چندين ماه بود که جامعه موزيک کلن به همراه راديو تلويزيون غرب آلمان "وی دی آر" کنسرتی از محمدرضا شجريان را در فيلارمونی شهر کلن تدارک ديده بودند. فيلارمونی کلن که يکی از فيلارمونی های شاخص اروپاست يکشنبه شب شاهد هنرنمايی محمدرضا شجريان به همراه چند نوازنده برجسته ايرانی "مجيد درخشانی" تار، "سعيد فرج پوری" کمانچه، "محمد فيروزی" بربط و پسرش "همايون شجريان" تنبک ـ آواز بود. نکته ای که توجه مرا جلب کرد، حضور اروپايی ها و آلمانی ها در اين کنسرت بود، و از آنجايئکه حضور اروپائيان در کنسرت های اصيل ايرانی برای ما جالب و حتی سوال برانگيز است تصميم گرفتم که با آنها صحبت کنم. در فرصت های کوتاهی که پيش آمد توانستم با سه آلمانی ؛ سه ترک ؛ دو فرانسوی و يک ليتوانی صحبت کنم. سالن مملو از جمعيت بود. در تماسی که با مسئول فيلارمونی کلن داشتم گفت که سالن ۲۱۰۰ نفر صندلی دارد که امشب ۲۰۰۰ بليط ورودی فروخته شده. "فرزين دارابی" که خود نوازنده تار و از شاگردان مجيد درخشانی بود يکی ديگر از برگزارکنندگان بود. برای اولين بار شاهد تاخير در برنامه ای بودم که برگزارکنندگان آلمانی داشت. برنامه يک ربع ديرتر شروع شد. "فرزين دارابی " ضمن خوش آمد ابتدا به زبان آلمانی و بعد هم فارسی روند برنامه را اعلام کرد. با اينکه به هر دو زبان آلمانی و فارسی از مهمانان تقاضا شده بود که در حين اجرای کنسرت عکس و فيلم نگيريد ولی من چند ين نفر را ديدم که يا با موبايل و يا با دوربين تمام مدت فيلم می گرفتند. اين برنامه به شکل کامل برای پخش در راديو" وی دی آر " ضبط می شد. صندلی من در جايگاه يک و در رديف آخراز بالا بود. يک خانم جوان بلوند بغل دست من نشسته بود. کنجکاوی ام باعث شد که از او بپرسم چطور به اين کنسرت آمده؟ او با خوشرويی و لهجه اروپای شرقی گفت: " از راديو " و ی دی آر" شنيدم که چنين کنسرتی هست و از اون جايی که من به صوفی گری علاقه مندم و همچنين به تحقيق در مورد آنها، تصميم داشتم که به تنهايی به ايران سفر کنم و با آنها بيشتر آشنا شوم. ولی چند دوست مرا از اين کار واداشتند و گفتند که به عنوان يک زن اروپايی هرگز تنها به ايران سفر مکن." برايم جالب شد که بيشتر با او حرف بزنم. او ادامه داد : " فکر کردم که حالا که نمی توانم به ايران سفر کنم سعی می کنم همين جا بيشتر موزيکشان و عقايد شان را بشنساسم و به همين دليل هم به اين کنسرت اومدم." از او پرسيدم که از اروپای شرقی هست؟ پاسخ داد: "ليتوانی". چند دقيقه با او صحبت کردم و گفتم که من فکر نمی کنم که سفر به ايران برای شما به عنوان زن اروپايی خطرناک باشد کمااينکه چندين دوست آلمانی و هلندی ما چندين بار به تنهايی به ايران سفر کردند و مشگلی هم برايشان پيش نيامد. ضمن اينکه در مورد موسيقی ايرانی هم توضيحاتی دادم و اشاره کردم که در موسيقی اصيل ايرانی از اشعار شعرای صوفی خوانده می شود ولی نفس موزيک اصيل ايرانی با موسيقی صوفی متفاوت است گرچه آلاتی متشابه را استفاده کنند. رديف جلو من سه خانم جوان که به ترکی استانبولی حرف می زدند نشسته بودند. از آنها هم پرسيدم که چرا به اين کنسرت آمدند و چطور خبر دار شدند؟ يکی از آنها جواب دادکه از راديو" وی دی آر" شنيدند که اين کنسرت هست و چون به موزيک شرق و به موسيقی آسيای مرکزی علاقه مندند تصميم گرفتند که از نزديک هم آلات موسيقی را ببينند و هم گوش بدهند. ديگری گفت که اين موسيقی خيلی دست نخورده و اصيل و واقعی است و برای همين هم جذاب هست و گفت يک دليل هم نزديکيش به موسيقی ترکی هست که علاقه او را بيشتر می کند. من مجبور شدم که جايم را در يکی دو بار تغيير بدهم تا بتوانم جايی مناسب برای گرفتن عکس در پايان کنسرت پيدا کنم. به چند رديف جلوتر که يک صندلی خالی داشت رفتم. اين بار بغل دستم دو خانم فرانسوی که خواهر بودند نشسته بودند. از آنها هم سوالم را پرسيدم. يکی از آنها که در کلن زندگی می کند با لهجه زيبای فرانسوی خود گفت: من به موسيقی شرقی علاقه دارم چون چيز ديگريست و متفاوت با موسيقی کلاسيک ما. ديگری که از فرانسه آمده بود می گفت: من هم خيلی کنجکاوم که بدونم موسيقی کلاسيک ايرانی چه فرقی با موسيقی ما دارد.
کنسرت شروع شد. سکوت کامل حاکم شد. گويی همه اين ۲۰۰۰ نفر حاضر در سالن نفسشان را در سينه حبس کردند و يا اصلا حضور ندارند.
پيش درآمد بخش اول نواخته شد. خيلی زيبا. موسيقی مرا با خود به دوران کوتاه بعد از انقلاب برد. بغض گرفتم. به ياد اوايل انقلاب افتادم که گاهی با خواهر و برادر و جوانان فاميل با کاست شجريان و يا ناظری می رقصيديم و اينقدر کاست تکرار می شد تا شعر را حفظ می شديم و بعد در ماشين سر از پنجره بيرون می کرديم و با صدای بلند می خوانديم. در اين افکار بودم که بالا رفتن ريتم و صدای موسيقی مرا به سالن برگرداند. تقريبا ميتونم به جرئت بگم که اولين باری بود که در يک چنين کنسرتی صدای بچه ی هموطنی رانشنيدم که گريه کند و مادريا پدربچه هم برای اينکه چيزی از کنسرت را از دست ندهند، بدون توجه به تمرکز هنرمند و احترام به همه خيلی خونسرد سعی می کنند که بچه را در سالن آرام کنند. با خودم گفتم جای شکرش باقيست که گامی به جلو گذاشتيم. هميشه من از اين بابت از نگاه آلمانی ها شرمنده می شدم . صدای شجريان همچنان قوی و سالن فيلارمونی را می لرزاند. همايون شجريان در پاسخ به پدر می خواند. برای من که دور نشسته بودم و عينک هم نداشتم واقعا تشخيص اينکه پدر می خواند يا پسر مشکل بود. صدا همان صدا فقط با دقت بسيار زياد متوجه می شوی که يک صدا پخته تر است . بخش اول با آوازی که از اشعار سعدی بود و تصنيف زيبای" سرو چمان" از حافظ به پايان رسيد. تماشاگران تا دقيقه ها حتی بعد از خروج هنرمندان از صحنه آنها را تشويق می کردند. بيست دقيقه استراحت اعلام شد.
از دو خواهر فرانسوی خواستم که نظرشون را در باره کنسرت بگويند. يکی از دو خواهر گفت: برای ما که اين نوع ملودی بيگانه است خيلی جالب است ولی چرا يکنواخت و تکراريست؟ بعد ادامه داد: البته ميدونم که موسيقی کلاسيک شما بدون شعر کلاسيکتون معنايی نداره و به همين دليل افسوس که ما اشعار را نمی فهميم و شايد اگر اشعار را می فهميديم خيلی بيشتر به دل می نشست. من هم در پاسخ گفتم بله موسيقی کلاسيک و يا سنتی ما رابطه مستقيم و عميقی با شعر کلاسيک ما داره و اين شايد يکی از دلايلی باشد که فراتر از مرزهای ايران هم تا حال نرفته. از آنها تشکر کردم و به بيرون از سالن رفتم تا چند جرعه شراب به ياد حافظ و سعدی و مولانا بنوشم. شرابم را به سلامتی جاودانگی آنها نوشيدم. از آنجايئکه اعلام شد عکس گرفتن فقط در پايان برنامه مجاز است من در قسمت دوم سعی کردم که به جلو بروم و روی يکی از دو سه صندلی خالی که از بالا ديده بودم بنشينم تا در مدت کوتاه بعد از پايان کنسرت از هنرمندان عکسی بگيرم. در بخش دوم هم اشعار سعدی و مولانا خوانده شد. شجريان و گروهش بعد از تشکر صحنه را ترک کردند ولی تشويق و دست زدن ها و دوباره و دوباره گفتن های تماشاگران آنها را به روی صحنه کشاند. بازهم تشويقی مدام و طولانی و همه از گوشه و کنار خواهان تصنيف "مرغ سحر " شدند. شجريان اعلام کرد که مرغ سحر خوانده نمی شود ولی تصنيفی به نام "ساقيا "که ساخته "سعيد فرج پوری"ست می خواند. تصنيف زيبايی بود با اشعاری از سعدی.
بعد از پايان برنامه هنرمندان برای امضا و عکس به بيرون از سالن فيلارمونی آمدند. من خواستم عکسی از آنها در حين امضا بگيرم که هجوم علاقه مندان برای عکس و امضا و ازدحام جمعيت اينقدر زياد بود که متاسفانه نتوانستم. با سه جوان آلمانی در باره کنسرت صحبت کردم." آنا" دختر جوان ۲۲ ساله که فلسفه و علوم اسلامی تحصيل می کند و خيلی فارسی را زيبا و روان صحبت می کند گفت: برای من خيلی زيبا بود. مخصوصا اشعار حافظ و سعدی و مولانا. از آنا پرسيدم خسته کننده نبود؟ او پاسخ داد: نه اصلا! برعکس بسيار دلنشين بود."آنا" تا به حال دو بار به تنهايی ايران سفر کرده. او خواهر بزرگتر از خود و نامزد خواهرش را به همراه آورده بود. "آنا" از شهر فرايبورگ چندين ساعت را در قطار نشسته و به خاطر اين کنسرت و برنامه داستان خوانی" اميرحسن چهلتن" به کلن آمده بود. خواهر آنا در مورد کنسرت گفت: در بخش اول کمی برای من خسته کننده بود ولی در قسمت دوم کمی ريتميک شد و خيلی طنين زيبايی برای گوش داشت. تقريبا ساعت ۱۱ و نيم شب بود که به سمت ماشينم حرکت کردم. ضبط صوت ماشين را خاموش کردم تا با طنين موسيقی که از کنسرت درگوش دارم دوباره کنسرت را تنهايی گوش بدهم.