خبرگزاری دانشجويان ايران - تهران
سرويس: فرهنگ و ادب - ادبيات
فردا دوم آذرماه، سالروز تولد غلامحسين ساعدی (گوهرمراد) است.
بهگزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجويان ايران(ايسنا)، رضا سيدحسينی با خواندن مجموعه نمايشنامههای «ده لالبازی» غلامحسين ساعدی، نمايشنامههای گوهرمراد را بخصوص چند نمايشنامهاش را که موضوعشان از انقلاب مشروطيت گرفته شده است، کارهای واقعا موفقی عنوان میکند و بويژه تأکيد دارد که در «ده لالبازی» خوانندهی آن به سادگی احساس میکند که با هنرمندی مستقل و کاری تازه روبهروست.
سيدحسينی بر نکتهی ديگری هم تاکيد دارد و آن اينکه در «گوهرمراد» از آن بيماری که دامنگير بيشتر نويسندگان جوان ماست، اثری نيست. در او نه کششی برای تقليد از نويسندهی خاصی وجود دارد و نه تلاشی برای حفظ خود از چنين تقليدی. کار او به خودی خود جدا و تازه است.
اين مترجم دربارهی موضوع نمايشنامههای بیگفتار ساعدی هم میگويد: در انتخاب آنها نيز نه اجباری وجود دارد و نه تصنعی. مخيلهی بارور نويسنده میتواند از هر احساسی که ما به صورتی ساده و بیرنگ بيان میکنيم، تمثيلی درخشان و شاعرانه به دست بدهد.
از سوی ديگر صمد بهرنگی هم دربارهی اين همشهری هنرمند خود میگفت: او اين حسن را دارد که از مردم نمیگريزد. هميشه با آنهاست. پژوهنده است و همين گشت و گذارها و نشست و برخاست با مردم است که ذهنش و نوشتههايش را غنا و تنوع میبخشد.
همچنين بهاعتقاد بهرنگی، اهميت کار ساعدی در نوشتن قصههايش در برداشتی است که او از زندگی عادی روستا کرده است. اين برداشت خاص اوست که در ادبيات فارسی تازگی دارد. ساعدی بیآن که حرف توی دهان آدمهای قصههايش بگذارد و توصيفی از در و ديوار روستا داشته باشد، ما را حتا با معماری خاص روستاهای دور و بر «بيل» آشنا میکند.
بهگفتهی اين داستاننويس، طرز کار ساعدی بر اين اساس است که آدمهايش با گفتوگو و رفتارشان، خود و محيط شان را بشناسانند. نمیتوانيد در وصف سيرت يکی از «بيلیها» جملهای پيدا کنيد. آدمها ذات خود را بروز میدهند و بر خواننده است که آن را دريابد.
جلال آل احمد نيز معتقد بود: «گوهرمراد» که روزگاری آرزويی بود دور از دسترس ـ و بعد نام کتابی بود (از لاهيجی ـ شاگرد ملاصدرا) ـ حالا بدل شده است به نويسندهی سرتق و کنجکاوی ـ مدام در جستوجو ـ که آرام و طبيبانه و گاهی هم شاعرانه مینويسد. غلامحسين ساعدی کنار گود زندگی آدمهای يک ده نشسته.
او با اشاره به «ورزيلیها»ی ساعدی عقيده داشت: با اين اثر، يکبار ديگر دکتر ساعدی است و ملموس کردن عظمت فقر و جهالت دهات (بار اول در «عزاراداران بيل»)؛ حتا اگر اغراق کرده باشد، که کرده است. «ورزيل» او يک «هرکجاآباد» است در سراسر عالم استعمارزدهی در راه توسعهی محتاج به کمک فنی و «ميليتاريزه». اينجا ديگر ساعدی، يک ايرانی است که برای دنيا حرف زده است. بر سکوی پرش مسائل محلی به دنيا جستن، يعنی اين. من اگر خرقه بخشيدن در عالم قلم رسم بود و اگر لياقت و حق چنين بخششی را میيافتم، خرقهام را به دوش غلامحسين ساعدی میافکندم.
محمود کيانوش نيز معتقد است که غلامحسين ساعدی را با «عزاداران بيل» و گوهرمراد را در «چوب بهدستهای ورزيل» شناخته است و در اين دو کتاب داستاننويس و نمايشنامهپرداز معاصر، چهرهی خود را ساخت و ستودنی هم ساخت، چنانکه انتظار خواننده را از خود صدچندان کرد.
به گفتهی او، ساعدی در داستانهای کوتاه خود، حتا در «عزاداران بيل»، به عاملهايی چون ايجاد فضايی در مرز واقعيت و خيال، پاشيدن قطرههايی رنگين از سمبوليسم در ميان سهراه رئاليسم، سورئاليسم و امپرسيونيسم، حرف زدن از دنيای تاريک و ناشناختهی درون، اغراق در توصيف بهنحوی که از طبيعت چيز غيرطبيعی بسازد، توجه داشته است.
همچنين به نظر کيانوش، چنانکه در داستانها و نمايشنامههای ساعدی ديدهايم، وقايع بيشتر سادهاند، اما نويسنده آنها را طوری نشان میدهد که گويی با وقايع خارقالعاده روبهرو شدهايم. حرکات و گفتوگوی آدمها به فرمان نويسنده انجام میگيرد، ولی قدرت نويسنده با فنهايی که بهکار میزند، به اندازهای است که خواننده يا بيننده خود را با زندگی طبيعی آدمها مقابل میيابد. او در داستانهای کوتاه و نمايشنامههايش واقعيت را با خيال تسخير میکند. از واقعيت آنچه را که میخواهد، میکاهد، آنچه میخواهد، به آن میافزايد و آنچه را که میخواهد، تغيير میدهد و در عين حال موفق میشود.
عقيدهی نجف دريابندری نيز پس از خواندن برخی نمايشنامهها و ديدن تئاترهايی بر اساس آثار ساعدی اينگونه است که نويسنده و کارگردان، کارهای مردم حقير و خودبين بيگانه از شعور اجتماعی را روی صحنه به ما نشان میدهند و روی جنبههای مسخره و مفتضح آنها انگشت میگذارند. از اين حيث صرف نظر از توفيق نويسنده در پروراندن صحنهها، کوشش کارگردان هم در مجسم کردن آدمها و اوضاع روی صحنه به نظر من بسيار ثمربخش بوده است.
اما اکبر رادی هم خطاب به خود ساعدی گفته است: آنچه مرا به تئاتر شما جلب میکند، ذرات ذهن شماست که در صحنه سيال شده است. ذهنی که نيست؛ ولی هست. و آنچنان زلال است که نيست؛ اما طرف که میشوی، هست.
او اجرای تئاترهايی را براساس نوشتههای ساعدی، طليعهای در تئاتر بیبضاعت و خاموش ايران دانسته و بیدرنگ به فروتنی، عمق و عظمت آن تعظيم کرده است. نمايشنامهای که بساط پوسيدهی سلاطين لالهزاری و تئاتر چپق را از صحنه دور ريخته، و خبر از نويسندهی جانانهای میدهد که ذهنی مغناطيسی، انديشهای يکپارچه، نگاهی آرتيستيک و جنی، و لحنی بلند و کنايی دارد. او هنرمندی است طاغی و جنی که مانند يک عدسی نورانی ميان واقعيتهای خام «ورزيل» و تماشاگرش قرار گرفته، رنگی از ذرههای جن خود در فضای صحنه پاشيده و در اين استحالهی رنگها، اين شکست طيفهای قالی، ما را در بحران يک تمثيل رها کرده است.
همچنين بهگفتهی داريوش آشوری ساعدی در کتابهايش با پیگيری و دقتی خاص و با وسواس يک محقق دقيق، تمام اطلاعاتی را که میتوانسته در مدتی محدود دربارهی مراسمها و عقايد خاص در جنوب ايران فراهم کند، فراهم کرده و کوشش و پیگيری او در اين باب بهحدی است که خارج از حوصلهی تنگ و شتابزدهی بسياری از ماست. اين کار ساعدی نيز در همان زمينهی تکنگاریهای اوست. بههر حال ساعدی میتوانست اين کلاف پيچيدهای را که پيش خواننده گذاشته، بازتر کند، يا دست کم امکانات باز نکردن آنرا از جنبههای مختلف، آنطور که خود استنباط کرده، بازگويد.
جواد مجابی هم معتقد است: ساعدی دربارهی هيچچيز و هيچکس سکوت نمیکند، مگر دربارهی خودش. نمیخواهد که ديگران بلندگوی او باشند. او با سکوتش میخواهد بگويد تا مردم هستند، ما در اين ميانه چه کسی هستيم؟ اگر شخصيتهای داستانش، جدا از او زندگی میکنند، ساعدی آنها را بهخود رها نمیکند. نخی همهجا آنها را بهدرون معرکهای میکشاند که زندگی امروز ماست.
او میافزايد: ساعدی از بغل گوشت دربارهی آنچه پيش چشمت میرود، سخن میگويد. شايد فکر میکند تو نمیبينی و نمیشنوی، اين است که هميشه تو را از واقعه آگاه میکند. گاهی عادی و زمانی با نعره که شايد خوابيده باشی. اما هيچوقت پچپچه نمیکند که خوابت سنگينتر شود. ساعدی وقايعنگار واقعههايی است که ما در آن سهمی داريم و اگر نداريم، هنوز به ما رخصت زندگی ندادهاند.
اما اعتقاد نادر ابراهيمی اين است که: ساعدی بهتدريج و در طول قصهها اميدهای خواننده را به يک سرانجام مطبوع از ميان میبرد. اگر در قصههای نخستين خواننده به اميد اين است که در نهايت، وقايع آنطور شکل بگيرند که دريچهای در آنها باز بماند، رفتهرفته انسان حس میکند که ناگزير تمام راهها به بیثمری محض خواهد رسيد و تسليم اين فکر میشود که کلاف قصه هرطور که بافته شود، سرانجام چيزی جز روکشی برای مردهها نيست. اينها همه اجزای عينی قصههاست و بعد، ساعدی با کمک عوامل ذهنی و حسی و غيرواقعی جو قصهها را تيرهتر و سنگينتر میکند. در مجموع میشود گفت اين راهی است که ساعدی میتواند در آن پيش برود. زمينهی خاص کارهای اوست. آن چيزی است که به قصههای ساعدی ويژگی میدهد و آن را از قصههای فراوان متشابه جدا میکند.
وی ادامه میدهد: نثر «عزاداران بيل» يکدست نيست و با اين وجود نسبت به نوشتههای نخستين ساعدی بسيار پيشرفته است و در مقايسه با قصهنويسان امروز ما نثرش نامطبوع نيست. گفتوگوها در نثر «عزاداران بيل» نه شکسته است، نه سالم. و درباره نثر، اين بزرگترين عيب کتاب است. با اينکه به نظر من شکستن نثر کار صحيحی نيست و نثری ماندنی خواهد بود که سالم باشد، نه محاورهای. اگر ساعدی مصمم باشد که گفتوگوها را به زبان گفتوگو و شکسته بياورد، بايد گفت در اينکار صددرصد ناموفق است.
بهگزارش ايسنا، غلامحسين ساعدی سال ۱۳۱۴ در تبريز متولد شد. فعاليت سياسی را در سال ۱۳۳۰ همزمان با نهضت ملی آغاز کرد.
ساعدی در زمينههای مختلفی نويسندگی را تجربه کرد و تقريبا آثارش بويژه در حوزهی نمايشنامه مورد توجه قرار گرفتند و تعدادی از آنها نيز در زمان حياتش اجرا شدند. برخی از فيلمسازان نيز با اقتباس از آثارش، فيلمهايی را ساختند.
از جمله نوشتههای فراوان او به داستانهای «خانههای شهرری»، «شبنشينی باشکوه»، «عزاداران بيل»، «دنديل»، «واهمههای بینام و نشان»، «توپ»، و «ترس و لرز» و از نمايشنامههايش نيز به «کلاتهگل»، «لالبازی»، «خانهی برف»، «ليلاجها»، «عروسی»، «آی بیکلاه، آی باکلاه» و «بهترين بابای دنيا» میتوان اشاره کرد.
ساعدی ۲۴ دیماه ۱۳۶۴ درگذشت و در گورستان «پرلاشز» پاريس بهخاک سپرده شد.
پینوشت: در نگارش اين مطلب از کتابهای «شناختنامهی ساعدی» بهقلم جواد مجابی و «نقد آثار غلامحسين ساعدی از نگاه نويسندگان» بهکوشش عليرضا سيفالدينی و نيز دوماهنامهی تخصصی ادبيات نمايشی «سيميا» استفاده شده است.