهین، چیزی بهغیر از شکست در جنگ روانی است؟ بهطوری که هموطن عزیزی گفت: «بهتر است که از واژه اتنیک استفاده کنیم که علمی است و قابل فهم علمی است قوم و ملت کمی نامفهوم است!»

بدین ترتیب از جمله به دلیل بار منفی کلمهٌ «قوم» در قرن ۲۱ است که قدرتها و شرکای محلی آنها، اصرار زیادی دارند که بهجای آن، از واژهُ نامانوس «اتنیک» که در واقع واژهُ مساوی آن در لاتین است مصرف شود! شیوهای متداول در جنگ روانی!

مهمتر از همه، اگر مکرر به خود یادآور شویم که حقوق بشر، همهمکانی، همهزمانی و همهکسانی هستند، یعنی بدون هیچ تبعیضی شامل همه کسی میشوند و در ذات همهٌ افراد است، دیگر کسی به خود اجازه نمیدهد به هموطنان ساکن مناطق غربی کشور، توهین «قوم» کورد، و از آن توهینِ بدتر «اتنیک» کُرد را بدهد! در این عصر، بحث از «قوم» و «ملیت» و «قومیت» و «اتنیک» چیزی به جز ارتجاع واضح، توهین به حقوق بشر به خصوص توهین به بشرها و انسانهای آن «قوم» و «اتنیک» نیست، و در واقع یک نژادپرستی آشکار است.

کنفرانس اسلو دیالوگ نبود، همکاری و اعتبار دادن بود- به رسمیت شناختن وابستگی و وابستگان بود، تریبون دادن به انها بود!

با فرافکنی از حق «آزادی بیان» میگویند: «اعتقاد ما این است که حل مسائل ایران، پیش از هر چیز، از مسیر گفتوگو میگذرد؛ و جریانهایی که از گفتوگو ناتواناند، نمیتوانند بهترین راهحلها را برای برونرفت از بحرانها ارائه دهند»، و «نباید گفتگو ممنوع شود»، و «با گروههای اتنیکی گفتگو باید کرد»، و «باید بحث کنیم، دیالوگ داشته باشیم»

در پاسخ میگویم:

بله، درست میفرمایید: جریانهایی که به اجنبی مراجعه میکنند؛

به این دلیل است که پایگاه مردمی ندارند، حتی در «اتنیک» ادعاییِ خودشانپایگاه مردمی ندارند؛

و به این دلیل که پایگاه مردمی ندارند، مجبورند به جنگ و مبارزات قهرآمیز و خشونتگستری متوسل شوند؛

و به همین دلیل باید بیشتر متکدیِ قدرتها بگردند، و به این دلیل خود را ناچار میبینند از رسانههای انیرانیان و یا انواع رانتهای رسانهای استفاده کنند تا به زور پروپاگندا و جنگ روانی برای خود طرفدار پیدا کنند، و به این وسیله به سایر مردم بباورانند که از «ملیت» و یا «اتنیک» خاصی نمایندگی دارند؛ و به این دلیل که حتی در میان «ملیت» و یا «اتنیک» ادعایی خود طرفداران چندانی ندارند، در گفتوگو ناتواناند،

و در نتیجه بعد از بهراه انداختن انواع جبهههای جنگ روانی، چارهای ندارند بهجز تن ندادن به هیچ دعوتی برای بحث آزاد، و ادامهٌ انواع خشونتها و مبارزات قهرآمیز!

پهلوی هم از همین جنس است، و خواهان انواع ادامهٌ انواع خشونتها علیه ایران و ایرانیان! انواعِ خشونتهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی علیه ایرانیان و البته خشونتهای فیزیکی و دریوزگی از رژیم اسرائیل و امریکا برای انواع تجاوزها به ایران و ایرانیان، تا رسیده است به حملهٌ نظامی به میهن ما!

حال بعد از آنکه به علت دفاع پیروزمندانهُ مردم (بهخصوص هموطنانی که احزاب «قومی» و «اتنیکی» بر آنها منت گذاشته و آنها را در «قوم» و «اتنیک» ‌خود راه میدهند!) از خود در رابطه با تزویر «فدرالیسم 'قومیهم تیرشان به سنگ خورده، حالا به «فدرالیسم جغرافیایی» یا «فدرالیسم اقلیمی» و یا «فدرالیسم استانی» پناه آوردهاند. (البته بعد از تلاش برای تجزیهٌ عراق با جدا کردن «اقلیم کردستان» از آن، واژه «اقلیم» را کمتر بهکار میبرند! در آن رسوایی، هیچ کشوری حاضر نشد آن اقلیم جدا شده را به رسمیت بشناسد، هیچ کشوری به غیر از؟؟؟ بله صد البته به غیر از رژیم اسرائیل!!!)

توجه!:

پرسیدنی یک سوال مهم است که در «فدرالیسم جغرافیایی» واقعا مرز بین «جمهوری کردستان» و «آذربایجان» و »عربستان» یا «الاحواز» از کجا شروع، و به کجا ختم میشود؟ آیا بر سر این مهم میان مبلغان «فدرالیسم جغرافیایی» و یا «فدرالیسم استانی» بحث و توافقی بوده است؟ آیا مردمِ این «اقوام» حق ندارند از حالا بدانند که حد و مرز کشور آیندهٌ آنها چیست و کجاست؟ اگر مذاکراتی برای تعیین مرزها وجود داشته، با سابقهٌ اسلحهکِشی و آدمکُشی که در بین بعضی از این احزاب با احزاب رقیب، و حتی بین اعضای حزبِ خودشان، شاهد بودهایم، آیا این مباحثات دوستانه و روا دارانه و خشونتزدایانه و متمدنانه بوده است؟

آیا مقامات و رهبران این احزاب «اتنیکی» اعضای «اقوام» را قابل میدانند که این بحثهای بسیارمهم که سرنوشت آنها و نسلهای بعد از آنها را تعیین میکند را در علن مطرح و از آنها نظرخواهی کنند؟ یا اینکه آنها هم چون پهلوی میخواهند حتی بهزور مردم را به دروازههای تمدن بزرگ ببرند! و یا چون خمینی میخواهند مردم را حتی به زور به بهشت ببرند!؟ خیر! آنها این توهم را دارند که «...مردم مهم نیستند، تشکیلات و احزاب مهمند...» و یا «...هر چی احزاب بگویند، مردم بهدنبال آنها میدوند...» یعنی همان توهم ولایت مطلقه پهلوی و ولایت مطلقهٌ فقیه! ولی این قدرتمدارانِ متجاوز به حقِ ذاتیِ استقلال میگویند اگر آنها بکنند بد است، ولی اگر من بکنم خوب است، چرا که برای دموکراسی میکنم و هدف، هر وسیلهای را توجیه میکند!!

علی صدارت

linktr.ee/sedarat



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy