ماه نصفهونيمهاي از بين درختهاي كاج و چنار بسيار بلندي بيرون آمده كه از قدمت باغ حكايت ميكنند. جمشيد مراديان زير نور نورافكنهايي كوچك از داربستي هشتمتري بالا رفته تا يكي از درختهاي چنار خشك شده «باغ» را به اثري براي «موزه» تبديل كند.
حالا سالها از زماني ميگذرد كه «شميران»، ييلاق تهرانيها بود. يا حتي از زماني كه شميران هم به تهران چسبيد اما در آن به جاي خانههاي كوچك به هم چسبيده، ميشد باغهايي پر از چنارهاي بلند را ديد كه عمارتهاي قديمي هنوز در بين آنها باقي مانده بود. در شميران امروز هم مثل جاهاي ديگر شهر، آپارتمانها حرف اول را ميزنند. خانههاي قديمي را هر روز با سرعت بيشتري ميكوبند تا مبادا كسي يادش بماند زماني غيراز قوطي كبريتهاي بلند مد امروز، در اين شهر، ساختمانهاي ديگري نيز وجود داشت.
همان باغهاي قديمي هم كه باقي ماندهاند از ترس آنكه كسي ببيندشان و هوس كند بكوبدشان، چنان ديوارهاي بلندي به دور خود كشيدهاند كه چشم هيچرهگذري نميتواند از پشت آن ديوارها بگذرد.
باغ – موزه هنر ايراني هم در واقع يكي از همان باغهاي قديمي است كه چنارها و كاجهاي بلند، عمارت آجري قديمي آن را احاطه كردهاند. اين مجموعه از سال گذشته ميزبان مجسمههايي شد كه حاصل برگزاري اولين(و البته آخرين) سمپوزيوم مجسمهسازي تهران بودند. جمشيد مراديان از هفته گذشته كار خود را در اين باغ آغاز كرده تا چهار مجسمه ديگر به آثار اين مجموعه اضافه كند؛ اما با اين تفاوت كه كارهاي او ديگر قابل جابهجا شدن از اين محل نيستند و بايد همان جا بمانند. اين هنرمند مجسمهساز با كار روي چهار درخت خشكيده باغ، قصد دارد آنها را به مجسمههايي چوبي تبديل كند. او هر روز از حدود ساعت چهار كار خود را آغاز ميكند و تا 10 شب ادامه ميدهد.
اولين مجسمهاش با نام «ققنوس» كامل شده و حالا مشغول خلق «اسفنديار» است. او مانند بيشتر كارهايي كه در سالهاي اخير انجام داده، اين بار هم موضوعهاي مرتبط با اساطير را انتخاب كرده است: «من اسطورهها را متعلق به همه مردم و در واقع هنري چند صدايي ميدانم؛ هنري كه هيچ سبك و سياقي نتوانسته خودش را به آنها تحميل كند. ضمن آنكه در مواجهه مخاطب با آنها، با برداشتهاي جالبي مواجه ميشويم. انگار يك ضمير ناخودآگاه، مردم را با اساطير در ارتباط قرار ميدهد و ازطرف ديگر، برداشت مردم از آنها كاملا بستگي به اين دارد كه خود مردم، از چه ديدگاهي با چنين آثاري مواجه ميشوند.»
مراديان، مدتي قبل، پيش از آنكه مسابقههاي المپيك پكن آغاز شود به كشور چين دعوت شده بود تا در كنار هنرمنداني ديگر به ساخت مجسمه خود بپردازد؛ هنرمنداني كه از سراسر دنيا براي خلق يادگارهايي براي اين دوره از المپيك دعوت شده بودند. او در آن رويداد مجسمهاي برنزي خلق كرد و با آن توانست يكي از جوايز مسابقه را نيز بهخود اختصاص دهد اما در سالهاي اخير مجسمههايي كه از او در ايران ديدهايم، بيشتر مجسمههاي چوبي بود. حتي در باغ – موزه نيز مجسمهاي از او وجود دارد كه از چوب ساخته شده. مراديان يكي از دلايل كار كردنش با چوب را امكاناتي ميداند كه در اختيار دارد:« كار كردن با سنگ يا برنز هم هزينه بالاتري دارد و هم اينكه در كارگاههايي كه ما در داخل شهر داريم امكان چنداني براي تراش سنگ يا برنز ريزي وجود ندارد.
با سپردن كارمان به كارگاههاي برنزريزي هم معمولا به نتيجه مطلوب نميرسيم. به همين دليل بخشي از اين اتفاق از سر اجبار است؛ اما من شخصا كار با چوب را دوست دارم و احساس ميكنم كارهاي اسطورهاي را بهتر ميشود با چوب درآورد. من در جان چوب دنبال آن چيزي ميگردم كه از ابتداي تاريخ، مردم به خاطر آن به درختها پناه ميبردند؛ چيزي كه خودم براي آن نام «خوف مقدس پنهان» را انتخاب كردهام. سعي ميكنم در كارهاي چوبي اين «خوف مقدس پنهان» را بيرون بياورم و آشكارش كنم.»
درخت چنار خشك شده، درست كنار حوض مركزي باغ قرار دارد؛ حوضي كه از چهار جهت آن، جويهاي باريكي ميآيند و ميروند و آب را هم با خود ميبرند. اطراف حوض، چند درخت كاج بلند هم قرار دارد. درختها آن قدر بلندند كه فقط وقتي ميتوانيد سبزي نوك آنها را ببينيد كه سرتان را بلند كنيد و نگاهي به آسمان بيندازيد يا در تاريكي شب بهدنبال ماه بگرديد. انگار درختها با سرهاي سبزشان از آن بالا به درخت چنار خشك شده نگاه ميكنند. همان طور كه ابرها از مقابل ماه ميگذرند، مراديان هم با ارههاي كوچك و بزرگش پوست درخت را ميكند و به آن شكل ميدهد. شايد شانس با اين درخت يار بود كه بعد از خشك شدن، تبديل به هيزم نشد.
شايد هم نه؛ شايد هنوز در ريشههاي زير خاكش ذرهاي از حيات باقي مانده باشد. انگار مراديان در حال كار كردن روي بدن موجود زندهاي باشد: «هميشه اين احساس كار روي موجودي زنده را دارم. حتي وقتي كه روي قطعهاي چوب در كارگاهم كار ميكنم. «اشلينگ» ميگويد در جمادات به ديده تحقير نگاه نكنيد چون آنها الان در حال طي كردن دوره جمادي خود در طبيعت هستند. من اين احساس زنده بودن را از سنگ هم ميگيرم. فقط نسبت به فلز چنين احساسي ندارم و از آن دوري ميكنم. بهنظر من هنر و ادبيات ما، حتي رفتارمان در زندگي شهري هنوز از جنس فلز نيست. جامعه ما در بسياري از لايههايش هنوز يك جامعه سنتي باقي مانده و شايد به همين دليل فلز هنوز كمي از ما دور باشد.»
باغ – موزه هنرهاي ايراني در اين شبها، خلوتتر از قبل است. نگهبان ورودي باغ هم وقتي بليت 500 توماني را پاره ميكند از سر وظيفه ميگويد كه كافه باغ تعطيل است. گويا بيشتر مشتريهاي باغ – موزه به شوق كافه – گالري آن ميآيند تا در فضاي باغي قديمي بنشينند و قهوهاي بخورند. اما اين روزها صندليها و سايهبانهاي كافه جمع شدهاند. حالا تنها مشتريهاي باغ – موزه آنهايي هستند كه به هواي قدم زدن در باغ يا بازديد از گالري آن بهخود زحمت خريدن بليت را ميدهند.
با اين حال از بين اين تعداد كم هم هستند كساني كه از مراديان درباره كارش روي درخت خشكيده ميپرسند يا حتي درباره مفهوم ديگر مجسمههاي موجود در باغ. اما آن طور كه از حرفهاي مراديان مشخص ميشود، مشتريان اين باغ متفاوتترند از افرادي كه او دو سال پيش در «سمپوزيوم چوب و احساس» با آنها مواجه شد. آن سمپوزيوم هم در فضاي باز و در محل عبور و مرور مردم بود:« باغ – موزه محل رفتوآمد عده خاصي شده و بيشتر آنها افرادي هستند كه شايد به هيچچيز اعتنا ندارند و اين موضوع فقط مربوط به هنر نيست.
بعضي شبها من با اعتراض افرادي مواجه شدم كه خلوت قهوه آنها با صداي اره من ترك برداشته بود. البته افراد ديگري هم بودند كه ميآمدند و درباره كار با من صحبت ميكردند. وقتي كار به شكل وركشاپ انجام ميشود بخشي از آن هم بهطور طبيعي بايد صرف اين صحبتها با مردم بشود. چند شب پيش آقايي آمد و گفت كه كارم خيلي مزخرف است اما همان وقت خانمي هم آمد و گفت كه كار قشنگي خلق ميكنم. من به آنها گفتم كه شما دو نفر درباره اين كار با هم بحث كنيد و من هم كارم را ادامه ميدهم. بخشي از اين طرحها براي اين است كه مردم از نزديك با خلق آثار هنري آشنا شوند و با هنرمند يا با هم به بحث درباره آنها بپردازند.
واقعيت اين است كه ما در انجام اين كارها تمرين نداريم و تا اين تمرينها را انجام ندهيم نميتوانيم به سمت كارهاي بزرگتر برويم.» باغ – موزه هنر ايراني كه زماني قراربود به محلي براي نمايش ماكتهايي از بناهاي تاريخي تبديل شود كه در سالهاي پيش از انقلاب ساخته شده و سالها در انبارها مانده بودند حالا ميزبان تعداد زيادي مجسمه است. علاوه بر ماكتهايي كه در گوشه و كنار باغ نصب شدهاند، مجسمههاي سمپوزيوم هم بخش ديگري را اشغال كردهاند و بهنظر ميرسد آرام آرام جا براي كنار هم قرار گرفتن اين آثار در حال تنگ شدن است و اگر فكري براي محل جديدي به شكل همين باغ – موزه نشود، نفس كشيدن براي اين مجسمهها سخت خواهد شد.