در بهار در راه
به خانه تكانی آنچه كه دل آزار است
مینشينم
و پستوی ذهنم را میروبم و میسپارمت!!
به آبها
به سايهها، به بادها،
به ترانههای كهنه،
به دورتر از دورها
به هيچستان و هيچكس!
با دستان عاشقم
جاروب میكنم
پستو خانه ذهنم را
و میشويم با آبهای چشمم
هر چه را كه گردی ز توست بر آن
می سپارمت!
به راين و ماين!*
و تو چون هميشه خودت
به خود غرقه میشوی
و هيچ از هيچ ندانی
ترا كه آبی عشق را
نشناختهايی جز بازی،
و رنج و خشم بیدريغ را
برای من!
به راين و ماين! میسپارمت!
با دستان عاشقم
به جاروب پستوی ذهنم مینشينم
و ترا و گرد و غبار مانده از ترا
به آبهای جاری چشمم ميسپارم
و روزی تو هم در غبار محو میشوی
ترا كه عشق و لطافتهای روح
را بیآنكه خود بدانی
به غبار زمان سپردهايی
افسوس كه اين بهار
تو در صفی كه از پستوی
ذهنم محو شوی آنچنان كه
بگذری همچو رهگذری بيگانه!
و بگذرم بیهيچ عشق و مهری از كنارت
بیآنكه بگريزم!
---------------------
*نام دو رودخانه بزرگ در آلمان