تهیه کننده و کارگردان: استیون اسپلبرگ ، فیلمنامه :ساشا گراوسی ،جف ناتانسون ،فیلمبرداری : یانوسز کامینسکی ،بازیگران : تام هنکس ، کاترین زیتا جونز ،استنلی توچچی ،تدوین :مایکل کان ، موسیقی:جان ویلیامز ،محصول: دریم ورکز ، آمریکا ۲٠٠۴
------------------------
ویکتور ناورسکی برای گرفتن امضا از یک نوازنده جاز از یک کشور خیالی در بالکان وارد فرودگاه جان اف کندی نیویورک می شود اما در این فاصبه در کشورش شورش شده و حکومت سرنگون شده در نتیجه پاسپورتش فاقد اعتبار تلقی می شود و او ناچار می شود در ترمینال بماند، این اقامت که چندین ماه به طول می انجامد سبب می شود تا او برای خود کارهایی دست و پاکند و انگلیسی یاد بگیرد و رابطه ای عاشقانه نیز با یک مهماندار برقرار کند تا روزی که با عادی شدن شرایط کشورش با کمک مهماندار ، پلیس و کارکنان فرودگاه اجازه می یابد برای یک روز وارد خاک آمریکا شود.
بیست و سومین فیلم استیون اسپیلبرگ پدرخوانده ای کارخانه رویا سازی هالیوود به یک موضوع روز می پردازد. مساله مهاجران ، پناهندگان یا به تعبیر آمریکایی شده اش " بیگانه ها ! "
از این قرار ترمینال گذرگاهی ست که نمایانگر ورودی سرزمین موعود است. با این حال ویکتور ناورسکی در حالی به فرودگاه جی اف کی ( نمادی از دمکراسی آمریکایی) می رسد که به تعبیر افسر مسئول مهاجرت فرودگاه " انقلاب " کشور او را از صحنه جغرافیای جهان مانند پاکت چیپسی که پاره می شود ؛ محو می کند.
نگاه اسپیلبرگ به " بیگانه " در این فیلم با وجود ظاهر ملودراماتیک ش و تغییرات جزیی در ساختار اما اصولا تفاوت محتوایی چندانی با فیلم های دهه های سی و چهل هالیوود در برخورد با " بیگانگان " ندارد.
از نظر هالیوود " بیگانه " بهرحال باید به مبدا بازگردد حتی اگر مانند ویکتور ناورسکی از کشوری بحران زده آمده باشد.
روایت هالیوودی از این بحران نیز روایتی هژمونیک است ، ویکتور که از حرفهای افسر مسئول مهاجرت فرودگاه سر در نیاورده است ، با دیدن کانال خبری آمریکایی پی به واقعیت می برد در عالم واقع اما جریان یکسویه اخبار کمتر جایی برای پوشش اخبار یک کشور اروپای شرقی در رسانه های جریان اصلی آمریکایی باقی می گذارد.
از سوی دیگر دیگر سازی به عنوان یک مشخصه فرهنگ توتالیتار هژمونیک او را به عنوان مرموز ، غیر خودی و یا "نامطلوب" طبقه بندی می کند.
فیلم اسپلبرگ به شکل حیرت انگیزی متکی بازی تام هنکس ( پسر خوب هالیوود ) است و در واقع فاقد انسجام دراماتیک است ، با وجود آن که تم اصلی بیانگر اهمیت ظاهری شخصیت پردازی است اما در فیلم کمتر نشانی از شخصیت پردازی موثر دیده می شود به این ترتیب علیرغم تمهیداتی که برای نمایان سازی دگردیسی ویکتور و لاجرم تغییری که در محیط اطرافش می دهد بسیار سطحی است و ازپرداخت تغییر نگرشی که در محیط اطراف ویکتور در پایان فیلم نسبت به او صورت می گیرد در می ماند و کل این تغییرات را در برقراری رابطه با دو خارجی دیگر که بدون داشتن مدارک معتبر به کار در فرودگاه مشغول هستند تقلیل می دهد ، برای یکی از آن ها یعنی مامور نظافت فرودگاه این رابطه بر اساس کنجکاوی مفرط و سو استفاده از موقعیت در ایجاد قلمرو شکل میگرد و در نتیجه به جنگ بوئینگ رفتن او هم برای نگه داشتن ویکتور از سفر بی معنا می نماید و برای دیگری که مامور حمل و نقل است این رابطه به دلیل نیاز به نزدیک شدن به دختر مورد علاقه اش (با بازی دختر سابقا بد هالیوود !)شکل می گیرد منفعت طلبی این خارجی ها به شکل بی معنایی به کل کارکنان فرودگاه تعمیم می یابد ضمن این که در پس ظاهر انگیزه ها و رفتار های سمپاتیک این دو خارجی هم منفعت طلبی بیگانه ها نمایان می شود .
گذشته ازروایت هالیوودی داستان یک بی خانمان ، مهاجر یا غریبه " خوب" که با واقعیتات جاری از زمین تا آسمان فاصله دارد،ملودرام اسپلبرگ حتی به سطح مشکلات این " بیگانگان " نیز نزدیک نمی شود . از این رو باز به تعبیر هالیوودی بهتر آن است که رابطه نصفه و نیمه ای که برای هالیوودی کردن ماجرا بین ویکتور و آملیامهماندار خارجی شکل گرفته است با بازگشت او نزد دوست پسرش به پایان برسد تا ویکتور هر چه سریع تر به خانه ش بازگردد!
ویکتور ناورسکی که ما تنها رفتار های عجیب او را به مدد Voyeurismنهان شده در چارچوب انجام وظیفه افسر مسئول و کارکنان حفاظت فرودگاه شاهدیم و چیزی شبیه تیپ قالبی تام هنکس یعنی "نابغه کودن" که از فارست گامپ در او باقی مانده است ، اما به سرعت خود را با شرایط جدید سازگار می کند آن چنان سریع که حتی می او هم می تواند در عرض چند روز در نیویورک راننده تاکسی شود! به خاطر بیاورد وقتی وی برای گرفتن امضای نوازنده جاز اجازه ورود به خاک آمریکا را میگیرد و از راننده تاکسی ش می پرسد چند وقت است به آمریکا آمده است وی پاسخ می دهد که فقط چند روز !
اسپیلبرگ البته انگیزه این سفر که ویکتور برای آن تن به هرکاری می دهد را همچون کاریکاتوری از اودیسه به "فرهنگ و شیوه زندگی آمریکایی " American Life Styleمرتبط میکند و از این طریق مفهوم ایدئولوژیک هژمونی را تبلیغ می کند ، به خاطر بیاوریم که دلیل اصلی سفر ویکتور تنها گرفتن امضای نوازنده یک گروه جاز نیویورکی ست که چهل سال پدرش را در انتظار نگه داشته است!
در عالم واقع اما تنها برخی از بینندگان فیلم ممکن است بدانند که سرنوشت ناورسکی واقعی که داستان فیلم از زندگی او الهام گرفته شده است چنان با رویاپردازی هالیوودی از روایت اصلی متفاوت است که حتی نشانی از او هم در فیلم نیست. سر آلفرد ( نامی که او به خودش داده است تا هویت ایرانی ش را انکار کند ) یا مهران کریمی ناصر که شانزده سال است به عنوان مشهورترین بی خانمان جهان در فرودگاه شارل دوگل پاریس زندگی می کند،آن چنان به این زندگی پیکا وارش خو گرفته است که حاضر به خروج از ترمینال نیست ، با وجود اختلال هویت اش( او حتی از این که خود را ایرانی بداند و به زبان فارسی حرف بزند امتناع می کند) هر چه که باشد زندگی و حضور او در ترمینال شارل دو گل ( جایی که شاید روزانه صدها هموطن او بی اعتنا از کنارش می گذرند ) خود نمایانگر مرزهایی ست که هنوز وجود دارد و اسپیلبرگ هم از این مرزهای قراردادی با Making Otherعهد قدیم پاسداری کرده است، مرزهایی که می کوشد با طبقه بندی همه چیز ظفرنمونی مدرنیسم سرمایه داری را به رخ بکشد."بیگانگان " را از خودی ها ،قواعد حقوقی و اجتماعی را از مظاهر طبیعی و مرز بین نظم وبی نظمی راحفظ کند.
از این قرار ویکتور ناورسکی هرگز در عالم واقع نموداری نخواهد داشت. این تنها هالیوود است که چون ET می تواند او را خلق کند و بار دیگر به جهان ناشناخته اش بازگرداند!
اطلاعات جنبی:
گزارش ویدئوییMSNBC در باره آواره ترمینال واقعی
یک گزارش کامل از زندگی سر آلفرد در فرودگاه شارل دوگل
یک گزارش دیگر از وضعیت سر آلفرد
سر آلفرد فرودگاه شارل دوگل فیلمی ساخته: حمید رحمانیان و ملیشا هیبارد
تصاویری از زندگی سر آلفرد در فرودگاه شارل دوگل: پاول کوپر
عکس هایی (واقعی و جعلی) از کاترین زیتا جونر دختر بد هالیوود!
فیلموگرافی استیون اسپلبرگ
[email protected]
www.freebatebi.com