شب که دستان خسته اش را مي گشايد
سر مي خورد از لاي پستان هايش ماه تمام
و از پهن راهي روشن و رويايي
شير مي بارد از آسمان
و تو ملافه را از روي سينه ي سوزانت پس مي زني
نوزاد تشنه رويايم
مي مکد از دايره ی داغي
قهوه روشن را و شير را
داغ داغ
مي سوزد لب هايم
هزار خورشيد سر زده انگار
از مشرق لب هايت!
داغ داغ
و خداي من!
گونه گلگونت!
پنهان شده به زير طره اي عرق کرده و بي تاب
داغ داغ
و کوباکوب دهل دل است
که بر هم مي زند
سکوت شيري و شاد برکه ی بستر را
و خداي بي تاب و غران دريا ها
نيزه هاي صاعقه را مي کوبد
بر امواج بر آمده از بستر
"پوزيدون" مست و بي پروا
مي غرد و مي خروشد و مي باراند
و تو لبخند مي زني و آرامي.
هزار، هزار، ستاره مي پاشي
مشت مشت مي پاشي ستاره هارا
بر کشتزار آيش بستر
حوا خانم!
حوا جانم!
شکوه نگاه بودا
سنگین و غمگین
در بامداد گوشه ی چشمان تو
به روز روشن آدم مي نگرد
حالا مي وزد از قمصر بنا گوشت
به کوير خشک و تفته و خاموشم،
نسيمي که با خود عطر خوبي و خرمي دارد
و من سبزم اينک
آرام و رام آرميده ام
در سايه سار با صلابت صلحي
که با صبح تو آغاز شده ست.
* پوزيدون در ميتولوژي يوناني خداي خشمالود درياها است.