به بهانه برگزارى نمايشگاه آثارش در هفته جهانى موزه
مقدمه:
منوچهر نيازى با ۵۲ سال فعاليت در زمينه نقاشى ، متولد ۱۳۱۵ تبريز است. وى هنرستان موسيقى و هنرستان نقاشى پسران را در تهران گذرانده و به مدت ۴ سال در Queens Collage نيويورك تاريخ هنر و هنرشناسى خوانده است. شاگرد ثمين باغچه بان وخانم اِولين باغچه بان در تئورى موسيقى و اپرا بوده ودر نقاشى از ويشكايى ، هوشنگ سيحون، منوچهر شيبانى، جليل ضياء پور، جعفر تپگر ومحمود اوليا و حسين شيخ بسيار آموخته است. نيازى در ۵۲ سال گذشته، بيش از ۱۱۲ نمايشگاه فردى و ۱۸۶ نمايشگاه گروهى درايران و ساير كشورهاى جهان برپا كرده است.
منوچهر نيازى سال ۸۴ را خيلى فعال آغاز كرده است.دو نمايشگاه پى در پى در ارديبهشت امسال، اولى در نگارخانه نقش جهان و به مناسبت ۵۲ سال فعاليت هنرى اش و دومى در گالرى دريابيگى برگزار شد.سومين حضوراو درنگارخانه شخصى اش برپاست.اين نمايشگاه به مناسبت «پنجمين نمايشگاه سالانه نگارخانه ها وميراث فرهنگى درهفته جهانى موزه» برگزار شده است. در كنار نيازى اين هنرمندان حضور دارند:
احمد اسفنديارى ، مرتضى رازفر، منوچهر توانفر، فرزانه نورزاد، على ترقى جاه و على ترابى نامى (به عنوان هنرمندان ميهمان) .
نيازى مى گويد: در پنجاه سال گذشته با يك دست هنرم را نگه داشته ام و با دست ديگر زندگى را حفظ كرده ام. در اينجا ما با آن «دست» نيازى كار داريم كه هنرش را ساخته و پرداخته است.
«دست» ديگر او كه به معاش و بازار كار پرداخته محل بررسى ما نيست.
پنجاه سال پيش جوانى درآتليه كوچك اش در خيابان خوش نزديك آذربايجان مشغول جست وجوهاى اوليه خوددرزمينه نقاشى بود.كارى كه با جديت آن را دنبال مى كرد. بى هيچ معلمى و بى هيچ راهنمايى!
يك ديدار اتفاقى، اما همه چيز را در مسير ديگرى قرار داد.روزى مرحوم جعفر روح بخش (نقاش معاصر) از كنار آتليه آن جوان عبور مى كرد. گويى به دفعات در گذشته از جلوى آن آتليه عبور كرده و به تدريج به جديت و كوشش آن جوان پى برده بود. اين بار به درون كارگاه نقاش جوان پاى گذاشت وبا لحنى محبت آميز كه همه از روح بخش به خاطر دارند، او را تشويق كرده و به هنرستان نقاشى پسران راهنمايى كرد.
وقتى به هنرستان نقاشى پسران رفتم اين افتخار نصيب ام شد كه با محمود اوليا (رامبراند ايران) ، آقاى حالتى(مجسمه ساز) ، مهدى ويشكايى و حسين شيخ آشنا شده ودر محضر اين اساتيد شاگردى كنم.
از ويشكايى جرأت در نقاشى كردن را آموختم. و از استاد حسين شيخ تكنيك ريزه كارى وحوصله بسياردر اجرا را ياد گرفتم. بعدها از هوشنگ سيحون اسكلت بندى علمى يك اثر را آموختم. منوچهر شيبانى مرا با جادوى رنگ آشنا كرد.
هوشنگ سيحون مى گفت: هنر يك درياست، من از آن يك پياله برداشته ام ، تو سعى كن دو پياله بردارى.
در ۲۷ سالگى با فرزانه ازدواج كردم. از آن موقع ۴۰ سال مى گذرد. خوشبختى من كامل تر شد. موسيقى ونقاشى روح مرا سرشار مى كردند اما با آمدن فرزانه به زندگى ام همه چيز رنگ ديگرى پيدا كرد.اين را گفتم تا نكته اى را يادآورى كنم. به خاطر دارم شخصى به نام آقاى حسن خاتون آبادى كه درمدارس تهران نقاشى درس مى داد، به من نصيحت كرد كه به عنوان يك هنرمند هرگز ازدواج نكنم. من نصيحت آقاى خاتون آبادى را رعايت نكردم و امروز فكر مى كنم يك معلم بايد در نصيحت به جوانان كمى بيشتر احساس مسؤوليت بكند.
نخستين بارى كه در يك نمايشگاه شركت كردم در سال ۱۳۴۱ بود.آن زمان به صورت امروزى گالرى يا نگارخانه اى در كار نبود ونمايشگاه در باشگاه مهرگان واقع در لاله زار برپا مى شد.
باشگاه مهرگان هر سال يكبار در ماه مهر نمايشگاه برپا مى كرد كه اصطلاحاً به آن «Annual» يا «يك سالانه» مى گويند.
هنرمندان حاضر در نمايشگاه آن سال (۱۳۴۱) در باشگاه مهرگان تا جايى كه به خاطرم هست اينها بودند: آشتيانى ، پتگر، رسام ارژنگى، منوچهر نيازى و خيلى هاى ديگر كه الآن به يادم نمى آيد.
در سال ۱۳۴۸ از وزارت فرهنگ وهنر وقت تقاضاى تأسيس نگارخانه كردم، كه با توجه به سوابق فعاليت من بلافاصله مجوز آن را برايم صادر كردند.البته تهران به مرور صاحب گالرى هاى بيشترى مى شد. گمان مى كنم نخستين گالرى رسمى در تهران گالرى آپادانا بود كه توسط استاد محمود جوادى پور در خيابان آپادانا تأسيس شد. گالرى صبا كه كامران كاتوزيان راه اندازى كرد. گالرى هاى «مهرشا» و «تخت جمشيد» كه دولتى بودند و وزارت فرهنگ پشت آنها بود. گالرى مس كه مال عليرضا دريا بيگى نقاش بود. گالرى شيخ كه متعلق به خانم فرناز شيخ برادر زاده استاد حسين شيخ بود. گالرى سيحون كه توسط معصومه سيحون اداره مى شد. گالرى سوليوان كه مال مهندس سياحتگر معمار بود وهم اكنون نيز به نام گالرى آثار فعال است. گالرى گيل گمش كه مال هانيبال الخاص بود. گالرى نيازى ابتدا در سال ۱۳۴۸ در ميدان فردوسى تأسيس شد، سپس به خيابان عباس آباد مقابل سينما شهر فرنگ منتقل شد و بعدها به محل كنونى يعنى به خيابان ميرداماد انتقاد داده شد.در سال ۱۳۵۶ در سفرى به اروپا ديدم كه در جاهايى مثل پاريس و لندن در فضاى باز و در پارك ها هر هفته نقاش ها آثارشان را در معرض ديد عموم قرار مى دهند.
اين واقعه هم شهر را زيباتر مى كرد و هم افكار مردم وهنرمندان را به هم نزديك تر مى ساخت وهم سطح فرهنگ عمومى را ارتقا مى داد و هم حس محترمانه شهروندى و احترام به حقوق ديگران را تقويت مى كرد وهم نوعى فضا سازى جذاب بود كه به جلب توريست بيشتر كمك مى كرد و گردش پولى خوبى در حوزه فرهنگ و هنر به طور خودجوش ايجاد مى شد.
از ديدن اين صحنه ها خيلى تحت تأثير قرار گرفتم. در برگشت به ايران موضوع را با آلبرت كوچويى (مجرى وقت برنامه هاى هنرى تلويزيون) در ميان گذاشتم. كوچويى هم از اين فكر خوشش آمد و به مديران تلويزيون منتقل كرد. همه چيز به خوبى پيش رفت به طورى كه با حمايت و پوشش راديو و تلويزيون ، روزنامه كيهان و روزنامه اطلاعات و با همت و تلاش گالرى سيحون و نگارخانه نيازى در محل پارك لاله در سال ۱۳۵۶ يك نمايشگاه بزرگ در فضاى باز برگزار شد و اين در واقع اولين اكسپوى هنر نقاشى ايران بود. هنرمندان شركت كننده در اولين اكسپوى نقاشى اينها بودند: ماركو گريگوريان، ژازه طباطبايى، پرويز كلانترى، حسين محجوبى، منوچهر مقدم، مرحوم جعفر روح بخش، مرحوم رضا مافى، محمداحصايى، شيلا صالح، محمد ابراهيم جعفرى، بهرام عاليوندى، منوچهر نيازى، صادق تبريزى، افجه اى، ايمانى، طليعه كامران، منصوره حسينى، هوشنگ سيحون ، كامران كاتوزيان، مرحوم جليل ضياء پور، كاظم رضوانيان، خسرو سايا، مرحوم جواد حميدى، مرحوم فرامرز پيلارام، مرتضى رازفر و منوچهر معتبر.
و نقاشان قهوه خانه اى مثل: اسماعيل حسن زاده، مرحوم مدبر، مرحوم قوللر آغاسى و لشكرى (كه شاگرد مدبر بود) و نيز تعداد زيادى نقاش جوان. اين اتفاق با استقبال خوبى روبرو شد.
ظرف دوساعت ۹۰ درصد كارها به فروش رفت. البته فروش به اين تعدادزياد به خاطر خريدى بود كه شهردارى، بانك مركزى و ساير ادارات دولتى عهده دار شدند. اما خيلى زودتر از اين حرفها، يعنى در سال ۱۳۴۳ به همت گالرى صبا با مديريت كامران كاتوزيان اولين نمايشگاه در فضاى باز در ايران ودر محل فعلى تئاتر شهر در چهارراه وليعصر برگزار شد.كه آن واقعه نوعى جهش در پيوند ميان مردم و هنرمند بود. اتفاقى بود كه مشابه آن در گذشته در جامعه ما به وقوع نپيوسته بود. نقاشانى مثل: غلامحسين نامى، مرحوم جعفر روح بخش، محمد ابراهيم جعفرى، محسن وزيرى، بهرام عاليوندى، رضا مافى، هوشنگ سيحون، محمدرضا جودت، كامران كاتوزيان، صادق تبريزى، منوچهر نيازى و محمد احصايى شركت داشتند. درست به خاطر دارم كه به خاطر كار عرضه شده كاتوزيان در بين تماشاچيان درگيرى لفظى به وجود آمد. كاتوزيان يك صندلى واقعى را بر روى تابلوى خود كلاژ كرده بود.ديدن اين صحنه خشم عده اى را سبب شده بود و ديگرانى هم بودند كه از اين اتفاق خوششان آمده بود. خلاصه اينكه مجادله در گرفت و هنگامه اى به پا شد. اين حركت باعث شد كه دولت به فكر تأسيس نگارخانه بيفتد. مثل نگارخانه هاى «مهرشا» و «تخت جمشيد» كه توسط وزارت فرهنگ وهنر وقت راه اندازى شد. حتى باب شده بود در بعضى محل هايى كه امكانش را داشتند نمايشگاه نقاشى بگذارند. مثل رستوران «چاتانوگا» كه در فضايى در زير رستوران مكانى را به عنوان :«گالرى رستوران» اختصاص داده بودند. حتى ديوارهاى آنجا را با «پانل» ساخته بودند تا براى نصب تابلو مناسب باشد. مديريت «گالرى رستوران چاتانوگا» را خانم معصومه سيحون به عهده داشت. در ضمن در چنين جايى بعضى وقت ها سخنرانى هم برقرار مى شد.
در مجموع مى توانم بگويم كه در مقاطعى خريدهاى خوبى صورت مى گرفت و هنرمندان به امكانات مادى خوبى دست پيدا مى كردند. مثلاً مديريت برخى كارخانه ها از جمله كسانى بودند كه با نظر هنرمند، بهترين اثر او را انتخاب كرده و مى خريدند و پولهاى خوبى هم مى دادند. اينها را مى گويم كه در حافظه تاريخى ثبت شود وگرنه قصد تأييد يا تبليغ آنچه ديگر نيست را ندارم. مهم اين بود كه بلافاصله پول توافق شده را مى دادند و هنرمند را در حسرت وانتظار نگه نمى داشتند. من خودم دونمايشگاه در هتل كنتينانتال (لاله فعلى) و هتل هيلتون برگزار كردم كه از محل فروش آثارم در اين دونمايشگاه توانستم يك منزل شخصى در محله گيشا (كوى نصر) بخرم. هتل آن زمان فقط پنج درصد از محل فروش آثار من كارمزد برداشت كرد.همانطور كه گفته شد در سال۱۳۴۳نخستين نمايشگاه در فضاى باز به همت نگارخانه صبا (كاتوزيان) برگزار شد و نخستين اكسپوى هنر ايران (Art Expo) در سال۱۳۵۶ در پارك لاله و به همت گالرى سيحون و نگارخانه نيازى برپا شد، اما نخستين بى ينال Biennal يا دوسالانه هنر نقاشى ايران در حدود سال۱۳۳۷ و در كاخ گلستان برگزار شد. آن زمان من هنوز ۲۱ساله بودم. جوانتر و بى تجربه تر از آن بودم كه بتوانم در بى ينال حضور داشته باشم. اما بى ينال را ديدم، با ولع و علاقه بسيار هم ديدم و تأثيرى كه بايد بر روح من بجا مى گذاشت، كار خودش را كرد.به خاطر دارم كه آثار فيگوراتيو در بى ينال اول خيلى زياد بود. در آنجا من بيشتر از هر كس تحت تأثير آثار محسن وزيرى و مرحوم چنگيز شهوق قرار گرفتم. تا يادم نرفته بگويم كه قبل از تأسيس گالريهاى تهران واصولاً قبل از باشگاه مهرگان، ما تالار فرهنگ را داشتيم كه در زمانه خودش به نيازهاى شهر پاسخ مى داد. منوچهر نيازى علاوه بر نقاشى، يك سابقه جدى در زمينه موسيقى هم دارد.در هنرستان موسيقى، شاگرد ثمين باغچه بان در تئورى موسيقى و شاگرد خانم اولين باغچه بان (همسر ثمين) در كلاس اپرا نيز بودم. موسيقى يا درست تر بگويم موسيقى كلاسيك در نشاط من، در زنده بودن همه وجود من و در توانايى من بسيار مؤثر بوده است. موسيقى كلاسيك در نقاشى من اما تأثير ديگرى داشته و دارد. من هر روز از ۸صبح تا ۳بعداز ظهر در آتليه ام به نقاشى مى پردازم. موسيقى در فضا جارى است و من ذره اى از ذرات فضا هستم. ميان رنگ و نغمه در نوسانم.مى گويند در خيلى از آثار من نوعى «رومانتى سيسم» وجود دارد. چرا وجود نداشته باشد؟ موسيقى موتسارت، اشتراوس، بتهوون و ويولون شگفت آور «پاگانى نى» به درون من جارى مى شود و من تأثيرات طبيعت را بر بوم مى نشانم با همراهى موزيك. اما همه آثار منوچهر نيازى تصوير رومانتيك، لطيف و رؤيايى طبيعت نيست.در كارگاه استاد آثار متفاوت و گاه خشن و اكسپرسيونيستى هم ديده مى شود. خودش در اين باره مى گويد:
هر بار كه آرامش درونى ندارم، كارهاى غيرمنتظره اى از من سر مى زند. در واقع هر بار كه از جهان پاك و بى آلايش موسيقى، طبيعت و رؤيا خارج مى شوم و به وقايع و اخبار اطرافم دقيق مى شوم، نگاهم پى به فاجعه مى برد آنگاه است كه اين كلاژهاى اكسپرسيونيستى و اين آثار سياه و تلخ از قلم من خارج مى شود. حضور پرده اى لطيف ونهانى، آثار نيازى را باشكوه، آرامبخش، دوست داشتنى و مورد پسند همگان قرار مى دهد. او هرگز سه پايه اش را به درون طبيعت نمى برد. او هيچ گاه چشم در چشم طبيعت نمى دوزد تا مستقيماً آن را نقاشى كند. او در ميان طبيعت مثل يك گمشده، مثل يك خوابزده حيران و سرگردان رها مى شود. اى بسا چيزها كه چشم تيزبين او كشف مى كند وشايد هرگز در عالم واقعيت نتواند مجدداً آنها را به خاطر آورد.
نيازى حاصل تأثرات و تأثيرات روحى اش را با پشتيبانى موسيقى كلاسيك بر پرده منعكس مى كند. نتيجه اين بده بستان خيال انگيز، تصويرى از طبيعت است كه در ململى از احساس رؤياگونه و رومانتيك آميخته شده است. منوچهر نيازى مانند بسيارى از نقاشان ما، اين اقبال را نداشته است كه مورد يك نقد و قضاوت كارشناسانه قرار بگيرد. اين مسؤوليت رسانه ها و جامعه است كه چنين نقد كارشناسانه اى را نسبت به هنرمندانش انجام دهد.
حضور پيگير، مستمر و عاشقانه طى چندين دهه، در غياب يك معيار ونقد اصولى، بار سنگينى است كه بسيارى از نقاشان ما به تنهايى به دوش كشيده ومى كشند. مى خواهم بگويم در پرتو يك بررسى دقيق مى توان تعدادى تابلوى بسيار لطيف، با وقار و پراحساس در ميان انبوه آثار منوچهر نيازى انتخاب كرد و براى ثبت در تاريخ به موزه ها سپرد.
در پايان اين ديدار، استاد مايل است چندنكته را به مردم، به مقامات و به رسانه ها يادآورى كند. مى گويد:بازارچه اى كه ميان موزه هنرهاى معاصر و موزه فرش واقع در خيابان اميرآباد شمالى قرار دارد، بايستى در اختيار هنرمندان قرار بگيرد. فرقى نمى كند، پيرو جوان، آماتور وحرفه اى حق دارند در محوطه مهمى كه در جوار دوموزه و در حاشيه پارك بزرگ لاله و در همسايگى يك هتل بين المللى و يك نگارخانه (لاله) قرار گرفته است؛ آثار خود را عرضه كنند.اصلاً در حضور تماشاچيان دست به طراحى بزنند و نقاشى كنند. آنجا محل بسيار خوبى است كه سالهاست در شهرمان وجود دارد، اما چه استفاده اى از آن مى شود؟ متأسفانه در آنجا آش رشته، يخ در بهشت، دوغ، سوسيس و فلافل مى فروشند.اين بازارچه مى توانست همان نقشى را در تهران داشته باشد كه «سانتا مونيكا» در كاليفرنيا، «مونمارتر» در پاريس و «هايت پارك» در لندن دارند. استفاده جگركى و آش رشته اى و يخ در بهشتى، براى شأن همسايه اش، موزه هنرهاى معاصر تهران هم خوب نيست. براى شأن اين همه نقاش پير و جوان ساكن در تهران هم خوب نيست. اين همه جا براى فروش سوسيس و فلافل و مانتو و آش رشته در كلانشهر تهران هست چه مى شد اگر اين يك وجب جا آن هم در چنين موقعيت ويژه اى حقيقتاً و بى شائبه در اختيار آزادانه نقاشان و طراحان قرار مى گرفت؟