به احمد افرادی که جان ِ نجيب مهربانی
و جهان ِ روشن انديشه های بکر است
www.mehdikhatibi.blogfa.com
[email protected]
آهنگ های شنيده شده ، شيرين و دلنشينند
اما آهنگ هايی که ناشنيده مانده اند ،شيرين تر و دلنشين ترند
کيتس
۱
اکنون به زردی نشسته است از جِرم تدخير و تدخين
انگشت هايی که روزی مثل قلم جوهری بود
حسين منزوی
شايد بيش از صد بار است که غزل ۲۷۱ از مجموعۀ « از کهربا و کافور» (۱) را می خوانم و هر بار با افسوسی تلخ با خود می گويم :
شاعر چه دردمندانه و حسرت وار به گذشتۀ شيرينش می نگريسته و اکنون ِ خود را در قياس گذشتۀ شيرينش ، نظاره می کرده است . ببينيد چه معصومانه در اين غزل می گريد:
دردا که ديری است ديگر شور سحر خيزی اش نيست
آن چشم هايی که هر صبح خورشيد را مشتری بود
دردا که ديری است ديگر زنگ کدورت گرفته است
آيينه ای کز زلالی صد صبح ، روشنگری بود.
حسين منزوی در مجموعۀ « از کهربا و کافور» که من آن را اوج غزلش می دانم ، در کنار تغزل ِ عريان ِ اروتيک و پخته و نظام يافته ، به حديث نفس هايی صادقانه می پردازد و لحظه هايی از مستی و راستی را نمايان می کند . لحظه هايی که فارغ از قيل و قال و خيال ديگران ، از خود می گويد ، می گريد ، می مويد و غزلی به زمزمه می گويد.صداقتی که در برخی از غزل های منزوی است ، همواره برای من جالب بوده است و نشان از درونه ای معصوم به عکس برونه ای پوشيده از غبار می دهد.
منزوی با « حنجرۀ زخمی تغزل » ، روايتی امروزين ، دست کم در زبان و بيان، از طبيعت واقعی غزل ، يعنی تغزل ارائه داد . و اين آغاز ، آغازی ديدنی بود :
دريای شورانگيز چشمانت چه زيبـاسـت
آن جا که بايد دل به دريا زد همين جاست
*
ای گيسوان رهای تو از آبشاران رهاتر
چشمانت از چشمه ساران صاف سحر با صفا تر
*
مجال بوسه به لب های خويشتن بدهيم
که اين بليغ ترين مبحث شناسايی است.
اگر چه اين آغاز ، بر پايه شرايط اجتماعی و رويکرد و نگاه شاعران به قالبی چون غزل بود . و هم چنين تلاش های مستمر و سخت کوشانۀ شاعرانی چون نيستانی ، ذکايی و پيشتر تلاش های مجدانۀ شهريار و سايه که با حفظ سنت غزل فارسی و پی گيری برخی از ويژگی های غزل مشروطه ، در شهر شعر مشروطه ماندند و گامی به اين سو ننهادند. گرايش و نگره عمومی شعر مشروطه بر زبان ساده ای استوار بود که مجوز ورود واژگان و عبارات و تعابير عاميانه و سياسی روز را به دايرۀ واژگانی غزل صادر می کرد. شهريار و سايه نيز با حفظ آيين غزل سنتی و با آن گرايش عمومی و نگره دوره مشروطه،با غزل شان پلی شدند به سوی غزل امروز.
دوره مشروطه ، دوره بيداری نام گرفته شده است و در غزل نيز به راستی در اين دوره ، بيداری و حرکت آغاز می شود که البته بعدها با تلاش شهريار و سايه پر رنگ تر و با کوشش های پشتازانۀ نيستانی ، ذکايی ،منزوی و سپس سيمين بهبهانی ، و محمد علی بهمنی به اوج می رسد.
اما نقش منزوی ، نقشی پر رنگ است . منزوی با درک معماری کلام حافظ ، بيشترين تأثير را از او پذيرفته است . الکساندر پوپ منتقد پر نفوذ قرن ۱۹ انگليس بر اين باور است که « واژه بايد پژواک حس باشد» و پژواک حس منزوی همراه با درک صحيح از هنرمايه های شعر کلاسيک به او دريافتی داده است که در بيشترينه غزل هايش ، ساختی قدرتمند را در بيت بيت غزل هايش نمايان می کند .اين را به راحتی می توان با بررسی انواع گونه گون « هم معنايی های واژگانی» در غزل او جست.
به عقيده من ، غزل منزوی نمونه امروز غزل حافظانه در معماری کلام است اگر چه غزل ذکايی نيز نمونه امروز غزل سعدی وار باز در معماری کلام ، و غزل نيستانی نمونه کامل غزل نيمايی در ساخت است.اين سه تفنگدار که يک تن اش اکنون در برون مرزان ايرانشهر می زيد ، آغازگران جدی غزل امروزاند.
اما اين نکته را نگفته رها نکنم که منزوی در يک بزنگاه تاريخی ، پر طرفدار شد و آن دو تن يکی با مرگ و ديگری با عدم حضورش از ذهن های نقال ايرانی پر کشديدند.
جوانان پر شوری چون من ، در زمانه ای که سخن و فعل عاشقانه از مصاديق بارز منکرات بود ، شاعری غزلسرا را يافتيم که از « مهربانی تن ها » می گفت .شاعری که با دريافت قدرتمند از هنرمايه های غزل حافظ ،غزلی با زبانی امروزين و بيانی تصويری و ملموس و تغزلی ناب و دست يافتنی را زمزمه کرد . به راستی مجموعۀ « با عشق در حوالی فاجعه » چنين بود.
۲
باری... اين ها مقدمه ای بود برای روايت يک خبر تلخ . دوست ناشرم به من خبر داد که پس از يک سال کش و قوس های ارشادی ، وزارت ارشاد دولت کريمه، هفتاد غزل از مجموعه کامل شعرهای منزوی را حذف کرد . غزل هايی پر شور که اتفاقا با درنگ های هستی شناسانه ، نگاه شاعر را اگرچه احساسی به جهان نشان می داد. چه می توانم بگويم جز افسوس و خشمی که از نتوانستن، از قلمم جاری می شود. اما گويا صدای منزوی است که رندانه می خواند:
چه غم که عشق به جايی رسيد يا نرسيد
که آنچه زنده و زيباست نفس اين سفر است .
راستی را، شعر مانند نور است . يک روزن کافی است تا خود را عيان کند. وابلها مردا که در برابر نور سد ببندد.
۳
در اين مجال مناسب است که به يک گردهمايی در پيوند با شعر منزوی نيز اشاره ای بکنم .
چهارمين آيين پاسداشت منزوی به کوشش جوانان پرشور زنجانی در زادگاه او برگزار شد . من به همت دوستان خوبم در انجمن اشراق زنجان دست مريزاد می گويم اما با مرور خبرهای اين برنامه ، غباری بر دلم نشست.
متأسفانه هنوز برای ايرانی مسألۀ نقد حل نشده است . معمولا اين گونه گردهمايی ها چيزی جز ذکر خاطره و تعارفات معمول دوستانه نيست و اين ريشه در تفکر نوجوانانۀ ايرانی دارد . هنوز در ايران «شور» تفوق بر «شعور» دارد .
در جوامع توتاليتر و بدتر از آن در جوامعی که هم استبداد سايه گستر است و هم افراد آن جامعه، نگاهی سياه – سفيد به جهان و پيرامون شان دارند و با ذهنی نقال با مسائل گوناگون روبه رو می شوند،آيين پرستش يک رهبر ، يک مراد ، يک پدر ، يک استاد همواره يک سنت بوده است .اين آيين پرستش تأييدی است بر اين نظریۀ فرويد مبنی بر اين که بيشتر اين پرستندگان در طلب و جست و جوی دائمی پدر ، مادر ،استادی هستند که محور امنيت و ثبات احساس شان باشد در نتيجه همواره خلأيی از ايمان و قبول و تقليد رفتار در آن ها وجود دارد .اندوهناک است ، اينان در زير سايه يی می زيند و در زير سايه يی نيز می ميرند
حکايت غريبی است. خرد انيشه ورز و نقاد در اين جامعه هيچ نقشی ندارد ،تنها بر حسب شرايط ، احساسی از قبول يا رد بر سطح فکرها جاری است .حکايت جامعه ايرانی معمولا ، حکايت نديم و سلطان محمود و بادنجان بورانی است. (۲)
در اين ميان برخی سخنان در اين گردهمايی بر زبان رانده شد که محل تأمل است.يکی از سخنرانان در بخشی از سخنرانی اش گفته است:« منزوی، تغييراتی بنيادی در مضمون شعر و غزل، ايجاد کرده است. غزل ديروز، غزل عرفانزدهای بود که با آسمان رابطه داشت و يا حداقل وانمود میکرد که رابطهای دارد.[...]»
اين سخن نمايانگر آن است که گوينده اش شناختی نادرست و حتی ابتدايی از سير تحول غزل فارسی دارد . آيا ايشان غزل های زمينی ، عاشقانه و ملموس انوری را نخوانده ، که به نوعی آغاز غزل عاشقانه فارسی در قرن ششم است. نمونه زير شايد زمينه جست و جوی بيشتری را برای حضرتش بگشايد :
کارم زغمت به جان رسيد است
فرياد بر آسمان رسيد است
نتوان گلۀ تو کرد اگرچه
از دل به سر زبان رسيد است
در عشق تو بر اميد سودی
صدبار مرا زيان رسيداست
هر جا که رسم برابر من
اندوه تو در ميان رسيد است. (۳)
و حتی نمونه برتر غزل عاشقانه ،سعدی، که در ديوانش بيش از آن که بتوان غزل عارفانه يافت ، غزل عاشقانه است .غزل هايی فصيح ، بليغ ، روان و زيبايی که غالبا همه فهم است . نمونه ها بسيار است اما مگر می توان از اين بيت زيبا گذشت:
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که يک دم از تو نظر بر نمی توان انداخت.
سخنران محترم خوب است نگاهی بر اين گونه غزل ها بيندازد يا دست کم کتاب سير غزل فارسی دکتر سيروس شميسا را بخواند.
ايشان در ادامه می گويند :« . اما منزوی، رابطهاش را با عرفان، به مفهومی که در گذشته وجود داشت، قطع کرد و بيشتر بر وجود عقل و انسان تکيه کرد. حتا در برخی موارد، میتوان غزل او را اومانيستی خواند.[...]»
در اين که منزوی رابطه اش را با عرفان قطع کرد ، شکی نيست .اساسا پس از جنبش مشروطه ، شعر با عرفان هيچ گونه پيوندی برقرار نکرد اما اين ادعا که منزوی در غزل بر « عقل و انسان تکيه کرد» و عنوان «غزل اومانيستی » محل درنگ است .به گمانم گوينده اين سخنان دست کم می بايست مصداقی را ذکر می کرد تا دليلی بر سویۀ عقل مدارانه و انسان گرايانۀ غزل منزوی باشد اما من مخالف نظر ايشانم . ابتدا اجازه دهيد برای اثبات مدعای خود به اين مسأله بپردازم که منزوی چه شاعری است . بی شک منزوی يک شاعر رمانتيک است . از جمله مؤلفه های رمانتيسيسم گذشته از مقابله با خودکار بودن و سنگ شدن زبان، گرايش بر حسيت و شخصی کردن زبان است . فردگرايی و خرد گريزی از جمله مؤلفه های اصلی رمانتيسيسم است.اساسا رمانتيسيسم اوليه ، نتيجۀ فردگرايی و اعراض از خرد جزمی بوده و تأکيد بر فرديت ، اهميت تخيل و احساس و هيجان ، دست يافتن به نوعی آزادی از قيود سنتی ،نرمش ، انعطاف ، شور و هيجان و...داشته است اگر چه نوع ايرانی اش به منطق کلاسيسيسم نزديک تر است . (۴) باری، شعر غنايی از جمله دستاوردهای مهم جنبش رمانتيسيسم است که در برگيرنده ايده آل گرايی ، احساس گرايی ، الهام از افسانه های ملی کشور خويش، آزردگی از محيط ،و توجه به طبيعت زيبا و زيبايی های طبيعت است. (۵) اما غزل مهم ترين قالب ادب غنايی در شعر فارسی است.
با توجه به اين مقدمات وحتی غزل منزوی ، ادعای سخنران که بر اين باور است که غزل منزوی بر عقل و انسان تکيه دارد ، به نظر من اشتباه است . اساسا غزل بيشتر از گونۀ « غلبۀ حس بر انديشه» است و تحريک کننده عواطف است .بنابراين بر سطح اثر می گذارد و بيشتر از آن که انسان را در حرکتی پيش برد ، بر سطحی از شور نگاه می دارد .غزل، شوری آتشين می آفريند .
دکتر روزبه در کتاب «سير تحول در غزل فارسی » در مورد غزل منزوی می نويسد:« فقرانديشه» عمده ترين معضل شعر منزوی و ديگر نوغزل پردازان رمانتيک اين دوره است .نا برخورداری از بنيان های اصيل فکری و فقدان تأمل و تعمق در پديده ها از سويی ، و گرايش مفرط به احساسات سطحی و رمانتيک از ديگر سو، « خلاء فکری » را در شعر نوگرايان روزگار ما شدت بخشيده است . از اين رو چنين آثاری فاقد روحی حرکت آفرين و تعالی بخش اند و تنها تأثيری سطحی و گذرا در لايه های رويين عواطف بر جای می گذارند ؛ حال آن که رسالت شعر ، نه تنها «تحريک» عواطف ، بلکه« تسخير»عواطف است.» (۶)
البته اين تسخير نيز تفسير شدنی است . تسخير عواطف اگر به مانند زندگی در يک آبگير باشد چيزی جز همان تحريک نيست بلکه وظيفه و کارکرد تسخيرف پيش بردن است .بسان حرکت از يک آبگير به رود و سپس دريا .تسخير، جايگاهی را می آفريند برای انديشيدن.
اما اصطلاح غزل اومانيستی برای من موضوع با مزه ای است . در ذهن خود مرور می کردم که humanisme از لحاظ لغوی و اصطلاحی چه معنايی دارد : مذهب اصالت بشريت، بشر بينی (۷) يا به تعبير آقای پاشايی انسان گرايی يا انسان مداری.اما در اصطلاح درچهار مورد به کار رفته است:
۱. نهضت نفسانی که به وسيلۀ «انسان گرايان =les humanists ) دورۀ احياء و تجدد بيان شده است .(پترراک petrarque پوگژيو pog-gio و غيره ) و خصوصيتش در کوششی است برای بالا بردن مقام نفس انسانی و ارزش دادن به او ،با گره زدن فرهنگ جديد با فرهنگ باستان ، از ورای قرون وسطی و مدرسی (اسکولاستيک )[...]
۲. نامی که شيللرf.c.s.schiller به نظريه ای داده و در آثار خود مطرح ساخته است واين نظريه را به اندرز و قول پروتاگوارس مرتبط می سازد:«انسان مقياس تمام اشياء است»[...]
۳. نظريه ای که بر حسب آن انسان ،از نظر اخلاقی ،بايد منحصرا به آنچه از سنخ انسانی است بپردازد.انسان گرايی مفهوم عمومی زندگی را می رساند (سياسی،اقتصادی،اخلاقی) بر اساس اعتقاد به رستگاری انسان تنها به وسيلۀ نيروی انسانی [...]
۴. با معنای تقريبا مخالف معنای پيشين ، نظريه ای که در انسان تأکيد بر تقابل بين هدف های طبيعی مخصوص انسان (هنر ،علوم ،اخلاق،مذهب)و هدف های طبيعت حيوانی اش دارد؛تقابل بين «ارادۀ برتر» و «ارادۀ پست»[...] (۸)
حال من هر چه در کتاب های منزوی بيشتر می جويم ، مفاهيمی از اين دست کمتر می يابم يا بهتر است بگويم نمی يابم .به گمانم اين اصطلاح مانند بسياری از اصطلاحات برساخته امروزين از عوارض پفکی شدن انسان هايی است که نمی انديشند بلکه اصطلاح درست می کنند. يا با يک مفهوم نزديک به مفاهيم بالا در بيتی ، به گمان کشفی تازه ، عنوانی می سازند
سخنران در ادامه سخنانش می افزايند:
«او [حسين منزوی] از اسطورهها استفاده کرده اما جهان پيراموناش را با عقل میسنجد، در حالی که نگرش و جهانبينی غزلسرايان ديروز، کاملاً اسطورهای است.[...]»
ابتدا بايد ديد نگاه گوينده به اسطوره چيست؟ پاسخی نمی بينم .اما نکته محل بحث، بخش دوم سخنان اوست .سخنران، نگرش و جهان بينی غزلسرايان ديروز را کاملا اسطوره ای می پندارد . آيا منظورشان غير رئاليستی است؟ يا شايد منظورشان ذهنی subjectiveاست تا عينی objective ؟ البته در ذهن تقابلی شاعران جامعه گرای شعر نيمايی مثل اخوان ، نگرش اسطوره ای وجود دارد اما غزلسرايان ديروز.... خود محل بحث است
باری منزوی شاعر ارجمندی است .اميدوارم راه شک و جست و جو که اولين قدم مدرنيته است ، در شعرمنزوی ادامه يابد و ديگران نيز بر شعرهايی نيمايی و نثر قدرتمند او درنگ کنند . با چنين اميد
پانوشت
۱ . انتشارات کتاب زمان ، چاپ نخست ، ۱۳۷۷.
۲ . عبيد زاکانی در بخش حکايات فارسی می گويد:سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجانی بورانی پيش آوردند ، خوشش آمد ،گفت:بادنجان طعامی است خوش.نديمی در مدح بادنجان فصلی پرداخت.چون سير شد ،گفت:بادنجان سخت مضر چيزی است .نديم باز در مضرت بادنجان مبالغتی تمام کرد .سلطان گفت :ای مردک نه اين زمان مدحش می گفتی؟گفت:من نديم توام نه نديم بادنجان،مرا چيزی می بايد گفت:که تو را خوش آيد نه بادنجان را
۳ . ديوان انوری ، مجلد دوم ،به اهتمام محمد تقی مدرس رضوی ،چاپ چهارم ۱۳۷۶غزل۲۲ ص۷۷۶
۴ . دکتر علی تسليمی در کتاب گزاره هايی در ادبيات معاصر ايران می نويسد :«فردريش گندولف تجربه را عنصر اساسی نوع غنايی می داند .همين عدم تجزبه های شاعرانه – نه فقط عملی – موجب شده که منطق رمانتيسم ايرانی ، کلاسيک باشد.» ص۲۴
۵ . برای تفصيل بيشتر بنگريد به :
۱. سير رمانتيسم در اروپا ، مسعود جعفری ،انتشارات مرکز
۲. انواع ادبی ، دکتر سيروس شميسا ، انتشارات فردوس
۳. رمانتيسم ، ليليان فورست ، ترجمۀ مسعود جعفری ، انتشارات مرکز
۴. هفتاد سال عاشقانه ، محمد مختاری ، انتشارات تيراژه
۵. سير غزل در شعر فارسی ، دکتر سيروس شميسا ، انتشارات فردوس
۶. در های و هوی باد ، دکتر احمد ابومحبوب ، انتشارات ثالث
۶ . بنگريد : سير تحول در غزل فارسی ص۲۰۵
۷ . فرهنگ علمی انتقادی فلسفه ، اثر آندره لالاند به ترجمۀ دکتر غلامرضا وثيق ذيل حرف h ص۳۲۷
۸ . برای تفصيل بيشتر بنگريد:۱- فرهنگ علمی و انتقادی فلسفه، آندره لالاند ص۳۲۷و۳۲۸. ۲- فلسفه برای همه از سقراط تا سارتر،ت.ز.لاوينص۲۴۵تا۳۱۱ ۳- فرهنگ انديشه نو،اوليوراستلی برس ص۱۳۰ذيل انسان گرايی