كسى از ديروز
من ديده ام زنى را كه رنج زندان يك دو سه فرزند را سال ها تاب آورده، من ديده ام زنى را كه بر جنازه دومين و سومين شهيدش ايستاده، خود نماز گزارده و پدر را تسليت گفته، من گذر كرده ام بر زنى كه در يخبندان دى و آتشباد تير ساعت ها در صف ايستاده، تا سفره بى رنگ خانواده را به مختصر نان خورشى رنگين كند و از شرم پدر در برابر كودكان بكاهد.
امروز اگر بهروزى، اگر پيروزى اگر جامى به شيرين كامى پس از جنگ است، به همت زنانى است كه دندان بر جگر فشرده اند و ناله فرو خورده و سختى تاب آورده، چونان صخره اى بر فراز سر.»* زن يكى از موضوعات اصلى شعر هاى سيمين بهبهانى است.
احقاق حقوق، آگاهى به حقوق و شناختن جايگاه خود از جمله موضوعاتى است كه بهبهانى در شعر هايش به آن مى پردازد.
شعر هايى كه در بيش از ۳۰ دفتر شعر به چاپ رسيده است.
عمرى ۷۹ ساله و عمرى شعر و داستان و كتاب و عمرى جايزه، جاى پا ۱۳۳۵/ چلچراغ ۱۳۳۶/ مرمر ۱۳۴۲/ رستاخيز ۱۳۵۲/ خطى زآتش و از آتش ۱۳۶۰/ دشت ارژن ۱۳۶۲/ گزينه اشعار ۱۳۶۹/ كولى و نامه و عشق ۱۳۷۳/ عاشق تر از هميشه بخوان ۱۳۷۴/ يك دريچه آزادى ۱۳۷۵/ از سال هاى آب و سراب ۱۳۷۰/ كليد و خنجر ۱۳۷۹/ و... كليد و خنجر زندگينامه اى است كه در حد امكان او را به ما مى شناساند. در طول بيش از ۶۰ سال شاعرى و فعاليت ادبى جوايز متعددى را كسب كرده است از جمله: مدال طلايى پراگ، تقدير نامه اى از كارنامه به خاطر سال ها شاعرى، مدالى كه به همراه اخوان ثالث در سال ۱۳۳۰ دريافت كرده است (مدال صلحى كه براى شعر «اى آه اى ناشناس ناهمرنگ» كه از صلح جهانى مى گويد). مشتى گره كرده و بلورين به تقدير از شعرى كه از سوى انجمن پويا؛ ايرانيان مقيم فرانسه اعطا شده است.
مدال كارل بن اوستيوسكى بزرگ ترين مدال حقوق بشر از سوى دولت آلمان و انجمن جهانى حقوق بشر.
كتيبه قانون داريوش از سوى دانشنامه ايرانيكا به عنوان زن سال و...
سيمين بهبهانى از آخرين بازماندگان شعر نوپاى نوايران است. همرهان يا رفته اند يا چون سيمين بهبهانى خسته و رنجور اما اميد وار ايستاده اند به نظاره. استقلال ايران و سربلندى اش عشق همه ايرانيان است و براى كسانى مثل او كه از جنگ و كودتا مى آيند و مردان و زنان زيادى را نيز، فرزندان ايران زمين را، قربانى داده اند اين استقلال و ايستادگى دو چندان لذت بخش است.
آرام سخن مى گويد. آرام گام برمى دارد و آرام پلك مى زند. اما به ايران كه مى رسد صدايش رسا تر مى شود. با هر نگاه و هر فكرى، همه ايرانيان ايرانى اند. براى زن نوشته است. براى غم ها سروده است. براى كين ها نيز. اما كينه اى به دل ندارد. تاليفاتش و اشعارش هر كدام مختص زمانى بوده اند و دوره اى.
در مقدمه يك دريچه آزادى به تلخى اشعارش اشاره كرده است و آن را آئينه تلخى هايى كه ديده است و تنها يك چيز مى خواهد.
«دلم مى خواهد دولتمردان بيش از اين به فكر ايران باشند و بدانند كه هرچه دارند از ايران و موجوديت ايران و مردم ايران دارند.»
* از كتاب كليد و خنجر
«به فريدون مشيرى»
گرچه در شور و اشك و شعله ى آه
باغ را هيچ كس نكرده نگاه
گرچه در دشت سرخ سوختگان
ديرگاهى نرسته هيچ گياه
گرچه از خرمن بنفشه و گل
مانده خاكسترى تباه تباه
گرچه ما راه خود جدا كرديم
با بهارى كه مى رسد از راه
باز از سبزه و بنفشه بگو
گرچه از سوز دى شدند سياه
بر دروغت مباد غير درود
بر فريبت مباد نام گناه
دل ما را به وعده اى خوش كن
شب ما را به قصه اى كوتاه
تا نميريم و گل كند خورشيد
تا بميريم و ميوه آرد ماه
سال ۵۹
------------------
هى ها كه سنگم نزنى، آيينه ام، مى شكنم
سارا فاتح
تصميم مصاحبه با سيمين بهبهانى عملى شد. در اولين تماس با مصاحبه موافقت كرد و تعيين زمان و ساعت آن را به روز ديگرى سپرد. بعد از تماس تلفنى دوم، هم روز مصاحبه مشخص شد و هم ساعت آن، مكان هم كه البته سر جاى خودش بود.
از سيمين بهبهانى تصويرى واضح در ذهن دارم. زنى بالابلند با شالى از حرير بر سر كه آرام از پله ها بالا مى رود و پشت تريبون مى ايستد. مراسم تقدير از زنان برجسته ايران بود در خانه هنرمندان و به مناسبت روز جهانى زن، ۸ مارس، سال ۱۳۸۰. سيمين بهبهانى شعرى مى خواند: «خانه ابرى بود روزى، خانه خونين است اينك» و يادى از نيما.
و حالا سه سال بعد از آن يادآورى، سال ۱۳۸۳ در خانه سيمين بهبهانى در مقابل او نشسته ام. هنوز بالابلند است و البته رنجور از درد چشم. يكى از چشمانش را به تيغ جراحى سپرده است و من متشكر كه با اين احوال مرا و مصاحبه را پذيرفته است. او در اين مصاحبه فقط از زندگى اش گفته است. گذشته و حال و آينده.
از كودكى اهل كتاب بوده است. به همين خاطر حالا كه به خاطر عمل چشم عادت نيمه شب بيدار شدن و خواندن را كنار گذاشته دلخور است:«در خانه ما كتاب مثل خشت جاى آجرهاى خانه را گرفته بود و در دست و بالمان. يادم مى آ يد در ۱۲ سالگى وقتى كتاب مورد علاقه ام را در خانه پيدا نمى كردم به سراغ نشريات بريانى سركوچه مى رفتم. مغازه اى كه كتاب كرايه مى داد. شبى يك عباسى. سال ۱۳۱۶ بود. همان شب اول كتاب را تمام مى كردم. چون اگر بيش از يك شب مى شد، بايد يك عباسى بيشتر پرداخت مى كردم.»
سيمين بهبهانى متولد سال ۱۳۰۶ است. «و بدين گونه بود كه زاده شدم، در خانه بزرگ پدربزرگ در محله همت آباد.» سال هاى آغاز قرن سيزدهم در ايران پس از اغتشاش، جنگ و كودتا، فقر و... بوده است. جنگ جهانى دوم كه حتى دورترين كشورها را هم در امان نگذاشته بود. ايران بى طرف بود اما سياست قدرت ها اقتضا مى كرد كه خط آهنى از ميان ايران بگذرد و دشمنى هاى گذشته انگليس و آمريكا را كه حالا به دوستى تبديل شده بود را به روسيه برساند تا در جنگ عليه هيتلر پيروز شوند. «دو جنگ و يك كودتا را به چشم خود ديده ام. روزهاى سختى بود. ايران ظرف سه روز تصرف شد. با وجود اعلام بى طرفى از طرف ايران، كشورى با قواى متفقين اشغال شد. بعد از آن هم اعلام خودمختارى آذربايجان و غائله پيشه ورى به وجود آمد. دهه ۲۰ سال هاى سختى بود. بعد از يك سال جنگ و درگيرى در آذربايجان و با مداخله تقى زاده و قوام السلطنه بود كه آذربايجان از قشون پيشه ورى تخليه شد.» به اتحاد و استقلال كشور كه مى رسد آرزو مى كند كه هميشه پا برجا بماند. «اميدوارم كه استقلال كشورمان هميشه حفظ شود. همين قضيه اخير ثابت كرد كه ايرانى ها به اين مسئله خيلى حساس هستند و آنقدر پافشارى كردند كه موسسه نشنال جئوگرافيك مجبور شد اشتباهاتش را جبران كند. خليج فارس حتى از قبل از اسلام هم خليج فارس بود.» ظاهراً خليج هميشگى فارس دل هاى همه ايرانى ها را در يك جا به هم گره زده است. سال هاى جنگ را با سختى مواقع جنگ پشت سر گذاشته است. اما همچنان شعر را به همراه داشته است. گفتن شعر را از خردسالى آغاز كرده است و آن هنگام كه بوسه زن ناشناس را بر گونه خود ديده مصمم تر به ادامه شاعرى شده است. «پروين اعتصامى از دوستان مادرم بود. يك روز به منزل ما آمده بود همراه مادرش. من به سبب شعرى كه گفته بودم به اتاق خوانده شدم و پس از خواندن شعرم، او گونه ام را بوسيد. اسفند ماه بود. تنها ملاقاتم با پروين اعتصامى. در ايام عيد گويا به حصبه دچار شد و تا نيمه فروردين بيشتر دوام نياورد و شعر من در مورد آب و مهتاب بود.» پروين اعتصامى را همه مدرسه روها حتماً با شعر «روزى گذشت پادشهى از گذرگهى» مى شناسند. بزرگ بانوى شعر ايران و پس از آن بهبهانى همچنان ادامه داد. شعر گفتن را هيچ گاه از خود دور نكرد. هنگامى كه اولين شعرش را در روزنامه نوبهار چاپ كردند هرگز حدس نمى زدند كه آن شعر از آن دخترى ۱۴ ساله باشد. غزلى با مضمون انقلابى _ اجتماعى. «غزلى گفته بودم كه با اين بيت آغاز مى شد: اى توده گرسنه نالان چه مى كنى؟ اى ملت فقير و پريشان چه مى كنى؟ بعد از چاپ اين شعر يزدان بخش قهرمان، داماد ملك الشعرا بهار، با مادرم تماس تلفنى گرفت و وقتى فهميد كه شعر از آن من است متعجب شد و تصحيح آن را به مادرم نسبت داد. همه فكر مى كردند مادرم شعرها را مى گويد. اما مادرم حتى حاضر به تصحيح شعرهايم نبود، فقط تشويقم مى كرد.» مادرم فخرالتاج يا فخر عظما ارغون. زنى نويسنده و شاعر كه هرگز از پاى نيفتاد. سيمين خود را مديون خانه مادرى مى داند و استعداد پدر و كتاب هاى در دسترس. «مادرم سردبير هفته نامه آينده ايران بود كه بعدها مصباح زاده آن را به صورت روزنامه انتشار داد و بعد تبديل به امتياز كيهان شد. سال ۱۳۰۶ روزنامه نامه بانوان را منتشر مى كرد. آرم روزنامه زنى را نشان مى داد كه كودكى در آغوش داشت. آرم زيبايى بود كه من آن را خيلى دوست داشتم.»
نامه بانوان روزنامه اى بوده است براى آشنا كردن زنان با حقوق خود و به شعر هم مى پرداخته است. «مهكامه محصص شاعر بود و در انتشار نامه بانوان با مادرم همكارى داشت. اين روزنامه دنباله رو همان انجمن نسوان وطن خواه بود.» سال ۱۳۰۴ همزمان با تولد سيمين بهبهانى مادر به همراهى زنانى چون مستوره افشار، هايده افشار، ملوك اسكندرى و فخرآفاق پارسا انجمنى را به نام انجمن نسوان وطن خواه تشكيل داده بودند كه هدف و آرمان آن نشر فرهنگ در ميان زنان و باسواد كردن آنان بوده است. «در اين انجمن علاوه بر زنانى كه با مادرم همكارى مى كردند، مردانى چون سعيد نفيسى، ملك الشعرا بهار و... نيز عضويت داشتند و هر هفته به نطق و سخنرانى مى پرداختند. مدرسه اى هم بود كه آموزش زنان بزرگسال را هدف قرار داده بود كه توسط همين انجمن اداره مى شد.» در اين مدرسه تمامى قوانين آموزش و پرورش خلاف جهت آب بوده و هيچ شباهتى به نحوه اداره ساير مدارس نداشته است. سيمين بهبهانى نحوه اداره اين مدرسه را توسط گروه انجمن نسوان وطن خواه با علاقه خاص توضيح داد: «پول در اين مدرسه مسئله مهمى نبود و همه قشرها مى توانستند به تحصيل در اين مدرسه بپردازند. نحوه شركت زنان در اين مدارس به صورت معاملات پاياپاى بود. زنى اگر فرضاً خياطى بلد بود آن را به ديگران ياد مى داد و در عوض هم مثلاً فرانسه ياد مى گرفت. آشپزى درس مى داد و نقاشى مى آموخت و تا سال ۱۳۱۴ ادامه داشت تا اينكه كانون بانوان شروع به كار كرد.» با شروع به كار كانون بانوان كه تقريباً اولين سازمان نيمه دولتى زنان بوده است زنان انجمن نسوان وطن خواه جذب اين كانون شده و انجمن آغازين منحل مى شود و مدرسه هم ديگر به كارش ادامه نمى دهد. يعنى ما ۷۵ سال پيش حتى خيلى پيشتر از بعضى ممالك غربى داراى انجمن هاى پيشرو حقوق زنان بوده ايم. تلفن زنگ مى زند و من دكمه off ضبط را فشار مى دهم. يك مكالمه تلفنى براى قرار مصاحبه اى ديگر فرصتى مى دهد تا نگاهى به در و ديوار اتاقى كه در آن نشسته ام بيندازم. تابلوهايى بسيار زيبا، شعرى از اخوان ثالث و تقديمى به سيمين عزيز، تابلويى زيبا از خطى خوش با لوح هاى تقدير و تقدير نامه و تشكر. عكسى از جوانى هاى سيمين بهبهانى به همراه پسرش. «فرزندانم مشوق شعر من هستند، خصوصاً على پسر بزرگم كه آرشيو متحركى از ادبيات معاصر است و مثل من ارادتى خاص به نيما دارد. او نخستين منتقد شعر من است.» سه فرزند حاصل زندگى سيمين بهبهانى هستند البته به جز كتاب ها و اشعارش. على مترجم است و تاليفاتى نيز دارد؛ تاريخ ادبيات روس كه به زودى منتشر خواهد شد و شرح حال چخوف ۱۳۷۴. حسين پسر ديگر و اميد تنها دختر سيمين بهبهانى. نام دخترش را اميد گذاشته تا نام را عامل تفاوت زن و مرد نداند و شايد هم به اميد روزهاى بعد. دخترش دكتراى زبان هاى باستانى دارد و همگى در ايران زندگى مى كنند. «هرگز ايران را ترك نكرده ام مگر براى شركت در كنفرانس و يا مجامع فرهنگى. تمامى بستگان من در خارج از كشور زندگى مى كنند ولى من، دو برادر و خواهرم و فرزندانم، البته، در ايران مانده ايم و خواهيم ماند. هر جا كه بروم، برمى گردم.»
نمى توانم ببينم / جنازه يى بر زمين است / كه بر خطوط مهيبش / گلوله ها نقطه چين است. سال ،۵۷ سال هاى انقلاب و خروش. يك سال قبل در سال ۵۶ ده شب جنجالى از شعر شاعران ايرانى ساواك را به تقلا انداخته بود. «آن موقع، تابستان بود، در آمريكا بودم. براى بازديد از خويشندانم، در شب هاى همان تابستان بود كه ده شب شعر گوته برگزار شد. شاملو، صفارزاده، رويايى و بقيه كه يادى از نام هايشان ندارم در آن شب ها شركت داشتند كه با مخالفت و برخورد ساواك روبه رو شد. به جرات مى توانم بگويم اين روحيه عامل تاثيرگذارى در جريانات انقلابى مردم بود. اگر در ايران بودم در آن شب هاى شعر شركت مى كردم.» آسمان سرخ است / كهكشانش نيز / ماه و مريخش / روشنانش نيز.
از هر كه ياد مى كند آهى و حسرتى. «زمان هميشه كسان زيادى را از ما گرفته است.» با همين آه از پدر صحبت مى كند و اما تاثيرگذارى مادر را بيشتر مى داند. «پدرم عباس خليلى مدير روزنامه اقدام بود و مولف بيش از ۵۰ اثر؛ تاريخ كوروش، ۱۴ جلد كامل ابن اثير، ترجمه كتاب پرتو اسلام و اولين كسى بود كه نگارش رمان به سبك ادبيات غرب را در ايران آغاز كرد. مادرم پس از جدايى از پدر با مردى به نام عادل خلعتبرى ازدواج كرد كه او هم با ادبيات و روزنامه نگارى سر و كار داشت.» سال هاى آغازين زندگى سيمين بهبهانى خشت هايى چنان محكم دارد كه سال هاى پرلرز بعدى را پشت سر گذاشته است. «در مدرسه مامايى درس مى خواندم ولى به دلايلى نيمه كاره رها شد. سال ها كار تدريس كردم. دبير فارسى بودم اما با مطالعاتى حقوق قضايى. براى شركت در كنكور حقوق سه منبع درسى داشتيم: انشا، زبان انگليسى و ترجمه اى از يك متن عربى. موضوع انشا اين بود: چرا حقوق مى خوانيد و من ابتداى نوشته ام را با شعرى از ايرج ميرزا شروع كردم، قصه شنيدم كه بوالعلاء به همه عمر لحم نخورد و ذوات لحم نيازرد / با اشاره دستور خادم او جوجه با به محضر او برد / خواجه چو آن طير كشته ديد برابر / اشك عسر زهر دو ديده بيفشرد گفت به طير از چه شير شرزه نگشتى / تا نتواند كَسَت به خون كشد و خورد / مرگ براى ضعيف امرى طبيعى است / هر قوى اول ضعيف گشت سپس مرد. آن سال نفر هشتم كنكور حقوق قضايى شدم و اين رشته را تمام كردم. اما هرگز قضاوت نكردم تا بازنشسته شدم و به سراغ قضاوت نرفتم. مى ترسيدم كه حكمى به ناحق بدهم. اما از دانش حقوقى ام هميشه سپاسگزار بودم. به پشتوانه همين دانش حقوقى ام بسيارى مطالب نوشته ام كه مدال حقوق بشر را هم از همين پشتوانه دارم.»
بهبهانى ترانه هم سراييده است. «نزديك ۴۰۰ ترانه براى راديو ايران سروده ام كه كار حرفه اى ام بوده است. براى زندگى ام بايد درآمدى مى داشتم. بعد از فراغت از تدريس و ترانه سرايى يعنى بعد از بازنشستگى ام بود كه تمركزم را روى شعر گذاشتم. ولى الان هيچ كدام از آن ترانه ها را ندارم. موقع اسباب كشى به اين خانه دفترهايم را گم كردم و الان گاهى ترانه اى مى شنوم و به ياد مى آورم كه آن را من گفته ام.» شجريان نامى آشنا در عرصه موسيقى است اما صدايش در حنجره همايون با آوازى از سيمين بهبهانى حتماً شنيدنى است.
«غزلى داشتم به نام «دلم گرفته، اى دوست». آقاى ضرابيان گفت كه روى اين شعر آهنگى گذاشته ام، كه زيبا هم بود. يك روز هم همايون آمد و اجازه خواست كه آن را بخواند. حرفى نداشتم. مثل پسرم بود اتفاقاً ترانه زيبايى هم شده است.» دلم گرفته، اى دوست / هواى گريه با من / ستاره ها نهفتم در آسمان ابرى / دلم گرفته اى دوست / هواى گريه با من. و فروغ. هرگاه نامى از او به بيان مى آيد همه به از دست دادن خيلى زود او اشاره مى كنند و سيمين هم؛ سال هاى بين ۳۴ تا ۴۰ را به ياد مى آورد. با شاعرانى كه همگى زن بودند و شعر مى گفتند: «سال هاى ۳۴ تا ۴۰ بود. چند شاعر بوديم كه دور هم جمع مى شديم، فروغ، لعبت والا، آذر خواجوى، منير طه و... جلسات هفتگى بود و يا ماهانه. گاهى عده اى روشنفكر در منزل فخرى ناصرى جمع مى شدند و من و فروغ و بقيه نيز در اين جلسات كه دوره اى بود شركت مى كرديم. احسان نراقى، بانو رخشا و فروز ياسايى هم در اين جلسات شركت داشتند. فروغ در ابراز عقايدش خيلى تند بود. برخلاف جثه كوچكى كه داشت در برخوردهايش خشن بود؛ به خصوص هنگام ابراز عقيده در مورد چيزى. در يكى از اين شب هاى شعر با خشونت او در مورد شعرم مواجه شدم. دلم شكست تصميم به قطع رابطه گرفتم و از تمام مجالسى كه او در آن شركت داشت كنار كشيدم. حدود ۵ سال بعد بود كه آن فاجعه اتفاق افتاد.
در اين فاصله خيلى كم از او خبر داشتم اما دورادور از فعاليت او اطلاع كسب مى كردم. با اين حال تنها كسى بود كه حس رقابت را در من برانگيخت. اما متاسفانه زندگى بسيار سخت و غريبى داشت. ازدواج ناموفق او تاثير بدى در شخصيت او گذاشته بود. پرويز شاپور با اينكه مرد بزرگى بود ولى هرگز نتوانست روح پرتلاطم فروغ را آرام كند تا اينكه با آغاز فعاليت سينمايى و همكارى با ابراهيم گلستان، هم بسيار موفق شد و هم بسيار آرام. بعد از آن كمتر كسى را رنجاند و شكل زندگى اش و مسير آن هم مشخص شد و هم از لحاظ مادى و معنوى محكم. اين اخبار را دورادور مى شنيدم و همين طور خبر مرگ او را. با اين حال و با اينكه خيلى زود از ميان رفت كارنامه ماندگارى بر جاى گذاشت.» شعر فارسى راه طولانى را طى كرده است. خصوصاً شعر معاصر و هر كدام از شاعران نيز صاحب سبك بوده اند و بنام. اما سيمين بهبهانى در حال حاضر خيلى با اين رويه موافق نيست: «شعر الان به كثرت گراييده است. تورم شعر و تورم شاعر. از هر كثرتى چيزهاى زيادى به دست مى آيد. هم چيزهاى خوب و هم چيزهاى بد. در اين ميان انتخاب هم مشكل تر مى شود. الان نمى توان چند شاعر برجسته انتخاب كرد ولى خيلى ها هستند كه خوب كار مى كنند.» نمى خواهد نامى از كسى ببرد.
ممكن است برنجند ولى در مورد خودش كارى ۶۰ ساله را براى داشتن سبك عنوان مى كند. «اصول و فنون شعر كلاسيك را مى دانستم ـ هم از لابه لاى كتاب هاى خانه مادرى و پدرى و هم از استعداد درونى ام. اما ۳۰ سال طول كشيد تا در شعر صاحب سبك شدم.» شعرى را كه دوست دارد به انتخاب از ميان شعرهايش مى پرسم. از ميان غزل ها و منظومه هايش اشاره اى مى كند به شعرى زيبا؛ «از جاى برخيزم اگر / پر سايه ام / بيد و بُنم، بر خاك بنشينم اگر، فرش ظريفم، چمنم / بر ريشه ام تيشه مزن / حيف است افتادن من / در خشكساران شما / سبزم. بلوطم. كهنم / اين شعر را زمانى گفتم كه آزارهاى زيادى مى ديدم و تحمل مى كردم. حمله مطبوعات مختلف به من و شعرم. اما گذشت.»
خسته شده است. هوا تاريك است كه خداحافظى مى كنم. بعد از خداحافظى تا جلوى در آسانسور با من مى آيد و نگران آن كه مبادا در طبقات بالا و پايين دچار سردرگمى شوم. راه بازگشت را خيلى دقيق برايم شرح مى دهد و من اطمينان مى دهم كه راه را مى دانم. تاريكى هوا نگرانش كرده است. از ساختمان كه خارج مى شوم خستگى چشمانش هنوز جلوى چشمانم است. به شعر عصر سيمان فكر مى كنم. اين ساختمان هاى بلند جاى خانه بزرگ و جوى آب و باغچه و باغبان خا نه پدرى او را گرفته است. ولى خب زندگى تغيير كرده است. عصر سيمان است و...