در يكى از سفرهاى مختلفى كه براى ديدار خواهرم سوسن تسليمى به سوئد رفته بودم به يك مهمانى از سوى دوستان سوئدى اش دعوت شدم.
ميزبانانمان يك زن و شوهر سوئدى بودند. شب با سوسن و همسر سوئدى اش (پيتر ميلتسى) به طرف وعده گاه رفتيم. (اين فاميلى همسر سوئدى خواهرم هم از عجايب جهان است. چون تمام حروف تشكيل دهنده تسليمى بدون كم و كاست در ميلتسى پس و پيش شده است.) در طول راه از پر (مخفف پيتر) شنيدم كه اين زن و شوهر جوان (ميزبانمان) در انستيتويى كار مى كنند به نام «انستيتوى حمايت و حفاظت از هنرها و هنرمندان در حال انقراض جهان.» غير از ما و ميزبانانمان سه زوج سوئدى ديگر هم دعوت شده بودند كه همه در تئاتر سلطنتى سوئد كارگردان و تهيه كننده بودند و با سوسن و پر نمايشنامه هاى مختلفى را بر روى صحنه برده و در حقيقت به نوعى دوستان گرمابه و گلستان همديگر محسوب مى شدند. در لابه لاى بحث ها براى آنكه احساس غريبه بودن نكنم، سوئدى ها از من هم سئوال هايى مى كردند كه بيشتر مربوط به اوضاع سينما، تئاتر و به ويژه وضعيت حقوق بشر در ايران بود كه من هم جابه جا از رشد سينما و تئاتر ايران مى گفتم و سوسن با امانتدارى كامل ترجمه مى كرد.جالب است كه ما آدم هاى به اصطلاح فرهنگى- هنرى تا وقتى در ايران هستيم از زمين و زمان بد مى گوييم (كه البته اغلب هم بى راه نيست) ولى همين كه به خارج از كشور پا مى گذاريم و به خصوص به محفلى چنين به اصطلاح روشنفكرى و فرهنگى دعوت مى شويم رگ غيرت ايرانى بودمان متورم مى شود و نه تنها نمى توانيم كلمه اى بد بگوييم كه هيچ همه چيز را عالى توصيف مى كنيم. و اما اصل مطلب در اواسط مهمانى از سوى ميزبانمان بحثى پيش آمد كه از ميميك و واكنش بقيه مهمانان و به ويژه سوسن فهميدم بحث جذاب و مهمى است. بعد از آنكه صحبت زوج ميزبان و انستيتويى ما تمام شد سوسن وقت خواست تا مطلب آنها را برايم ترجمه و تشريح كند.
قضيه آن بود كه از سوى «انستيتو حمايت و حفاظت از هنرها و هنرمندان در حال انقراض جهان»، به اين زن و شوهر جوان ماموريت داده بودند تا به كشور مصر رفته و در روستاى كوچكى واقع در ۴۰ كيلومترى قاهره يك پيرمرد مصرى در حال موت و فقير را مجاب كنند تا ساختن و نواختن سازى را كه اختراع كرده بود به شاگردان داوطلب رشته موسيقى دانشگاه هنر قاهره، بياموزد! البته اين ماموريت خلق الساعه نبود، بلكه رايزن فرهنگى سوئد در قاهره، يك سال قبل به طور اتفاقى اين پيرمرد و صداى خوش ساز او را كشف كرده و به انستيتو... گزارش داده بود.
كاركنان انستيتو هم در چند سفر متناوب فهميده بودند كه اگر آن پيرمرد فوت كند، صداى ساز او براى هميشه- در جهان- خاموش شده و از ميان خواهد رفت. زيرا در كل آن روستا و حتى در كل كشور مصر نه كسى مى توانست آن ساز را بسازد و نه مى توانست ساخته شده آن را بنوازد.
وقتى از تعجب شاخ درآوردم كه سوسن در ادامه گفت ساز اختراع شده آن پيرمرد روستايى فقط يك پيت حلب خالى روغن است و چند سيم كه رويش وصل شده و با يك آرشه دست ساز صداى خوشى را ايجاد مى كند! در شرح باقى ماجرا سوسن گفت كه البته انستيتو تا اين مرحله بيش از يك ميليون كرون براى اين پروژه هزينه كرده است ولى هزينه هاى اصلى و بعدى را اين زن و شوهر مى پردازند، چون بايد دانشجويانى را براى يك دوره سه ماهه انتخاب و استخدام كرده تا آنها با فراغ بال بتوانند در آن ترم فشرده ابتدا ساختن اين ساز را بياموزند و سپس نواختن آن را! و البته راضى كردن پيرمرد جهت آموزش هم جاى خود را داشت چون تا آن تاريخ قانع نشده بود و يكى از كارهاى اصلى ميزبانانمان در اين ماموريت، مجاب كردن پيرمرد بود براى آموزش دادن به دانشجويان هموطنش. حال چرا مجاب نشده بود خود حديث ديگرى دارد كه بحث اصلى ما نيست. البته سوسن افزود كه صرف اين بودجه در مصر فقط بخش ناچيزى از كل بودجه اين انستيتو است و سوئد، انستيتوهاى بشردوستانه و فرهنگى زيادى شبيه به اين دارد، با بودجه هاى بيشتر. مثل انستيتو فيلم سوئد كه سوسن در دو دوره متوالى دوساله به انتخاب وزير فرهنگ سوئد عضو هيات امناى پنج نفره آن بود و بعد براى فيلمسازى استعفا داد. اينها را داشته باشيد تا روى ديگر سكه اين ماجرا را تعريف كنم.
سفر آن سال من در قبل از ماه ژانويه رخ داده بود؛ ماهى كه مجلس سوئد سخت درگير بررسى و تصويب بودجه سال آينده دولت بود. سوئدى ها از جهت مطالعه در دنيا مقام اول را دارند. معمولاً سوسن مطالب مهم آن روز مطبوعات سوئد را برايمان ترجمه مى كرد و بحث مهم و داغ آن روزها در سوئد اين بود كه پادشاه تقاضاى افزايش چند ميليون كرون به بودجه سالانه كاخ سلطنتى را به دولت ارائه داده بود و هم زمان نخست وزير سوئد هم به مجلس نامه اى نوشته و تقاضا كرده بود حقوق ماهانه اش اضافه شود، چون با آن حقوق نمى توانست آپارتمان بزرگترى براى خود و خانواده اش اجاره كند كه هم در شأن نخست وزير سوئد باشد و مهمتر از آن او بتواند در آن آپارتمان از نخست وزيران و همسران ساير كشورهايى كه به سوئد مى آمدند، پذيرايى مى كند. بعد سوسن، عكسى از آپارتمان مسكونى نخست وزير سوئد در يك روزنامه را، نشانم داد كه يك آپارتمان معمولى بود، با چند اتاق، آن هم در يك مجتمع مسكونى!! و باز عكس ديگرى كه پادشاه سوئد را در كنار يك دوچرخه نشان مى داد كه رفته بود به شهر تا از يك سوپر ماركت خريد كند. (همانگونه كه وزير امور خارجه شان رفته بود از فروشگاه خريد كند كه دو سال قبل توسط يك بيمار روانى ترور شد.) در آن يك هفته اى كه از سفرم باقى مانده بود تيتر همه روزنامه ها و بحث تمام دبيران سرويس هاى سياسى و اقتصادى مطبوعات سوئد، راجع به چگونگى افزايش يا كاهش بودجه شاه و نخست وزير بود و همه در دو گروه موافق و مخالف روى هر كرون اين افزايش يا كاهش، جنگ و بحث و جدال قلمى داشتند. من هفته بعد به ايران برگشتم و بالاخره نفهميدم آن بودجه مورد تقاضا در مجلس سوئد تصويب شد يا نه.ولى اين تضاد رفتارى، اين بودجه بندى عجيب همواره به يادم ماند و ماند تا امروز كه بحث فرهنگ و سينما داغ شده است به صرافت افتادم آن را برايتان بنويسم.به راستى چه حس، سياست، عامل و انگيزه اى باعث مى شود كه همين مطبوعات و مجلس سوئد، منتقد اختصاص صدها ميليون كرون بودجه به انستيتويى كه كارش حفاظت از هنرهاى در حال انقراض جهان!! يا شبيه آن است، نباشند ولى همين منتقدين براى افزودن درصد ناچيزى به بودجه پادشاه و نخست وزير كشورشان شاكى شده و آن را به بحث و كنكاش گسترده مطبوعاتى بكشانند.
موضوع وقتى برايم جالب تر شد كه شنيدم شبيه اين انستيتو كه وظايفشان صرفاً دفاع از حقوق فرهنگى، هنرى و كلاً حقوق بشرى است، الى ماشاءالله در ساير كشورهاى اسكانديناوى و اروپايى و به تعداد فراوان وجود دارد (آمريكا را نمى دانم) و نكته مهمتر اين است كه مثلاً سوئدى ها نه چاه نفت دارند، نه گاز، نه منابع زيرزمينى و نه حتى موقعيت ژئوپولتيكى و جغرافيايى مناسب، حتى زمين هاى خوب و حاصلخيز كشاورزى شان هم در ۶ ماه از سال يخ بندان مطلق است. آنها مردمى هستند كه هر كرون خود را از راه تلاش و كوشش توان فرسا و از طريق رقابت صنعتى با تمام جهان به دست مى آورند و در مجموع پول بادآورده اى ندارند كه به انستيتوهاى مدافع حقوق بشرى و انسانى بدهند. پس چرا اين كار را مى كنند؟ به خصوص كه در پى جهانى كردن مسلك و مرام خود هم نيستند و اصولاً هيچ نوع داعيه رهبرى سياسى- عقيدتى و فرهنگى در جهان و منطقه را نه دارند و نه تبليغ مى كنند. اين راز در چيست؟ مطالعه كه كنيم مى بينيم، راز اين برخوردهاى دوگانه، فقط و فقط دوست داشتن انسان در هر نقطه زمين است و خوشبخت بودن انسان در كل كره خاكى، در كل دهكده جهانى زيرا اروپائيان پس از پشت سرنهادن دو جنگ وحشتناك جهانى پى بردند كه در واقع بنى آدم اعضاى يك ديگرند و در سرنوشت هم شريك و سهيم.
حال من باب مقايسه عرض مى كنم كه ما در اين سوى كره خاكى همه منابع انسانى و طبيعى خدادادى را داريم و در ضمن سياستمداران ما در پى جهانى كردن روش، مرام و عقيده خود (حداقل در كل كشورهاى اسلامى) هستند ولى وقتى به بودجه فرهنگى مى رسند دست و دلشان مى لرزد. بحث بودجه فرهنگى در مجلس كه ناچيز بودنش فرياد و فغان دوستان كميسيون فرهنگى را هم درآورد و تيتر همه مطبوعات شد را فراموش نكرده ايم و بالاخره هم تعطيلات خوش نوروز آمد و كسى نفهميد اين بودجه ارتقا يافت يا نه. حتماً ارتقا نيافته، چون در سينما كه خبرى نيست، در تئاتر هم كه همه هنرمندان از دولت طلبكارند، در نقاشى هم كه تابلوها روى دست نقاش ها باد كرده است. هنرهاى ديگر را نمى دانم اما در سينما كمبود بودجه اظهرمن الشمس است. همه يا بايد دنبال پرداخت وام فيلم هاى فرهنگى و نفروش شان به فارابى باشند (وامى كه در اروپا بلاعوض مى دهند و حتى برخى از فيلمسازان ايرانى هم سوراخ دعا را يافته و به فراوانى از آن استفاده كرده اند) يا در پى دريافت سهم فيلم از سينما. جالب اينكه - اتفاقاً - برخى از نهادها، فرهنگسراها و سينماهاى وابسته به دولت از همه بدحساب ترند و سهم قانونى فيلم ها را يا نمى دهند، يا كم مى دهند و البته هيچ وقت هم تو نمى فهمى كه اين سهم واقعى فيلم بوده است يا نه، از بس كه كارت ها را پيش فروش كرده اند. از طرف ديگر همه فغان از كمبود فضاهاى فرهنگى، هنرى و نمايشى داريم ولى همه نوع تاسيسات شهرى از بزرگراه، مترو، تونل، برج و بارو و... ساخته مى شود جز همين فضاهاى مورد احتياج تر از نان شب كه فضاهاى نمايشى و فرهنگى باشد. اينها را نمى گويم كه مثلاً آنجاها كشور خوبى است و اينجا بد. آنها هم مشكلات خاص خود را دارند. اينها را مى گويم كه فرهنگ مهم است. انسان فرهنگى و متفكر، فرزندان هوشمند و بهترى به جامعه تحويل مى دهد و اين فرزندان بهتر، كشور بهترى را براى آيندگان مى سازند. اينها را مى گويم كه تاثير شگرف يك فيلم، يك نمايشنامه، يك آهنگ و حتى يك تابلوى نقاشى بسيار بيشتر از مثلاً نو بودن آسفالت و سبز بودن پارك و... در فرهنگ سازى است. (نه كه آنها را نداشته باشيم آنها باعث رفاه و آسايش شهروندان است.)
باورمان شود كه در شرايط حاضر اين امر (رشد واقعى) اتفاق نمى افتد چون نه بودجه فرهنگ سازى اش را اختصاص داده ايم، نه فضاى نمايشى اش را و نه آزادى طرح مسائل و مشكلات واقعى مردم را. باورمان شود كه ما غنى ترين و دوست داشتنى ترين كشور جهان را داريم، فقط و فقط به شرطى كه همديگر را با هر مرام و عقيده اى دوست داشته باشيم. به فكر و انديشه هم احترام گذاريم و بدانيم كه به واقع همه ما در يك قايق نشسته ايم. يك قايق قديمى، كهن و حسرت برانگيز براى همه جهان وكلاً قايقى كه قابليت هاى تبديل شدن به يك كشتى عظيم و پرشكوه را دارد. فقط فرهنگ را دريابيم و هزينه اش را پرداخت كنيم. بايد باور كنيم غيرخودى ترين هنرمند مسلمان ايرانى از همه آنهايى كه براى جوانانمان- خواسته يا ناخواسته- فرهنگ سازى مى كنند، خودى تر، شرافتمندتر و دلسوزتر است. بايد خودمان را باور كنيم... باور.
*سيروس تسليمی، تهيه كننده و برادر سوسن تسليمى بازيگر قديمى سينماى ايران