پس از استعفا و اخراج سوژه ی پيشين، در صددم مرد يا مردان ديگری را به عنوان «خوراک قصه» و «پرسوناژ اصلی» داستانهام استخدام کنم؛ مردانی خوش قيافه، که حتما لازم نيست چشمانی سبز يا صدايی عارف مآب و عاشق پيشه داشته باشند. لازم هم نيست که نقش عاشقی قديمی را بازی کنند؛ ميتوانند تازه نفس باشند، يا نقششان را آنقدر خوب بازی کنند که بتوانند سر زن هفت خطی مثل مرا کلاه بگذارند.
لازم نيست حتما «روشنفکر» باشند، اصلا «روشنفکر» نباشند بهتر است، به ويژه از نوع «روشنفکران» زن کش وطنی.
ميتوانند در همه جای دنيا باشند و البته اگر در اروپا يا امريکا باشند، بهتر است که بتوانند گاه به آلمان بيايند و ناهاری ميهمانم باشند، و خطوط چهره شان را «زنده» به من بنمايانند، تا مردان قصه هام «چهره» داشته باشند. اگر هم از وطن به يغما رفته خودشان را کانديد اين نقش کردند، حتما بساط ياهو مسنجر – آن هم با سرعت بالا - را علم کنند و از طريق «وب کم» يا دوربين، خودشان را به من نشان دهند، که احوالاتشان را از هوا و خيالات ننويسم.
مردی که خودش را برای ايفای نقش «خوراک قصه» نامزد ميکند، بهتر است بداند که هر چه بين من و او – در هر زمينه ای – ميگذرد، تنها در قصه جريان دارد و هيچ واقعيت مادی و عينی ندارد و هر يک از ما – من و آن مردها – ميتواند و بايد زندگی شخصی خودش را داشته باشد و به زندگی آن يکی سرک نکشد، يا مثلا يک باره رگ حسادتش گل نکند، که هنگام مسيج زدن يا گفتگوی تلفنی – اگر خبردار شد همسرم اينجاست - خودش را لوس کند که: «پس مرا برای چه ميخواهی؟ اصلا جايگاه من کجاست؟ من فقط خوراک قصه های توام؟» و از اين حرفها...
اگر مردی حسود است، بهتر است اصلا خودش را نامزد اين نقش نکند، چون من در نقش قصه نويس از مردهای حسود، فضول و کنجکاو کلی ضربه خورده ام و حاضر نيستم تجربه های پيشينم را چند باره تکرار کنم.
اگر پس از آشنايی های اوليه بين من و نامزدهای ايفای نقش، ملاقاتی صورت بگيرد، تنها برای اين است که قصه نويس – يعنی من – تصوير و تصوری از تن و بدن و چهره و صدای اين افراد داشته باشم و نه چيز ديگری... نامزدها بايد بدانند که هر چه در داستانهام نوشته ميشود، فقط مقداری واژه ی پوچ و بی معنی هستند که پشت سر هم رديف ميشوند و هيچگونه ضمانت اجرايی و قانونی ندارند.
سن و سال نامزدها مهم نيست، چون برای قصه های گوناگونم گاه به مردانی در سنين گوناگون نياز دارم. برای همين هم شايد در آن واحد چند نفر را استخدام کردم. اما بهتر است که اين نامزدها جوان باشند، يا دست کم فکری جوان و مدرن داشته باشند. مردانی که از برخی نوشته هام «وحشت» ميکنند و خيال ميکنند من «انفجاری» مينويسم، لطفا خودشان را نامزد اين نقش نکنند. مخصوصا مردانی که عرضه ندارند – اگر لازم شد - «اقدامی جدی» بکنند... اينطرفها آفتابی نشوند، تا قصه ها و اعصابم خراب نشوند.
به رنگ چشم نامزدها خيلی اهميت ميدهم، همچنين زيبايی و دلپذيری صدای آنها موضوع مهمی برای انتخاب است... به وِيژه اين که نامزدها بايد حتما دروغگويانی قهار باشند. ضمن اين که اهل مطالعه باشند و بتوانند با من در مورد کتاب و قصه و شعر و روانشناسی و هنر و موسيقی چت کنند، يا تلفنی حرف بزنند، يا سر ميز شام يا ناهاری حرفی برای گفتن داشته باشند.
از مردهای فضولی که تو دکانشان مينشينند و در مورد سايز ماتحت من و معشوقهای تاق و جفت فلان زن شاعر مضمون کوک ميکنند، خوشم نميايد؛ مخصوصا اگر زبانم لال اشتباها ناهاری با من کوفت کردند، وسط حرفهای جدی، يک باره از آن سمت ميز دستشان را دراز نکنند و لپ مرا نچلانند. اه... از اين مردهای لوس و بيمزه و نچسب خوشم نميآيد و اصلا دوست ندارم داستانی در موردشان بنويسم. خيالشان راحت باشد.
دوست ندارم اين نامزدها خدايی داشته باشند، به وِيژه خدايانی زن کش... تا بتوانند مرا به عنوان يک زن و يک قصه نويس آدم حساب کنند و بدانند که اگر نقشی در داستانهام به ايشان واگزار ميشود، در واقع رئيس پروژه منم و هرچه من ميگويم و من ميخواهم، بايد همان بشود. و هر وقت من حوصله ام سر رفت، لطف کنند و بدون اعصاب خرد کردن، غزل خداحافظی را بخوانند و راهشان را بگيرند و بروند و.... ديگر مزاحم کار من و نامزدهای ديگر نشوند.
داوطلبين با آدرس و شماره تلفنم در بخش «تماس» وب سايتم «تماس» بگيرند.
۳۰ اوت ۲۰۰۸ ميلادی