جلال خالقى مطلق، متولد ۲۰ شهريور ،۱۳۱۶ تهران
اخذ درجه دكترى از دانشگاه كلن آلمان ۱۳۴۹ در رشته هاى شرق شناسى، مردم شناسى و تاريخ قديم
تدريس زبان و ادبيات فارسى و فرهنگ ايران از سال در بخش ايران شناسى دانشگاه هامبورگ آلمان
مشاور دانشنامه «ايرانيكا» (نيويورك)
مشاور مجله ايران شناسى (واشنگتن)
مشاور «نقش شاهنامه» در دانشگاههاى كمبريج و ادينبورگ
برنده جايزه فردوسى از سوى دانشنامه ايرانيكا ۱۳۸۰
عضو هيأت امناى موزه ايران در هامبورگ
برخى از تأليفات او عبارتند از: اساس اشتقاق فارسى (ترجمه و تنظيم: نقل شواهد فارسى و پهلوى) شاهنامه ابوالقاسم فردوسى (۶جلد)، گل رنج هاى كهن (برگزيده مقالات درباره شاهنامه فردوسى)، يادداشت هاى شاهنامه (۲جلد) از او تاكنون ۹۲مقاله به زبان فارسى و ۶۴مقاله به زبان انگليسى و آلمانى و فرانسوى در نشريات گوناگون ايران و جهان به چاپ رسيده است.
جهانشاه معصومى:جلال خالقى مطلق را بيشتر بخاطر تحقيقات ارزنده اش درباره فردوسى و مخصوصاً تصحيح و چاپ ممتازى از شاهنامه مى شناسند و همه علاقه مندان زبان و ادب و فرهنگ ايران از اين بابت سپاسگزار او هستند و گرچه او تمام ساليان تحقيق اش را دور از ايران بوده اما عشق به فردوسى و ايران هميشه و همه جا همراهش بوده و مانده است.
«خالقى مطلق» متولد بيستم شهريور ۱۳۱۶ درتهران است. دوره دبستان و دبيرستانش را هم درهمين شهر گذرانده است. «تهران ما درآن روزگار يعنى ۶۵سال پيش، شهر كوچك زيبايى بود و شايد حداكثر نيم ميليون جمعيت داشت. خانه ها زيرزمين خنك داشتند و حياط ها پراز گل و گلدان. بعضى كوچه ها هم درخت اقاقيا داشت با خوشه خوشه گل...»
و او تهران امروز را شهرى زشت و بى چهره مى داند. شهرى كه به زعم او هزاران باغش را تراشيده اند و چند تا پارك به جايش ساخته اند كه بچه ها درآنها الاكلنگ مى كنند!
و او البته كودكى اش را درميان رؤياهاى باستانى سپرى كرده است. رؤياهايى كه گاهى بيشتر به كابوس مى ماندند. «آن زمان درتهران اغلب خانه ها زيرزمين داشتند و مردم تابستان ها را به آنجا پناه مى بردند و عادت داشتند آب يخ را از كاسه هاى لعابى آبى رنگ بخورند و خود را با بادبزن هاى حصيرى دسته چوبى باد بزنند. برخى حياط ها هم حوضخانه داشت. در وسط آن حوض ها كاشى هاى كوچكى بود با فواره و چندماهى سرخ و گاه ديوارها كاشى هايى از عكس شاهان قديم داشت كه نامشان را بالاى شانه شان نوشته بودند. چهره آنها به جاى آنكه پر ابهت باشد، مصيبت زده بود! من دركودكى بارها آنها را به خواب مى ديدم. يكى از آن رؤياها را كه خيلى مكرر ديده بودم هنوز بخاطر دارم: ضحاك با مارهاى شانه هايش از كاشى خود بيرون مى آمد و مدتى دور حوض شلنگ تخته مى انداخت و ادا و اطوار درمى آورد. شاهان ديگر بعضى قاه قاه مى خنديدن و بعضى برگشته و با تعجب يكديگر را نگاه مى كردند. بعد ضحاك دوباره به كاشى خود مى رفت و همه چيز به حال اول خود بازمى گشت، فقط جسد بادكرده ماهى ها روى آب شناور بود...»
اما خاطرات كودكى جلال فقط كابوس نيست، از روزگار كودكى جلال خالقى مطلق خاطرات ريز و درشتى را به ياد مى آورد و يكى از آنها خاطره محو، خاطره عاشقى غزل خوان است كه شبهاى تابستان و در حاليكه او زير پشه بند روى پشت بام خانه اش ستاره ها را شماره مى كرده، رهگذر آوازه خان كنار خانه شان مى شده است و زمزمه مى كرده: بيدل و خسته دراين شهرم و دلدارى نيست/ زآشنايان كهن يار و پرستارى نيست/ يارب اين شهر چه شهرست كه صديوسف دل/ به كلافى بفروشيم و خريدارى نيست.»
« با اين همه پنجره آشنايى جلال خالقى مطلق با دنياى ادبيات و قصه، مادربزرگش بوده است.» مادربزرگم از نظر قصه گويى سرآمد روزگار بود قصه اى نبود كه او به چهارده روايت از برنداند و چنان مجسم نقل مى كرد كه گويى اجرامى كند. از اين رو جدايى از او براى من سخت تر از جدايى كودكان امروز از تلويزيون بود. با اين همه بايد هميشه از او خداحافظى مى كردم و وقت خداحافظى كه مى رسيد با هم قرارمى گذاشتيم كه هرشب هر دو به ماه نگاه كنيم. من هميشه به عهد خود وفا مى كردم، ولى او فراموشكار بود و بعضى شب ها من از قيافه اخموى ماه مى فهميدم كه پيامى براى من ندارد.
جلال خالقى مطلق در دبستان نوشيروانى مولوى تهران دبستان را به پايان مى رساند و سيكل اول دبيرستانش را هم در همان دبيرستان گرفت و سيكل دوم را در دبيرستان مروى خيابان ناصرخسرو به اتمام رساند. درباره روزهاى جوانى اش مى گويد:» دبيرستان مروى انتهاى خيابان ناصرخسرو و در اول كوچه مروى بود. سركوچه اش كله پزى معروف مروى بود، آنطرف خيابان ناصرخسرو كتابفروشى هاى قديمى بودند كه اغلب در آنها چندنفر كتاب باز لول مى خوردند. كتابخانه ملك هم در بازار به ما نزديك بود و من درهمان دوره دوم دبيرستان گاه گاه به آنجا سرى مى زدم.
خالقى مطلق درهمين دبيرستان يك روزنامه ديوارى هفتگى به نام «پيك مروى» منتشرمى كند. «سرمقاله را من خودم مى نوشتم و غالباً مثل همين حالا به پرسش ها، پاسخ هاى ديگرى مى دادم! و درنتيجه مديرمان آقاى همايونى پيش از آنكه روزنامه را به تخته اش بزنيم، برخى عبارات را سانسور مى كرد. يعنى روى آنها كاغذ مى چسباند. دراين سالها پاى من به انجمن هاى ادبى شهر باز شده بود و در آنجا گاه شعرهايى را كه بيشتر تمرين قافيه سازى بود مى خواندم. يكى از اين انجمن ها را كه در يكى از حياط هاى جنوب تهران تشكيل مى شد، بيشتر به خاطر دارم. حياط پر از گل و گلدان بود،... بالاى حياط را صندلى و تخت مى گذاشتند و از مهمانها با چاى و شربت پذيرايى مى كردند. رئيس انجمن مرحوم «عباس فرات» بود. در هر جلسه چند نفر مى رفتنددر كنار او مى ايستادند و شعر مى خواندند. گاه سخنرانى هم مى شد.»
جلال خالقى شاهنامه را در دوره دوم دبيرستان مى شناسد و به قول خودش آن هم خيلى مختصر! چرا كه او در اين سنين بيشتر دنبال غزل و منظومه هاى عشقى بودو شعر زيادى از بر بود. حتى در آلمان و هنگام تحصلات دانشگاهى به داستانهاى حماسى ملل ديگر روى مى آورد تا اينكه «ناگهان متوجه شاهنامه شدم و وقتى رساله خود را درباره زنان شاهنامه مى نوشتم، دريافتم كه شاهنامه نياز به يك تصحيح بهترى دارد. از ۱۹۷۰ ميلادى من كم كم در پى فراهم كردن فيلم وعكس از نسخه هاى شاهنامه و حماسه هاى ديگر فارسى و ارزيابى آنها افتادم و سالها بر سر اين كار گذراندم و هنوز هم در پى اين كار هستم. كار تصحيح را از اوايل دهه نهم ميلادى آغازكردم.»
يكى از آرزوهاى جلال خالقى يافتن دستنويس هاى كهن تر و معتبرتر از شاهنامه است. آنقدر كه «حتى حاضرم هرچه تا به حال تصحيح و تأليف كرده ام كان لم يكن پندارم و نابود انگارم و به جاى آن صد بيت به خط فردوسى بگيرم. اگر يك چنين دستنويسى واقعاً كهن و معتبر باشد، مثلاً از سده پنجم يا ششم، به همان نسبت قدمت و اعتبار آن، از اعتبار يا از اهميت متن بنده كاسته خواهد شد. ولى شايد حواشى تصحيح من براى برخى پژوهش ها همچنان سودمند باشد. «اما اگر چنين دستنويسى به دست نيايد، سه كار ممكن است.» يكى اينكه كسى يا كسانى مثل بنده سالها وقت صرف كنند و براساس مقابله همين تعداد نسخه متنى ديگر تصحيح كنند. آن وقت اگر نسخه بدلها را نيز به شيوه اى ساده در زير صفحات ثبت كنند، تصحيحى فراهم آمده، همين اعتبار تصحيح بنده، يعنى كار دوباره كرده اند. البته حتماً واژه اى يا بيتى را از متن به حاشيه و يا از حاشيه به متن مى برند، چند غلط چاپى را جايگزين چند غلط چاپى ديگر مى كنند و در نهايت ده تا گره متن را باز مى كنند و ده تا باز شده را گره مى زنند.
كار دوم اين است كه ديگر دست به مقابله نسخ نزنند و اگر بزنند اختلاف نسخ را ندهند. در اين صورت مى شود يك تصحيح اجتهادى و فاقد استقلال. مثل تصحيح ژول مول از شاهنامه يا برخى از تصحيح هاى ديوان حافظ، يعنى براى اينكه شما بدانيد مصحح چه را برگزيده و چرا برگزيده، بايد اول برويد و يك تصحيح نسخه بدل دار از آن كتاب بياوريد و به كمك آن كار مصحح را بررسى كنيد.»
او معتقد است: «البته در ايران همواره كسانى هستند كه علم غيب مى دانند و بدون اينكه نيازى به نسخه بدل داشته باشند مى دانند كه فلان تصحيح معتبر است يا نه! كار سوم اين است كه شاهنامه پژوهان موازى پيشرفت تصحيح بنده به كمك اين تصحيح به پژوهش مسائل متن بپردازند. براى مثال اينكه يك نفر وقت صرف كند و به كمك نسخه بدل هاى تصحيح بنده و مقايسه متن شاهنامه با متون هم عصر آن، ببيند كه آيا مى توان براى كاربرد حروف اضافه در شاهنامه يك قاعده نسبتاً كلى به دست آورد؟ نگارنده با نسخه بدل هاى خود امكان بسيارى از اينگونه بررسى هاى متن شناسى را فراهم آورده است. بعدها براساس اينگونه نقدها و پژوهش هاى علمى متن شناسى مى توان متن بهترى از شاهنامه فراهم آورد. اينكه آن متن را بنده فراهم كنم يا ديگرى مهم نيست. بعد از بنده هم ديگران به اين كار خواهند پرداخت و پس از آنها هم باز ديگرانى خواهند بود. منظور من اين است كه ما در تصحيح دوباره كارى انجام ندهيم، بلكه هر تصحيحى كه از متنى انجام مى گيرد، به علت ضرورت هاى عينى و براساس پژوهش هاى علمى باشد تا نسبت به تصحيح پيشين واقعاً گامى به جلو باشد و نه درجا زدنى از سر هوس. البته به علت حجم شاهنامه كمتر كسى حوصله تصحيح سنگين و مستقل از اين كتاب را دارد. جلوى كارهاى سبك و پول ساز را هم نمى توان گرفت. ولى درهر حال ديوان حافظ بيشتر مورد هجوم اهل تصحيح است. »
« جلال خالقى مطلق»كارهاى تحقيقى «نولدكه» در مورد شاهنامه را يك استثنا مى داند و مى گويد:« كتاب حماسه ملى ايران با آنكه برخى از مطالب آن ديگر اعتبار ندارد و با وجود برخى غرض ورزى هاى مؤلف آن، هنوز مهمترين پژوهش بنيادى درباره شاهنامه است و هميشه خواهد بود. ولى من در كار خود بيش از همه مديون فرهنگ «فريتس ولف» هستم.»
او معتقد است: درباره شاهنامه هنوز كار نكرده است.« بنده قبلاً در جايى نوشته بودم كه نوددرصد كارهايى كه دراين بيست ساله اخير درباره شاهنامه به زبان فارسى انجام گرفته ارزش علمى ندارد. يا تكرار مكررات اندو يا انشاهاى ادبى. شرح و تفسير داستان و روانكاوى منش اشخاص آن كه در پژوهش هاى غربى رواج دارد، مدتى است كه به زبان فارسى هم رسم شده است، بويژه درباره شاهنامه. ولى به علت نام آشنايى ايرانيان با اينگونه پژوهش هاى غربى و بويژه عدم آشنايى آنها با علم ادبيات غرب، غالباً به جاى تفسير داستان به تحريف آن مى انجامد. يعنى ابجكتيو به شرح آن بپردازند، با پيش پرداخته هاى ذهنى و سوبيكتيو خود به سراغ داستان مى آيند و درنتيجه مطالبى از قلمشان صادرمى شود كه يا اصلاً در داستان نيست و يا حتى عكس آن قابل مشاهده است و گاه نيز به علت نداشتن آشنايى كافى با زبان اثر، برخى جاها را غلط مى فهمند و نتيجه گيرى غلط مى كنند. هدف پيش پرداخته هاى ذهنى آنها هم متعدد است. يكى مى خواهد انديشه هاى جديدى دراصلاح اجتماع و حكومت بياورد، يكى مى خواهد چند تا متلك به ناف دولت ببندد، يكى مى خواهد صرفاً عبارت پردازى كند و غيره.»
جلال خالقى مطلق گرچه ساليان سال است براى شاهنامه و شاهنامه پژوهى رنج و مشقت كشيده است اما با توده پسند كردن (popular) شاهنامه چندان هم موافق نيست. او مى گويد: توده پسند كردن شاهنامه فقط تأثيرات مثبت ندارد و ممكن است روزى از وجهه و اهميت آن بكاهد. ولى در هر حال بهتر است براى شناساندن شاهنامه به شيوه هاى هنرى ديگر نيز روى آورد. مانند نقاشى، سراميك، فيلم، نمايش و غيره.
براى مثال نقاشى بشقاب با موضوع هاى شاهنامه براى آرايش ديوار آشپزخانه. براى نمونه هفت بشقاب از هفت صحنه هفت خان رستم يا هفت خان اسفنديار و به همين ترتيب از داستانهاى ديگر شاهنامه و نيز از داستانهاى ديگر ادبيات فارسى.
«جلال خالقى مطلق وضع زبان و فرهنگ ايران در كشورهاى غربى را چندان مساعد نمى بيند و مى گويد: وضع زبان و فرهنگ ايران در كشورهاى غربى خوب نيست و روز به روز هم بدتر مى شود. علل آن گوناگون است. يك علت كلى آن وضع اقتصادى كشورهاى غربى است كه براى اين كارها كمتر پول دارند و از طرف ديگر توجه اينها به مشرق زمين بيشتر جنبه اقتصادى و نظامى دارد و كمتر فرهنگى. علت ديگر زدوبندهاى درون خود دانشگاههاى غرب است. در اثر اين زدوبندها يك نفر كه مثلاً متخصص زبان «ايشكاشمى» يا جغرافيايى نطنز يا تاريخ «آق قويونلو» يا فلان شاعر معاصر است، يك مرتبه مى شود رئيس بخش ايران شناسى يك دانشگاه. معلوم است كه چنين شخصى به خاطر حفظ قدرت خود تابتواند مؤسسه را كوچك نگه مى دارد.»
اگر از جلال خالقى مطلق بپرسيد آرزو داريد بعد از پايان تصحيح شاهنامه چه كارى را به دست بگيريد همانند پاسخى كه روزگارى به سردبير ماهنامه كلك داد خواهد گفت: دوبيتم جگر كردروزى كباب! كه مى گفت گوينده اى با رباب/ دريغا كه بى ما بسى روزگار/ برويد گل و بشكند نوبهار/ بسى تير و دى ماه و ارديبهشت/ برآيد كه ما خاك باشيم وخشت/
پى نوشت:
در نگارش اين مطلب از ماهنامه كلك شماره ۷ ۱۱ بهمن ۷۵ نيز استفاده شده است.