Wednesday, Nov 12, 2025

صفحه نخست » نسل پنجاه و هفتی؛ دیو یا دلبر؟! بابک خطی

Babak_Khati.jpgقضاوت جامعه درمورد افراد و گروه‌های تاثیرگذار در انقلاب ایران که این روزها به پنجاه و هفتی‌ها شهرت دارند و محکوم کردن آنان بابت شرایط امروز ایران چند سالی است که به نقل مجلس گفتگوها میان قسمت قابل توجهی از مردم و خصوصا نسل جوان تبدیل شده است.

البته باید اذعان نمود که بخشی از خشمی که در جامعه نسبت به این افراد و گروه‌ها وجود دارد و علتش اثرات فاجعه‌بار بیش از چهار دهه حکومت اسلامی است، قابل درک است، اما این قضاوت، وقتی می‌تواند راهگشا و چراغ راهی برای آینده باشد که با رعایت انصاف و به خرج دادن منطق انجام شود و از حالت عقده‌گشایی صرف خارج شود.

در واقعیت صحنه، توسعه نامتوازن جامعه در بستر اقتصاد نفتی در دهه چهل و پنجاه، به ایجاد یک طبقه متوسط رو به رشد انجامید که از امکانات مادی جدید و نسبتا زیادی برخوردار شدند.

سرعت بالای این تحولات اما فرصتی برای هضم و آموختگی فرهنگی منطبق با این تحولات را به دست نمی‌داد و ما در این دو دهه‌ عمدتا با طبقه متوسطی با ذهنیتی دوپاره روبرو هستیم که از یک طرف روز به روز بیشتر با دانشگاه، کافه، تئاتر، اپرا، گالری سینما، آپارتمان‌نشینی و سایر مظاهر مدرنیته و قوانین پیچیده شهرنشینی دمخور و مانوس می‌شود و از طرف دیگر به دلیل کنده شدن ناگهانی از ریشه‌های قدیمی‌ روستایی خود که تابع روابطی ساده و ابتدایی بودند، احساس دلتنگی و حتی ترس می‌کرد.

اینجا بود که خمینی با گفتمانی که بر تئوری "بازگشت به خویشتن" تکیه داشت وارد صحنه می‌شود و گویی دقیقا همان صاحب مرهمی است که برای درمان زخم‌های ناشی از این تضاد مبعوث شده است.

این گفتمان البته دستپخت خمینی نبود و در زنجیره‌‌‌ی تفکری پیوسته‌ای با فردید، شایگان و نراقی شروع شد، توسط آل احمد رنگ و بوی مذهبی گرفت، به دست علی شریعتی شیعیانیزه شد و در گام بعد به ابزاری در دستان خمینی و ملاهای رادیکال شیعه اطرافش تبدیل گردید.

(کتاب انقلاب ۵۷ از چاله استبداد به چاه توتالیتاریسم

https://www.tribunezamaneh.com/archives/395721

نوشته این قلم مفصل به این مساله پرداخته است)

مردی که با شکستن تمام کلیشه‌های سخن‌وری، با زبانی شکسته و عامی و با محتوایی به شدت سنتی سخن می‌گفت و باطل‌السحری برای رفع آثار ترس و نگرانی درونی شده جامعه از مدرنیته‌ای به نظر می‌رسید که باوجود امکانات بیشمارش، آرامش خانه پدری و نظام پدرسالارانه سنتی روستایی را به چالش کشیده بود.

اکسیری که ظاهرا قرار بود در عین حفظ تمام امکانات موجود، هم مردم را به مقام انسانیت و خلیفه‌اللهی بازگرداند و معصومیت از دست رفته‌‌ این طبقه را بازسازی و وجدان مخدوش شده شهری‌ آنان را تطهیر نماید و در آن واحد پول نفت را هم بر سر سفره‌شان بیاورد و آب و برق و مسکن و اتوبوس و ... را مجانی کند.

تفکری که چون مخدری قدرتمند در رگ‌های جامعه تزریق و به سرعت همه‌گیر شد.

بدنه اصلی فجرآفرینان انقلاب ۵۷ نیز از همین طبقه متوسط بوده‌اند.

در آن زمان طبقه روستایی و طبقات فرودست، با تربیت پدرسالارانه‌ای که در بستر آن بزرگ شده بودند، عمدتا به سلطنت باوری عادتی داشتند و انقلابی شدن این طبقات نیز عمدتا بعد از انقلاب ۵۷ صورت گرفت وقتی یک قدرت جدید خلا قدرت را پر کرده، نماد پدرسالار جامعه دوباره برقرار گردید.

این طبقه متوسط اثرگذار در انقلاب را البته باید در بازه زمانی خود قضاوت کرد؛ بیشتر آنها درواقع فرزندان زمان خود و متاثر از جو سیاسی دهه شصت و هفتاد میلادی جهان بودند؛ کسانی‌ که اکثریت آنان از قضا در بستر روش توسعه محور شاه، شهری، دانشگاهی و روشنفکر شده بودند و در اتمسفر آن روزگار، برای هویت بخشی به خود راهی جز مخالف سلطنت بودن و بورژوازی را دشمن خود دیدن نمی‌دیدند.

در چنین فضایی فضا متفکرین توسعه گرای طرفدار وضع موجود -به غلط- از نگاه جامعه سازشکار به نظر می‌رسیدند، برخورداری از رفاه و امکانات یک زندگی مدرن در عین وجود مسابقه برای به دست آوردن آن به طور متناقض غرب‌زدگی وبا مفهومی منفی تعریف می‌گردید و روشنفکر بودن به نوعی با مخالفت با حکومت معنا و رسمیت می‌یافت.

خمینی برای این نسل روشنفکران موسوم به پنجاه هفتی به سبب اقبال مردمی که داشت به شاه‌کلید اصلی برخورد با شاه و تمام مظاهر حضور او تبدیل شده بود و این تاثیرپذیری خصوصا پس از رفتن خمینی به فرانسه و تبدیل شدنش به یک ستاره راک انقلابی، در بستر پوشش همه‌جانبه مطبوعات، روز به روز بیشتر و بیشتر هم شد.

آنها با احساس سیّاسی و رندی ناشی از اعتماد به نفسی بالا اما کاذب ! در خیال خود خمینی را مدل ساده لوح گاندی و به صورت دستاویزی تصور می‌کردند که به کمک او می‌شود از شاه و اشرافیتی که از نظر آنان مذموم بود و مملکتی که به قول خودشان "هر روز در آن جشن برقرار بود" عبور نمود و بعد هم او را به حوزه علمیه و میان طلبه‌ها برگرداند و با در دست گرفتن زمام امور مقدمات یک جامعه آزاد و برابر را ایجاد کرد.

مساله اما این بود که پس از پیروزی انقلاب تمام گروه‌های سیاسی و روشنفکرانی که خمینی و ملاهای دورش را جزئی از بازی خود می‌دیدند، به تدریج متوجه شدند که خود مهره‌های یک بازی بزرگتر جهانی هستند، که اتفاقا ملاهای تندرو و عامل مذهب را کمربند امینی محافظی در برابر نفوذ اندیشه‌های چپ و شوروی آن زمان و در قامت یک دیوار برلین خاورمیانه‌ای می‌دید و به جای رفتن خمینی به حوزه، این طلبه‌های حوزه بودند که برای به دست گرفتن زمام امور و قبضه کردن قدرت، دورخیز می‌کردند.

فرزندخواری انقلاب‌ها هم، گویی همیشه یک سنت دیرپا است و انقلابیون ایران نیز هنوز شمع سومین سالگرد انقلاب خود را فوت نکرده بودند که بسیاری از آنان در صف اولین هزینه دهندگان جانی، مالی و... بعد از انقلاب قرار گرفتند و به اولین قربانیان جمهوری اسلامی تبدیل شدند.

با این وصف بسیار ساده انگارانه می‌نماید اگر انقلاب ۵۷ را صرفا حاصل کار عده‌ای روشنفکر چپگرا و چند گروه سیاسی بدانیم؛ آری آنان نیز به اندازه میزان نقش آفرینی خود در ایجاد شرایط کنونی تاثیر داشته‌اند، اما واقعیت انقلاب ۵۷ حاصل یک همجوشی عجیب و پیچیده بین اسلام، مردم و مارکسیسم بود که موج مردمی قدرتمندی را در سکوت ناشی از رضایت شرق و غرب پدید آورد و انقلاب ۵۷ را رقم زد.

بنابراین معطوف کردن کل این فرایند به تعدادی روشنفکر و گروه‌های سیاسی هرچند می‌تواند با ساده‌سازی ذهنی که با خود دارد آرامش ذهنی کاذبی را فراهم کند و تمام علل و عوامل انقلاب را فرافکنی کند، اما رنگی از واقعیت ندارد.

در ادامه و در تحولات بعدی نیز افراد و گروه‌های نقش‌آفرین در انقلاب ۵۷ به راه‌های متعددی وارد شده سرنوشت‌های متفاوت یافتند، چنانکه بسیاری از آنان با نقد جدی و تجدیدنظرهای اساسی در تفکرات خود و پذیرش اشتباهات‌شان توانستند به بخش موثری از مبارزه مردم علیه جمهوری اسلامی و حرکت به سمت یک ایران آزاد و دمکرتیک تبدیل شوند و هنوز هم اشکار و نهان فعالیت دارند.

بنابراین اصلی‌ترین مساله این است که عبارت "پنجاه و هفتی" به هیچ وجه نمی‌تواند به یک جمع با ویژگی‌های تماما یکسان و مشترک اشاره نماید و قضاوتی چنین عام با استخدام چنین عبارت مطلقی از ابتدا یک اشتباه بزرگ تحلیلی خواهد بود که با این هدف انتخاب شده که به جای حل مساله تنها به دنبال یک مقصر یک بعدی بگردد که حتی اگر عامدانه نباشد اقدامی سراسر اشتباه است.

لازم به تاکید باشد که تمامیت حکومت پهلوی و در راس آنان شاه به عنوان یک پادشاه شیعه عمیقا معتقد، با اقدانات خود اتفاقا از عوامل زمینه‌ ساز اصلی وقوع انقلاب ۵۷ بوده‌اند.

(به این مساله نیز در دستنامه "انقلاب ۵۷ از چاله استبداد به چاه توتالیتاریسم" پرداخته شده است)

اما از سویی قویا باید اذعان داشت که بخشی از وارثین انقلاب ۵۷ نیز همچنان در فضای پنجاه سال قبل خود سیر می‌کنند و از درک دنیای جدید، روابط آن و اساسا فهم جهان بینی که زندگی امروز می‌طلبد، عاجز و در این بستر طبعا فاقد هرگونه درک درست از تفکرات و خواسته‌های نسل‌های نو و نیازهای ایران امروز هستند.

افرادی که بسیاری از آنان اکنون در دهه هفتم و هشتم زندگی در قامت پدر و مادر بزرگ‌ به نوه‌های خود رسیدگی می‌کنند و در باور خود دستی در سیاست هم دارند و برخی نیز مهمانان همیشگی شبکه‌های تلویزیونی اپوزیسیون هستند.

طرفه اینکه اکثریت قریب به اتفاق خارج‌نشینان این دسته، حتی در صورت تحقق یک گذار دمکراتیک نیز، هرگز برای زندگی به ایران باز نخواهند گشت، چرا که دهه‌ها بیرون از آن بوده‌، زندگی خود را در جایی دیگر ساخته‌اند و از این بابت حق هم دارند.

اما مساله قابل نقد محوری درمورد بسیاری از آنان با وجود مقدمات گفته شده این است که آنان اپوزیسیون بودن را بیشتر یک عامل هویتی برای خود می‌‌بینند تا اینکه واقعا برای‌شان جایگاهی برای ایجاد تغییرات واقعی در ایران باشد.

از طرفی خود حکومت نیز با توجه به درک بی‌خطر بودن آنان، با اعتبار دادن به آنان به عنوان اپوزیسیون خود، به دنبال تراشیدن یک اپوزیسیون کاذب و بی‌عمل و تبلیغ برای آنان است، با این منظور که تا حدممکن اپوزیسیون واقعی را کمرنگ و بی‌صدا نماید و این زنجیره اتفاقات به ایجاد یک توافق نانوشته و ناخودآگاه اما دینامیک میان دوطرف انجامیده است که نتیجه‌ نهایی اش توافق ضمنی بر بقای جمهوری اسلامی است.

از طرفی باید در نظر داشت، این افراد بیش از ۵۰ سال با یک ایده و نگرش سیاسی به زندگی، جهان و روابط آن نگاه کرده‌اند و ترک عقاید و تفکراتی که ایگوی انسانی و هویت آنها را شکل داده، حتی در صورت خواست قلبی، ابدا کار ساده‌ای نیست.

به پاهای آبله زده و کوفته‌ی کسی فکر کنید که پس از دهه‌ها صادقانه دویدن و تحمل رنج بخواهد بپذیرد در مسیر اشتباهی دویده و تمام این زخم‌ها و خستگی‌ها برای هیچ بوده است.

اما آنچه اهمیت دارد این است مبارزه‌ی مردم ایران خصوصا طی دهه اخیر به سطح جدیدی از آگاهی رسیده، اکنون زنان و جوانان در خط مقدم آن در حال فعالیت هستند و با آگاهی‌های دنیای امروز و برخورداری از مواهب دنیای آزاد اطلاعات شناخت سره از ناسره در اپوزیسیون، نسبت به گذشته به مراتب آسان‌تر شده است و در چنین شرایطی، مجموعه این گروه‌های پراکنده‌ی دگم به جامانده از سال ۵۷، عملا در پازل مبارزه مردم ایران با جمهوری اسلامی جای خاصی نداشته موجد اثری نیستند و از این منظر بند کردن و سرکوفت زدن به آنان اساسا کمکی به تغییر شرایط نخواهد کرد.

بنابراین درنهایت:

اولا با نگاه منصفانه تمام بار رخداد انقلاب ۵۷ را نمی‌توان فقط بر عهده‌ی چند گروه سیاسی و روشنفکران زمان گذاشت و مسوولیت انقلاب پنجاه و هفت بر عهده تمام مردم آن دوران با تمرکز بر طبقه متوسط شهری وقت بوده است که البته فکر می‌کردند در حال انجام بهترین کار را برای نسل خود و آیندگان هستند.

ثانیا: وارثان انقلاب طی این پنج دهه به گروه‌های گونه‌گونی تبدیل و تقسیم شده‌اند و عبارت "پنجاه و هفتی‌" هرگز نمی‌تواند تمام انقلاب آفرینان آن روز ایران را، با ویژگی‌های یکسان، مشخص و متحدالشکل در امروز و اکنون وصف کند، و از این منظر، نفس یک کاسه کردن نسل پنجاه و هفت و قضاوت آن در این قالب ساده‌انگاری بوده، به نتیجه درستی نیز نخواهد انجامید.

ثالثا درمورد آن بخش از نیروهای جمود و در پنجاه سال پیش مانده آن دوران نیز باید پذیرفت که با توجه به برد ناچیز، جمعیت کم و خصوصا عدم تاثیرگذاری آنان در تحولات کلان کنونی، توهین و تندی با آنان به جز تخلیه روانی شخصی یا فرافکنی کمکی به تغییر شرایط نمی‌کند.

به این ترتیب می‌توان نتیجه گرفت که نسل پنجاه و هفتی در حقیقت زیسته‌ی خود نه دیو و نه دلبر هستند.

درمورد گذشته‌، آنان تنها فرزندان زمان خود بوده‌اند و نهایت سعی‌شان را کردند که با مجموعه‌ی آگاهی‌ و تجربه‌ای که در زمان خود داشتند به بهترین تصمیم‌ها و اقدامات برسند.

در زمان حال نیز آنان یک گروه متشکل نبوده، به دسته‌های متنوعی تقسیم شده‌اند.

بنابراین شاید بهتر آن باشد که به جای تاختن و تندی کردن بر گذشتگان، با مطالعه دقیق رفتار آنان و اتفاقات رخ داده، از اشتباهات آنها درس بگیریم و آن را چراغ راهی برای ساختن آینده قرار دهیم با این امید شیرین که نسل‌های آینده نیز در روز حسابرسی عملکرد نسل ما، در ایرانی آزاد و آباد و شرایطی بهتر زندگی نموده، از کارنامه ما به ایجاد رضایت بیشتری در آنان منجر شده باشد.

باشد که نسل زد امروز نیز در دوران سالوری‌اش نه خود انگشت حسرت از اشتباهات گذشته‌ بگزد و نه با انگشت شماتت نسل‌های بعد از خود مواجه شود.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy