مبادا كسى متهمم كند
كه اسرارآميز باقى مانده ام
من جز اين نكرده ام كه وفادار بمانم
به سبز آرام سرزمينم
و به بهار محقق
سپيده دم هاى بى ارباب
(برگرفته از شعر شكوه جزيره من اثر گابريل ماريانو- ۱۹۲۸)
• • •
دكتر رضا براهنى را بايد از جمله نويسندگانى دانست كه عينيت انقلاب سال ۵۷ را در سبكى با شاخصه هاى داستان نويسى تاويل گرا خلق كرده است. براهنى چه در آثارى مانند آواز كشتگان و چه در رمان سترگى مانند رازهاى سرزمين من نه تنها ذهنيت انقلاب را در يك خط سير جزيى نگر و روزشمارگونه به تصوير كشيده است بلكه با ايجاد فرصتى براى ارائه مفاهيم متعدد از اين مقوله خود را به عنوان يكى از تاويل گرايان آن عينيت و مصاديق وابسته به آن مطرح كرده است. تربيت ذهنى براهنى و علاقه اى كه وى به بافت و ساختار رمان كلاسيك قرن بيستم دارد، كليتى ساخته كه طى آن بايد براهنى را در ميان نويسندگان اسلوب گرا و ساختگرايى دانست كه بر ضد فرماليسم و صورت گرايى در رمان حركت مى كنند. «رازهاى سرزمين من» با حجم بالاى خود و هشت قسمت مجزا، جزء نوشته هاى بحث برانگيز براهنى است. در اين رمان كه داستان روايت اش بين سال هاى ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ شكل مى گيرد، خط سيرى خطى با استفاده از جابه جا شدن نوبت، موقعيت و زمان راويان شكلى مدرن به خود گرفته و به يكى از جدى ترين آثار خلق شده در باب انقلاب ايران تبديل مى شود. براهنى كه سال ها با ذهنيت انقلابى شعر سرود و داستان نوشت به واقع از روندى مى نويسد كه پوسته و هيئت تاريخ شمول آن مخاطب را به سوى همسويى با ماجراهاى رمان سوق مى دهد. او در اين رمان چند راوى را اعم از مترجمى زندان رفته، يك زن بلندپايه دربارى، فروشنده اى جزء و... وارد قصه كرده و ما را با انبوه خرده روايت خود تنها مى گذارد. براى نگاهى به مفهوم انقلاب در اين اثر دو محور اصلى را پيشنهاد مى كنم:
۱- همان طور كه بحث شد براهنى تمايل آشكارى به پى افكندن ساختارى مبنى بر تاويل پديده ها و مولفه هاى جاندار و يا بى جان درون متن دارد كه در وهله نخست عليه هر نوع نوستالژى آرمان گرايانه و يا حتى ضد آرمان مى شورند. براهنى در رازهاى سرزمين من رويكرد ايجابى را به كنارى گذارده و روندى اسنادى را در پيش مى گيرد. به اين معنا كه باورپذيرى مولفه ها از طريق ايجاد روندى عاطفى و يا اخلاقى از صحنه داستان حذف شده و نويسنده بر آن مى شود تا با استفاده از مستندات و يا «حقانيت هاى» رئاليستى (اعم از جعلى و يا حقيقى) راويان خود پرتره اى از انقلاب را ارائه كند. در اين ميان ماهيت رفتارى و يا رويكرد پراگماتيك محور زمان قرار گرفته و با خاطرات راويان و يا فاعلان آن همراه مى شود. در اين راستا نويسنده انقلاب را به عنوان يك ابرروايت كه توجيه و دليلى براى ديده شدن و درك خرده روايت هاست مطرح مى كند. زيرا بافت بنيان افكن انقلاب معنايى را متبادر مى كند كه براساس پتانسيل هاى آن مى توان اصول و مولفه هاى تثبيت شده در ارائه تاريخ را برهم زد. «انقلاب در روايت» دستاوردى است كه رازهاى سرزمين من آن را پيشنهاد كرده و «آزاده خانوم و نويسنده اش» دچار آن مى شود. بنابراين كاركردهاى ذهن انقلابى براهنى منجر به داستانى طولانى مى شود كه با وجود روحيه خطى آن، دچار فاصله گذارى هاى متعددى شده است. بسيارى بر اين نظرند كه رازهاى سرزمين من به خصوص از قول حسين ميرزا كه پروسه اى از روزهاى سفر شاه و پيروزى قطعى انقلاب را در بر مى گيرد با وجود صلابت روايى اش به فرم اصلى اثر ضربه زده است. بنابراين رمان كه قرار است از مجموع خرده روايت ها تشكيل شود مغلوب يكى از آنها مى شود. اين در حالى است كه به نظر من، بحثى كه براهنى در اين قسمت به راه انداخت، يكى از جدى ترين و بنيادى ترين اصولى بود كه در رمان روايى دهه شصت مطرح شد. براهنى در اين باب، رابطه اى ميان انقلاب به عنوان مفهومى عينى، ملموس و از همه مهم تر تاريخى با انقلاب به عنوان يك روايت كه بر ساختارى روايى پيروز شده است ايجاد مى كند. به اين معنا كه او با قرار دادن يك دوره و پروسه روايى- تاريخى ۳۷ ساله در يك سو و پرداختن جزء به جزء و لحظه به لحظه به روند شكل گيرى نظام و اصول جديد از سويى ديگر نبرد درونى اين دو مولفه را به نظاره مى نشيند. ذهن انقلابى براهنى در رمان رازهاى سرزمين من به وى اين فرصت را مى دهد تا در عرصه اثر خود خرده روايت و شخصيتى نه چندان سمپاتيك به نام حسين ميرزا را بيافريند كه از سر اتفاق راوى انقلاب در تهران شده است. او كه تا قبل از اين در فرم روايى _ تاريخى گذشته موجود دست چندمى به حساب مى آمد به ناگاه دچار داستان شده و بيش از نيمى از رمان را به روايت خود اختصاص مى دهد. جالب اين است كه براهنى از يك علت روايى ساده يعنى جست وجوى حسين ميرزا براى يافتن شخصيتى پنهان شده سود برده و او را شاهد و ناظر تصوير پررنگ و جذبه اى از روز هاى انقلاب مى كند. تصويرى كه با مرگ حسين ميرزا قطع شده و به ناگاه از زاويه ديدى ديگر آغاز مى شود. در اين راستا براهنى دو تكنيك مشخص و آشكار را به خدمت گرفته است. نخست اين كه از دستاورد هاى رمان كلاسيك سود برده و به اثر خود تسلسل روايى مى بخشد. تسلسلى كه كاملاً به رابطه على و معلولى معتقد است و مخاطب را در «انتظار» نقطه نهايى و يا بازنمايى معماى طرح شده نگاه مى دارد. در اين ميان همان انرژى موجود در دل خرده روايتى به نام حسين ميرزا بر اصول پايدارنماى راويان و يا داستان روز ها و سال هاى قبل از انقلاب فائق آمده و نويسنده به هدف خود كه بيان انقلاب به عنوان يك اتفاق در فرم (و نه يك عينيت محض) نزديك مى شود. او كه بستگى و علاقه خاصى به طبقه انقلابى يعنى افراد طبقات متوسط و پايين جامعه دارد، اين روند را با تقابل در فرم روايى اصلى يعنى سرگذشت نگارى و يا احوال نويسى در برابر لحظه نگارى و جزءنگرى قرار داده و مخاطب را در برابر يك نبرد ساختارى و در عين حال مفهومى مى گذارد. از سويى ديگر جابه جا كردن قطعه هاى روايت و يا فصول باعث مى شود تا براهنى مفهوم فلاش بك را در گرايشى نو و جديد تعريف كند. او در رمان رازهاى سرزمين من به دنبال ساختن يك محور كلى و رفت وآمد زمانى بين آن و گذشته و حالش نيست بلكه با مستقل كردن هر يك از راويان و استفاده از مكان روايى كه ثبات تصويرى اثر را تامين مى كند، «فضا ها» را تعويض مى كند. بنابراين هيچ يك از روايت هاى گذشته روايت ديگرى به حساب نيامده و در عين حال با يكديگر در تناقض و تنافر نيز نيستند. نويسنده با اين ترفند انقلاب را به يك كنش زمانى دچار مى كند كه نقطه اصلى پيكر زمانى رمان بوده و ساير زمان ها و دوران هاى درون متنى در راستاى ساختار زمانى آن شكلى مغلوب مى يابند. بنابراين فلاش بك كه در تعريف آشناى آن حركت از يك نقطه زمانى در حال به گذشته اى زمانى است دچار فروپاشى و ساختارزدايى شده و به همين دليل هر آنچه كه در گذشته روى داده است، لزوماً دچار فلا ش بك نشده است. اين حركت را مى توان دوران زمانى دانست كه به واسطه آن دوره هاى مختلف روايى پشت سر هم نمى ايستند بلكه در كنار يكديگر و با توجه به نقطه زمانى (كه الزاماً نمى توان به آن حال روايى گفت) يعنى انقلاب درك مى شود. تاكيد براهنى بر خطى بودن ذات روايت نيز در همين جا است. زيرا اين خط سير كه به صورت يك كليت درك مى شود، تنها در ذهن خواننده توجيه پذير و قانون مند است و در بافت درونى اثر معنايى صرفاً خطى پيدا نمى كند. نكته دوم در ادامه همين روند اتفاق مى افتد. سئوال اينجاست كه اين نمودار زمانى صلاحيت و مرجعيت خود را چگونه مى يابد؟ بايد گفت كه براهنى تعريفى زمان زدا از انقلاب دارد. او بر آن است كه انقلاب به عنوان يك پديده اجتماعى، تصويرى سيال در ذهن باقى مى گذارد و اين سيلان (كه در انقلاب ايران بين روز هاى ۲۶ دى ماه تا ۲۲ بهمن ماه سال ۵۷ وقوع يافته است) امرى تاريخى نبوده و به همين دليل است كه مولفه هايى مانند تظاهرات، سخنرانى ها، شهادت ها، درگيرى هاى خيابانى و... هيچ كدام به عنوان تصوير اصلى يك انقلاب نيستند بلكه انبوه اين مولفه ها كه مدام جاى خود را در ذهن عوض مى كنند، مى توانند نمايى «كلى» و نه تثبيت شده به راوى و يا مخاطب انقلاب ببخشند. فى الواقع انقلاب حاوى ذاتى تحول گرا است كه معناى خود را به صورت دلالت هاى تصويرى- قراردادى آشكار مى نمايد. بنابراين و با پذيرش اين تاويل پروسه انقلابى كم منجر به تغيير حكومت در ايران مى شود هيچ گاه يك چارچوب كلاسيك و دراماتيك ندارد. پس انقلاب يك زمان خاص نيست. بلكه اشاره به يك پروسه زمانى دارد. به همين دليل نويسنده راز هاى سرزمين من از قول حسين ميرزا اين تئورى را با جزيى نگرى و وسواس خاصى كه در ارائه اتفاق هاى فردى و جمعى نسبت به روند انقلاب دارد تصوير كرده و اين ذهنيت را به عنوان مولفه اى درون متنى و ساختارى مى انگارد. دكتر براهنى با اين روند بدون برهم زدن نظم حوادثى كه شخصيت ها دچار آن هستند، مى تواند زمان و تسلسل ذكر شده را ميان روايت ها معنايى جديد بخشد و با روحيه آوانگارد اثرى كلاسيك بيافريند. داستان رمان وى ذاتى قصه گو دارد و براى از دست نرفتن فرصت قصه گويى و ايجاد آن سيلان ضدزمان بحث شده دچار گرايشى تركيبى مى شود يعنى براهنى با محدود كردن حركت هاى ذهن و كارگردانى روند داستان گويى آن اعتقاد خود بر تصويرگرايى را آشكار مى نمايد. اين دومين تكنيك براهنى در اين روند به حساب مى آيد. نويسنده رازهاى سرزمين من مسيرى را پيش بينى مى كند كه به دليل وجود يك گره نه چندان مهم روايى كه روحى پليسى- معمايى نيز در آن نهادينه شده است شخصيت ها و راويان خود را از حركت هاى اضافى و متمايل شدن به سمت «نوستالژى» منصرف مى كند. بنابراين با اين كه رازهاى سرزمين من روند تاريخى مشخصى را تعقيب مى كند، اما دچار تاريخ نگارى و بيان اتفاق نويسى تاريخى نمى شود و اين حركت نيز از ذهنيتى مدرن به وجود مى آيد.
2- همان طور كه اشاره شد رازهاى سرزمين من محورى تاريخى را در خود جاى داده است. روايت براهنى از انقلاب چه در يك بيان متعهدانه و چه به عنوان يك دستاورد ذهنى _ روايى براى شمايل نگارى از حركتى تكان دهنده و جديد به هيچ عنوان بر سر خلاصه كردن، حماسى كردن و يا اخلاقى كردن تاريخ نيست. دغدغه تاريخ كه در نخستين آثار براهنى تا آخرين آنها به يك مولفه مهم در ذهنيت وى حضور دارد، امرى مجرد و يا تثبيت شده نيست. انقلاب در همين راستا يك گرايش تاريخى را در دل خود مستتر مى كند كه به دو قسمت اصلى وقايع و مفاهيم تقسيم مى شود. با اين نگاه رمان رازهاى سرزمين من در حوزه مفهوم نگارى انقلاب دچار نوعى روح محافظه كارانه مى شود كه نتيجه و يا پيش بينى تاريخى به ذات آن ضربه خواهد زد. در بحث واقع نگارى نيز براهنى آدم هاى خود را دچار انقلاب و فضاى آن كرده و به همين دليل حتى شخصيت هاى دوران قبل از انقلاب اثر نيز از تلقى انقلابى براهنى در خوانش انسان ايرانى مصون نمى مانند. در واقع مى توان گفت، براهنى همان روندى را كه در غلبه خرده روايت ها بر ابرروايت ها و يا شخصيت نه چندان سمپاتيك حسين ميرزا بر شخصيت هاى مثبت و يا منفى در پيش گرفته بود در باب تلقى خود از تاريخ نيز ارائه مى دهد. او در اين رمان جريان تاريخى - اجتماعى را كه اغلب با تعاريف ماركسيستى شناخته مى شد، به صورت هويتى مستقل درمى آورد كه نشانه هاى آشناى آن تنها به دليل رويكرد رئاليستى اثر براى مخاطب به وجود مى آيند. به واقع داستان كودتاى سال ۳۲ و يا اشاره هايى كه مبارزه ها و به طور كل جريان هاى شناخته شده دوران پهلوى مى شود، جنبه اى حاشيه اى دارند. او با برجسته كردن ساختار تاريخ كه در آن رفتارشناسى آدم ها و جريان ها اهميت دارد، به آن فرم تركيبى نزديك تر مى شود. رضا براهنى از پتانسيل خوانش تاريخى به توجيه پذيرى رفتار انسانى دست مى يابد. اين توجيه پذيرى، درصدد اثبات عمل نيست بلكه بر آن است تا رفتار را از حيطه امرى صرفاً فردى خارج كرده و به آن جايگاهى تاويل گرا ببخشد.
اين نكته به اين معنى است كه آدم هاى براهنى اعم از هوشنگ كه كارمند ساواك است، ماهى كه زنى فاسد و وابسته به دربار است و يا تيمسار شادان كه از سرسپردگان رژيم سابق محسوب مى شده است با شباهت نگارى هاى مرسوم تاريخى درك نشوند. او مى كوشد تا به طور مثال از قائل بودن يك رويكرد رفتارى بسازد تا هم تاثير عمل را دو چندان كرده و هم از آن يك ماكت رفتارى كاملاً مشخص بسازد. در رمان براهنى روند قصه و شخصيت پردازى به نحوى حركت مى كند كه صفت ها تبديل به رفتارها مى شوند و اين رفتار مى كوشد تا در بافت زبان شكل خاصى پيدا كند. به عنوان نمونه روايت هوشنگ به عنوان يك ساواكى «معنايى» تاريخى ندارد، بلكه به صورت يك رفتار فردى كه در ميان جامعه درون متن قابل لمس است بيان شده است. به همين خاطر لحن هوشنگ در ارائه داستان خود زبان منحصر به فردى مى آفريند كه مخاطب مى تواند، طى آن با ساختار «ذهنى» (و نه ساختار تاريخى تلقين شده) اين شخصيت روبه رو شود. در واقع ارزش هاى وضعى به سمت نوعى رئاليته تاويل گرا حركت مى كنند تا با حذف ماهيت ها و پوسته هايى كه تاريخ براى آنها متصور شده است به وجود و در نهايت همان آن ذاتى دست يابند. براهنى كه تمايل به تاويل گرايى داستانى در تفكر وى ديده مى شود و از سويى به كاركرد پديدارشناسى در داستان معتقد است از حركت تاريخى صرف روى برگردانده و به سوى روانكاوى صفت ها حركت مى كند. با اين كليت او چه در رمان آواز كشتگان و چه در رازهاى سرزمين من بدون اين كه در روايت خود مكث و سكونى ايجاد كند، حركت رفتارها و شكل گيرى مولفه هاى سازنده آن در يك شخصيت خاص به شرايط و موقعيت مشخص را روايت مى نمايد. با اين اتفاق رازهاى سرزمين من با وجود اين كه گره گشايى داستانى را نيز در دستور كار خود قرار مى دهد، اثرى پيرامون رفتار آدم ها و تقابل با ساختار انقلاب به حساب مى آيد. نكته بعدى به توانايى نويسنده در حفظ فرم كلاسيك رمان باز مى گردد. سئوال اين است كه مفهوم فرم كلاسيك در باب براهنى چگونه معنا و تجلى پيدا مى كند؟ در پاسخ بايد گفت كه نويسنده اى چون براهنى به مانند برخى هم عصران خود كلاسيك بودن را در اصولگرايى نسبت به مولفه هاى درون متن مى داند. اين اصولگرايى شامل عناصرى چون ساختار اخلاقى مشخص، هارمونى درون متنى استفاده از ميزانسن هاى تاريخى _ اجتماعى و... است. پس رازهاى سرزمين من با استفاده مدرن از اين كليات به اثرى تبديل مى شود كه بر سر مولفه هاى ساختار خود ايستاده است و بر سرانجام آنها نظارت مى كند. تفاوت عمده اين گرايش با برخى گرايش هاى آزاد در ارائه سبك است. براهنى جزء معدود نويسندگان ايرانى است كه در ارائه آثارش استمرار سبك شناختى وجود دارد. به عنوان مثال او ذهنيت انقلاب را در هيئتى مستندوار در رمان آواز كشتگان و يا چاه به چاه بيان مى كند و سپس در رازهاى سرزمين من از همان مولفه ها روايتى دگرگونه به دست مى دهد. او حتى در رمان مهم آزاده خانوم و نويسنده اش نيز با وجود بر هم زدن محورهاى دراماتيك روايت مولفه هاى آشناى خود را دارد. بنابراين استمرار به معناى تكرار نبوده و نيست بلكه شامل خلق مدام و چند سويه دغدغه هاى مشخص در جهان داستانى نويسنده مى شود. با اين مشخصات رمان رازهاى سرزمين من، منهاى بحث بر سر توفيق گره گشايى داستانى اش (كه به عقيده من به رمان ضربه زده است) اثرى كلاسيك است كه با ذهنى آوانگارد و خلاق نوشته شده است. دكتر رضا براهنى در اين رمان با صحنه آرايى دلپذير و نفس گير خود فضاى انقلاب را بازآفرينى كرده و در ميان اين گزارش ده ها خرده روايت با موضوع هاى مختلف را ارائه مى كند. اما رمان بر هدف خود استمرار بخشيده و اصول خود را نفى نمى كند، اصولى كه بيانگر درونى كردن مفهوم انقلاب در ساختار اثر و ارائه پيشنهادى مبنى بر فرم انقلابى در اثر است. به واقع رمان رازهاى سرزمين من كه در سال هاى دهه شصت منتشر مى شود تصويرى را ارائه مى دهد كه در برابر رمان هاى فراوانى كه با ذهنيت ايدئولوگ چپ نسبت به ساختار روايى و تاريخ نوشته شده اند بسيار مدرن و متفاوت است. اين تصوير علاوه بر دگرگون كردن مفهوم زمان، تاريخ و رفتارشناسى داستانى در ادبيات ايران پيشنهادهاى فراوانى را براى رمان نويسى اجتماعى ايران در بردارد. رضا براهنى به عنوان يك متفكر داستان ايران و فردى كه سال ها با مولفه اى به نام انقلاب زندگى كرده، مى تواند يكى از دقيق ترين تصاوير را به مخاطب ارائه داده و در عين حال تا حد زيادى از هيجان ها و التهاب هاى اين نوع داستان نويسى دور شود. رمان او مدلى براى داستان من- راوى پيشنهاد مى كند كه منهاى ارزش هاى مفهومى، چالشى ساختارى را موجب مى شود. شايد بتوان گفت كه در اين رمان ۱۲۰۰ صفحه اى تصوير انقلاب با گرايشى مبنى بر اتفاق مفهوم آن و ساختار يك روند منحصر به فرد باشد. شايد در اين ميان ضعف مشهور رمان كه كمى به آن ضربه زده، تاكيد نويسنده بر گره گشايى داستانى و حل معماى نهفته در دل متن باشد كه البته اين نكته كليت رمان را زير سئوال ببرد. رازهاى سرزمين من نوع تفكر تاريخى رمان انقلابى ايران را تغيير داده و منجر به روندى تازه مى شود.
---------------------
نام مقاله برگرفته از رمان چگونه فولاد آبديده شد، نوشته آستروفسكى است.