آسمان ابری شد ورنگ شقایق ها پرید
وقتی از نسل زمستان، دیوخو از ره رسید
مست ِ شادی، زندگی از آرزو می گفت و عشق
خدعه امـا آمد و قلـب بهـاران را خلـید
شور، پرپر چون که شد، از شرق و غرب روزگار
کینه بی رحمانه بر سقف رفاقت ها وزید
بر فراز پنجره، جای قناری، زاغ خواند
شعر ِ شیدا، زین شقاوت ،واژه های خود درید
نوبت نوروز و جشن سنبل و دیدار دوست
سوگ شد با لاله ها در خاوران، خامـُش، خزید
گوش کن این قصه ی پر غصه ی دوران ما است
قسمت این سان چون که بوده،کی توان از آن رهید
در زمانی بعد از این،آن سو تر از ایام کین
یاد ما می کن که ماتم ، بی محابامان، گــَـزید
سرخ گون باید شود ایامت ای میهن اگر
نوبتی سرما وجود نازنینت را جویــد
ویدا فرهودی
اسفند ماه 1384