دوشنبه 21 ارديبهشت 1383

آخرين گفت‌وگو با فريدون فروغي، پر سيمرغي به كارم نمياد قصه نگو! محمد ضرغامي، وقايع اتفاقيه

از فريدون فروغي كمتر گفته شده و آنچه ديگران از او ساخته‌اند بيشتر شبيه افسانه‌هاست. نخستين بار تصويرش را بر پيكر مجله جوانان امروز سال‌هاي قبل از انقلاب ديدم، همان مجله‌اي كه ر. اعتمادي سردبيرش بود. اين تصوير تركيبي از سيما و صدايي محزون بود كه به دل مي‌نشست. هرچند ديدار من با او بسيار ديرتر از اين وقايع انجام شد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

از صبح 28 مرداد 53 ساموئل خاچيكيان و آرمان سرزشت يكي از پر سر و صداترين توليدات آن سال‌ها را براي اكراني متفاوت به مهدي ميثاقيه سپردند تا فيلم در سينما كاپري كه نمايشگر تفاوت‌ها بود به نمايش درآيد.

با نمايش «ياران» سبك ويژه‌اي در سينماي ايران شكل گرفت؛ سينمايي كه تا سال‌هاي شكوفايي انقلاب اسلامي با برخورداري از عواملي ثابت به ساخت فيلم دست زد و هميشه هم موفق بود. در آفيش‌هاي تبليغاتي «ياران» ديگر نشاني از چهره‌ها و نام‌هاي اغواگر نبود و تنها اين متن به چشم مي‌خورد: «ياران، پايه‌گذار مكتبي نوين، راه‌گشاي مسيري تازه در سينماي ايران، سينما كاپري با جهشي گستاخانه در راه اعتلاي سينماي جوان و انديشه‌هاي نو همراه با ياران گام بر مي‌دارد». بدين‌ترتيب فريدون فروغي براي اولين و آخرين فيلم سينمايي زندگي‌اش موسيقي متن ساخت. موزيكي كه لحظاتي از آن را برايم تكرار كرد. فريدون درباره «ياران» اعتقاد داشت كه تنها به خاطر نفس كار با فرزان دلجو همكاري كرد و در شرايطي كه برخي حاضر نبودند ميزاني از كارشان را براي تنظيم به محمد شمس بسپارند (آنها اعتقاد داشتند كه تنظيم‌هاي محمد شمس، تنظيم‌هاي شلوغي است) او با ارائه كارش به شمس يكي از بهترين ترانه‌هايش را جاودانه كرد ولي افسوس كه اين ترانه ماندگار با صداگذاري به فيلم كم اثر جلوه مي‌كند. ترانه محزون ايرج جنتي عطايي با صداي حزن‌انگيز و تب‌دار فريدون، چنان در هم گره خورده‌اند كه انگار بازگوكننده تمايلات سركوب شده يك نسل هستند. «سايه يه حادثه كه يه عمر با منه / توي شهر آهني داره خوردم مي‌كنه» و اين حادثه سايه به سايه با فريدون همراه شد تا سرنوشتي عجيب برايش بسازد، سرنوشتي كه حاصل يك دهه اوج بود و دهه انزوا. نمي‌دانم فريدون هنوز هم به ايوان خانه مادري‌اش سري مي‌زند و آن ملودي غمناك انتهاي فيلم ياران را زمزمه مي‌كند يا نه:

* * *

از فريدون فروغي كمتر گفته شده و آنچه ديگران از او ساخته‌اند بيشتر شبيه افسانه‌هاست. نخستين بار تصويرش را بر پيكر مجله جوانان امروز سال‌هاي قبل از انقلاب ديدم، همان مجله‌اي كه ر. اعتمادي سردبيرش بود. اين تصوير تركيبي از سيما و صدايي محزون بود كه به دل مي‌نشست. هرچند ديدار من با او بسيار ديرتر از اين وقايع انجام شد. فضا كه آزاد شد، پرسش‌هاي فرو خورده نسل سوم به سيلان افتاد و دوباره از بسياري از هنرمندان ياد شد كه جز خاطره و يك نام چيز ديگري از آنها به جا نمانده بود و در اين ميان جاي فريدون فروغي غريبانه خالي بود. فريدون از آن دست تصاوير نابي بود كه سكوت از او چهره‌اي افسانه‌اي ساخته بود. او در تمام اين مدت تنها توانست به ياري حجت بداغي نويسنده خوشفكري كه با او مراودات طولاني داشت حرف‌هاي پراكنده‌اي بزند. بعدها برايم گفت: «نمي‌شد تمام حرف‌ها را يكجا زد، به دنبال فرصتي مي‌گردم». بداغي از ساعت‌هاي همنشيني‌اش گفت‌وگوهايي را طراحي كرد كه مقداري از آنها در چند روزنامه به چاپ رسيد و شايد اثرگذارترينش در روزنامه ايران و به پشتيباني محمد آقازاده چاپ شد.

اما من چگونه او را ديدم؛ نخستين نشاني از فريدون را سعيد دبيري ترانه‌سراي خوش ذوق در اختيارم گذاشت. از فروغي تصاوير پراكنده‌اي داشتم، اين تصاوير با افسانه‌هايي كه پيران و جوانان درباره‌اش ساخته بودند، تلفيق شده بود، اما هيچگاه فرصت بازگو كردن آن شنيده‌ها دست نداد. در اولين ارتباط، صداي محزونش گام‌هاي پيدايم را به نظاره نشست و حجت در اين ميان كوتاهي نكرد و همنشيني من و فريدون را سبب شد.

شهريور با تمام داشتني‌هايش ماه خاطره‌ساز و حادثه‌سازي است. در اواخر تابستاني گرم اولين گفت‌وگوي رسمي با فريدون فروغي صورت گرفت. در اين گفت‌وگو فرزين گلپاد و سينما تمدن همراهي‌ام مي‌كردند. تا پيش از ديدار تصوير فريدون در ذهنم همان تصوير خش‌دار «رنگارنگ»هاي گذشته بود، مردي با كت و شلوار خاكستري، سبيل‌هاي پر پشت و غمي مرموز بر چهره كه با صدايي تبدار دم گرفته بود»، سقف خونم طلاي ناب / زير پاهايم حصير / تو دست من سيب گلاب / اما دلم پرستم / روبه‌روي پمپ بنزين رشيد فريدون ديگر آن تصور مجسم نبود. از تاريخ ايران سخن گفت و به خوبي تحليلش كرد. فرزين از او درباره وسعت اطلاعاتش سؤال كرد و فريدون به او گفت: «فكر مي‌كني در اين سال‌ها چه مي‌كرده‌ام، كجا بوده‌ام» و به درستي او در اين سال‌هاي پر تب و تاب كجا بود؟! سؤال نيما حيرت‌آور بود، او به يكباره احوال بيست ساله فروغي را جويا شد ولي گويا فروغي مي‌خواست كه ما پله‌پله به او نزديك شويم. اكنون فروغي در برابرمان بود، در همان خانه مادري كه ساختمانش به سبك خانه‌هاي دهه 50 نزديك بود، مثل موسيقي فريدون كه هنوز هم طعم آن سال‌ها را با خود دارد. فريدون يك جايي در كنار پيانو يا نزديك به آن نشسته بود، به گمانم داستان خواننده‌ شدنش به برنامه پر طرفدار 8 و 6 برمي‌گشت، برنامه‌اي كه فرشيد رمزي تهيه و كارگرداني مي‌كرد و ويليام آهنگساز اختصاصي آن برنامه بود كه بسياري از ترانه‌هاي معروف فريدون از ساخته‌هاي اوست، اما فريدون ما را با خود به پيشتر از برنامه شش و هشت برد: «پيش از آنكه من به عنوان خواننده در برنامه شش و هشت حضور پيدا كنم، در مكان‌هايي به نام رستوران دنسينگ آهنگ‌هاي فرنگي اجرا مي‌كردم. مدت 5 سال به اين كار مشغول بودم كه از اين 5 سال حدود 3 سال را در كازباي شيراز بودم».

با اين حال شايد اين سؤال پيش بيايد، چرا فروغي اين مدت را در شيراز گذرانده جوابش ساده است؛ عشق. فروغي سال‌ها پيش هم در گفت‌وگويي با مجله جوانان امروز گفته بود كه به خاطر عشق حاضرم، از همه چيز بگذرم. به دورترين دهات بروم، ابتدايي‌ترين زندگي را در پيش داشته باشم ولي با عشق زندگي كنم. اما اين دعوت عاشقانه رهاورد خوبي برايش داشت: «پاي من بر سر يكسري مسائل عاشقانه به آنجا كشيده شد و آب و هواي خوب شيراز باعث شد در آنجا ماندگار شوم. تا اينكه براي مرخصي 3 روز به تهران آمديم. در اينجا يك نكته گفتني است و آن اينكه بهترين نوازندگان و آهنگسازان ما را ارمني‌ها تشكيل مي‌دادند. در تهران نوازنده ساكسيفوني داشتيم كه نامش جيمي بود او به جهت مسائل تحصيلي گفت كه نمي‌تواند ما را در ادامه كار همراهي كند».

گويا جيمي با هريتاش كه به تازگي از آمريكا به ايران آمده بود ارتباط داشت. او فريدون را به هريتاش معرفي كرد. فريدون مي‌گفت روز ديدار با هريتاش دستپاچه بود چون نمي‌دانست هريتاش چه خيالي در سر دارد»، جيمي به من گفت كه هريتاش به دنبال خواننده‌اي براي فيلم جديدش مي‌گردد، من به همراه جيمي به دفتر هريتا فيلم رفتيم. در ابتدا فكر مي‌كردم كه همانند كارهاي گذشته بايد موزيكي فرنگي اجرا كنم ولي در آنجا متوجه شدم كه بايد ترانه‌اي به زبان فارسي بخوانم. هريتاش از من خواست كه چيزي بخوانم. من امتناع كردم و در جواب پاسخ دادم كه تا به حال موزيك ايراني نخوانده‌ام. در پي اصرار او قطعه‌اي خواندم و هريتاش گفت اين همان صداي تازه‌اي است كه من مي‌خواهم».

و بالاخره اين كارگردان فارغ‌التحصيل مقطع دكتراي دانشگاه كاليفرنياي جنوبي در نخستين فيلم خود با نام «آدمك» كه بعدها جنجال‌هاي مطبوعاتي بسياري پديد آورد از صداي فريدون فروغي استفاده كرد. در صفحه‌اي كه بعدها منتشر شد، در يك روي صفحه ترانه «آدمك» ضبط شده بود و در روي ديگرش ترانه «پروانه من» كه هر دو سروده لعبت والا بود. فريدون بعد از خواندن «آدمك» به شيراز برگشت و به كار پيشين خود ادامه داد. خودش مي‌گويد كه چندي بعد خبر آوردند كه «آدمك» و «پروانه من» بسيار معروف شده‌اند: «من در آن زمان به خاطر اينكه موسيقي پاپ ايراني هنوز جا نيفتاده بود، درك درستي از مفهوم معروفيت نداشتم. تا اينكه چند سال بعد فرشيد رمزي كه شوي شش و هشت را در تلويزيون كارگرداني مي‌كرد و گروهي متشكل از كيوان، افشين و داريوش با او همكاري مي‌كردند. فرشيد بر سر مسائلي با آنها اختلاف پيدا كرد و چون مي‌خواست كه ديگران متوجه شوند كه او عامل مطرح شدن آنها بوده است، به فكر تشكيل گروه تازه‌تري افتاد، بنابراين به ديگران سپرد كه خواننده «آدمك» را هم پيدا كنيد و اين شروع همكاري من با برنامه شش و هشت بود. آهنگ‌هاي «زندون دل» و «غم تنهايي» حاصل همكاري من با برنامه شش و هشت است». فريدون برمي‌خيزد و گيتارش را بغل مي‌كند و آنگاه قطعه‌اي از ملودي ترانه «اگه تو پيشم نياي...» را با هيجاني هرچه تمامتر مي‌نوازد. مي‌گويم اين هم براي همان دوران است و در جوابم مي‌گويم كه شعر و آهنگش از ساخته‌هاي خودم است. بعد از برنامه شش و هشت صداي حزن‌انگيز فريدون ضميمه فيلم‌هاي سينمايي شد. فيلمسازان پيشرو صداي او را براي اثرگذاري بيشتر مي‌خواستند وعده‌اي هم از روي سودجويي صداي او را به عنوان مهر تأييد بر تيتراژ فيلم‌هايشان نشاندند. او براي «تنگنا»ي نادري زيبا خواند، ولي «زن باكره» (زكريا هاشمي) و فتنه چكمه‌پوش (همايون بهاوران) در رده آثار برتر سينمايي جايي نداشتند فروغي در اين‌باره مي‌گويد: «البته براي «زن باكره» ترانه‌اي را كه قبلاً اجرا كرده بودم استفاده كردند و فقط اجازه آن را از من گرفتند... ترانه «نياز» با شعر شهيار قنبري و آهنگ اسفنديار منفردزاده. منظور فروغي همان ترانه «نماز» است كه اداره سانسور براي رفع دودلي‌هاي اقشار مذهبي واژه «نماز» را به «نياز» تبديل كرد.

پس از آن گروه جوان فرزان دلجو و امير مجاهد نزد او آمدند و براي نخستين كارشان از فريدون خواستند كه نقشي را برعهده بگيرد. اما فريدون زير بار نرفت كه نرفت: «نام فيلم «ياران» بود آقاي دلجو كه از دوستان من بودند به من پيشنهاد بازي در آن فيلم را دادند، ولي من بنا به دلايلي آن را نپذيرفتم. «ياران» ساخته شد اما فريدون بازي نكرد، فيلم پس از يك هفته اكران توسط عوامل ساواك از اكران برداشته شد. فريدون فروغي درباره علل عدم پذيرش ايفاي نقش در «ياران» مي‌گويد: «من فكر مي‌كردم كه يك خواننده بايد به خوانندگي بپردازد و شأن حرفه خودش را حفظ كند تا وجهه هنري‌اش را از دست ندهد، چون دليلي ندارد وقتي يك نفر مشهور مي‌شود هر كاري كه به او پيشنهاد شد انجام دهد. دلجو به من گفت پس حالا كه تو در فيلم بازي نمي‌كني لااقل موسيقي متنش را براي ما بساز، من هم به جهت دوستي با آقاي دلجو پذيرفتم كه اين كار را انجام دهم».

بنابراين فريدون موزيك متن «ياران» را براي فرزان دلجو نوشت و بر روي ترانه فيلم كه سروده ايرج جنتي عطايي بود و به وسيله فرزان دلجو به فريدون ارائه شده بود آهنگي ساخت. (اما هم وحشت من گوش بده تپش فاجعه با قلب منه / دستتو به من بده كه حس كنيم لحظه بزرگ فرياد زدنه) فريدون فروغي مي‌گويد كه بعد از «ياران» متأسفانه فرصت نشد تا با ايرج جنتي عطايي كار كند. گويا قرار بود صداي فريدون بر زمينه فيلم خورشيد در مرداب (م. صفار) شنيده شود. اين فيلم ترانه‌اي داشت با نام «جنگل» كه موزيك آن را بابك بيات ساخته بود ولي به دلايلي از اجراي اين كار جلوگيري كرد. او در برابر اصرار من مبني بر ارائه دلايلي كه از اجراي اين ترانه جلوگيري كرد محكم نوشت: «نه! نمي‌شود» ترانه «جنگل» ازجمله ترانه‌هايي بود كه بعدها آن را به حادثه سياهكل نسبت دادند (پشت سر، پشت سر، پشت سر جهنمه / روبه‌رو، روبه‌رو قتلگاه آدمه).

برخي فريدون را سرزنش مي‌كنند كه نسبت به انتخاب ترانه‌هايش حساس نبوده اما با شمارش تعداد آثاري كه از او به جا مانده و با تأكيد بر ميزان اثرگذاري‌اش اين مسأله رد مي‌شود. اين را دوستداران فريدون مي‌دانند كه او چقدر نسبت به رفاقت با فرهاد شيباني به خود مي‌باليد. فريدون درباره نگرشش به ترانه‌سرايي قبل از انقلاب مي‌گويد: «اين يك موضوع سليقه‌اي است. اما آن چيزي كه مشخص بود كساني مثل شهيار قنبري، ايرج جنتي عطايي و فرهاد شيباني از بهترين ترانه‌سرايان درجه يك بودند. البته فرهاد رسماً شاعر بود و كتابي نيز به نام «گيلاس‌هاي كال» از او منتشر شده بود. بعدها به اصرار اسفنديار منفردزاده ترانه‌هايي هم سرود كه «تنگنا» يكي از كارهاي اوست. ولي به هرحال هركدام از اين ترانه‌سرايان خاصيتي در كلامشان بود. مثلاً قنبري از استعاره‌هاي بسيار لطيف و زيبايي در شعرهايش استفاده مي‌كرد و ديگران هم خصوصياتي داشتند كه قطعاً تو بيشتر از من در مورد اين ترانه‌سرايان مطالعه كرده‌اي و آنها را بهتر مي‌شناسي». فريدون ساخت موسيقي متن فيلم را ديگر ادامه نداد و مي‌گفت: «راستش من اين كاره نبودم». البته منظورش عدم توانايي در ساخت موسيقي فيلم نبود بلكه اعتقاد داشت كه ساختن موزيك متن براي يك فيلم زمان‌گير است و نياز به مطالعه و دقت فراواني دارد كه از حوصله‌اش خارج بود. وقتي كه انقلاب اسلامي شكوفا شد روند موزيك و ترانه‌خواني پاپ هم متوقف شد و من فريدون را در زماني ملاقات مي‌كردم كه او دوران اوج را پشت سر گذاشته بود و اكنون در دوره‌اي ديگر موزيك پاپ با گرايش‌هاي اصلاح‌طلبانه به صدا درآمده بود. اما او گويي توقف موسيقي را قبول نداشت. «اشتباه نكنيد ترانه و موزيك بعد از انقلاب به حيات خود ادامه دادند اما در جايي ديگر يعني يك عده از موزيسين‌ها و ترانه‌سرايان راهي لس‌آنجلس شدند و در آنجا به توليد كارهايي دست زدند. توليدات آنها در داخل به جهت نبود موسيقي مناسب با موفقيت روبه‌رو شد. البته براي آنهايي كه در آمريكا زندگي مي‌كردند بهترين انواع موسيقي فراهم بود اما آنها دوست داشتند به كافه يا كاباره‌اي بروند كه يك ايراني در آنجا برنامه اجرا مي‌كرد تا خاطره‌اي از گذشته برايشان تداعي شود. هنرمندان لس‌آنجلسي دچار غربت بودند و براي امرار معاش مجبور بودند از حرفه خود استفاده كنند، مي‌دانيد كه آنجا اگر كسي دو روز كار نكند گرسنه مي‌ماند. كساني هم كه مخاطب آن نوع موزيك بودند تنها براي شنيدن دامبال و ديمبول به كافه‌ها و كاباره‌ها مي‌رفتند تا حسي از ايران برايشان تازه شود، درنتيجه موسيقي لس‌آنجلس در همان سال‌هاي اوليه دچار ابتذال شد». مي‌خواهم تعريفش را از ابتذال بدانم. اما اين صداي فريدون است كه اوج مي‌گيرد و مي‌گويد: «مي‌داني غربت يعني چه؟! زماني بود كه من شايد يكسال مداوم هر روز به كوه‌هاي سرخ‌حصار مي‌رفتم وقتي از آن سوي كوه سرازير مي‌شدم دره‌اي بود با رودخانه‌اي پر از مار؛ مي‌شود گفت بسيار وحشتناك. اما من هراسي به دل راه نمي‌دادم چون مي‌دانستم تهران پشت همين كوه است. فرض كنيد با آن تنهايي و آن همه مار در بياباني رها مي‌شوم، نه تهران بود و نه هيچ آبادي ديگري. من نه، شما اگر آنجا بوديد چه احساسي داشتيد. غربت همين است. آنها نگاه مي‌كنند و چيزي نمي‌بينند. متأسفانه هنوز هم تصور مي‌كنند كه ايران در دهه 50 سير مي‌كند، اما موسيقي آنها نسبت به گذشته پيشرفت چشمگيري داشته است و از دامبال و ديمبول‌هاي مبتذل جدا شده‌اند».

اشاره دوباره او به ابتذال مرا بر آن داشت تا نظر و تعريفش را درباره ابتذال در موسيقي جويا شوم. او در اين‌باره گفت: «اصولاً به كار بردن واژه ابتذال در مورد موسيقي واژه درستي نيست چرا كه افراد دلايل مختلفي دارند، اما فكر مي‌كنم منظور از ابتذال شايد همان آهنگ‌‌هاي رنگي سبك باشد كه بعضي‌ها دوست دارند و بعضي‌ها هم نه. ولي به‌طوركلي ما شاهد كارهاي زيبايي هم از هنرمندان ايراني ساكن در خارج بوده‌ايم و اگر بخواهيم سير تحول اين موسيقي را در چند دهه گذشته مرور كنيم، سيري صعودي را شاهد خواهيم بود».

براي فريدون اين تحليل با دلايل فراواني همراه بود. او يكي از مهمترين دلايل تحول در موسيقي لس‌آنجلس را حضور انرژيك و شناخته شهبال شب‌پره مي‌دانست و مي‌گفت كه شهبال ريتم را به خوبي مي‌شناسد و بر سازهاي كوبه‌اي تسلط بسياري دارد. به عقيده فريدون فروغي رفتن موزيسين‌هايي چون شهبال شب‌پره و جلوگيري از فعاليت عده‌اي ديگر از موزيسين‌هاي خوب راه را براي رشد موزيسين‌هاي درجه 3 و 4 لاله‌زاري باز كرد. فروغي درباره هنرمندان غربت‌‌نشين مي‌گويد: «ببينيد كلاً دوستاني كه بعد از انقلاب از ايران خارج شدند و خصوصاً در آمريكا به كارشان ادامه دادند، در ابتدا مشكلات فراواني داشتند، آن هم براي هنرمندي كه در وطنش در اوج شهرت بوده است. خب در غربت زندگي كردن در ابتدا خيلي مشكل است و شايد آدمي به خاطر زندگي كردن آن هم در جامعه‌اي كه اگر يك روز كار نكني گرسنه مي‌ماني تن به خيلي كارها دهد. شايد آهنگي بسازد كه خودش دوست ندارد شايد سبكي انتخاب كند كه خودش نمي‌خواهد ولي كم‌كم وقتي آدم جا مي‌افتد مسائل فرق مي‌كند و كاري را انجام مي‌دهد كه خودش دوست دارد و به آن معتقد است و دقيقاً به همين دليل است كه هرچه پيشتر مي‌آييم با كارهاي قابل توجه‌تري برخورد مي‌كنيم و به‌طور مثال كارهايي از آقايان سياوش قميشي، فرامرز اصلاني، ابي، حبيب و ديگران وجود دارد كه قابل تأمل است اما چون شخصاً براي ريتم اهميت فراواني قائل هستم وجود شهبال شب‌پره با گروه بلاك‌كت و كارهايي كه انجام داده را نمي‌توانيم ناديده بگيريم».

با شنيدن صداي فريدون فروغي مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه او از خوانندگان نسل اول به هيچ‌وجه كپي‌برداري نكرده است. حتي بعضي‌ها او را دنباله‌روي فرهاد قملداد مي‌كنند. اما بي‌گمان به گفته سعيد دبيري قدرت صداي فريدون فروغي در كمتر آوازه‌خواني پيدا مي‌شود. «حتي ابي هم نت‌هايي را كه فريدون مي‌خواند هرگز نمي‌توانست سلفژ كند». اما او اعتقاد داشت كه حضور مسلم كساني مانند ويگن و عارف راهگشاي اين نوع موسيقي در ايران بوده است. «آنها بودند كه اين عرصه را براي حضور جوانان هموار كردند». ولي راه او و عده‌اي ديگر از همان آغاز جدا بود. ابي به زيبايي آهنگ‌هاي تام جونز را مي‌خواند و فريدون با مهارت ري چارلز را اجرا مي‌كرد. چنانكه خودش مي‌گويد: «من در آن زمان هم به سبك بلوز علاقه خاصي داشتم و كارهاي ري چارلز را به طور جدي دنبال مي‌كردم و هنوز هم او براي من قابل احترام است».

تجربيات گرانبهاي فروغي در سبك بلوز در اجراي ترانه‌هاي فارسي نيز مورد استفاده‌اش قرار گرفت و درتحريرهايش آن غم بلوز شنيدني بود. اين در واقع كسي بود كه فريدون با «آدمك» و آهنگسازش تورج سعباتيحاني پايه‌گذاري كرد و آن را ادامه داد. يك اوج بسيار قوي كه هميشه در گوش آدم مي‌ماند و در همان جا با ترانه ضربه مي‌زند. فروغي درباره استفاده‌اش از سبك بلوز مي‌گويد: «همانطور كه اشاره كردم به سبك و كار بلوز علاقه خاصي دارم و چون موزيك بلوز بر بداهه‌خواني استوار است، بنابراين نياز به يك حالت تأكيدي را به وجود مي‌آورد، چون بلوز نوع موسيقي بردگان سياه آفريقايي بود كه از غم و هجر شكايت مي‌كرد، اين تأكيد به خاطر همين مسأله در كارم رواج دارد».

فروغي بألاخره به صحنه بازگشت، اما اين بازگشت براي خودش هم شگفت‌انگيز بود. آن شب كه در كيش به روي صحنه رفت حتي از دوربين‌ها هم هراس داشت. اما عشق و علاقه مخاطبان اندكي كه در كيش حاضر بودند به او قدرت خواندن داد. به او گفتم جالب است شما هنوز مجوزي براي كاست نتوانسته‌ايد بگيريد ولي به شما مجوز كنسرت داده‌اند. پوزخند تلخي زد و آن وقت گفت: «آن هم در كيش! واقعاً مسأله شگفت‌انگيزي است چون شهرهاي ديگر نيز درخواست كرده بودند ولي هيچ كدام جوابي نگرفتند من از اين موضوع سردر نمي‌آورم».

* * *

كنسرت كيش براي فروغي تجربه جديدي بود او كه در اين مدت اركستر خاصي را با خود به همراه نداشت با صرفه‌جويي هر چه تمام‌تر اين كنسرت را برگزار كرد. در اين راه موزيسين جواني دوش به دوش او حاضر بود، جواني كه فروغي هر بار اسمش را بر زبان آورد خون تازه‌اي در رگ‌هايش دويد: «اركستر ما بر روي MD پياده مي‌شد و ملودي‌هاي زنده را روي اركستر MD من با گيتار مي‌زدم و بهروز صفاريان كه يكي از موزيسين‌هاي جوان مملكت ماست و من آتيه‌اي بس درخشان براي او پيش‌بيني مي‌كنم، بر روي كيبورد تنظيم كرده بود، دسته ديگري از آهنگ‌ها را هم به صورت تك‌ساز اجرا كردم». به راستي برنامه كيش فرصت و مجالي براي استفاده از اركستر باقي نگذارد، زمان و فشارهاي مالي هم دست به دست هم دادند تا كنسرت كيش به دور از جنجال به انجام برسد.

فريدون مي‌گفت در شب اجراي كنسرت ترانة «شياد» را با كلام مبدل اجرا كرد؛ در آن شب آقازاده‌اي كه در جمع حضور داشت با ديگر حاضران در ترانه‌خواني «شياد» شريك شده بود و وقتي متوجه شد كه اين ترانه از او مي‌خواند از اين همصدايي پشيمان شده بود.

فريدون آن شب قطعاتي از گذشته‌ها را نواخت و از كارهاي جديدش برايم گفت. كارهايي كه يك گام از زمان خودشان جلوتر بودند و شايد ديگر فريدون فروغي با آن شكل و شمايل گذشته را تكرار نمي‌كردند. او درباره آلبوم جديدش كه ظرف 20 سال بعد از انقلاب گردآوري شده بود گفت: «با توجه به اينكه من هنوز اجازه فعاليت دريافت نكرده‌ام، كاستي آماده دارم كه مجوز آن فعلاً با مشكل مواجه است، طرف الف اين كاست از سه پارت مجزا تشكيل شده كه شايد به چهار پارت هم برسد اين قسمت چرا نه؟ نام دارد و سه پارتي كه اشاره كردم به يكديگر متصل‌اند، حرف خاصي درباره اين آهنگ‌ها نمي‌توانم بگويم غير از آنكه سرگذشت انسان‌ها يا جوامعي است كه گاهي خودآگاه و يا ناخودآگاه كارهايي انجام مي‌دهند كه در آن وامي‌مانند شايد بهتر است بگويم سرگذشت خودم است. روي ب اين كاست داراي چند آهنگ ريتميك است كه به فراخور نياز اجتماع و احساسي كه من از اجتماع داشته‌ام ريتميك شده است. به نظر من ما مي‌توانيم موزيك ريتميكي داشته باشيم كه به بن‌بست ختم نشود».

فريدون اين احساس اجتماعي را به خوبي دريافته بود. خودش درباره اين احساس اجتماعي مي‌گفت: «يك زماني در ايران موزيك‌هاي غمگين در بين جوانان طرفداران بسياري داشت. چون به طور كلي جوانان روحيه شادتري داشتند و در خلوت خود موزيك‌هاي آرام و غمگين گوش مي‌دادند. اما بعد از انقلاب با مشكلاتي كه براي كشور پيش آمد موزيك‌هاي شاد در بين مردم طرفداران بسياري پيدا كرد و امروز مردم به شادي نياز بيشتري دارند و اين بخشي از آن احساس اجتماعي است».

در آلبوم جديد فروغي از ميان ترانه‌سرايان جز يار ديرنش فرهنگ قاسمي، نام برجسته ديگري به چشم نمي‌خورد. در طرف ب آلبوم آهنگ «در يادم بود» سروده دكتر امامي بود و «بنماي رخ» از مولانا وام گرفته شده بود و آهنگي هم به نام «مولا علي» در ميان ترانه‌ها خودنمايي مي‌كرد كه فروغي نام ترانه‌سرايش را نمي‌دانست و به گفته‌اي آن را ساليان پيش با صداي كوروس سرهنگ‌زاده شنيده بود و تحت تأثير آن آهنگ R&B برايش ساخته بود و مي‌گفت: «فكر مي‌كنم در نوع خود راهگشاي كارهاي تازه‌تري در زمينه موسيقي مذهبي شود». (ترانة مولاعلي، سروده منوچهر ابر آويز بود)

* * *

با فريدون در آن شب شرجي گرم تعدادي از ترانه‌هايش را دوره كرديم. فريدون ترانه‌هاي دارد به نام «طاهره» كه در آواز افشاري هم اجرا شده. او مي‌گويد: اين ترانه كه سروده طاهره قره‌العين بود ظرف يك ساعت به شكل كاملاً زنده در داخل استوديو ضبط شد». گيتارهاي اين كار از من و داوود افشاري بود، شبي كه بايد فردايش ضبط را آغاز مي‌كرديم بعد از تمرين براي استراحت رفتيم، من در حال استراحت كتاب شعري را ورق مي‌زدم كه به اين شعر برخوردم شعر بسيار لطيف و زيبايي بود، با داوود يك تم كانتري موزيك آمريكايي روي آن گذاشتيم و ديدم كار تازه‌ و قشنگي شده است». از او درباره ترانة «دو تا چشم سيا داري» مي‌پرسم و او در خاطرات ساليان گذشته شناور مي‌شود: «دو تا چشم سيا داري» ترانه‌اش از كارهاي آقاي بيژن مفيد بود كه در يكي از نمايش‌نامه‌هايشان اجرا كردند. صفحه اين ترانه كه بيرون آمده بود نظر مرا خيلي جلب كرد. بيژن مفيد صدا نداشت ولي شور و حال فراواني داشت و آن شور و حال كارش را جذاب كرده بود. البته او خودش هم ادعاي خوانندگي نمي‌كرد ولي به هر حال اين ترانه را زيبا خوانده بود، تا يك شب من اين ترانه را در كاباره باكارا اجرا كردم و خيلي مورد تشويق قرار گرفتم. مرحوم پرويز حجازي كه از كاباره داران بنام بود به من گفت كه هر زمان قصد داري اين ترانه را اجرا بكني به من بگو تا دكوراسيون سن را عوض كنم كه از آن به بعد در هنگام اجراي اين آهنگ دكوراسيون را به سبك ايراني مي‌چيدند». فروغي «دو تا چشم سيا داري» را كه در دستگاه ماهور اجرا شده بود به زيبايي بازسازبندي غربي اجرا كرد. اين ترانه‌ بعدها نيز توسط اصغر زند وكيل به شكل ديگري اجرا شد.

در اوايل دهه 50 صداي فريدون و يكي دو خواننده ديگر به عنوان «صداهاي انقلابي» نماد اعتراض به ساختارهاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي رژيم سلطنتي شناخته مي‌شد. اگر خوانندگان ديگر بدون آگاهي و درك از فضاي موجود ترانه‌هاي اجتماعي- سياسي مي‌خوانند، اما فريدون با آگاهي كامل سياسي مي‌خواند و تاوانش را نيز پرداخت كرد. تاوان اين بي‌پروايي دو سال دوري از صحنه بود. مسعود اميني كه در سرودن ترانه‌هاي به شدت سياسي شهره بود، ترانه‌اي به نام «سال قحطي» را به فريدون سپرد تا او اجرايش كند. فريدون از «سال قحطي» چنين ياد مي‌كرد: «ترانه به شدت سياسي بود، من هم در خانه ترانه را ضبط و اجرا كردم، يادم هست كه براي كرال از بچه‌هايي كه در كوچه فوتبال بازي مي‌كردند استفاده كردم تا اينكه اين‌كار را دوستي از من گرفت تا براي خودش ضبط كند اما من نمي‌دانستم يا توجه نكردم كه هر دوستي، دوست صميمي ديگري هم دارد و اين ترانه بدون مجوز پخش شد، تا اينكه من براي استراحت به لاهيجان رفتم. در آنجا دانشجويان دانشگاه لاهيجان از من درخواست كنسرت كردند و من هم آنجا با يك گيتار براي 2000 نفر دانشجو كنسرتي برگزار كردم، در آنجا از من درخواست اجراي ترانه سال قحطي را نمودند. من هم برايم جذاب بود و آن را اجرا كردم ولي غافل از اينكه 1800 نفر از دانشجويان ضبط صوت همراهشان بود، وقتي به تهران برگشتم ساواك من را خواست و مدت دو سال ممنوع‌الصدا شدم. كه اين ممنوعيت از سال 54 تا 56 دوام داشت».

به گفته فريدون فروغي، مسعود اميني كه پيش از اين ترانه‌ رهايي را براي داريوش اقبالي سروده بود با هيچ گونه تهديدي روبه‌رو نشد و حتي پيش از آنكه ساواك فريدون را احضار كند به او اطلاع داده بود. «بعدها فهميديم كه او خودش يكي از عوامل ساواك بوده است». فريدون فروغي اما بازهم پائين نكشيد، او بار ديگر و پس از چشيدن طعم خوب موفقيت ترانه «نياز»، براي همكاري دوباره با اسفنديار منفردزاده آماده شد، او درباره منفرد زاده مي‌گويد: «اسفنديار حق بسياري برگردن موزيك متن فيلم دارد، او به اين نوع موسيقي هويت تازه‌اي بخشيد، تا قبل از او موسيقي متن فيلم‌هاي سينمايي، جدي گرفته نمي‌شد. كارهاي «تنگنا» و «نياز» از ساخته‌هاي منفردزاده بودند. قرار بود كاري به نام «نازلي» را با هم انجام دهيم كه شعرش از احمد شاملو بود، ولي كار نيمه‌كاره رها شد، سال‌هاي 51-52 بود كه خسرو گلسرخي و كرامت دانشيان را ساواك رژيم شاه دستگير كرد و منفردزاده نيز مدتي به داشتن رابطه با آنها محكوم شد و به همين سبب مدت زيادي ممنوع‌الكار شد و كار ما هم ناتمام ماند».

صداي فريدون بيست سال تنها بر روي صفحه‌ها و نوارهاي استريو فونيك تكرار شده بود، اين چرخش بيست ساله او را خسته كرده بود، اگرچه هنوز هم مقاوم به نظر مي‌رسيد. به اروپا سفر كرد، مي‌توانست در آنجا به زندگي‌اش ادامه دهد. به گفته عبدي يميني آهنگساز خوبمان «او در همه جا، جايي داشت». اما همچون «مازيار» به ايران بازگشت. خودش مي‌گفت هيچ‌گاه فرصتي دست نداد كه به آمريكا برود اما آن سرزمين را از روي موزيك و سينمايش به خوبي مي‌شناخت. آن روز كه فريدون را ديدم، روزهاي عجيبي بود، گوگوش هم به تازگي و در پرتوي نگاه‌هاي بدبينانه داخلي و خارجي از كشور خارج شده بود، ترانه‌هاي جديدش همچون گذشته در دل جوانان و نوجوانان جاي چنداني نگزيده بود، اما فروغي كارهاي جديد او را كارهاي زيبايي ارزيابي كرد و تنها انتقادي كه به كارها داشت اين بود «آرانژمان شلوغ و بدي دارد».

با اين حال تمامي تغييراتي كه او را به انزوا دچار كرده بود برايش بي‌معنا جلوه مي‌كرد و خشمش را در قالب پوزخندي بروز مي‌داد. هنوز هم طنين آن صداي تبدار در گوشم زنده است. «با بازشدن فضا براي شروع كار درخواست مجوز كردم كه به من گفتند حق كار كردن نداري». من اصرار مي‌كردم كه دليل آنها را بدانم و فريدون انكار مي‌كرد. حتي زماني كه دلايل آنها را برايم گفت، سرسختانه به من گوشزد كرد كه «اين قسمت را شديداً فراموش كنم»: «اول گفتند تو معتاد هستي! من برگه‌هاي عدم اعتياد را از آزمايشگاه گرفتم و به آنها ارائه كردم. بعد دليل ديگري تراشيدند و گفتند تو از اقليت‌ها هستي! گفتم كدام اقليت؟ گفتند: بهايي هستي. بنابراين تا به حال هر كاري براي مردم ساخته‌ام تنها پيش خودم مانده است».

تا اينكه كيومرث پوراحمد براي ايفاي نقش در فيلم «گل يخ» به سراغش رفت. اين فيلم هرگز ساخته نشد. اما بار ديگر نام فريدون فروغي را زنده كرد و از قاب افسانه‌ها بيرون آورد. شما قرار بود در فيلم تازه كيومرث پوراحمد موسوم به گل يخ نقش اصلي را ايفا كنيد. ماجرا به كجا انجاميد؟ خب نشد.‌.‌..

مجوز تصوير نمي‌دادند؟

يك موردش اين بود كه اصلاً مجوز تصوير نمي‌دادند.‌.‌. باز هم اگر من اين كار را قبول مي‌كردم مشكل مجوز حل نشدني بود.

مشكلات مالي چطور.‌.‌..

آن مسأله ديگري است، به هرحال مشكلات مالي را مي‌شد حل كرد و لي باز به اين مسأله مي‌رسيديم. فريدون پيش‌تر گفته بود كه علاقه‌اي به بازيگري در سينما ندارد ولي براي بازي در «گل يخ» ابراز علاقه كرده بود، از او درباره اين تناقض ساده پرسيدم: «كمابيش يك مقدار علاقه من براي شركت به خاطر اين بود كه فيلم داستاني موزيكال داشت، مربوط به زندگي يك خواننده بود و روايت‌كنندة مسائل تازه‌اي بود و دليل ديگري براي شركت من اين بود كه فكر مي‌كردم شايد اين موضوع راهگشايي براي مجوز شود ولي بعداً ديديم مجوزي كه صادر نمي‌شود براي صوت است. آن كه ديگر صوت و تصوير بود و اصلاً مجوز نمي‌دادند».

تعداد كارهاي فريدون اندك است و پرمحتوا، بسياري از ترانه‌هايش، حس و حال دروني او را منعكس مي‌كند. خودش شرايط پديد آمدن اين ترانه‌ها را با روزگار سپري شده بي‌مناسبت نمي‌دانست. مي‌گفت گاهي «زندون دل» را گوش مي‌دهد و زماني «گرفتار» او را راضي مي‌كند. ولي در كل «آدمك» را بيشتر مي‌پسنديد و تأكيدش را روي اين بيت مي‌گذاشت : «چون آدمك زنجير بر دست و پايم/ از پنجه تقدير من كي رهايم/». مي‌گفت: «انگار سرنوشت خودش را بازگو مي‌كند».

فريدون گذشته را كنار گذاشته بود و به دنبال فريدون بعد از انقلاب مي‌گشت، در تغييرات پي‌در پي او را به ميدان فرستاده بود و بارها تا مسلخ رفته بود و برگشته بود: «راستش را بخواهيد من با فريدون فروغي قبل از انقلاب چندان ميانه خوبي ندارم. اصلاً او را جداي از خودم مي‌دانم. شايد به اين سبب كه اين بيست ساله دچار تغيير و تحول شده‌ام، به عقيده خودم فريدون فروغي بعد از انقلاب از جهت كارهايي كه انجام داده قابل تأمل‌تر است».

مصاحبه با فريدون فروغي انجام شد، مدتي از طريق حجت بداغي متن گفت‌وگو ميان من و فريدون ردوبدل مي‌شد. فريدون مقداري از مصاحبه را كم كرد و اندكي بر آن افزود. زماني هم از من خواست مصاحبه را كنسل كنم. بعد از انتشار مصاحبه در مجله خواندني «ايران جوان» تلفن‌هاي بسياري از شهرستان‌ها داشتم و در ميان اين همه تلفن جواني يزدي چنان ثابت‌قدم پيش آمد كه او را از طريق حجت به ديدار فريدون فرستادم. او وقتي پايتخت را ترك مي‌كرد از ميهمان‌نوازي فريدون چه‌ها كه بر زبان نياورد. فروغي هرگز از انتشار آن گفت‌وگو خرسند نشد و من بارها تلاش كردم تا آن گفت‌وگو بدون سانسور و به شكلي ديگر منتشر كنم. اما اين اتفاق زماني رخ داد كه او ديگر در ميان ما نبود.

آخرين بار صدايش را بر تيتراژ فيلم «دختري به نام تندر» ديدم، با منزلش تماس گرفتم و شنيدم كه به همراه حجت، بهروز صفاريان و فردين خلعتبري براي تماشاي كارش به سينماي جشنواره‌اي رفته‌اند. گمان مي‌كردم اين آغاز تولدي دوباره است، اما سرنوشت فريدون، بهتر از سرنوشت قهرمان فيلم «دختري به نام تندر» نبود. پس از آن فريدون ديگر مصاحبه نكرد، حتي شنيدم كه به مجله گزارش فيلم هم در اين رابطه جواب رد داده است.

شهريور، ماه خاطره ساز و حادثه‌سازي است. گه‌گاه فريدون به ايوان خانه مادري‌اش روبه‌روي پمپ‌بنزين رشيد سر مي‌زند تا آن ملودي حزن‌انگيز انتهاي فيلم «ياران» را زمزمه كند.

[لينک به اصل مطلب در سايت روزنامه وقايع اتفاقيه]

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/7450

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'آخرين گفت‌وگو با فريدون فروغي، پر سيمرغي به كارم نمياد قصه نگو! محمد ضرغامي، وقايع اتفاقيه' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016