يكشنبه 14 تير 1383

براندوی کبير، مسعود بهنود

از ديروز که خبر درگذشت مارلون براندو را شنيدم همه ش به او فکر می کنم و چرا بايد خودم را سانسور کنم و فکرم را به شما منتقل نکنم از ترس آن که کسی بگويد موضوع سياسی و مهمی نيست

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

اما نمی خواهم اين نوشته کوتاه را با نقل خاطره های خوش نسل ما از مارلون براندو مفصل کنم. برای تمامی نسل ما و به نظرم نسل بعد از ما او اسطوره بود. من در زمانی کوشش ها کردم که بلکه با وی مصاحبه ای کنم و سرانجام نشد و نامه ای از او گرفتم که گفته بود وقتش را بايد برای کارهای بهتر بگذارد. و می فهميدم چندان ناراحت نشدم گرچه پکر شدم که چرا به يکی از آرزوهای حرفه ای خود نرسيده بودم.

يادتان می آورم که او شاگرد مکتب استراوينسکی بود در کلاس های اليا کازان. همان مردی که به دوران مک کارتيسم توسط بنيادگرايان راست از جامعه طرد شد و تازه دو سال پيش و وقتی مرگش به سراغش آمد، جامعه روشنفکری آمريکا از وی تجليل کرد. از همان نقطه مارلون براندو بيرون زد. از او که روزی همبازی و همدوره فرانک سيناترا و دين مارتين ها بود و سرانجام به جای رسيد که مانند تابوئی شده بود و کسی را تاب مقاومت در برابر زبان رک او نبود نمی توانم گذرم که اين ظرفيت انسانی او را نشان می داد. حتی از اين که به لاری کينک برنامه ساز يهودی و معتبر سی ان ان گفت که داريد تمام مظلوميتی را که هيتلر به شما داده بود به خاطر ظلمی که به فلسطينی ها می کنيد از دست می دهيد هم نمی گويم. اما آن لحظه را از ياد نمی برم که جايزه اسکار را به مسخره گرفت و آن دخترک سرخ پوست را فرستاد تا به جای او ادعانامه اش را عليه ظلمی که به سرخ پوستان می رود و فضای دروغينی که هالی وود عليه آن ها می سازد قرائت کند. زندگيش را به سرخ پوستان بخشيد. همان ثروتی را که گفته بود برای به دست آوردنش رنج بودن در هالی وود را تحمل کرده است. چندان بزرگ بود که وزن خود را بر هر فيلمی که در سی سال گذشته بازی کرد انداخت. بی هوده نبود که وقتی چند ماه پيش آمار گرفتند و نظر سنجی کردند که کدام نقش سينمائی در جهان اثرگزار تر بوده است. در حالی که چارلی چاپلين با آن سمبل جاودانه اش بود، شون کانری و جيمز باند بود، اورسن ولز بود و بسياری از نام های به ياد ماندنی سينما. اما معلوم شد که نقش پدرخوانده [ دون کورلونه ] مانده است . آن هم فقط برای مارلون براندو. سال ها پيش، در دوران جوانی و به اقتضای چنان که افتد و دانی ضدآمريکائی بودم و وقتی برای اولين بار به ينگه دنيا رفتم برای دوستی نوشتم اين جا بهشت است با دويست ميليون گاو در آن در حال چريدن. تعبير تندی است که امروز ندارم اما در همان زمان هم استثنا داشتم . مارتين لوترکينک، ابراهام لينکلن، جفرسون، اديسون و تازه کسانی مانند انشتين را آمريکائی به حساب نياورده بودم اما به يادم بود که در اول آن ليست بنويسم مارلون براندو.

امروز تمام روزنامه های جهان از گاردين تا روزنامه شرق خودمان تصوير بزرگ مارلون براندو را در صفحه اول خود گذاشته اند. باور ندارم که مرگ طبيعی هيچ کسی – شايد به جز پاپ – چنين ابعادی داشته باشد. و اين به دليل بازی او در اتوبوسی به نام هوس و شورش در کشتی بونتی و دربارانداز و پدرخوانده و اينک آخرالزمان و آخرين تانگو در پاريس نيست که .... به خاطر مردی است که از عجايب جهان امروز بود. بزرگی اش را ارزان نفروخت. در پيری فقط مجسمه مانندی شد در فيلم کاپولا اينک آخرالزمان وقتی که آن متن نيجه ای را در تاريکی خواند و تنها حرکتی در صورت استثنائی اش به نمايش در آمد. راست گفت به هالی وود رفته چون پول در آن جاست و می خواهد با آن آزادی را بخرد برای خود و برای هر که می تواند. و در عمل هم چنين کرد. بزرگ بود بی ترديد. ديشب در جمع ياران می گفتم در دل من از چارلی و ارسون ولز هم بزرگ تر بود که صدای علی امينی بلند شد. نام از آلن رنه و بزرگان سينما آورد. حرفم را خوردم اما در دل پس نگرفتم. اميدوارم روزی کتابی از گفته ها و مصاحبه هايش که هر کدام در جای هزار حرف داشت درباره زندگی، شهرت، قدرت و سينما منتشر شود و شان وی خارج از بازيگری هم در برابر نسل امروز باز شود. گاردين نوشته اگر مارلون براندو نبود، داستين هافمن هم نبود، تا در کابووی نيمه شب و ماراتن من خود را معرفی کند و رابرت دو نيرو هم نبود حتی راسل کرو هم در سينما جا نمی گرفت. از يادم نمی رود که پل نيومن هم که به عنوان بدل مارلون براندو وارد سينما شد، رگه ای متفاوت دارد از ديگران.

ماکسيم گورگی [ از حافظه می گويم و احتمال خطا دارد] از لنين جمله ای نقل کرده که با شنيدن باله درياچه قو گفته است کار ما چقدر مشکل است که می خواهيم بوژوازی را از ميان برداريم بی آن که بتهوون و استراوس را صدمه بزنيم در حالی که اين ها ستون همان بورژوازی هستند. حال هم وقتی از بدکرداری حکومت آمريکا می گوئيم بايد در نظرمان باشد که در دلش مارلون براندوی آزاده هم می پروراند. بايد بروم و برای صدمين بار هشت دقيقه اول آخرين تانگو و تمامی پدرخوانده اول و اتوبوسی به نام هوس را ببينم. باز و آن صحنه تاکسی در بازانداز را. جدای از آن که نقش و بازی و ديالوگش در آخرالزمان حالا هم ديدنی است.

آدم ها يا بزرگ هستند و يا مانند نود و نه در صد عادی اند و چيزی نيستند، می آيند و می روند و اثری نمی نهند. گاه هم هست که مجال های بزرگ می يابند اما به کوچکی قامت خود اثری نمی نهند. گاه هم مانند براندو بزرگند. او به باورم در هر کار که می رفت بزرگ بود. بزرگ.

[سايت مسعود بهنود]

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/9711

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'براندوی کبير، مسعود بهنود' لينک داده اند.

...و خدا يونان را دوست داشت...
۴۰چراغ به سراغ برادر رييس جمهور رفته و او را در مورد اين قضيه و ساير كندروی ها مؤاخذه می‌كند
Jump Cut
July 5, 2004 08:55 AM

Copyright: gooya.com 2016