شهرنوش پارسی پور قصه نويس توجه برانگيز معاصر ايران راوی خيالات است. تخيل قوی او از وی نويسنده ای ذهنگرا ساخته، نويسنده ای که لحظه به لحظه می کوشد تا از تخيل های خود واقعيت بسازد، واقعيت هايی که تنها در ذهن او جای دارند، اگر چه برخی از خيال پردازی هايش واقعيت های زندگی روزمره آدميان است.
پارسی پور حرف زيادی برای تصوير تصورهای خود دارد، آنقدر زياد که گاهی کلمات در مغزش گره می خورد و در مغز خواننده نيز راه بندان تعمق به وجود می آورد؛ خواننده همراه با راوی مرتب سياه و سفيد و خاکستری و خصوصا آبی می شود و روی ريل واژه هايی که در بستر هستی يخ زده اند سکندری می خورد.
ذهن پويای نويسنده آنقدر بی تاب است که به او اجازه تعمق در بکارگيری واژه های حساب شده را نمی دهد. در رمان های او متن هدف است و واژها وسيله، اگر چه نويسنده خوب می داند که متن را واژه ها می آرايند.
پارسی پور با ذهن خلاقش می توانست نقاش بسيار خوبی هم باشد و در مکتب سوررئاليست ها و امپرسيونيست ها غوغا برانگيزد. او در کتاب عقل آبی خيال و انديشه ای که می توانست بر بوم های نقاشی جاری شود را بر صفحه های کاعذ تصوير نموده است.
دو سوژه اصلی، طبيعت و تخيل، اکثرا در غالب کلماتی تراش نيافته رمان های او را می آفرينند، استفاده از استعاره های سمبليک به کار وی روال ويژه ای می دهد و داستان های او را به فيلمی در سکانس های کوتاه و بريده بريده شبيه ساخته است.
نويسنده رمان زنان بدون مردان*، در اين کتاب به تصوير زنانی می پردازد که با هر نوع اراده انسانی بيگانه اند.
زرين کلاه ستاره اين رمان است، زنی که بعد از سال ها فاحشه گی ديگر سری به تن مشتريان خود نمی بيند، زنی که دست شوهرش را گرفته و با هم رفته اند روی نيلوفر نشسته اند؛ نيلوفر گلبرگ هايش را دور آن ها می پيچد؛ آنان دود می شوند و به آسمان می روند.
در اين داستان زنان فاقد هويت جنسی و عاطفی اند. هويت آنان زمين، درخت، و خاک است.
آنان به جستجوی هويت خود در آغوش زمين جای می گيرند و سپس روئيده می شوند، شناسنامه هائی که به خاک می روند و از خاک سر بر می آورند؛
- فرخ لقا پرسيد حالا چرا از او خجالت می کشيدند؟ درخت شدن که خجالت ندارد.
- چطور خجالت ندارد خانم، مگر آدم عاقل درخت می شود؟ آدم بايد مثل اين بيچاره ديوانه شود تا امر درخت شدن صورت بپذيرد.
تخيل پارسی پور گاه به واقعيت های جاری نيز نظری دارد؛ قهرمانان اين کتاب زنانی از طبقات مختلف يک جامعه رام نشده است، قهرمانان پريشان حالی که در تفکر بسته جنسيت خود گرفتارند؛ آنان به خاک پناه می جويند تا در آميزشی با طبيعت شاخ و برگ يابند و نهالشان در باغ عشق متولد شود، و اين تولد مجدد آرزوهای مهدخت است:
- مهدخت در کنار رودخانه خودش را کاشته بود، در پائيز، تمام آن پائيز را ناله کرد، پاهايش در گل آرام آرام يخ می زد، باران های سرد پائيزی تمام لباس هايش را پاره کرد. لخت ماند بود با شندره ای. ابتدا می لرزيد تا زمستان شروع بشود.
زمستان به تمامی يخ زد. چشمايش بازمانده بود و تمام مدت آب را نگاه می کرد. آب جاری بود. بهار به صدای رشد ريشه گوش می داد ريشه قوت زمين را می گرفت و در تنش پخش می کرد، شب و روز به صدای رشد ريشه ها گوش می داد...
تابستان آب را سبز می ديد.
پاييز سرما آمد. ديگر ناله نمی کرد. ريشه ها از حرکت بازماندند. رشد متوقف شد.
طرح های ارائه شده در اين داستان سخن از در بند ماندن،استحاله، انتظار کشيدن را دارند. ما پس از اتمام و بستن کتاب از ضمير خود در می يابيم که می شود از هجوم رنج به لبخند رسيد. و به التهاب های نويسنده در متن سوژه هايش کمی انديشيد.
و سخن آخر: اين رمان نشان دهنده سليقه ادبی شهرنوش جوان در سال های تحولات اجتماعی در ايران است. سال های نشيب ها و فرازهای بسيار، منجمله سال های نشيب داستان نويسان کلاسيک و فراز داستان نويسان مدرن؛ و در همين دوران است که نويسنده زنان بدون مردان، قلم به دست در کوچه پس کوچه های ذهن متبلور خود به سوژه هايی دست می يابد که عينيت و ذهنيت را در هم می آميزد و از همين در هم ريختگی فکری است که هويت رمان های او تا به امروز ساخته می شود.
اگر چه شهرنوش پارسی پور صنعتگر کلمات نيست، اما استعداد شگفت انگيزی در پرورش تخيل خود دارد. تخيل هايی که از تشخص فکر و زبان او بهره گرفته اند.
* - «زنان بدون مردان» عنوان رمانی است از شهرنوش پارسی پور که به تازگی توسط کريستف بالايی به زبان فرانسه برگردانده شده و در قطع متوسط به همت نشر نامه های ايرانی در پاريس به چاپ رسيده است. به همين مناسبت نويسنده اواخر اکتبر به دعوت Lettres persanes در پاريس قصه خوانی و گفتگو خواهد داشت.