برلين هواي سردي دارد. امروز چهارشنبه است. اگر به هواپيماي ساعت 16.20 رسيده بودم، الان در اسلو به راننده ي تاكسي نروژي گفنه بودم: شيرين عبادي.
و او جوابم داده بود: اوكي
اما نه. در كانت اشتراسه برلين هستم، شماره 76.
وارد كه مي شوم، احمد تفضلي با رنگ هاي ماسيده بر صورتش به پيشوازم مي آيد و در نگاهم لبريز مي شود.
او آغشته به به رنگ هاي سبز و زرد است، اما چرا آنهمه رنگ شاد هم، طرح حرمان از چهره ي او بر نمي گيرند؟
قاب عكس بسيار بزرگي كه پرتره ي تفضلي را در خود محدود كرده است، با بريده عكس هاي روزنامه پوشانده شده است تا مبادا اكرم ابويي سنت شكني كرده باشد و ابزار ديرين نقش هايش كه همان كولاژ روزنامه هاست را براي لحظه اي فراموش كرده باشد، اكرم ابويي تنها اثر نقاشي اش را كه عاري از كولاژ روزنامه اي است، اين بار در قاب نقاشي اش بسط مي دهد تا اولين كولاژگر قاب هاي نقاشي باشد.
بريده روزنامه اي ابويي، از روز بريده هاي ايران بر دار، و زنان در حصار پيچيده در سياهي بر گرد يكديگر است.
و نشان عدد 25 بر بالاي تصوير زني در انتظار دار.
طلسم 25، ساليان ظهور كدامين مرگ يا تولد است؟
در قابي ديگر كه به يك مانيفست – نقش مي ماند، آن دختركان قاب ها، در تقش هاي دكوراژه ي رنگي، در هسته ي عيني خود اصل عكس مي شوند و از پس آن ازدحام منفك صورتك ها، زني سر در گريبان آغوش مادري، در ميان متن اعلاميه اي، در دستان او پناه گرفته تا زنده بماند؛ "هيچكس نبايد شكنجه شود و يا تحت مجازات و رفتاري ظالمانه قرار گيرد". چقدر چهره ي آن مادر شبيه همه مادران ماست، انگاري او مادر ايران است.
به فضاي ديگر اكرم ابويي وارد مي شوم، ديواره ي يكي از اضلاع اتاق، سه قاب عكس كه حاوي هرگونه نقش رنگي ست .
قاب ها مملو از متون روزنامه ها و مختصري از زندگي نامه هاي كشتگان زنجيره اي و جدولي از اسامي روزنامه ها و نشريات توقيف شده ي اين سالهاست.
به قاب ِ بريده روزنامه هاي مربوط به موفقيت شيرين عبادي بر مي خورم، او به روي جايگاه مي رود: خانم ها، آقايان.
اكرم ابويي مي گويد: "من ايراني ام و پيشه اي جز نقاشي ندارم. خواستم از طريق هنر به كشتگان قتل هاي زنجيره اي و همه قهرمانان و زندگان راه آزادي سلام كرده باشم، پس قلم مو در رنگ زدم و به چشمان شان نگاه كردم و گفتم شما را مردم ايران فراموش نخواهند كرد. ما هر سال به استقبال شما مي آييم تا حكومت ها بدانند كه ملت ايران عاملان وقاتلان را نمي بخشند."
عبادي مي افزايد: "امپراطوري ايران در 2500 سال پيش در اوج قدرت گفت: اگر مردمان نخواهند بر آنها حكومت نخواهد كرد." و از لوح حقوق بشر گفت، و از فقدان حقوق بشردر ايران،
خانم پري رفيع عضو جامعه دفاع از حقوق بشر از ايران، در مراسم افتتاحيه نمايشگاه نقاشي اكرم ابويی با عنوان «چو عضوي به درد آورد روزگار» در خانه هنر و ادبيات هدايت به وضعيت پرونده ي ملي قتل هاي زنجيره اي و قربانيان انديشه،به زبان آلماني پرداخت كه مورد توجه انبوه حاضران ايراني و آلماني قرار گرفت.
اعدام انديشه، سانسور، توقيف نشريات، خشونت ، ازدحام نگاه حاضران را در يك چرا به يكديگر گره مي زد.
واژه ي آزادي بيان، نگاهم را مي دوزد به كولاژي از فريدون فرخزاد، تصويري كه بر دو لايه ي روزنامه و پس زمينه ي ساده ی كار نقش بسته، گردن و تنه اي كه در پس زمينه ي روزنامه ها تثبيت گرديده، و پرهيب از دهان تا پيشاني كه زمينه اي عاري از روزنامه دارد، شايد به لحاظ شغل فريدون فرخزاد كه در امواج تلويزيوني و نور منتشر بود و فقط سرگذشت اوست كه در متون باقي خواهد ماند تا ابد.
سر بر مي گردانم و در قابي كه آخرين گفته هاي آخرين شوي فرخزاد را كه در ذيل زندگي نامه اش آورده مي خوانم:
« من براي ملتم مي رقصم، آره عزيزم، براي ملتم سينه ام را سپر مي كنم، شماتوي لژهاتون بنشينيد، قربان! مشروبتون را بخوريد… خميني نتوانست از پس زبان من بياد...»
به پرتره ي احمد ميرعلايی بر مي خورم، پرتره اي برآمده از پس زمينه ي بريده جدول هاي متقاطع روزنامه ها، كه چسپ هاي زخم، هستي او و ما را به معماي اين جدول هاي متقاطع چسپانده است، به راستي كه همه ي ما در اين جدول مرگ منتشريم، و مترادف قامت سخنان عمودمان را در در رديف ستون هاي افقي جدول متقاطع مرگ جنازه مي كنند، تا جدول حقوق بشر متقاطع اسلامي، در مرگ هستي يابد.
رديف عمودي: "آدميزاده ام، آزاده ام، بگذاريد آيندگان بدانند كه در سرزمين بلاخيز ايران هم بودند مردمي كه دليرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند." مترادف افقي: علي اكبر سعيدي سيرجاني
از بالا به پايين: "با عريان شدن ذات مان در انقلاب، اصل فرهنگ و هستي مان مورد پرسش قرار گرفته است، چه بوديم كه چنين شديم؟"
– مترادف از راست به چپ: محمد مختاري.
عمودي3-استقلال، آزادي، دموكراسي. مترادف افقي: داريوش فروهر
عمودي 4- "به آفتاب بگو
سرزمين من تاريك
كْرم نمايد و با نيزه هاي رنگينش
مرا و خانه خاموش و تيره ام را باز
به نور عشق و باران شرر بر تابد!" – مترادف افقي: پروانه فروهر
عمودي 5- انعكاس هرگونه گزارش خفقان و عكسبرداري از آن. مترادف افقي: زهرا كاظمي
عمودي 6- "بنده آرزويم اين است كه يك روزي، در ايران، مجله ها و مطبوعات بدون داشتن پروانه و بدون گرفتن اجازه از هيچ نهادي منتشر شوند." مترادف افقي: محمد جعفر پوينده
اكرم ابويی مي گويد: "وظيفه خود دانستم كه صدايی باشم در ميان صداها و رنگي باشم در ميان رنگها ."
يادم مي آيد كه در مراسم افتتاحيه نمايشگاه اخيرش در خانه برتولت برشت برلين، به عنوان نگاهي به آنسوي جهان مي گفت: به نظر مي رسد در ايران نويسندگان و شاعران و ديگر هنرمندان نيروي خلاق ما هستند. هميشه از خود مي پرسم چه پيامي از ايران در كارهايم مي توانم داشته باشم؟ آنها را به تصويرمي كشم چون آنها مرا صدا مي كنند.
بني آدم اعضاي يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوي به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
به پرتره ي زهرا كاظمي خيره مي مانم ، جمجمه اي خونالود رنگ و دهاني كه در مشبك هاي رنگي زندان محو است.
خونابه ها بر پيشاني كاظمي آغشته به حقيقتي ست: مرتضوي متهم اصلي پرونده قتل زهرا كاظمي.
از نمايشگاه ابويی كه خارج مي شوم، نا نمايشگاه وي، دوباره جلوه مي كند، ‹‹چو عضوي به درد آورد روزگار››
نگاهم را به آسمان مي دوزم، مي خواهم آن تك ستاره ي مشرف بر آسمان اسلو را ببينم.
پيام يزديان- برلين