Saturday, Nov 1, 2025

صفحه نخست » از «پیمان نوین» تا «گارد جاویدان»: چرا پروژه‌های اپوزیسیون به بن‌بست می‌رسند؟ بهرام فرخی

Bahram_Farokhi_2.jpgاز «جنگ چریکی شهری» تا «راهنمای گارد جاویدان»:
در دهه پنجاه خورشیدی، کتابی کوچک با عنوان جنگ چریکی شهری اثر کارلوس ماریگلا میان جوانان آرمان‌خواه دست‌به‌دست می‌گشت؛ نسلی پرشور اما بی‌تجربه که تصور می‌کرد آزادی و عدالت از لوله تفنگ، خانه‌های تیمی و زندگی مخفیانه بیرون می‌آید. آنان به نیت رهایی برخاستند، اما از دل همان شور، ساختاری زاده شد که آزادی را برای دهه‌ها خفه کرد. تجربه آن نسل نشان داد که دفترچه‌های انقلابی، هرچند با نیت خیر نوشته شوند، اگر با شناخت تاریخی و عقلانیت همراه نباشند، می‌توانند بذر استبداد تازه‌ای را در خاک بکارند.
امروز، در شرایطی متفاوت اما با روحی آشنا، بار دیگر دفترچه‌ای تازه در دست گروهی از کنشگران ظاهر شده است: راهنمای گارد جاویدان. نامی مدرن و نظامی‌مآب که در ظاهر دعوت به سازماندهی و نظم است، اما در محتوا بازتاب همان منطق دیرینه‌ی «قدرت به هر قیمت». این تکرار، نشانه نوعی خستگی تاریخی است؛ جامعه‌ای که به‌جای یادگیری از گذشته، بارها در دایره‌ای از توهم و شتاب بازمی‌گردد.
حلقه‌های بسته و شکست‌های پیاپی:
شاهزاده رضا پهلوی در سال‌های اخیر به‌روشنی بر گذار مسالمت‌آمیز و مردمی بارها تأکید کرده است. اما بخشی از اطرافیان او در عمل مسیر دیگری را دنبال کرده‌اند. در سه سال گذشته، بیش از بیست پروژه و کمپین از دل این حلقه بیرون آمده است: پیمان نوین، کارزار من وکالت می‌دهم، کارزار مهسا، کارزار رهبری دوران گذار، ائتلاف برای آزادی، دفترچه اضطرار، شورای گذار و سرانجام راهنمای گارد جاویدان.
تقریباً هیچ‌کدام از این طرح‌ها به نتیجه‌ای قابل اندازه‌گیری نرسیدند؛ نه نهاد دموکراتیکی شکل گرفت، نه شبکه‌ای از همکاری میان نیروهای سیاسی پدید آمد، نه گفت‌وگویی واقعی با جامعه مدنی در داخل کشور برقرار شد. حاصل کار، بیشتر مجموعه‌ای از بیانیه‌ها، شعارها و منازعات درونی بود.
دلیل این ناکامی‌ها، بیش از هر چیز، در ساختار غیرشفاف و بسته‌ی همین حلقه مشاوران است. تصمیم‌ها معمولاً در جمع‌های محدود مشاوران از جمله در «مجله فریدون» گرفته می‌شود و نگاه از بالا به پایین در آن‌ها غالب است. ادبیاتشان به‌جای اعتماد به خرد عمومی، بر نوعی پدرسالاری سیاسی استوار است: «ما می‌دانیم، دیگران و بالاخص مردم نمی‌دانند». این همان ذهنیتی است که در انقلاب ۵۷ نیز وجود داشت؛ ذهنیتی که به‌جای گفت‌وگو با دیگر گروه‌های سیاسی اپوزیسیون، به نسخه‌نویسی عادت دارد.
در چنین فضایی، «دفترچه» نه ابزار آموزش مدنی، بلکه سندی برای انحصار تصمیم‌گیری می‌شود. از همین روست که پروژه‌هایی چون راهنمای گارد جاویدان نه‌تنها کمکی به انسجام اپوزیسیون نمی‌کند، بلکه با بازتولید ترس و بدبینی، فضای همکاری را از میان می‌برد.

بحران اعتماد و فرسایش مشروعیت مشروطه‌خواهی:
جنبش مشروطه‌خواهی می‌توانست نقش آلترناتیو سیاسی و فرهنگی روشنی در برابر رژیم نکبت اسلامی داشته باشد. تکیه بر سنت مشروطیت، پیوند با مدرنیته و شخصیت نمادین شاهزاده رضا پهلوی ظرفیت‌هایی واقعی بودند. اما عملکرد ضعیف حلقه‌های مشاور و انبوه پروژه‌های نیمه‌تمام، این سرمایه را دچار فرسایش کرده است.
نام‌های پرزرق‌وبرق کمپین‌ها، از ققنوس و پیمان نوین تا دفترچه اضطرار و شورای ملی، بیش از آنکه نشانه پویایی باشند، نشانه بی‌ثباتی‌اند. وعده‌ها یکی پس از دیگری داده شدند: تشکیل دولت موقت، ایجاد مجلس انتقالی، تدوین نقشه راه گذار. اما هیچ‌کدام به مرحله عمل نرسیدند. حتی طرح‌هایی که برای جذب نیروهای متخصص تدوین شده بود، به‌سرعت به دعواهای شخصی و مالی انجامید.
مشکل، در اصل، نبود شفافیت است. وقتی پروژه‌ها با فاندهای مبهم و ارتباطات غیرپاسخ‌گو پیش می‌روند، اعتماد عمومی از میان می‌رود. در چنین وضعی، هر بیانیه تازه، به‌جای امید، شک می‌آفریند.
اگر شاهزاده رضا پهلوی می‌خواهد از این بن‌بست عبور کند، نخستین گام، فاصله‌گرفتن از چهره‌های مستهلک و مشاوران فعلی و حلقه‌های محدود است. او باید به گفت‌وگویی آزاد و شفاف با مردم و رسانه‌ها تن دهد,مصاحبه‌ای باز، بدون فیلتر مشاوران و نزدیکان، که در آن بتواند به پرسش‌های انباشته‌شده درباره راهبرد سیاسی، روابط خارجی و آینده جنبش پاسخ دهد. بازسازی اعتماد، جز از مسیر شفافیت و صداقت ممکن نیست.
صحنه درونی و بیرونی قدرت؛ ایران در عصر معامله:
تحولات ماه‌های اخیر در منطقه، فضای تازه‌ای برای رژیم اسلامی ایجاد کرده است. جنگ کوتاه میان ایران و اسرائیل، که به خواسته دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا، به آتش‌بس انجامید، نشان داد که تهران همچنان قادر است در بحران‌ها بقا بخرد.
در ایالات متحده، معاون دونالد ترامپ، جی. دی. ونس، آشکارا می‌گوید:
«دولت آقای ترامپ قصد تغییر رژیم ایران را ندارد. بعضی افراد تصور می‌کردند که رئیس‌جمهور آمریکا قصد دارد ما را با چند صد هزار سرباز وارد جنگی برای تغییر رژیم به نفع اسرائیل کند، ولی این برداشت اشتباه بود.»
او با اشاره به حمله آمریکا به تاسیسات هسته‌ای ایران در جریان جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و ایران گفت:
«رئیس‌جمهور نمی‌خواست ما را برای تغییر رژیم وارد جنگ کند. او می‌خواست فقط تاسیسات هسته‌ای را از بین ببرد و همه را به خانه برگرداند. این دقیقاً کاری بود که انجام داد.»
آقای ونس افزود که می‌فهمد بعضی ها ممکن است «سرخورده» شده باشند، اما تأکید کرد که دونالد ترامپ همزمان با شروع کار دولت خود وعده داده بود که آمریکا را از «جنگ‌های بی‌پایان» خاورمیانه بیرون بکشد.
این مواضع ضربه‌ای بود به تصوراتی که بخشی از اپوزیسیون از «حمایت خارجی» در ذهن داشتند. واشنگتن دیگر علاقه‌ای به درگیری مستقیم ندارد و بیشتر در پی تثبیت وضعیت موجود است.
در تل‌آویو نیز دولت نتانیاهو، پس از بحران‌های داخلی و فشار جنگ غزه، مسیر گفت‌وگوهای غیرمستقیم با تهران را از طریق مسکو و دوحه در پیش گرفته است. در واقع، مسئله ایران برای قدرت‌های جهانی نه یک فوریت امنیتی، بلکه پرونده‌ای قابل مدیریت شده است.
در داخل کشور، شکاف میان جناح‌های حاکم عمیق‌تر شده است. اصلاح‌طلبان پیشین با چهره‌هایی چون روحانی و ظریف بار دیگر سخن از گفت‌وگو با غرب می‌گویند، اصولگرایان تندرو با محوریت قالیباف اما به سمت روسیه و چین متمایل‌اند. در میانه، چهره‌هایی مانند علی لاریجانی تلاش می‌کنند نقش واسطه را بازی کنند تا توازن درونی نظام حفظ شود.
در ظاهر، آرامش نسبی برقرار است: نرخ ارز ثابت مانده، فضای رسانه ملی به‌شدت سانسور شده،با ادعای مبارزه با جاسوسی برای اسراییل ،اعدام ها بطور بی سابقه ای افزایش پیدا کرده و حکومت وانمود می‌کند که اوضاع تحت کنترل است. اما زیر این پوسته، بحران اجتماعی عمیقی جریان دارد: فقر، مهاجرت گسترده، بی‌اعتمادی و نسلی که دیگر به هیچ‌یک از جناح‌های قدرت باور ندارد. این نسل نه از چپ و نه از راست، نسخه‌ای آماده نمی‌پذیرد؛ بی‌اعتماد است به همه دفترچه‌ها، چه انقلابی، چه اصلاح‌طلبانه، چه مشروطه‌خواهانه.
عبور از چرخه تکرار:
آنچه امروز بیش از هر چیز اهمیت دارد، بازسازی مفهوم سیاست مدنی و گفت‌وگوی ملی در میان مخالفان است. جامعه ایران به بلوغی نسبی رسیده است. تجربه اعتراضات ۹۸ و ۱۴۰۱ نشان داد که مردم دیگر فریب شعارهای بزرگ را نمی‌خورند. آنان خواهان تغییرند، اما تغییری که با عقلانیت، سازمان‌یافتگی و صداقت همراه باشد.
در چنین شرایطی، هر دعوت به تیم‌سازی پنهان، هر پروژه مبهم و هر ادبیات شبه‌نظامی، تنها به بی‌اعتمادی بیشتر و طولانی‌تر شدن "صفوف اعدام "در رژیم اختناق و ضحاک اسلامی می‌انجامد, همان‌گونه که تجربه‌های شکست‌خورده سازمان مجاهدین خلق نشان داد.
اگر هدف، گذار دموکراتیک است، راه آن از آموزش مدنی، همکاری شفاف و گفت‌وگوی آزاد با دیگر گروه‌های اپوزیسیون برانداز داخل و خارج می‌گذرد، و نه از خروجی دفترچه‌های مرموز و کمپین‌های پرزرق‌وبرق متعدد و بی‌پایان.
تجربه انقلاب ۵۷، اگر به‌درستی خوانده شود، هشداری است برای امروز: انقلابی که بدون بلوغ فکری آغاز شود، دیر یا زود به استبدادی تازه ختم می‌شود. شاهزاده رضا پهلوی، به‌عنوان چهره‌ای که هنوز در میان بسیاری از ایرانیان نماد امید به بازگشت قانون و ثبات است، می‌تواند نقش مهمی در عبور از این تکرار ایفا کند، به شرط آنکه سیاست را از انحصار حلقه‌های بسته بیرون آورد و به گفت‌وگوی عمومی بازگرداند.
ایران در آستانه انتخابی بزرگ است: یا تکرار دفترچه‌های کذایی و شعارهای تند و جنجالی، یا گشودن فصلی تازه بر پایه صداقت و عقل جمعی. راه دوم دشوارتر است، اما تنها راهی است که به آزادی دموکراسی واقعی برای ایران عزیز، ختم می‌شود.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy