آشنايي من با “ مريم هوله“ به سال 2001 بازمي گردد. كنفرانس سالانه ي “ بنياد پژوهشهاي زنان “ در استكهلم بود و من با گروه تئاترم براي اجراي يكي از نمايشنامه يم (روياهاي آبي زنان خاكستري) در آنجا شركت داشتم. شنيده بودم كه شاعر جواني از ايران به كنفرانس دعوت شده است. بيش از اين چيزي در مورد او نمي دانستم. مريم كه گويا هنگام خروج از ايران برايش كلي اشكالتراشي شده بود، با تاخير به كنفرانس رسيده بود و وضع جسماني خوبي هم نداشت. حامله بود و ماههاي آخر را مي گذراند. در شعر خواني او حضور پيدا كردم و همچون نزديك به سيصد نفر ديگر از شركت كنندگان ، بسيار تحت تاثير اشعار او قرار گرفتم. بسيار شجاعانه بود ، صداي عصيان بود. صدايي بود كه در اوج فضاهاي تبليغاتي “اصلاح طلبان“ مبني بر “باز بودن فضا در ايران“ ، در اوج غوغاهاي “شبه دمكراتيك“ ، آنهم از نوع اسلامي(!) ، از واقعيت عريان پوشيده شده در ميان جنجالها و بدور از هيجانها و ذوق زدگيهاي بي منطق و مرسوم آن روزها ، سخن مي گفت و چه صريح مي گفت و چه زيبا مي گفت از زشتيها و چه هوشيارانه در يافته بود، بازي با كلمات را:
... هيچ گرمايي از اين گوشه بر نمي خيزد
جز از شلوار شپش رويان
كه مدام همشهري من مي شوند
جز از كنه تكامل
كه بر بيضه ي ايوب سخت چسبيده است
هيچ گرمايي از اين گوشه بر نمي خيزد
اينجا ميدان آزادي است
و بادهاي دي ماه
دقيقا از كلاه سياهي به اين سمت مي آيند
كه من آن را بيشتر از آن كه بترسم
مي شناسم
شنا در شيزوفرن
شجاعت اين نسل است
كسوف در كلمه
نبوغ معاصرشان
و مريم
پيغمبر روسپي شان
من از حركات جنسي جمهوري چيزي نمي دانم
اما ديابت سوسياليسم
و انفجار بوسه هاي سوزاك
در گوش دمكراسي
طويله ي منيسم را به هم زده است
آدم آدم است؟!
امنيت چركين از سرگين سريعتر مي بارد
و روسفيد تر از سايه ي خويشانم
فاضلاب خوكهاست
....
اگر زماني
روزگاري
روزي
به هر دليلي
خدايي رخ دهد
من نه از دست موشها و ميدان شكايت مي كنم
نه از دست فيلهاي روحاني
با كيلوهاي چرب شكمي و راني
نه از دست ايران و ايراني
من از دست خودم شاكي ام
كه نمي دانم با چه جراتي
بدون خدا به دنيا آمده ام
پر روتر از اين جانداران نديده ام در جهان
كه پروارترينشان
پس افتادن هاي مفرط من است
يك بار هم كه شده
يك نفر جدي به من گوش كند
پاچه هاي فضايي
با ران كوتوله نمي خوابند
آدم ها بلند شويد
روي دست هم سوار!
يك عده دارند به ما مي خندند
به قبيله ام بد جوري بر خورده است
...
چرا كوتوله نماندم
تا اين چنين دشمنان بزرگ دوره ام نكنند
چرا كوتوله نماندم
پروردگارا!
در برابر من دوپينگ مي كني؟!
من ترا با پينك فلويد عوض نمي كنم
وقتي كه سرم درد مي كند براي زاييدن
...
(از شعر “باجه نفرين“ ، 1379)
مريم هوله ، همسن و سال “انقلاب اسلامي“ است . در سال يك فاجعه متولد شده است و زندگي 24 ساله اش در سايه شوم و ترسناك حكومت وحشت و زور طي شده است. فضاي “قرون وسطا” بر اشعارش سنگيني مي كند ، اما او، شاعر جوان ما ، قرون وسطا را به چالش مي كشد. نمي پذيرد. سر به زير نيست. سركش است . مثل همه نيست. نرم نمي شود . به فاجعه “عادت“ نمي كند ، بلكه بر آن مي خروشد . صدايش اما ، در ميان صداهاي “جنجال براي هيچ“،
گم شده است :
...
من هيچ كس نيستم
براستي بمب
به چه اميدي بزرگ مي شود؟
تمدن
كودكان نحس را از آغاز نفرين كرده است
به درد ابليس هم نمي خورد
مگر نحوستش به كه مي گيرد؟!
تمدن
كودكان ناقصش را زير پر مي گيرد
تا جمعيت ناقص الخلقه را
نوابغ خويش بنامند
تير من به خطا خواهد رفت
نه، اين نگاه كردن نيست
بگذار بگذرم!
جهان چه ديوار كوتاهي ست
يا از اينسويش مي افتي
يا از آنسو
هيچ فرقي نمي كند
يا زندگي مردگان هستي
يا مرگ زندگان
از شهر حرف نزن
و آن سايه هاي سفيه من !
زنان، زناي آفرينش اند
مردان، قصاص عقوبت
آيا بيهوده نيست اين جفت بي امكان
هنگامي كه به آفرينش زده است
و نه عقوبت؟!
من به اين ساعت ها و ثانيه ها بدبينم
اگر مجالي به من دهند
دلم مي خواهد زمان باشم
تا چشمانم را گشاد كنم ، خوب ببينم
شايد مطمئن شوم براي لحظه اي حتي
وجود داشته ام
نه، اين نگاه كردن نيست
اين نقاب ها با ما چه مي كنند
اين نقاب ها با جنايت محتوم ما چه مي كنند ...
در پشت بام موزه هاي اجتماعي
با ناموس جهان آنقدر بازي كرده ايم
كه شب عادت كرده است خود را
به سوراخ هاي ريز
و كروموزوم هاي سياه اكسيژن
و دانه هاي تسبيح بفروشد
اين نقاب ها با ما چه مي كنند
اين نقاب ها با ما چه مي كنند
در خيابانها اين ما هستيم
لشكر افيون
كه تا مغز ايده آليسم
پروتئين هاي سياه را تئاتر مي كنيم
و مد مي شويم
چگونه انتظار داري سوسياليسم
به فاجعه معتاد نباشد
و دمكراسي در ازاي يك حبه حشيش
زنش را به فاشيسم نفروشد
چگونه انتظار داري من
امام زمان نباشم
كه براي خودكشي
در خيابان طالبان
با تاپ و شلوارك راه مي روم
ما بيماريم
ما پيوسته در قناعت خويش بيماريم
از من نخواه با لباسهاي عينكي
پشت تريبون هاي پلاستيكي شعر بخوانم
حرف هاي من بوزينه هاي نادري هستند
كه در قفس فروشگاهي كساد
به مشتريان چنگ مي زنند
جيغ مي كشند
...
نه ، اين نگاه كردن نيست
بگذار ديوانه بمانم
زندگي
بچه بازي بزرگي ست
كه پستانش را به همه مي دهد
بيچاره دختر بچه ي شيطان!
پيش از آنكه بالغ شود
در روسپي خانه ي ساعت ها
زير مرگ مي خوابد
خون چشمانم را سياه كرده است
بگذار ديوانه بمانم
جهان را تمام شده بدان
(از شعر “نيچه در لباس كردي“ ، تابستان 78)
مريم هوله در اشعارش ، بدون اينكه “شعار“ بدهد ، با طنزي گزنده و تلخ ما را كه آن “رهبران عزيز“ را يكي پس از ديگري ساختيم تا دمار از روزگارمان در آورند ، به كوچكي و و تنگي فضاي ذهنيتهايمان رجوع مي دهد:
نه
نمي شود
نمي شود آرام بگيرم!
اين گوشه از جهان محكوميت من است
ويترين خيابانهايش عقب مانده اند
و شلوارهايش تنم را فشار مي دهند
نه به من دست نزن
مثل گربه هاي هيز بار مي آيم
به پاچه هاي مادرم
بدبين مي شوم
رهبر عزيز!
چگونه مي توانم به تو اعتماد كنم
تو اصلا شبيه ترموديناميك نيستي
دهانت پر از ساچمه است
و از كپل هايت
سياهچاله هاي فضايي مي ريزد
چگونه مي تواني به من مهرباني كني
وقتي پسرانت در آرزوي زنا جان مي سپرند
و دخترانت به فا حشه خانه هاي پنج قاره تبعيد مي شوند
نه به من دست نزن
من از بال سوسك مي ترسم
پروازش مستراح خانه اي را متروك مي كند
اين مردم
نمي دانم چطور آنقدر شجاع اند
كه تو در آسمانشان پرواز مي كني
آه اگر كودكان بزرگ مي شدند
لنگه كفشي براي تو كافي بود
(از شعر “ تا لنگه كفش“ ، خرداد 79)
مريم هوله به سال 1357 در خانواده ي كرد تبار در تهران ديده به جهان گشود و از سن 13 سالگي به طور جدي و مداوم به فعاليت در زمينه ي شعر پرداخت . او در1376 سفر اعتراض آميز خود را به يونان آغاز كرد و به طور غير قانوني و طي 27 روز پياده روي شبانه خود را به آتن رساند . اگر چه پيش از اين او را به عنوان شاعري جوان و مستعد و پر شور مي شناختند ، اين سفر سرآغاز شهرت او بود . در 1379 يك فيلمساز ايراني مقيم امريكا (منصوره صبوري) فيلمي از زندگي و شعر هاي او ساخت كه ماهها در سراسر جهان و در شبكه هاي ماهواره ا ي و بعد ها به صورت ويديو كاست مركز توجه بود. اين فيلم “ تولدي ديگر“ نام دارد. نخستين كتاب او كه در امريكا به چاپ رسيد ( بادبادك هر گز از دستهاي من پرواز نخواهد كرد ) بود اين كتاب توسط انتشارات midland graphics در1379 ـ ژانويه سال 2000 ـ به چاپ رسيد . تنها كتابي كه در ايران از او به چاپ رسيده است (در كوچه هاي آتن ) نام دارد كه شعرهاي او طي زندگي يكساله اش در آتن است كه توسط نشر مير كسري منتشر شده است . اين كتاب كه در ايران به صورت سانسور شده به چاپ رسيده است طي 25 روز به فروش رفت ـ آنهم در بحبوحه معضل كتاب وكتاب خواني كه شاعران از آن به عنوان بحران مخاطب ياد مي كنندـ در همين زمان او در اعتراض به سانسور و مشكلات چاپ و نشر در ايران به مدت يكماه و در پارك دانشجو و در مقابل مجموعه تئاتر شهر ـ كه از مشهورترين مراكز فرهنگي ايران است ـ اعتصاب كرد كه دهها شاعر ديگر به او پيوستند و تحصن آنها مدتها تيتر نشريات بود اما به علت بيماري از ادامه باز ماند . در ژوئن 2001 طي سفري به سوئد به دعوت بنياد پژوهش هاي زنان كتاب (باجه نفرين ) را به چاپ رساند كه اين كتاب نيز توسط نشر باران در استكهلم به چاپ رسيده است . کتاب “ در کوچه های آتن“ او به تازگی به چاپ دوم رسيده است و در برگيرنده شعر های سالهای 77 تا 78 اوست.
مريم، نزديك به يكسال است كه بدعوت P.E.N بهمراه پسر خردسالش “سوشيانت“ و همراه و يارش در زندگي و كار هنري ، هومن عزيزي به استكهلم آمده است و اين سفر دوم او به استكهلم ، بهانه اي شد تا من با او و هومن به گفتگو بنشينم.
هومن عزيزي در سال 1354 در كرمانشاه بدنيا آمد. چند سال بازيگري تئاتر ، عكاسي و كار در فيلم كوتاه بعنوان بازيگر ، ادبيات نمايشي در دانشكده سينما و تئاتر ؤ هنرهاي دراماتيك سابق خوانده است كه در سال چهارم ، ناتمام ماند. دوازده سال هم هست كه كار شعر مي كند. دو رمان وچند نمايشنامه نوشته كه هيچكدام چاپ نشده بجز يکی از رمان ها بنام “ نگاتيو“ که همين روز ها در سوئد منتشر خواهد شد و يک مجموعه شعر بنام “ پرونده برزخ “ که همراه با کتاب مريم ، “جزام معاصر“ توقيف شد . يك مجموعه ي شعر هم نوشته است كه در سال 73، بعد از اينكه دستگير شد، خمير شد.
“... ما خاطره نداريم . بازي كرده ايم ، خيلي اما خاطره اي كه بتوانيم تعريف كنيم ، نه ! بازي كرده ايم ، مي كنيم . مثل همان روز كه يكي از ما زن زيبايي بود و آواز خوانده بود و صداي نقره ايش لابلاي همين سطر ها جاريست . نقره اي و ويران . ويران از آن جهت كه در همه آن لذت آوايي نوعي ويراني و بي سرزميني خانه كرده بود كه شيرين بود و دلخراش . يكي از ما استاد بود . استادِ چه ، نمي دانيم . استاد بود و از چهره اش آنچه بخاطر مي آوريم اين است كه طاس بود و بند عينك ، روي عينكش تاكيد مي گذاشت و شايد به همين خاطر استاد بود . و يكي از ما كه زيبا بود ، صداي نقره ايش را رها كرده بود و استاد لابلاي نت هاي صدايش به خواب رفته بود . نه ! نخوابيده بود ، چشم هايش را بسته بود و رويايي را مزه مزه مي كرد و بعد گفته بود كه او را به شاگردي مي پذيرد و شهريه كه گران بود را نخواسته بود و بعدتر زن فهميده بود كه مي خواهد بدنش را در ازاي شهريه بردارد و فرار كرده بود و فرار مي كرد هنوز ، سالهاست . و فرار كرده بود و رفته بود پيش يكي ديگرمان كه معشوقه اش بود و در راه تر سيده بود از يكي ديگرمان كه حالا ديگر استاد نبود و حتماً سعي مي كرد تعقيبش كند و رسيده بود به خانه يكي ديگرمان كه معشوقه اش بود و گفته بود لابلاي گريه اي كه نقره اي نبود حالا و معشوقه اش گفته بود : بايد كمتر آرايش كني و آرايش نكرده بود ، نمي كرد ، بلد نبود . بلد نبود حرف بزند . فكر كرده بود رفتارش خنده دار است ، مطمئن نبود و سعي كرده بود بخندد و وانمود كند كه مطمئن است ، و جلف بود . جلف بود و نمي دانست اين اطمينان ، اطميناني به ديگرانمان مي دهد كه دست دراز كنند براي تصاحبش ...“
“... ما حافظه نداريم . حافظه تاريخی يا جغرافيايي . نمی دانيم مرزهايمان کجا بوده قبلا . در زمان های دور . زمان کورش هخامنشی يا فتحعلی شاه . يا اينکه کی قهرمان بوده ، کی خائن . اينها اسم هايي ست که شنيده ايم . در کتابهای درسی يا روزنامه ها . اين سطر ها چند عکسند . از عکس هاست که بياد می آوریم . بياد می آوريم وگاهی که نگاه می کنيم . فراموش می کنيم فورا . برای همين اينبار نوشته ايم .
گفتيم حافظه نداريم . تاريخ ؟ چيز ايي نوشته اند . با عجله نوشته اند انگار يا رج زده اند . شايد بعضی صفحه ها گم شده ... بی ربطند صفحه ها . يا گرسنه بوده اند يا می دانسته اند که اين صفحه ها را فقط خط می زنند توی مدرسه . نگاه نمی کنند . نگاه نمی کنند . مشق ها قرار نيست برای چيزی باشند . بيشتر برای اين اند که اجبار را بياد آوريم . اين يکی را بياد می آوريم . ساعت هايمان يک عقربه دارد . ثانيه شمار . ما فرزندان زمان حال هستيم . اين است که کينه ای هم بدل نداريم مگر اينکه روزنامه ها گفته باشند . بعد فراموش می کنيم .... .“
اين متن، بخشهايي از رمان “نگاتيو“ به نوشته ي هومن عزيزي است كه بزودي در سوئد چاپ خواهد شد. رماني كه سرگذشت نسل امروز ايران را مرور مي كند . براي آشنايي بيشتر با آثار مريم و هومن و همچنين ، شاعران و نويسندگان جوان “ادبيات زير زميني“ مي توانيد به سايت اينتر نتي www.maniha.com رجوع كنيد. اينك ، اين شما و اين گفتگوي من با مريم هوله و هومن عزيزي.
“جواني“ در جمهوري اسلامي
نيلوفر بيضايي : خواهش من از شما اين است كه هر يك از زاويه نگاه خودتان ، تعريفي از نسل جوان ايران به ما بدهيد. شاعران نسل امروز ، يعني نسل شما ، مانند هر نسل ديگر نمايندگان فكري نسل خود نيز هستند. من مايلم كه ما اول تعريفي از مشخصات نسل جوان ايران بدست دهيم تا درك سمتگيري و جهت گيري آنچه در ميان جوانان ايران امروز ، ادبيات “غير رسمي“ يا “ادبيات زير زميني“ خوانده مي شود، آسانتر شود.
مريم هوله : تعمدا و در حد اغراق شده ، زور را به ما نشان داده اند، در خصوصی ترين مسائل زندگی مان به ما زور گفته مي شود. در خيابان ، عمدا يك فضاي وحشت ايجاد كرده اند. بعنوان يك جوان در خيابان كه مي روي، مدام احساس خطر مي كني ، فكر مي كني ، بايد مواظب باشي ، براي همين هم مدام سرخورده تر و سرخورده تر مي شوي. يكي از اشكال اين “ نورم گريزي“ ، گسترده شدن اعتياد و فحشاء و اصولا روابط نامتعارف است. فحشا و اعتياد به صورت يک اپيدمی مهارناشدنی .
نيلوفر بيضايي : خيلي جالب است. من با وجود اينكه از نظر سني با شما بين 8 تا 11 سال اختلاف دارم ، اما تجاربم با شما بسيار متفاوت است . من 12 ساله بودم كه انقلاب شد. من هم مانند همه ي بچه هاي هيجان زده ي آن سالها به اين حركت پيوستم و مانند بسياري از آنها با دستگيري و بگير و ببندها ي حكومت اسلامي مواجه شدم . در شب اول جنگ ايران و عراق ، من بدليل پخش اعلاميه دستگير شدم و به زندان افتادم . من در همان شب، در زندان، براي اولين بار در زندگي ام “عادت ماهانه“ شدم. يعني از كودكي به نوجواني پاي گذاشتم. بعد هم سركوبهاي گسترده ي موج اعتراضات جواناني كه عمدتا “آرمانگرا“ بودند و اعدامهاي دسته جمعي ... اينها تجارب من است. يعني من با نسلي مرتبط بوده ام كه بخاطر اعتراض سياسي به وضع موجود ، سركوب ، كشته و شكنجه شد و به تبعيد رفت. اما دوران كوتاهي از دوران نسل بعد از سركوبها را نيز در 16 يا 17 سالگي ، تجربه كرده ام . يعني عشقهاي نوجواني و پارتيهاي مخفي و بي تفاوتيهاي سياسي در نتيجه ي سركوبها. يعني من متعلق به يك نسل مياني هستم و شايد هم از همين جهت، سرگذشت هر دونسل ، برايم جالب و مهم است .
هومن عزيزي : در صحبت تو ، نكته ي بسيار مهم ديگري بيادم افتاد كه يكي از مشخصه هاي نسل امروز است : مرگ آرمانها. اعتراض اين نسل، فقط در جهت نفس كشيدن است. فقط مي خواهد آزاد باشد. مي خواهد “نورمها“ را از نو تعريف كند... اگر به محض اينکه شلوغ می شود مردم به بانک ها سنگ پرت می کنند ، اين سنگ پرت کردن با تظاهراتی که اينجا بر عليه سرمايه داری می شود و مثلا به شکستن شيشه های مکدونالد منجر می شود ، فرق دارد . در آنجا مردم می خواهند به محض اينکه حس می کنند قانون ! حضور ندارد ( کاری ) بکنند ... اينکه می گويم مرگ آرمان منظورم اينست ...
نيلوفر بيضايي : بگذار از همين نقطه ، بحث را ادامه بدهيم . جواني ، يعني كنجكاوي ، يعني ميل به دانستن درباره ي همه چيز، يعني نياز به تجربه كردن ، يعني نياز به بيان خود و به محك گذاشتن يافته ها ، يعني نياز به عاشق شدن و دوست داشته شدن .... حالا در فضايي كه راهها از همه سو بسته است و تنها امكان موجود و علني ، روزنامه ، رسانه ها و مجراهاي رسمي است و فقط آن نوعي از زيستن پذيرفته مي شود كه با دستورات از “بالا“ به تفسير ملاهاي معمم و مكلا متكي باشد، بعبارت ديگر در جامعه اي كه همه چيز ، ممنوع است، شما ناچاريد كه از عرصه ي زندگي علني به سوي نوعي زندگي مخفي برويد. مخفي بينديشيد ، مخفي بخوانيد، مخفي ببينيد، مخفي بنويسيد، مخفي عشق بورزيد ... كمي در اينباره توضيح بدهيد.
مريم هوله : بر همين اساس ، تمام توان جوانان ايران صرف “چگونه مخفيانه بودن“ مي شود. يعني اين سيستم با اين نسل يك بازي وحشتناك مي كند. آنقدر زور و فشار مي آورد و آنقدر خفت مي دهد و ترا خرد مي كند كه نا خواسته شروع به تخريب خود مي كني. براي همين هم اعتياد و روابط لجام گسيخته ي جنسي تا حدود زيادي رايج شده است. يعني آنقدر ترا درگير خود و زخمهاي روانت مي كنند كه فرصت فكر كردن به وقايع سياسي و اجتماعي اطرافت را نداشته باشي . براي همين هم وقتي مثلا يك عده دانشجو به خيابانها مي آيند و اعتراض مي كنند، مردم فقط مبهوت، نگاه مي كنند. حتي وقتي حزب الله ميريزد و عزاداري هاي خياباني مي كند، اينها مي روند به تماشا و ناگهان، جمعيت، ميليوني مي شود. براي اينكه دارد يك اتفاقي مي افتد. در ميان اين اتفاق و شلوغي ، اين امكان پيدا مي شود كه دخترها و پسرها براي لحظاتي در كنار يكديگر قرار بگيرند، يكديگر را نگاه كنند يا حتي تخمه بشكنند!
نيلوفر بيضايي : يعني در نماز جمعه و غيره هم اين نسل شركت دارد؟
مريم هوله: دقيقا . اينها عاشق شلوغي هستند و اين گاه مي تواند بسيار هم خطرناك شود. مثلا وقتي مسابقه فوتبال شروع مي شود ، يكدفعه يك گروه چهل نفري ، مي ريزند و دو نفر را به قصد كشت مي زنند، همانطور كه در ميدان آزادي بر سر من و هومن آمد. يكدفعه شيشه هاي ماشين مي شكنند و به مردم عابر حمله مي كنند...
اينها همان كساني هستند كه اگر با آنها بحث كني ، يعني در حالت عادي، انسانهای معقولي هستند. اما از بس فشار به آنها مي آيد و از آنجا كه از هيچ چيز نتيجه اي بدست نمي آيد و چون همه چيز ممنوع است ، به همه چيز معترضند. اين حكومت ، با زيركي تمام ، خشم آنها را متوجه خودشان كرده است و آنها را به جان هم و به جان خود انداخته است. اين قضيه در بين قماش شاعر و نويسنده هم به خوبی مشهود است که چطور با از روی جنازه ی هم راه رفتن امرار شعر می کنند !!
نيلوفر بيضايي : در اينجا نكته ي مهم اين است كه با وجود همه ي اين فشارها و با وجود اينكه 24 سال اين حكومت تلاش كرد تا از اين نسل ، اسلاميون و اسلام گرا هاي دو آتشه بسازد، نتيجه بر عكس شده . يعني به انزجار از همه چيز رسيده است. از همه ي باورها، آرمانها، ارزشها . نمي خواهم ارزشگذاري كنم. چون اين زماني مشخص مي شود كه ببينيم، نمايندگان فكري اين نسل ، از فعالين دانشجويي گرفته تا هنرمندان و روشنفكران جوان ، چگونه مي انديشند و چگونه اين ناهنجاريها را منعكس مي كنند ، اصلا تا چه حد زمينه ي حضور و ايجاد ارتباط و انعكاس و جهت دادن به خواسته هاي اين نسل را دارند. يعني ، يك جهت عكس العمل اين نسل به فشارهاي سيستماتيك، “عصيان“ است . يكسوي ماجرا اين است كه در جامعه اي كه نه صداي تو شنيده مي شود و نه به خواسته ها و نيازهاي انساني ات كوچكترين توجهي، به يك نوع بي تفاوتي دچار مي شوي و در نتيجه مي گويي : “اقلا برم حال كنم!“ . شايد بشود گفت كه اين يك سيستم دفاعي است و در جايي كه مي بيني هويت “تو“ برسميت شناخته نمي شود، در جمعهاي كوچك و خصوصي ، بدنبال آن مي گردي.
هومن عزيزي : در واقع اين همان “ بغض فرو خورده“ است و يكي از دلايل رواج روابط ناهنجار كه بيشتر حالت مكانيكي و “لذتهاي “ دروغين دارد ، رايج شده است.
مريم هوله : بسياري از اين روابط ، ديگر به رابطه ي عاطفي ربطي ندارد، بلكه يك از خود گسيختگي است و يك اشتياق به هر آنچه ممنوع است كه در بسياري موارد هم شكل منفي پيدا مي كند. اصلا وقتي بعنوان يك زن جوان در خيابان راه مي روي، حس مي كني كه به تو بعنوان يك “ فاحشه“ نگاه مي شود. من بارها برايم پيش آمده كه مثلا در خيابان به من پيشنهاد “پول“ در برابر همخوابي شده است ، بدون اينكه من كوچكترين نشانه يا ابراز تمايلي به چنين چيزي نشان داده باشم و تازه واکنش من مورد خشمی قرار می گيرد که با عکس العمل باقی رهگذران می بينی که نورم آنست و اين تويی که غيرطبيعی ازين پيشنهاد ناراحت شده ای !! اين خيلي وحشتناك است. نكته ي ديگر فرار دختران از خانه است كه بسيار گسترده شده است.
نيلوفر بيضايي : آيا خشونت در خانواده ، باعث اين فرارها است يا دلايل ديگري نيز وجود دارد.
مريم هوله: در بسياري موارد ، بله.
هومن عزيزي : نكات ديگري هم هست كه باز به همان “ نورمها“ بر مي گردد. اصولا در مورد حضور در اجتماع، امكان ارتباط با ديگران و بسياري نيازهاي انساني ديگر، دخترها در وضع سخت تري قرار دارند. يعني “نورم“ اين است كه بروند مدرسه ، احتمالا بعد هم دانشگاه و بعد هم ازدواج و بچه دار شدن و خانه دار شدن . حالا اگر نخواهي به اين “ نورم“ تن بدهي و با توجه به اينكه در بسياري موارد اين امكان را نداري ، تنها راهي كه برايت مي ماند، اين است كه از خانه فرار كني. پس علاوه بر خشونت در خانواده، چنين عواملي هم نقش بازي مي كند. يعني در بسياري خانواده ها ، به خواسته هاي اين دختران توجه نمي شود . يكي مي خواهد شعر بگويد، يكي مي خواهد معروف بشود ...
نيلوفر بيضايي : پس مي شود گفت كه بسياري از اين فرارها ، در جستجوي جايگزيني براي اين “برسميت شناخته نشدن“ است ، در جستجوي آن عشق و پشتگرمي كه از آنها دريغ مي شود.
مريم هوله : اصلا فراتر از صحبت عشق که با اوضاع آن جامعه کمترين منظری از آن مانده ، بايد بگويم که تو اگر ذره ای از روح عصيان را در خود داشته باشی راهی جز فرار نداری . متاسفانه بسياري از اين دخترها پس از فرار از خانه ، نه تنها به شرايط قابل تحمل تر ی نمی رسند ، بلكه به بدترين نحو مورد سوء استفاده قرار مي گيرند و در بند شبكه هاي “خريد و فروش دختران جوان“ مي افتند و راه بازگشتي هم ندارند . خانه های به ظاهر غيرقانونی دختران فراری هم که ماشاءالله ريخته توی آن مملکت و از هر راهی که بروی سرازير می شوی آن تو !
هومن عزيزي : از سوي ديگر ، همين “برسميت شناخته نشدن“ ، بسياري از جوانان را بسوي “هنر “ مي كشاند، چون ساختار های اقتصادی ، سياسی و اجتماعی بيمارند و امکان رشد در آنها وجود ندارد ، همه به هنر روی می آورند و ساده ترين و ارزانترين هنر شعر ، همه شاعر مي شوند ، چون ديوارش از هنرهاي ديگر كوتاهتر است! ما ماهي شصت كتاب، بعنوان اولين كتاب “شاعر“ داريم. يعني در ماه ، شصت شاعر وارد بازار هنري و ادبيات مي شوند.
نيلوفر بيضايي : كه البته اين بخش مثبت ماجراست ...
هومن عزيزي : به خودی خود مثبت است اما تاثيرش را نمی توان مثبت ارزيابی کرد . چون به عمومی شدن می انجامد و پيامدی جز اعوجاج صدا ها ندارد . اين درست مثل مکان خالی و بسته ایست که همه در آن فرياد می زنند ، پس بديهی ست که کسی صدای کسی را نمی شنود ...
مريم هوله: بخشي از همين جوانها هم مي روند جذب سيستم مي شوند و اداي “بسيجي“ بودن در مي آورند . يعني وقتي در “بسيج“ هستند، به ابزار “قدرت“ نزديك هستند، اسلحه دارند و در عين حال مي توانند راحت “حال“ كنند، بدون اينكه كسي مزاحم آنها بشود. بخش عظيمي از اين بسيجيهاي جوان ، نه از روي اعتقاد ، بلكه براي بدست آوردن چنين امكاناتي وارد اين جريان مي شوند. بسياري از اين جوانهاي بسيجي بالاي 15 سال، مي توانند براحتي جنايت كنند، دختري را بگيرند و در خلوت به او تجاوز كنند كه گاه به شكل بسيار وحشيانه در مي آيد .
هومن عزيزي : از بس “ تو سري“ خورده اند و زور شنيده اند ، به زورگوهای بعدي تبديل مي شوند و اين دايره بسته ...
مريم هوله : يك پديده ي بسيار رايج ديگر در ميان جوانان ، “خودكشي “ است. در تهران در بيمارستان “لقمان“ ، مدام دختران جواني كه دست به خودكشي زده اند ، از نوجوان تا سي ساله ، در آنجا بستري هستند.
هومن عزيزي: بسياري از اين دختران جوان، تجربه هاي بسيار تلخي مي كنند، چون تجربه مي كنند كه در بسياري از موارد به آنها بعنوان “ابزار جنسي“ سوء استفاده مي شود .
مريم هوله: سه تا از همكلاسي هاي من ، خودسوزي كردند. در يک دوره ی شش ماهه که با آنها همکلاس بودم در شهر ايلام . می توانی بر همين اساس آمار شهرستان هايي ازين دست را حدس بزنی .
نيلوفر بيضايي: بنظر من ، زماني كسي دست به خودكشي مي زند كه ديگر هيچ راهي براي رهايي از وضعيتي كه بدان دچار است، نداند. اين تصميم ساده اي نيست. در حقيقت ، تو به جسم و جان خود لطمه مي زني و مرگ را بر ادامه ي زندگي ، ترجيح مي دهي. پس اين زندگي ، حتما جهنمي است كه تو رهايي را در مرگ و نيستي مي جويي ...
مريم هوله: تمام اين نسل در چنين وضعيت خطرناكي بسر مي برد. بسياري از جوانها در ايران در وضعيتي بسر مي برند كه هر لحظه اين امكان وجود دارد كه دست به خودكشي بزنند. بخصوص آنها كه از من هم جوانترند. كاش من و تو الان در تهران بوديم و با هم سري به بيمارستان “لقمان“ مي زديم. تعداد جوانان و نوجواناني كه خودكشي مي كنند، آنقدر زياد است كه بعضي وقتها تختهاي بيمارستان پر مي شود و ناچارند آنها را روي زمين بخوابانند. از آن جمعيت چند ميليوني تهران ، بدون اغراق بگويم كه شبي صدها دختر جوان دست به خودكشي مي زنند . همينجا هم تاكيد كنم كه تعداد دختراني كه خودكشي مي كنند ، خيلي بيشتر از پسرهاست. خيلي وحشتناك است
هومن عزيزي : وقتي در جامعه، فشار اينقدر زياد است . وفتي فشار اقتصادي آنقدر بر تو سنگيني مي كند كه هيچ راه ديگري براي نجات زندگي ات نمي بيني، ادامه ي زندگي برايت ناممكن مي شود .
مريم هوله : منتها اين نسلي كه زندگي در نظرش اينچنين بي ارزش است ،چون بي ارزش شمرده مي شود ، در مقابله با حكومت توانايي ايستادگي ندارد.
هومن عزيزي : يكي از دلايل اصلي اين است كه آدمها يكديگر را باور ندارند.