براى اينكه پازل شخصيتى «ياسمينا رضا» را بچينيد، قبل از هرچيز بايد به اسم و ريشه هاى اين دختر فرانسوى توجه كنيد ، دخترى كه نژادش تركيبى است از يك زن نوازنده مجار و مرد ايرانى روسى كه تاجر است و فرارى. درست در همين نقطه است كه مى توان داستانهاى عجيب و غريب «رضا» را حلاجى كرد. غيرازاين هم نمى توان از او انتظار داشت. طنز او تفكرى كه پشت داستانهايش نهفته است از همه اينها نشأت مى گيرد (جرج والدن ـ ساندى تلگراف ) ياسمينا رضا، بيش از اينكه نويسنده باشد يك پديده فرهنگى است. خلق شخصيت هاى عجيب و غريب در نمايشنامه هايش و رمان هايى همچون «حرمان» و «چكش» تنها از عهده اين پديده برمى آيد. او ساموئل بكت زمان است (سيمون هاتسون ـ گاردين ). ياسمينا رضا از اوايل دهه ۹۰ آنچنان در عرصه داستان نويسى و نمايشنامه نويسى درخشيده است و به جرأت مى توان گفت تئاتر اروپا دراين دهه زير سايه كارهاى او رنگ عوض كرد. او با نمايشنامه «هنر» آنچنان درخشيد كه ديگر هرگز نمى توان فراموشش كرد. درست برخلاف ساير نويسندگان فرانسوى كه آثارشان به سختى به انگليسى ترجمه مى شود و حتى بعداز ترجمه از آن استقبال نمى شود ؛ او خانم جوانى است كه رمان «حرمان» و نمايشنامه «هنر» اش به ۳۰ زبان ترجمه شده است ، درست در روزهايى كه او حتى نيم قرن هم زندگى نكرده است.
گونترگراس معتقد است : «ياسمينا رضا نويسنده اى است كه به معناى واقعى كلمه مد شده است و حرفى براى گفتن دارد، حرفى تازه . برداشتى كه از» «هنر» «دارد شايد هرگز تكرار نشود.»
ياسمينا رضا را هميشه پشت جلد كتابهايش ، خوش تيپ و والامد جلوه مى دهندو اين كلك ناشران است ، اما انگار او از اين مسأله راضى نيست.
او تنها فرزند يك ويولونيست مجار و تاجر ايرانى روسى است كه درست بعداز سه سالگى ياسمينا رضا، هرگز ديگر مادرش ويولن به دست نگرفت.
اولين رگه هاى نبوغ او در مدرسه نمايش «ژاك لكو» پديدار شد. او يك بار اعتراف كرد: «اولين نمايشنامه ام را از سر غيظ و تنها براى اين كه عصبانيتم فروكش كند، نوشتم» .
او بارها درخشيد. بازى او در نمايش «مسخ» كافكا به كارگردانى رومن پولانسكى ، جايزه مولير را گرفت. سال ۱۹۹۰ به دليل بازى در نمايش «گذر زمستانى» بازهم جايزه مولير را دريافت كرد.
عادت هاى عجيب او از همان جوانى آغاز شد.
رضا از سفركردن بيزار است ، ترجيح مى دهد هميشه پيش فرزندانش در فرانسه بماند؛ مگر به اجبار براى گرفتن جايزه اى و يا اجراى نمايشى پا از فرانسه بيرون مى گذارد واين هم باز احتمالاً ريشه در سرگردانى او دارد.
در نمايشنامه هايى كه مى نويسد معمولاً نقش اصلى را دارد و در عين حال، طنزآميزترين قسمت ها مربوط به بازى اوست.
سكه اقبال اين خانم درست از روزى خورد كه در ۱۹۹۴ نمايشنامه «هنر» اجرا شد؛ نمايشنامه اى كه در نگاه اول به پوچ انگارى برمى گشت، اما پر بود از تهى بودن ها.
«شون كانرى» ، شيفته اين نمايش شد ، دوست داشت براساس آن فيلمى بسازد، اما ياسمينا هرقدر با خودش كلنجار رفت رضايت نداد و بالاخره گفت: دوست نداشتم، براى اين كه فيلم مثل بمب مى تركيد. شون را دوست دارم ، بازى اش را هم ، اما آن وقت تمام اجراها نقش برآب مى شد و ديگر نمايشنامه اى وجود نداشت .
ياسمينا رضا با نمايش «هنر» درست كارى را انجام داد كه «در انتظار گودو» ى بكت، اما نه تكرار آن واقعه ، بلكه درست مثل بكت عجيب و غريب، تئاتر را به سويى ديگر كشاند، ديالوگ هايى مهم و طنزى قوى (كه همه متفق القولند از چندمليتى بودن او سرچشمه مى گيرد).
سه نفر كه ۱۵ سال تمام با هم دوست هستند ، اما تابلويى به ظاهر سفيد و تهى فاصله آنها را رو مى كند. او درست دست روى نكته اصلى مى گذارد، روشنفكرزدگى جامعه دهه ،۹۰ آدم هايى كه به زور دلشان مى خواهد يك جور ديگر باشند،همه چيز را يك جور ديگر ببينند؛ تنها براى اينكه متفاوت جلوه كنند و اين طنز گريه خيلى ها را درآورد.
رضا مى گويد: تنها دليل من از نوشتن اين است كه حس زنده بودن مرا ارضا نمى كند، براى قرار گرفتن و روبرو شدن با صفحات خالى براى پر كردن خلأهاى موجود، اين تنها راه است.
رمان هاى او هم دست كمى از نمايشنامه هايش ندارند.
قصد من از اين كه رضا را با بكت مقايسه كردم هرگز به اين معنا نيست كه او از بكت تقليد مى كند تنها اين كه او درست نقش بكت را در زمان حال اجرا مى كند، تنها با اين تفاوت كه قدر خانم نويسنده را پيش از مرگش دانسته ايم. نويسنده كتاب هايى همچون «حرمان» و «چكش» در رمان درست همان موقعيت و تأثيرگذارى را دارد كه «آلبركامو» نويسنده بيگانه درزمان خود داشت.
«آنتوان چخوف» درست در يكى از روزهايى كه به داستان كوتاه فكر مى كرد سال ۱۸۸۹ نوشت: «شجاعت، خواهر استعداد است» . اين اظهارنظر او درباره داستان كوتاه و هم رمان كوتاه صدق مى كند.
در دوران پس از «كنراد» ، «جيمز وولف» و «رايس» رمان كوتاه هنوز جدى گرفته نمى شد و دسته دومى به حساب مى آمد. براى اين كه نه وسعت و گستردگى رمان را داشت و نه قابليت مانور داستان كوتاه را كه «ريموند كارور» آن را دوست داشت، زيرا مى شد آن را در يك نشست نوشت و در يك نشست هم خواند.
زمانى كه نوشتن تعريف يدى دارد ناشران معمولاً نسبت به واژه كوتاه بى ميلى نشان مى دهند و كار كوتاه را اگر داستان كوتاه نباشد سخت قبول مى كنند، اما «حرمان» رمانى غيرمعمول وتقريباً نازك از ياسمينارضا خوش درخشيد، طورى كه ناشران برايش سر و دست مى شكستند.
«ياسمينا رضا» نويسنده پاريسى ديگرى است كه به گزارش بى رحمانه و تند و تيز «بيگانگى» آلبركامو گرايش پيدا مى كند. او در رمان كوتاه خود اين مسأله را از زاويه اى ديگر بررسى مى كند.
«ساموئل» راوى پير رمان «حرمان» در تمام داستان گلايه هايش را از پسر غايب خود مطرح مى كند.
اظهارات تلخ ساموئل ميان تلخى ورهايى در نوسان است.
او هم مثل «مورسو» قهرمان بيگانه در چارچوب رمان كوتاه اسير و منزوى است.
ساموئل خطاب به پسر غايب اش مى گويد:
«آيا واقعيتى خارج از وجود فرد هست، سفر را براى من توضيح بده» . اواين حرف ها را خطاب به پسرش مى زند كه مى خواهد دنيا را زيرپا بگذارد و بدين ترتيب به پدرش خيانت مى كند؛ او به بقيه مى پيوندد تا شادمانى كند.
بخش اعظمى از انگيزه رمان از اين واقعيت سرچشمه مى گيرد كه ساموئل در فضاى كوچك «حرمان» جا نمى گيرد، او تحت فشار بى قرارى خودش قرار دارد و حوادث كوچك برايش تبديل به ملودرام مى شود.
او پس از فاجعه زار مى زند و مى گويد: «من در زندگى ام كشته شده ام، ابتدا زندانى و سپس اعدام شده ام. آن هم باعواطف درونى آدم هايى كه تنها هدفشان راحتى است» .
اين طنز و كنايه نويسنده خيلى وقت ها به خودآگاهى تنه مى زند. و حرمان را بالاتر از حساسيت هاى سرگرم كننده قرار مى دهد. به جرأت مى توان گفت او تنهايى و نااميدى را در زندگى امروز نشان مى دهد.نوعى كلبى مسلكى و شكاكيت دست به دست رمانتيسم مى دهد.
ساموئل احساس مى كند تنها در چند ماهى كه با نامزدش گذرانده است، خوش بوده و او مارسيا را تنها واقعيت موجود مى داند.
ساموئل در هتل هاى ارزان قيمت درست يك «امابوراى» مى شود.
براى دلداده صديق و نااميد داستان هاى رمانتيك مى بافد و بالاخره ساموئل متوجه مى شودكه او از بين رفته است.
ماجرا به همين جا ختم نمى شود، ياسمينا رضا در رمان كوتاه «چكش» هم تكه هاى پراكنده اى از خود نوشت، خاطرات خانوادگى بخصوص پدر و تعدادى از دوستانش را كنار هم مى نهد. او چهل و چهار تكه كوتاه را در كنار هم قرار داده است. با اين حال «چكش» حكايت نيست، حتى ترتيب زمانى خاصى هم ندارد ولى درعين حال منسجم است.
مجموعه اى از تأثيراتى است كه بايد رمزگشايى بشوند.
او در جايى مى گويد: من از مرگ مى ترسم براى مردمى كه دوستشان دارم، نه براى خودم، اما درباره خودم از پير شدن هراسانم.
حالا او مشغول نوشتن رمانى است كه زندگى خودش در آن دخيل است.به احتمال زياد اين رمان در ژانويه ۲۰۰۵ منتشر مى شود.