آمريکا حکومتی سکولار است و حفظ منافع خود را در چارچوب قوانين زمينی خود تعقيب می کند، حال آنکه حکومت اسلامی ادعا دارد که حکومتی الهی است و مواضع و حرکاتش را قوانين تغيير ناپذير آمده از آسمان ديکته می کنند. و هفته پيش آقای علی لاريجانی، سخنگوی شورای امنيت حکومت اسلامی، اعلام کرده است که اين حکومت پذيرفته تا نمايندگانش به عراق رفته و با آمريکا ـ آن هم در جهت اجرای خواست آمريکا در آرام کردن اوضاع عراق و رها شدن ارتشش از مخمصه ی ورود به جنگ های چريکی ـ همکاری کنند. در واکنش نسبت به اين تصميم گيری، حسين شريعتمداري، مدير مسوول روزنامهي كيهان، با لحنی حماسی و اخلاقی، صاحبان اين تصميم را نکوهش کرده و گفته است: «مذاكره با آمريكا عبور از خط قرمز و تن دادن به يك ذلت برگشتناپذير است... آنها ميخواهند پرچم اقتدار نظام ما را پايين بكشند.»
آيا، بدينسان، کار اختلاف جناحی در جمهوری اسلامی بيخ پيدا کرده است؟ من چنين فکر نمی کنم. بنظر من، اين دو نظر ظاهراً متنافر در ريشه ها و اصول خود با يکديگر هيچگونه تنافر نظری و عملی ندارند اما هر يک حاصل نوعی ارزيابی متفاوت از اوضاع فعلی اند. يعنی، بنظر من، اين هر دو ارزيابی، با همه اختلافی که دارند، در زير سقف حکومت تشيع امامی با يکديگر برادر خوانده و همريشه اند، هر دو ماهيتی فرصت طلبانه دارند و هر دو فاقد مبانی اخلاقی ضروری يک «دين» هستند.
تشيع دوازده امامی در تاريخ دراز خود از مسير سه حادثه اساسی رد شده و در جريان هر حادثه شکل و رنگ و ماهيتی تازه بخود گرفته است. با مرگ پيامبر اسلام اکثريت پيروان او پذيرفتند که درهای آسمان بسته شده و ارتباط با عالم غيب متوقف گشته است. پس، در حوزه فرهنگی و اجتماعی، نخستين فقهای اسلام از دل اين پذيرش اکثريتی بيرون آمدند که بر ميراث پيامبر، که «سنت» خوانده می شد، تکيه می کردند و به همين دليل «اهل سنت» و بصورت اختصاری «سنی» شناخته شدند. اقليتی هم نمی خواستند بپذيرند که پيامبر اسلام مرده است و می خواستند (همچون مورد عيسای مسيح) دوران انتظار بازگشت او را آغاز کنند، اما در برابر شمشير عمر کارشان چندان نگرفت و در اکثريت حل شدند. اما گروه سوم کسانی بودند که بدنبال جانشينی متصل به عالم غيب برای پيامبر رفتند و گزينه آنان «علی ابن ابيطالب» شد که هم پسرعمو و داماد پيامبر بود (پيوند خونی) و هم، در واقعه غدير خم، پيامبر پيروانش را به دوست داشتن علی سفارش کرده بود. اين ها همين سفارش را بعنوان تعيين جانشين گرفتند و خود را پيرو (معادل واژه عربی «شيعه») علی دانستند و در رکاب او با دشمنانش جنگيدند. آنچه از دل اين جريان پيش آمد تشيعی نظامی و سياسی و جنگنده بود.
اما می دانيم که خود علی خليفه چهارم بود و کمتر هم ادعای اتصال به عالم غيب را داشت و، بهرحال، در برابر هجوم دشمنان خودی و بخصوص حکومت معاويه، سرسلسله خلفای بنی اميه، شکست خورد و اين شکست سرآغاز شکست های مکرر شيعيان شد. در واقع، کشته شدن علی ابی طالب بحرانی خاص را برای تشيع بهمراه آورد. در اين بحران، علاقمندان به استمرار رهبری مرتبط با عالم غيب عاقبت بر سر جانشينی پسر بزرگ علی، يعنی حسن بن علی، توافق کردند. اما او، در شرايط شکست خوردگی، چاره ای جز پذيرش صلح با معاويه نداشت و در برابر او خود را کنار کشيد. پيروان او نيز، هم از سر ناچاری و هم به لحاظ هدايت رهبری، سکوت کردند و مدارا پيشه نمودند؛ يعنی ياد گرفتند که هرچند رهبرشان (که اکنون «امام» خوانده می شد) زنده است و با عالم غيب هم ارتباط دارد اما ديگر نمی توان درباره اين باورها بصورت آشکار دم زد. واقعيت اجتماعی بزرگتر از عقيده و ايمان بود، آنگونه که حتی مرگ حسن و جانشينی برادرش، حسين ابن علی، نيز در اين وضعيت تغييری نداد. مدارا و سکوت، يا خون خوردن و دم برنياوردن، طبيعت اين پيروان شد.
اگرچه مرگ معاويه و جانشينی پسرش، يزيد، بصورت فرصتی برای عرض اندام پيروان حسين مورد ارزيابی قرار گرفت اما اشتباه محاسبه حسين و يارانش موجب شد تا نوه ی پيامبر اسلام همراه با خاندان و پيروانش، آن هم به فتوای فقهای اسلام که قيام آنان را «خروج از دين» تشخيص دادند، قتل عام شوند و در پی مرگ اين سومين امام آن دسته از پيروانش که به فرزند او، علی بن حسين، گرايش يافتند بيش از هميشه سر در لاک خود فرو کرده و آرام گردند. بدينسان، تشيع جنگنده نخستين، لااقل در اين شاخه خود، «شمشير» را کنار گذاشت تا به «تبليغ» روی آورد.
اما آنچه به اين تغيير راستای نهائی تئوريک بخشيد و در تغيير ماهيت جنبش شيعی نقش اساسی بازی کرد، پيروزی خاندان عباسی بر خاندان اموی بود. خلفای تازه از راه رسيده عباسی ـ که خود همخون پيامبر بودند و بنام بنی هاشم قيام کرده و رهبری اسلام را حق خويش می دانستند ـ سرکوب رقبای تئوريک خود، فرزندان علی بن ابيطالب، را در اولويت کار خود قرار دادند و بخصوص امام ششم شيعه، جعفر بن محمد معروف به صادق، را وادار کردند تا رسماً ارتباط خود با عالم غيب را منکر شود و «فقه جعفری» را بنياد نهد. در همين مقطع هم بود که فرمان «تقيه»، بعنوان يک راهکار نجات بخش، از جانب امام «صادق» صادر شد و پيروان او، همچون امام خود، مجاز شدند تا در شرايط دشمن خو گرايش مذهبی خود را پوشيده نگاه دارند. بدينسان، دروغ گفتن در مورد مذهب امری مباح اعلام شد. و از آنجا که «تقيه» نه به معنای «انصراف» که به مفهوم «در انتظار فرصت نشستن» بود، خود به زاده شدن راهکاری ديگر نيز انجاميد: «استفاده از هر وسيله ای برای رسيدن به هدف.»
در طی دويست سال بعد دايره تنگ تر و تنگ تر شد تا اينکه چون نوبت به مرگ يازدهمين امام رسيد اعلام شد که امام شيعه به عالم غيب پيوسته و روزگار انتظار آغاز شده است. بدينسان، شيعه دوازده امامی، که تا آن زمان در خفا مدعی حکومت و قدرت سياسی بود، با از دست دادن رهبر مرتبط با عالم غيب خود و آغاز روزگار انتظار، بصورت نيروئی غيرسياسی در آمد. از اين منظر که نگاه کنيم، در هزار سال گذشته ی تاريخ اسلام، تشيع دوازده امامی غيرسياسی ترين مذاهب شيعی بوده و فرقه ای بشمار می رفته که خود را از فعاليت های سياسی دور نگه داشته و، از يکسو، با استفاده از نظريه «تقيه» کوشيده است زنده بماند و، از سوی ديگر، با استفاده از نظريه «هدف وسيله را توجيه می کند» هرکجا که «فرصت» پيش آمده، به نفع خروج از تنگنای در اقليت قرار داشتن، با بدترين دشمنان خود نيز کنار آمده، سازش و همکاری نمايد.
همکاری فقهای شيعي دوازده امامی با هلاکوی مغول و سپس با سلطان خدابنده و عاقبت با صفويان خانقاهی ـ که خود را به دروغ سيد می خواندند ـ نشانه ی اين سياست فرصت طلبانه است. در طول دوران صفويه نيز همين سازشکاری از يکسو و تحکيم پايگاه های اجتماعی فقها ادامه می يابد؛ آنسان که چون حکومت صفوی بر باد می رود و کوشش های مذهبی نادرشاهی نيز چندان نمی پايد، فقهای دوازده امامی، همچون شرکای اصلی در قدرت زمانه، تاج پادشاهی فتحعليشاه قاجار را بر سرش می گذارند و تا دم انقلاب مشروطه با شاهان قاجار دو ترکه سوار مرکب قدرت هستند.
بدينسان، در طی هزار سال، مفهوم «انتظار» به فقهای امامی کمک کرده است تا در دل خويش همواره حکومت را از آن امام غايب خود بدانند و در غياب او خود را جانشين بر حقش بشمارند و، در عين حال، با کمک «تقيه» در دربارهای غير شيعی نفوذ کنند و با تکیه بر نظريه «توجيه وسيله به کمک هدف»، تا رسيدن فرصت، با هر گردن کلفتی کنار بيايند و مماشات کنند.
و چنين بوده است تا اينکه فرصت طلائی عاقبت در سال 1357 از راه رسيده و فقيهی از فقهای اماميه را به سلطنتی که «ولايت فقيه» خوانده شده رسانده است. از آن پس اگرچه ديگر نيازی به رعايت تقيه نبوده، اما اصل «توجيه وسيله به کمک هدف» همواره در رگ و ريشه حکومت اسلامی فقهای امامی جا خوش کرده و در 27 ساله اخير رفتارهای آن را شکل داده است. مثلاً، دليل تشکيل شورای تشخيص مصلحت نظام و اين نظر را که، بقول خمينی، «اگر مصلحت نظام اقتضا کند اصل توحيد را هم می توان تعطيل کرد»، يا معنای جام زهری را که خمينی نوشيد، يا حتی قتل عام سريع زندانيان سياسی را در آستانه پايان جنگ می توان از اين ديدگاه هم بررسی کرد.
بدينسان، نگاهی ريشه ياب به تاريخ تشيع امامی به ما نشان می دهد که سرگذشت اين «مذهب» (مذهب به معنی «شيوه رفتار») مشحون از تقيه، جعل، سازشکاری و فرصت طلبی بوده است.
و اکنون، در آستانه سال نوی ايرانی، و در بيست و هشتمين سال حکومت بی واسطه ی تشيع امامی بر اين کشور، حکومت ولی فقيه با يک چالشی نوين روبرو شده که نتيجه آن شايد بصورتی اساسی بر سرنوشت اين مذهب در سراسر خاورميانه اثر بگذارد. اکنون، ديگرباره، هلاکوخانی نو، در قامت ايالات متحده آمريکا، در اين منطقه ظهور کرده و فقهای شيعی را بر سر دوراهی انتخاب قرار داده است.
از آنجا که در اطراف اين فقها عده ای مشاور و نظريه پرداز وجود دارند که ما نتايج فکر فقهای صاحب قدرت را بيشتر از حلقوم آنها می شنويم، اين روزها «منازعه» همين ها است که تماشائی می نمايد. و به سخن آنها که گوش می کنی می بينی که سخن هيچکدامشان بر «اخلاق دينی» استوار نيست و آنها از موضع «فرصت طلبی مذهب امامی» دو گونه سخن می گويند.
از يکسو، گير افتادگی ظاهری ارتش آمريکا در عراق اين توهم را در ذهن کسانی از نوع حسين شريعتمداری و حسن عباسی ايجاد کرده است که بايد مقاومت کرد و با آمريکا در يک جوال نرفت چرا که آمريکا حريف بازنده است و مهره برنده در دست حکومت اسلامی است و ادامه آتش زدن به اوضاع عراق و تجهيز و ترغيب تروريست های انتحاری پيروزی می آورد. و، در سوی ديگر، طايفه ريسک گريز امامی ايستاده اند که معتقدند امروز هم با شمشير معاويه و هلاکوخان و سلطان خدابنده ی جديد می شود همکاری و مماشات کرد و زنده ماند تا «وقتش برسد».
و اگرچه طرفين بطور بديهی برای بيان مطامع سياسی خود از زبان مذهبی استفاده می کنند اما، بنظر من، در اين ميان، اين علی لاريجانی است که عصاره تجربه های تشيع امامی را در يک جمله خلاصه کرده و می گويد: «تغيير در همه چيز براي رسيدن به هدف مباح است.» شما بجای «تغيير در همه چيز» بگذاريد: «استفاده از هر وسيله ای» تا بازتاب مضحک تصوير ژنرال گورينگ را در قامت آقای لاريجانی مشاهده کنيد.
در اين ميان، خوشحالی من همه از آن است که در طول تاريخ اينگونه محاسبه ها هميشه به شکست انجاميده اند.
[email protected]
برگرفته از نشريه «ايرانيان»، چاپ واشنگتن
www.puyeshgaraan.com