در تو تمام می شوم
در تو تمام
از خود کناره می گيرم
و سقوط از کوه
سقوط
سقوط
سقوط .
تاکسی های خيابان
بر پرواز دست ها در آسمان می خندند
جنينی خون آلود در گنداب اين جوی لجن
به خوابی خوش فرو رفته است
به خوابی خوش
چنان که کورش و پاسارگاد اش
در اعماق دريای سياه
در اعماق رگ های غم گرفته ی من.
صدای خيابان پر می کند قاب پنجره را
صدای نان خشکی نيست
صدای آب حوضی نيست
صدای بستنی فروش دوره گرد و
هلهله ی کودکان نيست ديگر
صدا
صدا
صدا
در متن قارچ های سمی گم شد
صدای گوسان های کهن گم شد
شاهنامه نمی خواند ديگر نقال پير
قهوه خانه را بستند
چنان که « در می خانه ببستند خدايا .....
صدای مير غضب ست که می آيد
با گرپ گرپ سم ضربه های اسب اش.
صدای سم ضربه ها می پيچد
در قهقهاه روسپيان و مستان
بر زمينه ی سربی عصر .
با اين همه هنوز نان گندم خوب ست ؟
با شما هستم جناب شاعر !
هنوز نان گندم خوب ست ؟
آب می ريزد پايين اسب ها می نوشند ؟
زندگانی سيبی ست تا شقايق هست آری ؟
سيب بهتر
يا پيکر نحيف اين حوا دخترکان روسپی
بر کناره های اين جوی لجن ؟
سيب بهتر يا اين تابوت شعر
که بر زمين مانده است ؟
سيب گنديده و گم شد در باد
هم چنان که حوا در کنار خيابان
و آدم اين جا تنهاست
سايه ی نارونی هم نيست ديگر
ابديت گم شد
آدم اين جا تنهاست
آدم اين جا تنهاست
شهرام عديلی پور