”آدم نبايد خود لزوما فلاكت و بدبختى را تجربه كرده باشد، تا بتواند آن را هر روزه بهچشم ببيند“
نام ساموئل بكت مترادف شده است با مفهومى به نام «ادبيات پوچى»، ادبياتى كه موضوع اصلىاش در آثار او، مرگ، تنهايى، فلاكت و «بىمعنايى» يا «معناگريز» بودن زندگىست. امروز ۱۰۰ سال از تولد ساموئل بكت نويسنده، نمايشنامهنويس و شاعر مىگذرد.
زادروز: ۱۳ آوريل ۱۹۰۶ در خانوادهاى پروتستان در حومه دوبلين، دريافت جايزه نوبل ادبيات: ۱۹۶۹، مرگ: ۲۲ دسامبر ۱۹۸۹ در پاريس، گزيده آثار: شعرها: مجموعه شعرهاى انگليسى و فرانسوى (۱۹۷۷)، مجموعه شعرها ۱۹۷۸۱۹۳۰ (۱۹۸۴)، رمانها: مورفى (۱۹۳۸)، وات (۱۹۴۴)، مولوى (۱۹۵۱)، مالون مىميرد (۱۹۵۲)، بىنام (۱۹۵۳)، نمايشنامهها: در انتظار گودو (۱۹۵۲)، پايان بازى (۱۹۵۷)، آخرين نوار كراپ (۱۹۵۹)، بازى (۱۹۶۳)، جستارها: پروست (۱۹۶۵)، مجموعه آثار كوتاه منثور ۱۹۶۶۱۹۴۵ (۱۹۶۷)
بسيارى از نويسندگان پرآوازه همچون جيمز جويس از همان آغاز كار نويسندگى بكت، او را نويسندهاى مىدانستند كه آيندهاى درخشان در انتظار اوست، اما اين ايرلندى مهاجر تازه پس از روى صحنه رفتن مشهورترين نمايشنامهاش «در انتظار گودو» در سال ۱۹۵۳ بود كه آوازهاى جهانى يافت.
ساموئل بكت ابتدا آثارش را به انگليسى مىنوشت، و سپس خود آنها را به زبان فرانسوى ترجمه مىكرد. اما بعدها از نوشتن به زبان مادرى صرف نظر كرد و مستقيما كارهايش را به فرانسوى نوشت و سپس خود آنها را به انگليسى ترجمه كرد. خودش در مورد دليل اين كار مىگويد: ”تا خود را باز هم فقيرتر كنم“. بعدتر هر از گاهى به يكى از اين زبانها مىنوشت، تا بتواند آگاهانه از زبان و نيز از تمامى سبكهاى ممكن فاصله بگيرد.
درباره بكت، دستكم در دوران اوليه نوشتنش به زبان فرانسه مىگويند، به اين زبان بزحمت سخن مىگفته و رنج يافتن واژههاى مناسب در آثارش را بر خود هموار مىكرده است. بكت مىگويد كه به هنگام ترجمه آثار خود، همواره تلاش مىكرده تا در زبان مقصد دوباره و از نو بينديشد، و به اين ترتيب، روزانه حداكثر موفق به نوشتن فقط دو سطر مىشده است.
شخصيتهاى آثار بكت، از رمانهايش گرفته تا نمايشنامههايش، و مشهورترين آنها «در انتظار گودو» با اينكه پيكرهايى در هم شكستهاند كه در هستى «بىمعنا» و «مسدود» خود مىزيند، همگى در انتظار يك «گودو» هستند، و شايد اين «گودو» همان امكانى باشد كه مىخواهند از طريق آن، از موقعيت درمانناپذيرشان رهايى يابند. اين شخصيتها، همواره در جستجوى هدفى دستنايافتنىاند، در جستجوى رهايى و آرامش درون، يعنى همان چيزى كه آنها را انسان مىكند. چيزى، صدايى، فريادى تا نهايت و تا پايان آنها را آرام نمىگذارد و باعث خودفراموشى آنها نمىشود. در شخصيتهاى آثار ساموئل بكت، دردى تسكينناپذير و يأسى آرامناشدنى وجود دارد، اما اين درد و يأس هرگز در نااميدى ناب و نهگويى مطلق غرق نمىشود.
شايد به دليل همين ويژگىها در كار بكت باشد كه سلمان رشدى نويسنده هندىتبار انگليسى دربارهاش مىگويد: ”كتابهاى بكت، كه موضوع آنها بهظاهر مرگ است، در حقيقت كتابهايى هستند درباره زندگى، درباره پيكار پايانناپذير زندگى عليه سايهاش، درباره زندگى درپايان نبرد...“
يك بار بينندهى يكى از نمايشنامههاى بكت از او مىپرسد كه مگر پدرش همواره بكت را مورد سوءرفتار قرار داده كه دنياى آثار اين نويسنده چنين تاريك است؟ بكت پاسخ مىدهد، آدم نبايد خود لزوما فلاكت و بدبختى را تجربه كرده باشد، تا بتواند آن را هر روزه بهچشم ببيند.
ساموئل بكت رمان «مالون مىميرد» خود را چنين آغاز مىكند: ”عاقبت با همهى حرفها من بهزودى خواهم مرد. شايد ماه ديگر. آنوقت يا ماه آوريل خواهد بود يا ماه مه. چون هنوز اولهاى سال است، من اين را از هزار نشانه كوچك مىفهمم“ (ترجمه محمود كيانوش، تهران ۱۳۴۷).
و سلمان رشدى در همينها هم رنگ زندگى مىبيند و مىنويسد: ”... زندگى همچون تناقض، زندگىيى كه خود را از خويش مىگيرد. مولوى، مالون، و بىنام، چشم در چشم مرگ مىدوزند“.
بهنام باوندپور