شنبه 28 آبان 1384

هنوز از خودم ننوشته ام، متن کامل گفت وگوی "شرق" با فرخنده آقايى - نويسنده

فرخنده آقايي


حسن محمودى

فرخنده آقايى از جمله نويسندگان شاخص و مطرحى است كه در دو دهه پس از انقلاب آثارشان را منتشر كردند و مدعى آن شدند كه نسل جديدى در داستان نويسى ايران هستند. «تپه هاى سبز» (۱۳۶۶)، «راز كوچك» (۱۳۷۲)، «يك زن يك عشق» (۱۳۷۶)، رمان هاى «جنسيت گمشده» (۱۳۷۹) و «از شيطان آموخت و سوزاند» تا به امروز كارنامه فرخنده آقايى را شكل مى دهند. آقايى با آن كه يكى از نويسندگان شاخص و مطرح دو دهه اخير است، در انتشار كتاب هايش بيشتر از ناشران سهيم بوده است. اغلب كتاب هاى او با سرمايه شخصى خودش به چاپ رسيده است. با آن كه چيزى در حدود دو دهه است كه به طور جدى داستان مى نويسد و آثارش نيز مورد توجه منتقدان و مخاطبان است، تازه ترين كتاب او رمان «از شيطان آموخت و سوزاند» نيز ناشرمولف است. با فرخنده آقايى درباره كتاب جديدش به گفت وگو نشسته ايم كه مى خوانيد.
•••
•«از شيطان آموخت و سوزاند» رمان خاصى است. از آن رمان هايى كه به حتم واكنش هاى مختلفى را در پى خواهد داشت. وقتى آن را تمام كردم، احساس كردم كه تصميم گيرى در مورد آن كمى سخت است. راستش، بلاتكليف بودم. با خودم كلنجار رفتم كه با رمانى خيلى خوب روبه رو هستم، يا رمانى كه بايد گفت بد نيست. مدت زمان زيادى از پخش كتاب در بين مخاطبان نمى گذرد و در زمان اين گفت وگو، تعداد كمى آن را خوانده اند. از چند نفرى كه آن را خوانده بودند، پرس وجو كردم. همان طور كه حدس مى زدم با نظرات متفاوتى روبه رو شدم. برخى آن را شاهكار مى دانند، برخى نيز اصلاً از آن خوششان نيامده است.كسى هم با قاطعيت نمى گويد كه با رمان بدى روبه رو هستيم. البته اين را هم بايد در نظر داشت كه كتاب را تعداد زيادى نخوانده اند. خود شما فكر مى كنيد رمان «از شيطان آموخت و سوزاند» با چه سرنوشتى روبه رو خواهد شد؟
كتاب تازه پخش شده و هنوز تعداد زيادى آن را نخوانده اند. با اين حال در ميان كسانى كه آن را خوانده اند به شكل هاى مختلف با نظرات متفاوت و خوبى روبه رو بوده ام. اكثراً هم فكر مى كردند كتاب خوب شده. لابد تعارف مى كرده اند.
•كارنامه داستان نويسى شما را مى توان به دو دسته تقسيم كرد. داستان هايى كه به شدت حسى و درونى هستند. داستان هايى كه به نظر مى رسد در لحظه شكل گرفته اند و مخاطب نيز در عين خواندن آنها در كشف و شهود نويسنده سهيم مى شود. داستان هاى كوتاه تان در اين دسته قرار مى گيرند. دورمان «جنسيت گمشده» و «از شيطان آموخت و سوزاند» از سبك و سياق داستان هاى كوتاه تان فاصله مى گيرد و به داستان هاى پژوهشى و مستند نزديك مى شود. در اين دو رمان، نويسنده، پژوهشگر نيز هست.
من اين كتاب را در ادامه كتاب هاى قبلى ام مى بينم و جدا از آنها نمى دانم.
•به لحاظ شكل و ساختار با هم فرق دارند. اما از نظر مضمون و محتوا همين طور است كه مى گوييد. رمان «از شيطان آموخت و سوزاند» تداعى كننده داستان كوتاه «ولگا» است.
سعى ام بر اين بوده كه در اين رمان نيز به كشف و شهود برسم. غرض من از نوشتن، دست يافتن به نوعى لذت است كه مايلم در حين خواندن داستان به خواننده منتقل شود. در عين حال كه روايتى را مى گويم، تلاش مى كنم داستان در لايه هاى زيرينش منتهى به نوعى كشف و شهود شود. فكر مى كنم در اين لحظه است كه داستان كامل مى شود. «از شيطان آموخت و سوزاند» همان طور كه اشاره كرديد، ادامه داستانى به نام «ولگا» است. وقتى شروع كردم آن را در شكل داستانى بلند بنويسم، اتفاقى كه افتاد اين بود كه فرم تغيير كرد. در آنجا، داستان از زبان دوست ولگا روايت مى شود كه شرح حال او را مى دهد. اول شخص بودن راوى، دستم را باز مى كرد كه به شخصيت داستانم نزديك شوم. در عين حال قيدهاى خودش را داشت و از بيرون نمى شد آن را ديد. شكل دفترچه يادداشت را به اين جهت انتخاب كردم كه در واقع نوع اغراق شده كارهاى قبلى ام بود، ساده ساده با جزئيات جلو رفتن. انتخاب فرم و تكنيك دفترچه روزانه، دستم را باز مى گذاشت كه مرحله به مرحله جلو ببرم. نوعى تجربه برايم بود كه يك موضوع و حادثه را با توجه به وقايع مختلف جلو ببرم و بين شخصيت ها و مكان ها هماهنگى ايجاد كنم.
•داستان كوتاه «ولگا» يكى از بهترين داستان هاى شما است. خواننده در آن داستان، تحت تاثير قرار مى گيرد. حال آن داستان را آمده ايد به شكل ديگرى در قالب رمان نوشته ايد. مخاطب در همان داستان كوتاه، تاثيرى كه بايد مى گيرد. چه چيزى شما را واداشت آن داستان را در شكل رمان بازسازى كنيد؟
همين رمان را هم مى توان به چند جلد گسترش داد. همان طور كه يك سرنوشت را مى توان در چند سطر بيان كرد و يا در چند جلد بسط داد. در داستان نويسى زاويه ديد مهم است. داستانى كه بعد از سال ها روايت مى شود، با زاويه ديد ديگرى نوشته مى شود. البته اين كار ريسك هم دارد. اينكه داستان را يك بار به خواننده داده اى كه بخواند و حالا روايت گسترده شده اش را مى خواهد بخواند. خب، امكان دارد توى ذوقش هم بخورد.
•«از شيطان آموخت و سوزاند» اگر نام داستان نويسى را بر خود نداشت، واقعاً مى توانست دفترچه يادداشت هاى يك زن خيابان خواب آواره و آسيب ديده در تهران امروز باشد. تهرانى كه با دقت نقاط آن تصوير شده. زنى كه يادداشت هايش را مى خوانيم بايد وجود خارجى نيز داشته باشد. كنجكاوم بدانم اين شخصيت تا چه حد وجود بيرونى دارد؟
راوى وجود خارجى دارد اما هم او و همه وقايع و حوادث به نوعى داستانى شده اند. هر شخصيت واقعى به نوعى در داستان به شكل ديگرى درمى آيد. اين داستان نيز به مانند ديگر داستان هايم بر مبناى شناخت يك شخصيت واقعى برايم شروع شد. خب، معمولاً يك شخصيت برايم جالب مى شود و بعد زندگى او را پى مى گيرم. شايد زندگى شخصيت اين رمان را پانزده سال دنبال كردم. ساعت هاى بسيارى با هم حرف زديم. نوار پر كردم. مدت هاى زيادى با هم بوديم. در عين حال من خيلى روى موضوع داستان هايم حساس هستم كه تازه و بكر باشد. وقتى فيلمى درباره زندان زنان اكران شد احساس كردم ديگر لازم نيست كه رمانم را چاپ كنم. بعد يك روز تهمينه ميلانى گفت كه هر كس، زاويه ديد خودش را نسبت به موضوع دارد و من باز نسبت به چاپ كتاب ترغيب شدم. با اين حال، تكه هاى زندانش را جدا كردم... ولى خودم نيز راغب نبودم از موضوعى كه درباره آن گفته شده، دوباره بگويم.
•شخصيتى كه عادت دارد با جزئيات تمام بلاهاى آمده بر سرش را بنويسد، از ماجراى زندان رفتنش زياد حرفى نمى زند. در حالى كه مشخص است، زندان رفته است و خاطرات خوشى هم نبايد داشته باشد. فكر نمى كنيد اين موضوع به درك زندگى اين شخصيت آسيب وارد كرده باشد؟
اين آدم در آخرين جلساتى كه با هم داشتيم نيز زياد مايل نبود راجع به زندان رفتن حرفى بزند. من هم مايل نبودم به اين موضوع نزديك شوم. در واقع مى خواستم به گونه اى حرمت او را حفظ كرده باشم. نمى خواستم با نزديك شدن به زندگى اش، باعث شوم او شناخته شود. نمى خواهم آسيب ببيند.
•مى شد به گونه اى نوشت كه شناخته نشود.
سعى داشتم كه واقعى سازى كنم. آدم ها در دفترچه يادداشت روزانه خود، خيلى چيزها را نمى نويسند. از شرح جزئيات نيز در جاهايى پرهيز مى كنند. در تكنيك اول شخص نمى شود راوى را از بيرون ديد. با همان چيزى روبه رو هستيم كه خودش مى خواهد لو بدهد. در واقع اين هم يك جورهايى دستم را مى بست. راوى نمى خواهد در دفترچه يادداشت همه چيز را بازگو كند. اگر اين كار را بكند تصنعى مى شود. از چيزهايى حرف مى زند كه مايل به حرف زدن در مورد آنها است. در عين حال نمى خواستم به سمت سانتى مانتاليسم كشيده شوم.
•خيلى زياد از اين آدم فاصله مى گيريد. دور از او ايستاده ايد.
نه تنها در اين كتاب، بلكه در تمام كتاب هايم از شخصيت هايم فاصله دارم. فكر مى كنم يكى از مهمترين آسيب هايى كه در اين سال ها خورده ايم، ناشى از اين است كه نويسندگانمان، خيلى در داستان هايشان حضور دارند و قاطى آن هستند. شايد نمى توانند دور باشند و يا اينكه مى خواهند احساساتشان را بنويسند. وقتى دست به اين كار مى زنند اين نگرانى وجود دارد كه دچار سانتى مانتاليسم شوند و مدام بخواهند از حق و حقوق ضايعه شده مادى يا عاطفى خود بگويند. دور شدن از شخصيت به من كمك مى كند كه آن را به صورت شىء ببينم. البته خواننده از روى عادت دوست دارد كه به شخصيت نزديك شده و به نوعى با او قاطى شود. درواقع من اين ريسك را مى پذيرم كه خلاف عادت و پسند خواننده حركت كنم.
•در داستان هاى كوتاه تان اين طور كه مى گوييد نيست. خيلى راحت مى شود با آنها همذات پندارى كرد. شايد به اين نكته برگردد كه داستان ها اجازه مى دهند، شخصيت را لمس كنند. اما در رمان «از شيطان آموخت و سوزاند»، خود راوى تعمد دارد كه از خواننده اش فاصله بگيرد. از خود نوشتن به اين منزله نيست كه در داستان با شخصيتى روبه رو باشيم كه مانند فرخنده آقايى نويسنده، كارمند بانك باشد و داستان بنويسد. هر داستان نويسى بخشى از وجودش را در قالب شخصيت داستانى مى نويسد. حتى اگر اين شخصيت مابه ازاى بيرونى داشته باشد، وقتى نويسنده به سراغش مى رود و مى نويسدش، به نوعى خصلت هاى خود را در آن جا مى دهد. امكان دارد اين خصلت ها، اصلاً خصلت هاى بيرونى نباشند و در درون نويسنده وجود داشته باشند.
در رمان «جنسيت گمشده» شما حتى يك سطر هم پيدا نمى كنيد كه در آن رد پايى از نويسنده ببينيد، با آن كه راوى اول شخص است اصلاً در رمان نويسنده حضور ندارد و ردى از خود باقى نمى گذارد.
•قبول داريد كه آنچه نويسنده مى نويسد به نوعى بازتاب تجربه شخصى اوست؟ حتى اگر آنچه را مى نويسد هيچ ربطى به زندگى شخصى او در جهان بيرون نداشته باشد، اما همين كه ماجرايى بيرونى را به داستان در مى آورد، در واقعه به گونه اى آن را در ذهن هم كه شده تجربه مى كند؟
اين را برمى گردانم به زاويه ديد نويسنده و انتخابى كه مى كند. نمى شود گفت بخشى از وجود من نويسنده است. در واقع آنچه مى نويسم بخشى از انتخاب من نويسنده است و خواننده آن را با عينك نويسنده مى بيند. ولى اين كه تكه اى از وجودم باشد را قبول ندارم. من هنوز از خودم ننوشته ام. شايد روزى بنويسم.


•از اتفاق من فكر مى كنم خصلت ها و رفتار شما و نوع نگاهتان به جهان در داستان هايتان كاملاً مشهود است و اين چيزى نيست جز همان بخشى از وجود شما كه در داستان هايتان وارد شده. براى همين هم هست كه داستان هاى شما با داستان هاى نويسنده ديگرى مانند شهرنوش پارسى پور، منيرو روانى پور و يا زويا پيرزاد فرق مى كند. البته در رمان «از شيطان آموخت و سوزاند» با دفترچه يادداشت زنى روبه رو هستيم كه به شدت از شما فاصله دارد. خيلى هم تلاش كرده ايد كه اين فاصله را حفظ كنيد. تلاش براى دور بودن شخصيت رمان از خود شما، باعث شده تا مخاطب نتواند در روحيات درونى شخصيت رمان سهيم شود. همه چيز با فاصله روايت مى شود. فكر نمى كنيد اين قدر فاصله گرفتن، باعث سردى كار بشود و خواننده احساس كند با دفترچه اى يادداشت روبه رو مى شود كه مى خواهد تنه به داستان شدن بزند؟
خب حالا جالب شد كه ما يك دفترچه يادداشت داريم كه مى خواهد وانمود كند و بگويد كه راوى يك داستان است، ولى از ديد شماى خواننده موفق نيست. تا اينجا هم شما خوب وارد اين بازى شده ايد. چون اصولاً دفترچه يادداشتى در كار نيست. همه داستان همين است. جهان داستان را خلق مى كنيم و در اين جهانى كه من فرخنده آقايى به خواننده خودم نمايش مى دهم همه عناصر از دوروبرمن و او گرفته شده. آنقدر نزديك كه انگار گرته بردارى كرده ام. ولى شما به عنوان نويسنده خودتان بهتر مى دانيد كه به هر حال همه اينها يك بازى است و از مجموعه اى از انتخاب هاى نويسنده و چيدمان آنها كنار هم تشكيل شده.
•زنى خيابان گرد را توصيف كرده ايد كه در اوج فقر و ندارى مدام دغدغه رفتن به آرايشگاه دارد و قرض مى كند كه كفش شيك بخرد.
خواننده اى نيز قبل از شما اشاره به اين نكته مى كرد تا حالا زن خيابان خواب به اين شيكى نديده است. مى خواهم بگويم كه اين شخصيت سازى كاملاً هدفمند انجام شده است. اين همه سعى در تميز بودن و آراسته بودن كه در شخصيت زن خيابان خواب رمان ديده مى شود و اصولاً هيچ ربطى هم به روحيات خود من ندارد ويژگى خود اوست. اما بايد توجه داشت كه اين رفتار زن ها در جامعه ماست. در جامعه اى كه مى گوييم سادگى فخر است، ولى اصلاً اين طور نيست و يك زن با رفتن به آرايشگاه و خريدن چند تكه لباس نو مى تواند احساس خوبى را در خودش تجربه كند و با طراوت بشود.
•زن خيابان گرد رمان شما بسيار باورپذير است. نمونه اين آدم را خود من بارها در جاهاى گوناگون ديده ام. خصلت ها و رفتارش قابل درك است. يكى از نقاط قوت رمان شما نيز از همين جا ناشى مى شود.
ما الان به لحاظ جامعه شناسى و روانشناسى در خلاء بزرگى قرار داريم. من مدت ها است كه با دقت برنامه هاى راديو و تلويزيون را از اين ديد دنبال مى كنم و مى بينم كه از جامعه خود و آدم هايش شناخت چندانى نداريم. مى خواهم بگويم يك آدم معمولى علاوه بر غذاى كافى و سرپناه و امنيت، شادى و نشاط هم مى خواهد. اشكال جامعه ما در حال حاضر تداوم طولانى و نهادينه شدن فقر و گرسنگى است. فقر و گرسنگى مادى و فرهنگى، فقط كافى است امروز شغلتان را از دست بدهيد و حمايت خانواده تان را به هر علت نداشته باشيد تا مجبور باشيد «از شيطان آموخت و سوزاند» را تجربه كنيد. خيلى بعيد نيست، فقط كافى است به اطرافتان نگاه كنيد.
•برايم جالب است كه شخصيت داستان تان را در عين حال كه تنگدست و آواره است، تحقير نكرده ايد و قبل از هر چيز در موقعيتى انسانى آن را تصوير كرده ايد. زن خيابان گرد داستان شما در عين همه مشكلات و فلاكت هايى كه دارد، آدمى است باشخصيت و داراى مقام انسانى.
من اصلاً تلاش نكرده ام صرفاً در مورد فقر و فلاكت و آوارگى بنويسم. هر موقع هم كه به نوعى داستانى در مورد فقر و تنگدستى نوشته ام همراه با فضيلت هايى بوده است. در داستان هاى قبلى ام هم اگر از آدم هايى از پايين شهر نوشته ام، آدم هايى بوده اند با عزت نفس. براى خود من اين كار، كارى است جدا از ادبيات متداول. شما بهتر مى دانيد كه ادبيات ايران به چه راهى دارد مى رود. معيارهاى من در اين كار، فراتر از معيارهاى جاافتاده و پذيرفته شده فعلى بوده است.
•رمان «از شيطان آموخت و سوزاند» با فرم دفترچه يادداشت نوشته شده است، فرمى كه در ادبيات جهان بارها در شكل هاى خيلى موفق تجربه شده است. در ادبيات ايران در حال حاضر نسبت به نمونه هاى موفق آن حضور ذهن چندانى ندارم. با اين اوصاف دوست دارم بدانم منظور شما از اين كه رمان خود را با معيارهاى بالاتر از ادبيات ايران نوشته ايد از چه جهت است؟ توضيح بدهيد منظورتان از معيارهاى بالاتر از معيارهاى ادبيات ايران در اين كتاب چيست؟ آيا مى خواهيد بگوييد كه حرف جديد و پيشنهاد جديدى براى ادبيات ايران داريد، همان طور كه هدايت در بوف كور پيشنهاد جديدى را مى دهد و هنوز براى ادبيات ايران داراى دستاوردهاى قابل تامل است.
منظور من انتخاب تخته پرشى است كه به توقع من از خودم برمى گردد. من سخت ترين منتقد نسبت به كارهايم هستم. تخته پرشى كه براى كارهاى خودم مى بينم، بالا است. خيلى سخت راضى مى شوم. مى خواهم بگويم كه كار را براى خودم سخت گرفته ام. تلاشى بوده است كه اميدوارم موفق باشد.
•گويا تلاشى هشت ساله بود؟
به لحاظ زمانى برمى گردد به نوع كار خود من. در سال هايى كه دارم كار مى كنم با چند سوژه هم زمان پيش مى روم. نمى توانم بگويم كه براى اين كار چند سال وقت گذاشته ام.
•چه شد كه شخصيت اصلى رمان را ارمنى انتخاب كرديد؟
ارمنى بودن و نبودنش برايم زياد فرقى نمى كرد. مى خواستم اين احساس را به خواننده بدهم كه برگردد و ببيند كه دور و بر خودش ده ها نمونه مشابه وجود دارد و اگر با خودش صداقت داشته باشد مى تواند نقش خودش را در يكى از شخصيت هاى مختلف كتاب پيدا كند.
•ولى اگر شخصيت رمان ارمنى نبود ديگر با اين فضا و مشكلات روبه رو نبوديم و با چيز ديگرى روبه رو مى شديم. تنها يك شخصيت اقليت مى توانست دچار چنين موقعيتى بشود.
مسيحى و ارمنى بودنش فرقى در ماجرا نداشت. مى توانست هر دين ديگرى داشته باشد. مى شود اين داستان را براى يك زن مسلمان نوشت. البته در اين صورت شكل برخوردها فرق داشت. حتى مى شد آن را براى يك مرد نوشت. مردهايى داريم كه در خيابان مى خوابند.به هر حال اين يك شخصيت داستانى است كه عقايد و رفتار خودش را دارد. براى من به عنوان يك نويسنده مهم طرح پرسش است. من در «جنسيت گمشده» هم يك پرسش مطرح كردم. طرح پرسش و ايجاد فضا براى نشان دادن آن به مخاطب. ولى جوابش را من نبايد بدهم. بايد هزينه هاى زيادى در اختيار جامعه شناسان و روانشناسان قرار مى گرفت تا چنين مجموعه اى شكل مى گرفت و همه اين حرف ها گفته مى شد، ولى من اين كار را به صورت رايگان انجام داده ام. كارى كه مى تواند مبناى پژوهش هاى جامعه شناسى و روانشناسى قرار بگيرد. نويسنده در اين جامعه مجبور است همه نوع كارى بكند.
•مى شود توضيح بدهيد كه براى اين رمان چه تحقيقاتى انجام داديد؟ با توجه به اين كه كار به شدت تنه به كارى پژوهشى مى زند و نيازمند تحقيقات و پژوهش است.
در واقع يكى از كارهاى مهم در جامعه شناسى مشاهده و تعقيب سوژه است. با آن بودن و ديدن سوژه. همان كارى كه راوى مى گويد در بيمارستان هاى روانى به او انجام داده اند. اين كتاب در واقع به نوعى نقد روانشناسى و جامعه شناسى نيز هست. بايد ببينيم كه روانشناسى و جامعه شناسى در جامعه ما به چه صورت عمل مى كند و در خدمت چه اهدافى است. من خودم را از اين حق محروم نمى كنم كه بپرسم چرا؟

•مى شود توضيح بدهيد كه براى اين رمان چه تحقيقاتى انجام داديد؟ با توجه به اين كه كار به شدت تنه به كارى پژوهشى مى زند و نيازمند تحقيقات و پژوهش است.
در واقع يكى از كارهاى مهم در جامعه شناسى مشاهده و تعقيب سوژه است. با آن بودن و ديدن سوژه. همان كارى كه راوى مى گويد در بيمارستان هاى روانى با او انجام داده اند. اين كتاب در واقع به نوعى نقد روانشناسى و جامعه شناسى نيز هست. بايد ببينيم كه روانشناسى و جامعه شناسى در جامعه ما به چه صورت عمل مى كند و در خدمت چه اهدافى است. من خودم را از اين حق محروم نمى كنم كه بپرسم چرا؟
•در اين زمينه تحصيل داريد؟
جامعه شناسى خوانده ام. ولى در همه كارهايم توجه به ابعاد مختلف روانشناسى و در مرحله بعد جامعه شناسى برايم جالب است.
•اين مطالعات كمك زيادى به شما كرده است؟
بله. اين رمان از خيلى جهات نقد اجتماعى است.
•اين تحقيقات شما منجر به خلق يك رمان شده است. قبول داريد كه نويسنده براى تحقيقات و مطالعات درباره اثرش، از جايى هزينه نمى گيرد.
بله من مى خواسته ام رمان بنويسم و شكل و فرم اين رمان ايجاب مى كرد كه تحقيقاتى داشته باشم.
•در تمامى آثارتان تقريباً روى مسائل مربوط به زنان تاكيد داريد. به هر حال يك نويسنده زن هستيد و اين انتظار هم مى رود.
البته مى شد كه اين ماجرا براى يك مرد اتفاق بيفتد. مشكلاتى كه مردان خيابان خواب دارند هم مى تواند جالب باشد. مى دانيد كه در حال حاضر مردان خيابان خواب تحصيلكرده زيادى داريم. در اخبار آمده بود كه يكى از مشكلات تابستان سال جارى در آمريكا مربوط به تحصيلكرده هاى خيابان خوابى بود كه در كتابخانه ها مى خوابند و از فضاى آن براى خواب شبانه استفاده مى كنند. به همين علت هم ورود پتو به كتابخانه ها را ممنوع كردند. اينجا است كه مى خواهم بگويم موضوعى كه مطرح شده، موضوعى عمومى است و براى يك مرد هم در هر جاى دنيا مى تواند اتفاق بيفتد.
•نوع روايت شما از اين ماجرا به قدرى ساختارمند و دقيق است كه تاثير زيادى بر خواننده مى گذارد. زبان اين رمان، نسبت به زبان داستان هاى ديگرتان فرق دارد.
نمى دانم؛ اصلاً زبان در اين كتاب ويژگى خاصى ندارد و ساده ترين زبان انتخاب شده است.
•قبول داريد كه يادداشت هاى راوى، زبان اثر شما را شكل مى دهد و اين زبان با آثار قبلى تان خيلى فرق دارد؟ اين را من با داستان هاى ديگرتان مقايسه كردم.
شايد در فرم اين اتفاق افتاده است. ساده ترين نوع زبان يادداشت نويسى را انتخاب كرده ام و هيچ ادعايى نسبت به زبان آن ندارم.
•مكانى كه در داستان مى آوريد، خيلى منطبق بر فضاى بيرون است و به راحتى مى شود گفت كه از فضاهاى واقعى نمونه بردارى كرده ايد. برخى از آدم ها نيز كاملاً آشنا هستند و شما نيازى نداريد كه اسم و مشخصات دقيق آنها را بياوريد.
ساده تر اين بود كه در ابتداى رمان مى نوشتم مشابهت تمام مكان ها و آدم ها تصادفى است. ولى الان به شما مى گويم كه اين طور نيست. اين ريسك را پذيرفتم كه اين جمله را ننويسم. نمى خواستم دستم را با اين جمله ببندم.
•«از شيطان آموخت و سوزاند» تصويرى دقيق از برخى نقاط شهر تهران است. كتابخانه انديشه را با تمام جزئياتش شرح مى دهيد و بعد مى گوييد كه مشابهت تصادفى است؟
ولى من اصلاً هنوز خودم وارد كتابخانه انديشه نشده ام.
•يعنى بوفه آنجا را هم نديده ايد؟
نه من فقط يك اسم داده ام و شما در ذهنتان آن را ساخته ايد.
•البته مثلاً شما سالن مطالعه را تنها با چند صندلى و ميز معرفى مى كنيد. چيزى كه در همه جا مى تواند باشد.
گفتم كه مكان را شما در ذهنتان مى سازيد. من به خيلى از اين كليساها نرفته ام.
•ولى مكان را مى سازيد؟
مكان را شما به عنوان خواننده مى سازيد. من فقط چند عنصر به شما مى دهم كه شما با آن فضا را مى سازيد.
•نگران نبوديد كه جامعه ارامنه به شما گير بدهند؟
من آماده هستم كه پاسخگو باشم. عقل سليم حكم مى كند كه اگر انتقادى شده نسبت به سيستمى، آن سيستم نقطه ضعف هاى خودش را بررسى كند و آن را برطرف كند. من موظف هستم كه ضعف هايى را كه مى بينم بگويم. يك واكنش اين است كه نسبت به آن اعتراض شود و واكنش منطقى تر اينكه در جهت برطرف كردن آن حركت كنند.
•تصويرى كه از ارامنه مى دهيد تصويرى برخلاف جامعه است. زن خيابان گرد داستان شما وقتى به سراغ برخى افراد جامعه مى رود، اغلب به او كمك مى كنند، ولى ارامنه، در بيشتر مواقع طردش مى كنند. او خود نيز صليبش را از صليب ارامنه ديگر جدا كرده است و مدام در يادداشت هايش بر اين نكته تاكيد مى كند.
براساس آنچه در تاريخ آمده، شاه عباس ارامنه را به عنوان قوم برتر به ايران كوچ داد و آنها در مناطق مختلف اسكان پيدا كردند. بعد از اسكان در ايران به تدريج در طول تاريخ آزار و اذيت هاى زيادى ديده اند. البته داستان ارامنه را بايد خودشان تعريف كنند. شناخت زيادى نسبت به آنها نداريم و منابع زيادى هم در موردشان در دسترس نيست. من به عنوان نويسنده در اين داستان ضمن احترام به ارامنه، آنها را به عنوان بخشى از جامعه امروز ايران ديده ام و خب البته هيچ امتيازى هم نداده ام.
•شما تصويرى از جامعه ارامنه ارائه مى دهيد كه با توجه به آن مخاطب نسبت به آن قضاوت مى كند. اين تصوير با تصويرى كه نويسندگان ديگر از ارامنه ارائه داده اند تفاوت زيادى دارد. چقدر اين تصوير مبتنى بر واقعيت است و از تحقيقات شما ناشى مى شود؟
تا به حال تصاويرى كه از ارامنه در ادبيات ايران داشته ايم، شيك و كارت پستالى بوده است. نمى شود گفت كه غيرواقعى است، اما خيلى اتو كشيده اند.
•شخصيت هاى ارمنى داستان هاى كوتاه على خدايى اين طور كه مى گوييد نيستند.
بله آنها جان دارند. شخصيت هاى داستان هاى خدايى با همه ضعف ها و قوت هايشان زندگى مى كنند.
•تصويرى كه شما مى سازيد تصوير خاصى است كه زمينه قضاوت خواننده نسبت به اين جامعه مى شود. به عنوان يك خواننده علاقه مندم بدانم اين تصوير تا چه اندازه برگرفته از واقعيت است و نگران عكس العمل ها نيستيد؟
در داستان لاله زار از مجموعه «يك زن، يك عشق» هم شخصيت داستان يك مرد ارمنى است. در مورد اين كتاب هم فكر نمى كنم مورد اعتراض كسى قرار بگيرد. با اين حال ريسك اين ماجرا را پذيرفته ام. نمى خواستم در همه مدت نوشتن كتاب به اين فكر كنم كه ديگران در مورد من چه فكر مى كنند يا كارمند هاى فرهنگسراى انديشه و كاركنان بهزيستى و يا حتى روانشناس ها و جامعه شناس ها؛ چون در مورد آنها هم نوشته ام و از اتفاق برخى از اسامى واقعى هستند. خيلى ها مى توانند در مورد اين رمان اعتراض داشته باشند.
•دو دهه است كه داستان هايتان را منتشر مى كنيد. از سوى ديگر متعلق به نسلى هستيد كه به خودتان لقب نسل سوم را داده ايد و بار ها در مورد اين نسل حرف زده ايد. اشاره كرده ايد كه نسل سوم به زودى شاهكارهاى خود را منتشر مى كند. حالا در مورد خودتان فكر مى كنيد رمان «از شيطان آموخت و سوزاند» اثر شاخص شما است يا باز هم بايد منتظر اثر شاخص تان باشيم؟
در مورد نوشته هايم هرگز لفظ شاهكار را به كار نمى برم چون هنوز در آن حد از خودشيفتگى نيستم. اما مى توانم بگويم كه سبك و سياقم براى خودم مشخص است. ذهن من در مورد كارى كه مى كنم روشن است. در مورد نويسندگان نسل سوم هم مى بينيد كه چه تعداد آثار شاخص و خوب در اين سال ها منتشر كرده اند.
•با اين توصيف آيا در مورد نسل سوم نويسندگان ايران بايد در مورد سبك و سياقى كه تاكنون داشته اند قضاوت كنيم و كار هاى بعدى آنها را نيز در روالى كه تاكنون داشته اند بدانيم يا اينكه منتظر آثار متفاوت و شاخص ترى باشيم؟
من خودم را نويسنده اى مى دانم در حال تجربه كردن. در مورد نويسندگان ديگر هم فكر مى كنم هنوز وقت داريم و بايد منتظر كار هاى بعدى آنها باشيم. در اين نسل حدود پانزده نويسنده شاخص هستند كه دارند خيلى خوب مى نويسند.
•با نويسنده اى به نام فرخنده آقايى روبه رو هستيم كه دو دهه مى نويسد. از همان ابتدا هم خوش شانس بوده است و مورد توجه قرار گرفته است. جايزه گرفته است و در بين منتقدان و اهالى ادبيات حضور داشته است. اما با نويسندگان زن ديگرى همزمان با شما روبه رو هستيم كه مخاطب زيادى به دست آورده اند و توانسته اند كه توجه زيادترى را به خود جلب كنند. مى خواهم از خود شما بپرسم كه چرا فرخنده آقايى از اين شانس برخوردار نشده است و هنوز كتاب هايش مخاطب پايين ترى دارند؟
من هميشه خوش شانس بوده ام. ولى خب واقعيت اين است كه نوشته هاى ما را مثل ورق زر نمى برند و صف خريدار هم نداريم. در مورد كارهاى خودم مى دانم كه نه عامه پسند است و نه حتى روشنفكر پسند. تيراژ كتاب هاى من حدود هزار و يا دو هزار نسخه است. نمى دانم در اين مورد چه چيز ديگرى بايد بگويم.
•فكر نمى كنيد در جا هايى نيز بدشانسى آورده ايد؟ مثلاً رمان «جنسيت گمشده» با توجه به موضوع و ناشرش مى توانست پرفروش شود ولى اين اتفاق نيفتاد. در حالى كه انتظار داشتيم فروش بيشترى داشته باشد.
خود من مايل نبودم در مورد آن كتاب حرف زيادى زده شود. در مورد رمان «از شيطان آموخت و سوزاند» نيز مايل نيستم تبليغات بشود. به دليل اين كه موضوعات مى تواند دردسرساز باشد. ترجيح مى دهم به جاى يك كار پرفروش كارى اثر گذار داشته باشم. در آن مقطع مى خواستم براى اولين بار مشكلات دوجنسى ها را مطرح كنم. در مورد رمان اخيرم نيز پشتش اين فكر را دارم كه چه خوشمان بيايد و چه خوشمان نيايد بايد در قرارداد هاى اجتماعى و روابط مان در جا هايى تجديدنظر كنيم.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


•فكر نمى كنيد براى تاثير گذارى بيشتر نيازمند مخاطب زيادترى هستيم؟
لزوماً نمى توان گفت فروش زيادتر برابر با تاثير گذارى بيشتر است. هر نوشته اى راه خودش را مى رود. كتاب ها هم مثل آدم ها سرنوشت خودشان را دارند.
• نمى گويم كتاب هاى شما قابليت مخاطب زيادتر را ندارد. از اتفاق مى خواهم بگويم كه چرا بعد از دو دهه نوشتن و چاپ كردن هنوز ناشران حاضر به سرمايه گذارى روى كتاب هاى شما نيستند. رمان «از شيطان آموخت و سوزاند» هم ناشرش خود شما هستيد. تا جايى كه مى دانم اغلب كتاب هايتان را نيز خودتان سرمايه گذارى كرده ايد و در امر انتشارشان شريك بوده ايد. پروسه چاپ رمان اخيرتان هم مى دانم دردسرهاى زيادى برايتان داشته است. چه اتفاقى مى افتد كه ناشر نسبت به نويسنده خوبى مانند فرخنده آقايى بى تفاوت است و در برخى جاها نيز مانع چاپ آثارش مى شود؟
برايم كسالت آور و خسته كننده است كه در مورد پروسه چاپ رمانم حرف بزنم. افسردگى ام را دوباره تشديد مى كند. در شرايطى كه كتاب بارها و بارها اصلاح شد طرح روى جلد به شورا رفت و در آنجا رد شد و مجبور شديم در نيم ساعت براى آن طرح جلد بزنيم. ناشر هم بعد از دو سال پيگيرى براى چاپ، نمى خواست براى خودش دردسر بسازد و مايل نبود كه چاپ كتاب را ادامه بدهد. چرايش را هم نمى خواهم بدانم. به هرحال اين جورى شد كه كتاب را خودم چاپ كردم و حالا حتى حرف زدن درباره اين وقايع برايم رنج آور است و خسته ام مى كند.
•از فرخنده آقايى «راز كوچك» تا به امروز چيزى بيش از يك دهه مى گذرد و برخى هنوز معتقدند بهترين كارتان همان كتاب است. به عبارتى برخى توقع بيشترى دارند. نظر خودتان در اين مورد چيست؟
طبيعتاً كارهاى مختلف يك نويسنده در يك سطح نيست. به خصوص كارى كه جايزه مى گيرد و باعث مى شود بيشتر توجه به آن بشود، در سطح بالاترى از توقع قرار مى گيرد. كارهاى ديگر نويسنده از نظر مخاطب در آن سطح قرار نمى گيرد. قصد مقايسه ندارم. اين ديگر عادت شده است و اين عادت به گونه اى است كه نويسنده را بيشتر با كارى مى شناسند كه مطرح شده و جايزه گرفته. در واقع دچار كليشه اى مى شوند كه سخت است از آن بيرون بيايند.
•چه اتفاقى مى افتد كه دچار اين كليشه ها مى شويم.
ما نويسنده ها را از روى آن كليشه هايى كه از نوع كار آنها در ذهن مان داريم مى شناسيم. در كل اين توقع ها چيزى را عوض نمى كند و چيزى نيست كه بشود در مورد آن حرف بزنيم. در مورد چيز ديگرى حرف بزنيم.
•اگر اين رمان شما سال ديگر جايزه بگيرد چه واكنشى نشان مى دهيد؟
در مورد جوايز بارها گفته ام اجازه بدهيد در اينجا بحث نكنيم. جوايز به حد كافى آسيب خودشان را زده اند و خوشبختانه به بن بست رسيده اند.
•فكر نمى كنيد داستان نويسى ما در اين سال ها در سطح بالايى نبوده كه جوايز را بلاتكليف و دچار حاشيه كرده است؟
اگر شما داستان نويس نبوديد و اين حرف را مى زديد با شما بحث مى كردم. ولى حالا كه حرف منتقدين داور را تكرار مى كنيد حرفى ندارم.
•من نمى گويم ادبيات ما سير نزولى داشته. مى گويم كتاب شاخصى نداشته ايم كه تمامى جوايز روى آن اجماع داشته باشند. اتفاقى كه در چند سال براى رمان «همنوايى شبانه اركستر چوب ها» رضا قاسمى و يا «چراغ ها را من خاموش مى كنم» زويا پيرزاد افتاد.
مشكل جوايز قبل از هرچيز به قضاوت كردن برمى گردد. قضاوت در مورد كتاب ها و نويسندگان مشكل است. مهم نيست كه چه كتابى جايزه مى گيرد. يك، دو، سه كردن ها و دسته بندى ها بد است. هميشه در قضاوت امكان اشتباه است. به هرحال پشت قضاوت يك چيزى جداى از احساسات و سليقه ها هست. وقتى شما پنج كتاب را انتخاب مى كنيد، به بقيه كتاب ها پشت مى كنيد. داستان نويس و به ويژه داستان نويس جوان آسيب پذير است. وقتى يك احساس شكل نگرفته را زيرپا مى گذاريد، يك اتفاقى مى افتد كه من روى آن اتفاق بحث مى كنم.
•وقتى شما در مقام يك نويسنده و خواننده به مخاطب تان يا كسى ديگر كتابى را توصيه مى كنيد در واقع داريد همين كار را انجام مى دهيد. به نظرم جوايز قبل از هرچيز دارد كتابى را به بخشى از مخاطبانى كه آنها را قبول دارند توصيه مى كند.
مى شود به گونه اى ديگر جايزه داد. مثلاً به كتاب هايى كه شرايط خاصى دارند...
•البته خود من زياد موافق جايزه دادن نيستم. معتقدم تنها بايد بخشى از كتاب هايى را كه بهتر هستند و در سطح بالاترى قرار دارند به نحوى به مخاطب معرفى كنيم.
شما جزء هيات داورى هستيد.
• ولى با قضاوت موافق نيستم و معتقد به يك برنده نهايى در ميان كتاب هاى ديگر نيستم.
متاسفانه داستان نويسان ما فعلاً در مقام جايزه گرفتن از ناشران قرار گرفته اند. ناشر دارد مى گويد كتابى بنويس پرفروش راجع به چيزى كه به كسى برنخورد. اين ناشر مى خواهد جايزه هم بدهد. مشخص است كه اين ناشران به چه نوع كتاب هايى جايزه مى دهند.
•جايزه منتقدان و نويسندگان ربطى به ناشرها ندارد.
من در مورد منتقدان و نويسندگان حرف نمى زنم. به طور كلى مى گويم. نوع جوايز مى تواند به گونه اى باشد كه به مجموع كار نويسنده جايزه بدهند. اين طور شايد جوايز معنا پيدا كنند.
•كار جديدتان؟
چون من به شدت اول بايد خودم را نفى كنم و بعد بنويسم لذا اين بار ديگر درباره مشكلات و مسائل زنان حرف نخواهم زد. دارم سفرنامه اى راجع به حج مى نويسم.
•البته يك زن دارد به سفر مى رود.
بله. ولى مطمئن باشيد كه من نويسنده در ميان آنها نيستم. حدود هشتاد زائر ايرانى هستند كه با يك كاروان درجه يك ممتاز عازم سفر حج شده اند. نوشتن در مورد تجمع دو ميليون انسان در يك مكان براى چند روز براى هر نويسنده اى مى تواند جذاب باشد.
•فرم داستان دارد يا سفرنامه؟
حتماً كه داستان است. مى خواهم وجوه خاصى از ايرانى ها را به خودشان نشان بدهم. البته نوشتن كامل آن يكى دو سال ديگر وقت مى برد.
•چه شد اسم رمانتان را برخلاف كتاب هاى ديگرتان طولانى انتخاب كرده ايد؟
اين بخشى از شعرى است كه پشت كتاب هم آمده است.
•اسم رمان را كه خواندم بى درنگ فكر كردم بايد با كار متفاوتى در ميان كارهايتان روبه رو باشيم.
من اين رمان را در ادامه كارهاى ديگرم مى دانم. نوشتن راجع به آدم هايى كه دور و بر من و شما زندگى مى كنند.
•فكر نمى كنيد سبك، سياق و شيوه كاريتان فرق دارد؟
روش اجراى كار فرق مى كند.
•فكر نمى كنيد تكنيك در وهله نخست نشات گرفته از مضمون اثر است؟
تكنيك اجراى كار در كتاب فرق مى كند ولى مضمونش همان چيزى است كه در كارهاى قبلى ام نيز به آن پرداخته ام.

دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/27422

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'هنوز از خودم ننوشته ام، متن کامل گفت وگوی "شرق" با فرخنده آقايى - نويسنده' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016