چاپ شده در نشريه “تلاش“ شماره 16 ، ويژه نامه ي مهشيد اميرشاهي ، نوامبر 2003
مهشيد اميرشاهي ، كار حرفه اي خود را در زمينه ي نويسندگي با يك مجموعه داستان كوتاه تحت عنوان " كوچه ي بن بست " در دهه ي چهل آغاز كرد . وي در زمينه ي داستان نويسي ، ترجمه و نقد نويسي بسيار پركار بوده است . بعد از انقلاب پنج رمان بنامهاي "در حضر"، "در سفر" ، رمان ادواري “مادران و دختران“ كه تا بحال سه جلد آن تحت عنوانهاي "عروسي عباس خان" ، "دده قدم خير" و “ماه عسل شهربانو“ به چاپ رسيده است و همچنين تعداد زيادي مقاله و نقد بزبانهاي انگليسي و فرانسه چاپ شده است . تعدادي از داستانهاي كوتاه وي بزبانهاي انگليسي و فرانسه و آلماني و روسي و عربي ترجمه شده است . ترجمه ي مجموعه اي از داستانهاي طنز آميز او با نام "Suri and Co. " توسط دانشگاه تگزاس منتشر شده و ترجمه ي انگليسي "در حضر" نيز آماده ي چاپ است . مهشيد امير شاهي هم اكنون در دانشگاه سوربن به تدريس مي كند و همچنان كار نويسندگي را نيز ادامه مي دهد . جلد چهارم “مادران و دختران“ بنام “حديث نفس مهر اولياء“ بزودي به چاپ خواهد رسيد.
مهشيد اميرشاهي اما علاوه بر اينكه يكي از برجسته ترين نويسندگان معاصر ايران است ، يك شخصيت سياسي و اجتماعي ويك مبارز خستگي ناپذير نيز هست. كتاب “هزار بيشه“ معرف افكار ، مطالب ، مصاحبه ها و فعاليتهاي وي در عرصه ي سياسي و اجتماعي است.
"هزار بيشه" گزيده اي از مقالات ، نقدها، سخنرانيها و مصاحبه هاي مهشيد اميرشاهي است كه در سه بخش فارسي ، انگليسي و فرانسه توسط رامين كامران گردآوري شده است و نشر “ باران“ آن را در سال 2000 منتشر كرده است . به گمان من گردآورنده ي "هزاربيشه" با انتخاب درست و در كنار هم قرار دادن بجاي مقالات برگزيده ي اميرشاهي موفق به شناساندن جنبه هايي ازچهره ي سياسي و اجتماعي وي بعنوان يكي از برجسته ترين چهره هاي عرصه ي فرهنگ ايراني شده كه بدلايلي كه خواهيم ديد، كمتر بدان پرداخته شده است .
در شرايطي كه حاكمين اسلامي براي جلوگيري از شكست حتمي حاكميت خويش با راندن جوانان و روشنفكران به سوي نوعي سياست گريزي و در نتيجه بي تفاوتي نسبت به سرنوشت خويش، حيله و نيرنگ را به جزء جداناشدني حكومت خويش بدل ساخته اند،"هزار بيشه" گنجي ست بس گرانبها كه روح خستگان را به بيداري مي خواند و عزم دل شكستگان را به استواري در راهي كه در هر قدم آن هزاران بيراهه است . تشخيص اين بيراهه ها و همچنان ايستادن ، كاريست بس دشوار. اميرشاهي يكي از معدود كساني ست كه سربلند ايستاده است ، كه مي داند كجا و خوب مي داند چرا ايستاده است . مي توانيم با تمامي نظراتش موافق نباشيم ، مي توانيم برخي از عقايدش را دوست نداشته باشيم . اما مي توانيم و مي بايست ايستادن را از او بياموزيم .
مهشيد اميرشاهي با درك عميق از شرايط حاكم بر هردوره ، آگاهانه بر خلاف موج شنا كرده است. در روزهاي پر تنش انقلاب 57 كه همه در شور “ تب انقلابي“ مي سوختند، او با منطقي كه در آن روزگار در كمتر كسي يافت مي شد، تك نفره در مقابل موجي كه مي رفت تا سرنوشتي شوم در سايه ي يك حكومت توتاليتر براي خويش رقم زند، ايستاد و گفت :“ نه“. آنچه او مي دانست و پيش بيني مي كرد ، بقيه يا ندانستند و يا نخواستند كه بدانند. بانوي سربلند ما “ تنهايي“ را به “محبوبيت “ ترجيح داد ، اما سكوت نكرد و پاي به ميدان مبارزه گذاشت.
رامين كامران در مقدمه ي هزار بيشه ، اميرشاهي را بدرستي با آندره ژيد مقايسه مي كند كه “ ... هيچگاه در مواقع حساس تاريخي در پشت هنر پنهان نشده است و با شهامت و تيزبيني بسيار پا به ميدان مبارزه نهاده و مواضعي گاه بسيار مردم ناپسند اتخاذ كرده كه گذشت زمان بر درستي آنها صحه گذاشته است ... “ . با اينهمه “... هم براي اميرشاهي و هم براي ژيد، “اادبيات در مقامي بالاتر از روشنفكري قرار دارد ... موقعيت وي (اميرشاهي) هم مديون هنر نويسندگي و درايت روشنفكري اوست و هم مرهون دليري و استقلال رايش“.
مقاله ي “انقلابزدگي عمومي “ كه درسال 1357 در روزنامه ي “ آيندگان“ منتشر شد ، اولين مقاله ي “هزار بيشه “ است كه در عين حال سرفصل ورود اميرشاهي به ميدان مبارزه ي سياسي نيز هست.
“... امروز در حيرتم كه چرا بيشتر روشنفكران متعهد و مسئول سكوت كرده اند. متعهد و مسئول را با طنز بكار نبردم ، چون اتفاقا آنها كه تعهد و مسئوليتشان طنز آميز است هيچ كدام ساكت ننشسته اند، همه بحمدالله اخيرا طي مقالات و رسالات به دين مبين اسلام مشرف شده اند و شتاب دارند كه خود را در صفوف فشرده ي ديگر تازه اسلام آورده ها جا كنند. شتاب از اين باب كه مباد در اين دنيا عقب و بي نصيب بمانند ... من تا به امروز به هيچ روزنامه و نشريه اي مطلبي نداده ام كه حال و هواي سياسي داشته باشد. شايد به اين دليل كه تا امروز در مملكتم به سياستمداري چون شاپور بختيار بر نخورده بودم كه بدانم سياست الزاما مغاير شرافت،صميميت و وطن پرستي نيست... من صدايم را به پشتيباني از آقاي شاپور بختيار با سربلندي هر چه تمامتر بلند مي كنم، حتي اگر اين صدا در فضا تنها بماند. من هرگز از تنها ماندن هراسي به دل راه نداده ام. ولي اين بار مي ترسم نه به خاطر خودم، بلكه به خاطر آينده ي اين ملك و سرنوشت همه آنها كه دوستشان دارم.“
در "هزار بيشه" چهار مقاله ي طنز آميز سياسي از اميرشاهي تحت عنوان "چرند و پرند"كه در سال 95 در "صور اسرافيل" چاپ خارج از كشور به چاپ رسيده اند . در اين مقاله ها امير شاهي با نام مستعار "دخت دخو" و با پيروي از سبك نوشتاري دهخدا ، در مورد ايران كنوني نوشته هايي بسيار ارزنده دارد كه بخشي از آن را در اينجا مي آوريم :
“ دخو جان جايت خالي است ... چون امروز ديگر هيچ كس نيست كه پته ي ملا اينك علي را روي آب بيندازد... بنابراين گاهي و ماهي درد دل كوتاهي در اين ستون با تو مي كنم تا ملا اينك علي هاي قرن بيست و يكم را كم كم بشناسي... با زن ها شروع مي كنم: براي هركس لازم باشد براي تو لازم نيست بگويم كه حجج اسلامي با چه چشمي به زن نگاه مي كنند. اين نظر اگر بگويي يك نخ يا يك سر سوزن از آن وقت تا به حال عوض شده نشده است . همانطور كه مي داني از صبح تا بوق سگ تنها دغدغه ي فكرشان چگونگي حراست از عفت و عصمت زنان است و به باب حفظ بكارت كه مي رسند به فكر غسل جنابت هم مي افتند . در جواني تو عقدي و صيغه را مي فرستادند به اندروني و در را به هم به رويشان مي بستند و مي گفتند آنجا بتمرگند و شب چره اي بخورند و وارد معقولات نشوند . حالا از اين غلط ها نمي توانند بكنند. سال هاست - شايد نداني- كه زن ها در بيروني اند و در اندروني را هم تخته كرده اند و آيات و حجج مانده اند با اين معضل عظيم كه با ناموسي كه نمي شود مهار كرد چه بكنند. يكي از راههايي كه جسته اند اين است: چند تا ضعيفه گير آورده اند، دو سه تاشان را روانه ي مجلس اسلامي (از اين اسم تعجب نكن. مي دانم كه تو و هم دوره هايت چه يقه ها جر داديد و چه عرق ها ريختيتد و چه خون دل ها خورديد تا مجلس اسلامي نشود و ملي باشد، ولي عرض كردم كه اينك ملا اينك علي در وطن تو حاكم است . (مي خواستي معني ملي را بفهمد؟) كرده اند و بقيه را هم گاه به گاه كيسه مي كنند و با "شاپرون" و "بپا" و "خواجه ي حرمسرا" مي فرستند به سودان و سنگال و سوريه، باز به شرط شب چره خوردن و وارد معقولات نشدن. ولي مهمتر از آن به منظور درس عبرت دادن به زنان چموشي كه سهل است صدقه نمي گيرند براي ملاها فاتحه هم نمي خوانند... در ضمن برايت بگويم كه هر چند صباحي آخوندها جزء مختصري از حقوق زنان را كه به طور كامل غصب شده است ، به آنها پس مي دهند تا سخنگويان دست پرورده بتوانند اينجا و آنجا از پيشرفت و تعالي زنان در پرتو انوار اسلام داد سخن بدهند ..."
امير شاهي جزو معدود روشنفكراني است كه بدليل صراحت لحن ، شهامت در بيان روشن نظراتش و تن ندادن به مصلحتهاي روز ، بر سر موضع قهر آميزش در مقابله با استبداد اسلامي ايستاد و همچنان ايستاده است و دچار مرضهاي رايج امروز نشده است . مرضي كه متاسفانه امروز بيش از هر زمان دامن گير روشنفكران ايراني شده و در نتيجه ي آن ديگر مشخص نيست كدامشان چه مي گويد و نظر واقعي شان چيست و چگونه است كه اينچنين سريع مواضعشان تغيير مي كند و از قطبي به قطب ديگر مي افتند . چرا كه رفتار سياسي امير شاهي از انديشه اي ژرف كه با آگاهي كامل به تاريخ ايران همراه است نشات مي گيرد ، از تك ماندن هراسي ندارد و به كسي باج نمي دهد تا موفقيت احتمالي حرفه اي اش تضمين شود و بهمين دليل همواره خود را از خطر همراه شدن با موجهاي ناگهاني ذوق زدگي و عوام زدگي به بهانه ي مردمي بودن حفاظت كرده و بهايش را نيز پرداخته است. وي در مصاحبه اي مي گويد:
" مي دانيد ، اولا من بعنوان نويسنده حق دارم - نه، بهتر است بگويم وظيفه دارم - كه با ديدي انتقادي به آنچه در پيرامونم مي گذرد نگاه كنم. در ثاني ما الان نزديك به هفده سال است كه در تبعيد به سر مي بريم. گروههاي بسياري به نيت براندازي رژيم قرون وسطايي ملاها به وجود آمد و بعد از ميان رفت. چرا به وجود آمد، چرا از ميان رفت؟ اصلا اپوزيسيوني واقعي در اين سال ها وجود داشت يا نه؟ اصولا چرا ما تن به مهاجرت داديم؟ اگر به نشان مخالفت با اين رژيم، پس منتظر چه نشسته ايم؟به انتظار اينكه نظام ملايي خودش مثل زگيل خشك شود و بيفتد؟ ... كساني كه دوره اي به سعدي بد مي گفتند چون مداح سعد بن زنگي بوده يا قاآني را چون شاعر درباري بود شاعر نمي دانستندو تمام اداهاي ممكن را در مي آوردند براي اينكه از نزديكي يا حتي شائبه ي نزديكي با دستگاه حكومتي وقت احتراز كنند، كم كم در رژيم آخوندي دست به مسابقه ي گستاخانه اي براي نزديك شدن به دستگاه مذهبي- دولتي گذاشته اند. يك دسته زير چتر خامنه اي، يك عده زير علم رفسنجاني و يك مشت زير عباي خاتمي . اين افراد بدون اينكه كمترين قبحي در اين كارها ببينند به اعمالي دست زده اند كه در گذشته به طرز مبالغه آميزي اسباب خفت و خواري مي دانستند و حالا با يك نوع شوخ چشمي همه را به معرض نمايش مي گذارند: جايزه اي كه از حضرات مي گيرند بالاي سرشان جا دارد، از نزديكي با اين جناح يا آن جناح ملايي قند در دلشان آب مي شود و از اينكه آخوندي بهشان بگويد خرت به چند مفتخرند... من اين حرفها را مي زنم چون در هيچ دوره اي از زندگيم حاضر نشده ام در مورد اصولي كه به آنها پايبند بوده ام تخفيف بدهم يا كوتاه بيايم. .. هيچ كس هم نمي تواند فرمول هاي نخ نماي عوام پسندي از قبيل: “كنار گود ايستاده ايد و مي گوييد لنگش كن“ ، يا “مشغول آب خنك خوردن از رودخانه ي تيمز يا سن هستيد“ ، من يكي را از ميدان به در كند. چون آنهايي كه مختصر انصافي دارند مي دانند كه جان آدم هايي مثل من كه از اين حرف ها مي زنند و به صداي بلند هم مي زنند همانقدر در كرانه هاي رود تيمز يا سن هدف آدمكش هاي جمهوري اسلامي است كه جان مترجم اصفهاني در كنار زاينده رود ...
در دوراني كه “روشنفكران“ سرخورده براي توجيه بي عملي خويش به تبليغ تئوري “جدايي هنر از سياست“ و “ احترام به باور ديني اكثريت “ روي آوردند ، امير شاهي بعنوان يكي از برجسته ترين مدافعين آزادي بيان و انديشه، كميته ي دفاع از سلمان رشدي را در فرانسه پايه گذاري كرد ومتني در دفاع از سلمان رشدي تهيه كرد كه خود يكي از اولين امضاء كنندگان آن بود. اين عمل شجاعانه ي بعنوان يك ايراني ، آنهم در دوراني كه تروريستهاي حكومتي ، ماموريت كشتار مخالفين را در خارج از مرزهاي ايران نيز فعالانه بر عهده گرفته بودند ، در جامعه ي فرانسه نيز سرو صداي بسيار براه انداخت و او در تمام مصاحبه هايش با مطبوعات فرانسوي و انگليسي ، ضمن دفاع از آزادي بيان ، تلاش كرد تا توجه اذهان عمومي را متوجه مصيبتهايي كند كه حكومت اسلامي بر ملت ايران، بر زنان و بر اهل قلم و انديشه تحميل كرده است.
اصولا او بعنوان يك روشنفكر ليبرال و آزاديخواه ، ضرورت برقراري دمكراسي و لائيسيته در ايران را از همان آغاز انقلاب به صراحت عنوان كرد. در آن دوران “روشنفكران “ انقلابي ، چنين خواستهايي را “بورژوايي “ تلقي كردند و در نتيجه بر تداوم حيات حكومت توتاليتر اسلامي صحه گذاشتند . اينكه اين دو خواست اساسي ، امروز به يك خواست عمومي در ايران بدل شده است ، نشان دهنده ي نقش او بعنوان يك روشنفكر بمعناي واقع كلام است و دريغ كه همچنان كساني چون او بسيار اندك اند .
امير شاهي مهمترين وظايف مخالفين اين رژيم و آنها كه خواهان برقراري دمكراسي در ايران هستند را يكي“ در پي برقراري لائيسيته بودن“ و ديگري “در پي احقاق حقوق زنان بر آمدن“ مي داند. با اينهمه با گروههاي فمينيستي كه البته به گفته ي خودش ، تمام آنها را نمي شناسد ، ميانه ي خوشي ندارد ، چرا كه معتقد است بخشي از آنها به تقليد از فمينيست هاي اروپايي دست زده اند و شناختي واقعي از موقعيت زنان ايراني ندارند و بسياري از فمينيستهاي داخل و خارج به نام نقدهاي بي طرف و پژوهشگرانه در جمهوري اسلامي بدنبال جنبه هاي مثبت و موافق پيشرفت زنان مي گردند . با خانم اميرشاهي تا آنجا كه به نقد “فمينيستهاي اسلامي“ مي پردازند، كاملا توافق نظر دارم. اما آنجا كه در يكي از مصاحبه ها گروه ديگر را “ ضد مرد“ و پيرو “ غرب“ مي نامند ، با ايشان اختلاف نظر دارم. بر هيچكس پوشيده نيست كه جنبشي تحت عنوان “جنبش زنان“ بعنوان يك جنبش اجتماعي و دمكراتيك ، نخستين بار در غرب شكل گرفت. اينكه بايد تاريخچه ي اين جنبش را شناخت و از آن حمايت كرد ، الزاما بدين معنا نيست كه بخواهيم آن را بطور “ در بست“ و بي چون و چرا به ايران منتقل كنيم. اما تجارب ارزنده ي اين جنبش ، همانگونه كه در مورد جنبش سياسي و دمكراسي خواهي نيز صدق مي كند، مي تواند راهگشاي ما در مسيري كه بسوي آينده آغاز كرده ايم ، باشد.
نكته ي ديگر اينكه “ ضد مرد“ خواندن فمينيستها همواره ابزاري بوده در دست آن دسته از روشنفكران به ظاهر مدرن ، اما در درون و تا ريشه سنتي كه هر كجا صحبت از حقوق زنان شده است ، منافع خويش را در خطر ديده اند و احساسات ضد زن أنها تحريك شده و خواسته اند تا از اين طريق نگاه تحقير آميز خود به زن را توجيه كنند .
مطمئنم و به شهود تلاشها و نوشته هاي خود خانم امير شاهي در مورد زنان و در د فاع از حقوق آنها ، بر اين باورم كه ايشان با اين گروه بهيچوجه در يك مسير قرار دارد . خانم امير شاهي چه بخواهد و چه نخواهد بدليل تاكيدش بر مسئله ي زن بعنوان يكي از تم هاي اصلي مبارزاتي اش، عضو بسيار مهم و برجسته اي از اين جنبش هست و خواهد بود. در اين زمينه وي دو مطلب برجسته در اين مجموعه دارد كه در يكي به بررسي ديد داستان نويسان معاصر به “زن“ پرداخته و ديگري متن سخنراني ايشان بزبان انگليسي و بدعوت سازمان عفو بين الملل است ، تخت عنوان “درباره وضع زنان در ايران“ .
مهشيد اميرشاهي فعاليت خويش را بعنوان نويسنده (دهه ي چهل) در دوراني آغاز كرد كه فضاي حاكم بر جامعه ي روشنفكري با دسته بندي و باند بازي و لجن مال كردن "غيرخودي" و ايجاد روابط مراد و مريدي و حذف ديگري همراه بود ( متاسفانه تا امروز نيز تغيير چنداني نكرده است ) ، او در اينمورد مي گويد:
" در سالهايي كه نويسندگي جنجال و شهرت داشت ولي الزاما هنر و خلاقيت نمي طلبيد ، در زماني كه مدعيان نويسندگي بازار سهل پسندي را گرم نگه مي داشتند و با تكرار آنچه عوام مي گفتند به تعداد مريدان خود مي افزودند ، من هرگز سر آن نداشتم كه مراد و مرشد باشم. هرگز دنباله روي خواست عوام نبوده ام . هرگز خواننده را نادان تر از خودم تصور نكرده ام ..." .
او در مورد زبان داستانهايش مي گويد: " من داستانهايم را به فارسي مي نويسم ، مي توانستم به زبان هاي ديگر بنويسم، ولي زبان فارسي مرا به فرهنگ آن سرزمين وصل مي كند. بند نافي كه از آن فرهنگ به من غذا مي رساند زبان فارسي است. زبان فارسي در تاريخ ايران نقش بسيار عمده اي بازي كرده است و ما را از بسياري خطرات نجات داده است. باز به عنوان نويسنده من وظيفه ي خود مي دانم كه تا آخرين روزي كه نفس مي كشم داستان هايم را به فارسي بنويسم. كار تحقيقي به زبان هاي ديگر كرده ام و مي كنم. ولي داستان هاي من چون از بطن فرهنگي كه با آن بزرگ شده ام بر مي خيزد، فقط در قالب كلمات فارسي مي گنجد."
اميرشاهي با وجود اينكه خود را يك روشنفكر سياسي مي داند و از ابراز نظرات سياسي اش ابايي ندارد ، در كار آفرينش ادبي بسيار سختگير است و از شعار و پيام در ادبيات فراري ست. او در اينمورد مي گويد:
“ ... راجع به دو تا آدم داريم حرف مي زنيم. راجع به مهشيد اميرشاهي كه خودش را داراي شعور سياسي مي داند و به ميدان سياست وارد شده ، و راجع به مهشيد اميرشاهي نويسنده كه داستان كوتاه و رمان مي نويسد و سعي مي كند خوب بنويسد... من معتقدم ما دوره اي از تاريخمان را داريم طي مي كنيم كه همه بي استثنا ناگزيريم الويت ها و خواسته هاي سياسيمان را روشن و بي ابهام مطرح كنيم ولي اين انصاف را هم بايد از خودمان نشان بدهيم كه راس و ريس كردن مسائل سياسي را به كساني واگذار كنيم كه امكان تجزيه و تحليل سياسي دارند . الويت هاي سياسي من كاملا بارز است . من براي مملكت دمكراسي و لائيسيته مي خواهم بنابراين با رژيم جمهوري اسلامي در مبارزه و جنگ دايم به سر مي برم و خودم را به همه ي كساني كه با اين رژيم مخالفند و خواهان آن دو اصلند - از هر خانواده ي فكري و سياسي كه باشند- نزديك حس مي كنم. خلاصه كنم: من شخصا نه در كار هنريم شعار سياسي مي دهم نه در مبارزات سياسي ام ادبيات مي بافم. اين از من ... اما آنچه من را متعجب مي كند اين است كه بسياري از كساني كه عمده ترين شكايتشان از دوران شاه اين بود كه امكان فعاليت سياسي از آنها گرفته شده - و حق هم داشتند كه شاكي باشند- ناگهان بعد از فاجعه ي انقلاب به كلي سياست را نفي كردند و مي خواهند فقط فعاليت فرهنگي داشته باشند ! يعني حتي از تعريف ارسطويي انسان هم فاصله گرفته اند! ...“
در بخش “نقد“ به چند مطلب درخشان از خانم امير شاهي بر مي خوريم كه نگاه تيزبين و هوشيارانه او به متون و نوشته هاي ديگران و همچنين دقت فوق العاده ي او در پرداخت زبان و همچنين شناخت او از ادبيات در اين نقدها به نهايت نمايانده مي شود. هر چند كه ممكن است برخي از اين نقدها “بيرحمانه“ بنظر بيايد ، اما با كمي دقت و مقايسه با متون نقد شده ، در خواهيم يافت كه نه تنها بيرحمانه نيست ، بلكه بسيار به جا است و با همان دقتي نوشته شده است كه او بعنوان نويسنده نيز از ما خوانندگان آثارش مي طلبد و سهم غير قابل انكار خود اوست در گسترش امكانات ساختاري و زباني در ادبيات فارسي.
در هزار بيشه مصاحبه هايي نيز با اميرشاهي در مورد آثار ادبي اش و بخصوص درباره ي دو رمان "در حضر" و در سفر كه به نقد رفتارهاي كنوني اجتماعي ما مي پردازند ، درباره ي طنز و بخصوص "طنز سياه" يا "طنز تلخ" در زبان ادبي اش چاپ شده است . اما همانگونه كه در آغاز نيز اشاره كردم ، مركز ثقل "هزار بيشه" شخصيت سياسي - اجتماعي اميرشاهي است و باقي مي ماند كه گردآورنده نيز در سرمقاله وعده اي جز اين به خواننده نداده است .
اين طنز در زبان گفتار خانم امير شاهي نيز ديده مي شود ، از جمله آنجا كه در جمعي در مورد "در حضر " و تماسهاي خوانندگان تعريف مي كند:
“ ... يكي از اولين تلفن هايي كه داشتم از فرانسه بود. از صدا بر مي آمد كه تلفن كننده پسر جواني باشد، گفت: آقاي اميرشاهي؟ صداي كلفت من البته از پشت تلفن، شنونده را گاه در مورد جنسيتم به اشتباه مي اندازد. جوان را تصحيح كردم و گفتم: من خانم اميرشاهي هستم- بفرماييد. پرسيد: شوهرتان خانه نيستند؟ من سالهاست به بي شوهري خو كرده ام و حتي تصور شوهري در خانه برايم سخت است و وقتي مطلبي براي خود آدم اينقدر بديهي شده باشد بي اطلاعي ديگران مختصري ملال مي آورد. با كم حوصلگي گفتم: ما اينجا آقاي اميرشاهي نداريم. حالا اگر فرمايشي داريد... صحبتم رابريد و پرسيد: پس من درباره ي كتاب برحذر با كي بايد حرف بزنم؟ گفتم: درحضر - و با من. با ترديد احتمالا آلوده به تمسخر گفت: در حضر؟! خيال نكنم . و بعد به دشواري اضافه كرد: حالا اين مهم نيست، ولي بعد شما به شوهرتان پيغام را مي رسانيد؟ اين بار با كلافگي گفتم: آقا شما شوهر و آقاي اميرشاهي و بنده را رها كنيد، با در حضر چه كار داريد؟ گفت : يك نسخه مي خواهم. نشاني را دادم و قيمت كتاب را هم ذكر كردم و گفتم: چكي به اين آدرس بفرستيد برايتان پست خواهد شد. چك دو روز بعد رسيد - به نام آقاي اميرشاهي ... “
صراحت و شهامت در بيان انديشه و پشتكار و تلاش او در جهت محو استبداد و برقراري دمكراسي در ايراني مدرن ، بهيچوجه باعث نمي شود كه او با وجود اميدي كه به آينده ي ايران دارد ، هراسهايش را پنهان كند . جمهوري اسلامي يكي از مخوف ترين حكومتهاي تاريخ جهان است و بهمين دليل و بدليل فشارهاي بي وقفه اي كه اين حكومت بر روح و روان و جان انسانها روا داشته است ، مسلما اثرات منفي بيشماري در شكل گيري افكار و خواستهاي ايرانيان خواهد داشت. در اين مورد امير شاهي مي گويد :
“ فرداي مملكت نياز به زنان و مرداني دارد صاحب فرهنگ، زنان و مرداني با احساس مسئوليت براي بهروزي همگان و احساس مسئوليتي ويژه نسبت به حفظ حقوق اقليتها، زنان و مرداني فارغ از هر گونه تعصب، واقعا مقصودم هر گونه تعصب است. يكي از نگرانيهاي من براي آينده ي مملكتم اين است كه مباد به دليل ظلم مذهبي كه به ما رفته است به عنوان مقابله با آن خداپرستي متعصبانه فردا گرفتار تعصب خاك پرستي بشويم و "ژيري نوسكي" وار به يك نوع ناسيوناليسم افراطي رو بياوريم و به دام بيگانه ستيزي لجام گسيخته بيفتيم ... “
براي آشنايي بيشتر با نظرات و انديشه ي اميرشاهي ، شايد بهتر باشد كه خواننده به كتاب “هزاربيشه“ رجوع كند . اميدوارم كه دگر بار و در مجموعه اي ديگر ، منتقداني به تحليل و بررسي آثار ادبي اميرشاهي بپردازند . اجازه بدهيد اين مطلب را باز با گفته اي ديگر از اميرشاهي به پايان ببريم، چرا كه او مهمترين ها را گفته است :
" ... به هيچ وجه باخت را نمي پذيرم. هنوز نفس مي كشيم، كار مي كنيم، انتقاد مي كنيم و كتاب مي نويسيم. همه ي اين حرفها براي اين است كه تكاني به خودمان بدهيم. به هيچ وجه باخت را نمي پذيرم ."
توضيح : اين مطلب را من در سال 2001 نوشتم كه در نشريه ي “نيمروز“ به چاپ رسيد. خوشحالم كه ابراز اميد من به اينكه يك ويژه نامه ي كامل در مورد آثار خانم امير شاهي ، به چاپ برسد ، اينك، دوسال بعد از نگارش اين مطلب، به همت دوستان نشريه “تلاش“ به واقعيت پيوست. به بهانه ي اين “ويژه نامه“ ، من اين مطلب را بازخواني و با حذف و اضافه كردن بخشهايي آن را بازنويسي كرده ام. ( اكتبر 2003)