بهرام مشیری (۱۳۲۶-۱۴۰۴) یکی از چهرههای شناختهشدهی رسانهای در میان ایرانیان مهاجر بود. او با صداقت و علاقهی فراوان به آموزش، بیش از دو دهه در برنامههای تلویزیونی و رادیویی کوشید تاریخ، فلسفه و ادبیات را به زبان ساده برای عموم توضیح دهد. مشیری در نقد دین و استبداد جسور بود و همین جسارت، او را به یکی از صداهای شاخص در میان ایرانیان خارج از کشور بدل کرد. اما جایگاه او نیازمند بررسی انتقادی است؛ نگاهی که از افراط در ستایش یا تفریط در نفی پرهیز کند و او را در چارچوب علم، فلسفه و تفکر انتقادی بسنجد. آزادی بیان در فلسفهی مدرن حقی ذاتی و غیرقابلانتقال است. کانت کرامت انسان را در توانایی او برای اندیشیدن و انتخاب آزاد میدید. مشیری در نقد دین و استبداد این اصل را پاس داشت و با شجاعت سخن گفت. اما آزادی بیان تنها زمانی معنا دارد که حق نقد مخالف نیز محترم شمرده شود. واکنشهای تند او به نقد شاملو بر فردوسی نشان داد که حتی روشنفکران میتوانند در برابر نقدی که به باورهای هویتیشان وارد میشود، دچار تعصب شوند. تفکر انتقادی ایجاب میکند که هیچ متن یا سنتی فراتر از نقد نباشد؛ حتی شاهنامه یا حافظهی تاریخی ما.
کرامت انسانی، به تعبیر کانت، به معنای ارزش ذاتی هر فرد است که نباید ابزار قرار گیرد. در نقد روشنفکری، این اصل به معنای تمرکز بر اندیشه، نه شخصیت است. مشیری انسانی شریف بود، اما گاهی در دفاع از فردوسی به جای نقد استدلال شاملو، به تخطئهی شخصیت او پرداخت. این رفتار با اصل کرامت انسانی در نقد ناسازگار است. محمد مختاری در کتاب تمرین مدارا بر همین نکته تأکید داشت: نقد باید بر پایهی احترام به انسان و پذیرش تکثر دیدگاهها باشد. روشنفکری واقعی یعنی حفظ حرمت انسانها حتی در اوج اختلاف نظر.
مشیری را نمیتوان در ردیف مورخان حرفهای چون فریدون آدمیت، مرتضی راوندی یا محمد امینی قرار داد؛ او خودآموخته و رسانهای بود. نقش او بیشتر در انتقال دانش به مخاطب عام بود تا تولید دانش تخصصی. همین جایگاه باعث شد تأثیرش در میان تودهی ایرانیان مهاجر بسیار گسترده باشد، هرچند در سطح دانشگاهی و نظریهپردازی قابل مقایسه با محمد مختاری، شاملو یا سپانلو نبود. تفاوت میان آموزگاران رسانهای و نظریهپردازان ادبی و تاریخی باید روشن باشد؛ هر کدام نقشی متفاوت اما مکمل در فرهنگ معاصر ایران ایفا کردند.
مشیری در نقد دین و استبداد صدای جسورانهای بود. اما وقتی شاهنامه را «مقدس» خواند، در عمل نوعی قدسیت فرهنگی ایجاد کرد. این تناقض نشان میدهد که نقد دین اگر به جایگزینی یک کتاب مقدس با کتاب مقدس دیگر منجر شود، تحول واقعی نیست. تحول زمانی رخ میدهد که جهانبینی انسان از مطلقگرایی به پرسشگری تغییر کند. محمد مختاری این را «چشم مرکب» مینامید: توانایی دیدن جهان از زوایای گوناگون، بدون تعصب بر یک متن یا سنت.
فرهنگ ایرانی، به تعبیر مختاری، گرفتار «فرهنگ شبانرمگی» است؛ فرهنگی که پرسشگری را سرکوب میکند و مردم را به پیروی کورکورانه وامیدارد. مشیری در نقد دین و استبداد در عمل علیه همین فرهنگ سخن گفت. اما واکنشهای متعصبانهاش نشان داد که حتی روشنفکران رسانهای نیز میتوانند در دام همان فرهنگ بیفتند. نقد فرهنگ استبدادی باید شامل نقد خود روشنفکری نیز باشد؛ یعنی روشنفکران باید آمادهی پذیرش نقد بر خود باشند.
بهرام مشیری را باید در جایگاه واقعیاش دید: آموزگار رسانهای که با صداقت و علاقه، سهمی در آگاهیبخشی عمومی داشت. نقد او بر دین و استبداد ارزشمند است، اما واکنشهای متعصبانهاش نشان میدهد که روشنفکری ایرانی هنوز نیازمند پالایش از مطلقگرایی است. آزادی بیان و کرامت انسانی در نقد باید معیار سنجش روشنفکری باشند. مشیری در بسیاری موارد به این معیارها نزدیک شد، اما گاهی از آن فاصله گرفت. نگاه علمی و فلسفی به او یعنی دیدن نقاط قوت و ضعف در کنار هم، و پرهیز از افراط و تفریط.

















