جمعه 26 مهر 1387

در باره‌ کتابِ "زبانِ باز" از داريوش آشوری، مسعود کدخدايی

داريوش آشوری
نسبت انسان مدرن با زبان چگونه است؟ آيا ميان جامعه‌ باز و زبانِ باز نسبت مستقيمی هست؟ آيا بازتابِ واپس ‌ماندگی تاريخی ما، در زبانِ ما نيز ديده می‌شود؟ اقتصاد زبانی چيست؟ زبانِ طبيعی کدام است؟ زبانِ علمی کدام است؟...داريوش آشوری در اين کتاب، در پی آن است که به اين پرسش‌ها پاسخ دهد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

"زبانِ باز"
نويسنده: داريوش آشوری
نشر مرکز- ۱۳۸۷ (۲۰۰۸)
۱۱۱ صفحه
قيمت پشت جلد: ۲۲۰۰ تومان

- نسبت انسان مدرن با زبان چگونه است؟
- آيا ميان جامعه‌ی باز و زبانِ باز نسبت مستقيمی هست؟
- آيا بازتابِ واپس‌ماندگی تاريخی ما، در زبانِ ما نيز ديده می‌شود؟
- اقتصاد زبانی چيست؟
- زبانِ طبيعی کدام است؟
- زبانِ علمی کدام است؟
- حرکت از ساختارِ ترکيبی و رسيدن به ساختارِ تحليلیِ زبان چه اهمّيتی دارد؟
- زبان‌های پيشتازِ دانش و تکنولوژی مدرن، امکان‌های گسترش بی‌کران خود را از کجا می‌آورند؟
و سرانجام
- با بحرانِ زبانِ فارسی چه کنيم؟

داريوش آشوری در اين کتاب، در پی آن است که به اين پرسش‌ها پاسخ دهد.
او در ديباچه‌ی کتاب می‌گويد:
"اين رساله دست‌آوردِ نهايیِ کار پژوهشی و انديشه‌یِ من در باره‌یِ زبانِ فارسی در برخورد با جهانِ مدرن و خواسته‌هایِ زبانیِِ آن، در دورانی چهل ساله است."
او که در همه‌ی اين سال‌ها نگرانِ نارسايی‌ها و نابسامانی‌های زبانِ فارسی بوده، در اين کتاب به "اصل مسئله"، به "نسبتِ ويژه‌ی زبان و مدرنیّت" می‌پردازد؛ به "رابطه‌یِ مدرنیّت و زبان آن، از سويی، و زبانِ ما و مدرنیّت، از سويی ديگر" و به ما نشان می‌دهد که "ميان زبانِ باز و جامعه‌ی باز نسبتی ضروری هست" و نيز "ميانِ زبانِ باز و جامعه‌ی مدرن، يا مدرنیّت در کل، رابطه‌ای جدايی‌ناپذير هست."
او در اين کتاب زبان را از "يک ديدگاه تجربی و تاريخی" بررسی می‌کند و می‌گويد که نمودِ بيرونیِ شکافِ ميانِ تمدنِ شرق و غرب به‌صورت يک "شکافِ تکنولوژيک" به‌چشم می‌آيد، اما "تکنولوژیِ مدرن به علومِ مدرن تکيه دارد که خود به تکنولوژیِ تحليلِ منطقی يا روش مجهّزاند."
اما از راهِ زبان و بر پايه‌ی آن است که هر دانشی تعريف، شناخته و به کار برده می‌شود؛ پس برای دست‌يابی به هر دانشی، به‌ناچار بايد به زبانِِ آن دانش دست پيدا کنيم و "رهيافتِ تکنولوژيک به زبان نيز شرطِ ضروریِ پيشرفتِ علم و تکنولوژی مدرن است."
در اين‌جا او از ضرورت "برنامه‌ريزی زبان" و اصطلاحاتِ "اقتصادِ زبانی"، "اقتصادِ جهانی زبانی" و "بازارِ آزادِ زبانی" سخن گفته و ادامه می‌دهد:
"جامعه‌یِ زبانیِ مدرن يک "جامعه‌یِ فراخ‌زيست" (affluent society) است، و جامعه‌یِ زبانیِ توسعه نيافته، به عنوان جامعه‌ی تنگ‌زيست، همه‌ی نشانه‌هایِ اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، و روان‌شناختی و رفتاریِ جامعه‌هایِ واپس‌مانده، يا، به برداشتی ديگر، جامعه‌هایِ رو به توسعه را دارد."
او در "فصل يکم" زير عنوان "زبانِ طبيعی" می‌نويسد:
"تمامیِ ويژگی‌هايی که جامعه‌ی مدرن را به عنوانِ جامعه‌ی صنعتی از جامعه‌يی سنّتی جدا می‌کند، در کارِ زبان نيز بازتاب دارد. جامعه‌یِ صنعتی نسبت به طبيعت رهيافتی چيرگی‌خواه دارد و می‌کوشد با ياریِ شناخت علمی و دستکاریِ تکنولوژيک آن‌را در خدمتِ خود درآورد. امّا بنياد اين رهيافت بر آن انقلابی در نگرش به طبيعت قرار دارد که از طبيعت جادوزدايی کرده و هاله‌هایِ رمز-و- رازِ متافيزيکی را از آن سترده و آن‌را عريان در اختيارِ انسان قرار داده است."
او زبان طبيعی را در اساس "واسطه‌یِِ ارتباطیِ در يک جامعه‌یِ طبيعی" می‌داند. جامعه‌ا‌ی "پايدار در يک محيط جغرافيايیِ خاص که خود را با زادآوری (توليد مثل) در زمان دوام می‌بخشد" و دارای تاريخ و حافظه‌ی تاريخی نيز هست.
اما زندگیْ در جهان مدرنی که هر روزه، هرچه بيشتر طبيعت را به زير کنترل خود درمی‌آورد، به زبانی فراتر از زبان‌های طبيعی که درگير محدوديت‌های بسيارند، نياز دارد. چرا که:
"زبان در جامعه‌های بسته، همچون همه‌یِ وجه‌هایِ زندگی در آن‌ها، وابسته به عادت‌ها و سنّت‌هايی است که در نظرِ مردمان تقدّس يافته‌اند. در نتيجه، صورت‌های کنونیِ نهادها و سنّت‌ها، از جمله زبان، همخوان با يک صورتِ ازلی انگاشته می‌شود که سرپيچی از آن گناهی است که سبب کيفرِ الاهی يا اجتماعی می‌شود."
در ادامه می‌گويد:
"فروبستگیِ افق فرهنگ افقِ زبان را نيز ناگزير می‌بندد و جلویِ ورودِ عنصرِ "بيگانه" را می‌گيرد. بنا به چنين بينشی، آنچه از عالمِ "بيگانه" می‌آيد از آنِ عالمِ دشمنان شمرده تواند شد، يا عالمِ "کافران"، يا عالمِ "بربران"، که بايد از آلودگی به آن پرهيخت. فروبستگیِ افقِ فهم در فرهنگ‌هایِ سنّتی ناگزير زبان‌هاشان را نيز فروبسته نگاه می‌دارد. فرهنگ و زبان‌هایِ جهانِ سنّتی به دشواری به رویِ زبان‌هایِ بيگانه و فرهنگ بيگانه گشوده می‌شوند." امّا "مدرنیّت افقِ فرهنگی و زبانی، هردو، را می‌گشايد. اين حرکت برایِ پروژه‌یِ بنيادیِ مدرنیّت ضرورت دارد، يعنی گشودنِ پهنه‌یِ طبيعت از راه علم و تکنولوژی، به‌دست انسان و برای انسان."
او زبان‌های انگليسی، فرانسه و آلمانی را "زبان‌هایِ پيشتازِ مدرنیّت" می‌نامد که: "اگر بنا می‌بود اين زبان‌‌ها در محدوده‌یِ مايه‌یِ واژگانی و ساختارِ بومیِ خود دست نخورده بمانند و گامی از آن فراتر نگذارند، هرگز نمی‌توانستند به زبان‌هایِ پيشتازِ مدرنیّت بدل شوند و حاملِ بارِ عظيمِ زبانمايه‌یِ علمی و فنّیِ جهانِ مدرن شوند." چرا که "علم و تکنولوژی، و در کلّ، تمامیِ شيوه‌یِ زيست و انديشه‌یِ مدرن، با شور و شتابی که برایِ پيشرفت دارد، نيازمندِ زبانی‌ست دست‌آموز، با سرمايه‌یِ زبانیِ فزاينده، که بسترِ روانِ اين حرکتِ پرشتاب باشد، نه چيزی که پيوسته می‌بايد گرفتار و درگيرِ آن بود و يکسره اسيرِ خودسرانگی‌ها يا بايست و نبايست‌هایِ دستوری و ساختاری‌اش."
و در پايانِ اين فصل تأکيد می‌کند که:
"در کاربردِ زبانِ طبيعی حسّ آگاهیِ زبانی بر شناختِ منطقِ آن پيشی دارد."
داريوش آشوری در فصل دوم، با عنوانِ "نگره‌یِ مدرن به زبان" از لزوم زدودن تقدّس و هاله‌های رازآميزِ زبانِ طبيعی، برای گام نهادن به مدرنیّت سخن به ميان می‌آورد:
"نگاهِ مدرن طبيعت را همچون ميدانی سنجش‌پذير و دست‌يازی‌پذير از مادّه می‌نگرد... خواست چيرگی بر طبيعت، ... بدون خواستِ چيرگی بر زبان و کاربردِ آن در خدمتِ علم و تکنولوژی، نمی‌توانست کامياب شود."
و در ادامه می‌بينيم که غرب، با پذيرش نظريه‌ی انقلابیِ قراردادِ اجتماعی که انسان را سازنده‌ی سرنوشتِ خويش می‌داند، ديگر نظريه‌های سنتی را پس می‌زند و از آن پس "زمينه‌هایِ ذهنیِ انقلاب‌هایِ بزرگِ سياسی و اجتماعی" هم فراهم می‌شود و نيز به قول آقای آشوری "گسترش دامنه‌یِ نظریّه‌ی قرادادِ اجتماعی به قلمروِ زبان قدرتِ سنّت و عادت را در اين زمينه نيز درهم شکست و هاله‌یِ رمز-و-رازِ زبان را نيز از آن برداشت" و در نتيجه در نگرشِ به زبان هم انقلاب شد، و آن‌را همچون يک "قراردادِ آوايی" پذيرفتند، قراردادی ميانِ اهل يک زبان.
از دست‌آوردهای ديگر مدرنیّت، کشف تاريخی بودن و زمان‌دار بودنِ پديده‌ها- از جمله- زبان است که با نگاهِ ذات‌باورانه و ازلی ابدی متفاوت است.
پس هنگامی که بپذيريم زبان قراردادی است، جرئتِ بررسی و امکانِ شناخت آن‌را هم به‌دست می‌آوريم، و بر اين مبنا است که ترم‌شناسی به‌وجود می‌آيد و اصطلاحاتی مانند "مهندسیِ زبانی" و "برنامه‌ريزیِ زبانی" پديد می‌آيند.
آقای آشوری پس از نگاهی هوشمندانه به تاريخ پيدايش زبان‌هایِ مدرنِ اروپايی، به دليل سرآمد شدنِ زبان انگليسی می‌پردازد که اين بحث را در فصل سوم به نام "رشدِ زبان‌هایِ مدرن بر بسترِ زبانِ علمی" هم ادامه داده و به اين نکته‌ی اساسی اشاره می‌کند که:
"زبان‌های مدرن بر بستر رشدِ علم و تکنولوژی و شيوه‌ها و ساختارهایِ مادّی و معنویِ مدرن رشد کرده‌اند و می‌بايست به ضرورت‌ها و نيازهایِ آن پاسخ گويند."
و اما آقای آشوری در باره‌ی اين‌که ذهنیّتِ مدرن با زبان چه کرده است، با توصيفی به‌ياد ماندنی درک موضوع را آسان کرده است:
"کاری را که ذهنیّتِ مدرن با زبان کرده است می‌توان بنا کردنِ يک شاهراهِ زبانی ناميد... شاهراه در مسيرِ خود اگر به رودخانه و درّه بربخورد رویِ آن پل می‌زند؛ اگر به کوه بربخورد زيرِ آن تونل می‌زند؛ اگر به جنگل بربخورد آن‌را می‌بُرَد؛ يا آن‌ها را دور می‌زند و از کنارشان می‌گذرد. شاهراه گذرگاهی است که برای گذرِ خودروهای مدرن ساخته شده و انسان در آن به هيچ مانعِ طبيعی برنمی‌خورد."
و می‌افزايد:
"زبانِ علوم و فنونِ مدرن نيز چنين زبانی‌ست."
و به درستی، هنگامی که به ميليون‌ها واژه‌ی علمی و فنّیِ موجود در جهان بينديشيم، می‌فهميم که به قولِ آقای آشوری "هيچ سرمايه‌یِ زبانِ طبيعی و ادبی پاسخگویِ چنين گستره‌ای از شناخت نيست."
پس زبان‌های اروپايیِ مدرنیّت هم بايد از حدّ زبانِ طبيعی فراتر می‌رفتند تا به پايه و مايه‌ی امروز برسند که آقای آشوری در بحثِ "بسترِ زبانیِ مدرنیّت" چگونگیِ گسترش، تغيير پذيری و بزرگ شدن گنجايش آن‌ها را برای ما شرح می‌دهد.
او زير عنوانِ "کارکردِ زبانمايه‌یِ علمی"، با بيان شش مورد، لزوم و فايده‌ی جدا کردنِ ترمينولوژی علمی و فنّی را از زبان عادّی برای ما می‌شمارد، که من سعی می‌کنم خيلی کوتاه و تا حدّ ممکن، از زبانِ زيبا و رسای خودِ آقای آشوری، شما را با آن‌ها آشنا کنم.
۱- زبان عادیِ گفتاری، نوشتاری و ادبی "حاملِ بارهایِ معنايی و ارزشی در بسترِ فرهنگیِ خاص است، حال آن‌که علم و انديشه‌یِ علمی نيازمندِ زبانی‌ست از نظرِ بارِ ارزشی خنثا."
۲- "واژگانِ زبانِ طبيعی... از سويی درگيرِ احساس و عاطفه‌یِ زبانیِ اهلِ زبان است... و از سويی ديگر، گرفتارِ محدودیّتِ واژگانِ خويش است. حال آن‌که، زبانمايه‌ی علمی و فنّی و نظری، در کلّ، با يورش سراسریِ ذهنیّتِ مدرن به شناختِ هرآنچه يافت‌پذير است، از گياه و جانور و ستاره گرفته تا زبان و انسان و تاريخ و فرهنگ، نيازمندِ دستگاهِ واژگانیِ آزاد از محدودیّت‌هایِ زبانِ ادبی‌ست، دستگاهی با امکانِ گسترش بی‌نهايت."
۳- جدا کردن واژگانِ علمی و فنّی از زبانِ همگانی، از زبانِ طبيعی و ادبی، قلمروی جداگانه و خودفرمان از زبانِ واژگانِ فنّی پديد می‌آورد که در برخورد با آن حضورِ واژگانِ علمی و فنّی در-جا احساس می‌شود."
۴- دستِ بازِ زبان‌هایِ اروپايی پيشرفته، "به‌ويژه انگليسی، در وام‌گيری، نه تنها از زبان‌هایِ کلاسيک که از هر زبانِ ديگر، يکی ديگر از سرچشمه‌های گسترشِ بی‌پايانِ آن‌هاست... پيشوندهای وام گرفته از يونانی و لاتينی آن‌چنان از آنِ سرمايه‌یِ واژگانیِ اين زبان شده است که به آسانی هر کسی می‌تواند آن‌ها را بر سرِ هر واژه‌ای از هر سرچشمه‌یِ زبانی که آمده باشد، بنشاند."
"به عبارتِ ديگر، کارخانه‌یِ واژه‌سازیِ زبان‌هایِ پيشروِ مدرنیّت همواره "موادّ اوّلیّه" و تکنولوژیِ لازم برایِ برآوردنِ نيازهای خود را در اختيار دارند و همين مايه اسبابِ انباشتِ شگرفِ ثروتِ زبانیِ آن‌ها را فراهم کرده است."
۵- "يک نکته‌یِ مهم در واژه‌سازیِ مکانيکی امکانِ کاربردِ اختياریِ واژه‌یِ وام گرفته از زبان‌هایِ کلاسيک در معنایِ تازه برایِ يک مفهومِ علمی‌ست. اين امکان و اختيار همچنان به اهلِ فن اجازه می‌دهد که از تنگنایِ زبانِ بوم‌گويشی و بارهایِ معنايی و ارزشیِ واژگانِ آن بيرون آيند و واژه‌ای با معنا و تعريف تازه به ميان آورند و با کار اشتقاقی و ترکيبیِ مکانيکی دستگاهِ واژگانیِ تازه‌ای برایِ يک زمينه‌ی علمیِ تازه برپا کنند."
۶- لزوم "گسترش امکاناتِ تعريف‌پذيرِ واژه‌ها برایِ کاربردهایِ علمی و فنّی." مانند به‌کار بردن پيشوندهای يونانی-لاتينی برای مفهوم‌هایِ علمیِ، مانند: مونو، هيدرو، پُلی، مگا و ميکرو۔

سپس در يک بحث فنّی ما را با "تکنيک‌های واژه‌سازیِ مکانيکی" آشنا می‌سازد که از دست‌آوردهایِ باز بودنِ زبان‌هایِ اروپايیِ پيشرو بوده و برای ساختن "زبانِ علمیِ بين‌المللی" به‌کار می‌رود۔
در فصل "زبانِ فارسی روياروی مدرنیّت" با تأکيد بر اين‌که "جهانِ مدرن يک جهانِ باز است" و جهانی است که "همه‌ی چارچوب‌ها را می‌شکند" و "همه‌چيز را از نو می‌سنجد"، و "جهانی است که برای پيش رفتن حدّی نمی‌شناسد"، به اين می‌رسد که اين جهان برای پيشرفت "به شناختِ علمی نياز دارد و برایِ شناختِ علمی به زبانِ کارآمدِ درخورِ آن۔"
حال اگر اين مدرنیّت به "جهان‌های سنّتی" برده شود "تمامی بنيان‌هایِ ذهنی و مادّیِ" آن‌ها را به چالش می‌کشاند۔ اما از آن‌جا که غير ممکن است که مدرنیّتِ کشورهای پيشرفته را با تمام بارِ تاريخی و فرهنگی آن، به‌طور ريشه‌ای به درونِ اين جهان‌های سنّتی برد، پس آن‌ها هرگز صاحب مدرنیّتِ کشورهای پيشرفته نخواهند شد، چراکه اين مدرنیّت از "ديدگاهِ تاريخیِ فراورده‌یِ تاريخ دراز و پر پيچ-و-تابِ اروپایِ غربی" و حاصل نوع نگرش آنان به جهان است۔ پس اين جهان‌ها و از جمله ايران، بايد نه به مدرنیّت، که به "مدرنگری" چشم داشته باشند و به ناگزير، در اين راستا به تلاش بپردازند، چون‌که "امروز معنای انسان بودن زيستن در فضایِ مُدرنيده (مدرنيزه) است، يعنی، فضايی که تکنولوژیِ مدرن و ابزارهای آن در اختيارِ انسان قرار می‌دهد۔ برخوردار نبودن از چنين امکان‌هايی به معنایِ محروميت از "حقوق انسانی" است" و "مدرنیّتی که در اروپا پايه‌گذاری شد، از همه جهت بازمانده‌یِ بشريت را به دنبال خود کشيده است۔ يک جنبه‌ی بنيادين مدرنیّت زبانِ آن است۔"
ضرورتِ اين مدرنگری که در تضادّ همه‌جانبه با سنت‌ها و فرهنگِ جهان‌هایِ بسته خودش را نشان می‌دهد، اين جامعه‌ها را از همه سو به بحران می‌کشاند، که "بحران و آشوبِ زبانی" نيز بخشی از آن است۔
حالا به بخش "زبانِ فارسی در بحران" می‌رسيم که در آن به تلاش‌هايی که در صد سال گذشته برای بيرون رفتن از اين بحران شده پرداخته می‌شود، و می‌خوانيم که:
"جامعه‌یِ ايرانی جامعه‌ای است نيمه مدرن که به دليل نيمه‌کاره بودن و بی تعادلیِ همه‌چيز-اش دچارِ آسيب‌هایِ روانی و فرهنگیِ شديد است، که نامِ ديگرِ آن بحرانِ هویّت است۔"
و بی‌شک در چنين جامعه‌ای، زبان هم نمی‌تواند خارج از مرحله‌ای بحرانی قرار بگيرد۔
عنوان "سياست، ايدئولوژی، و زبان در ايرانِ مدرن" شامل نگاهی است کوتاه به تاريخِ زبان فارسی در دوران مدرنِ آن که با آمدن اسلام و فروپاشی امپراتوریِ ايرانِ پيش از اسلام آغاز می‌شود۔
سپس آقای آشوری زير عنوان "زبانِ فارسی و رسالتِ ملّی آن در دوران جديد" از هنگام شکل گرفتن دولت-ملّتِ مدرن در ايران آغاز می‌کند و به بررسی "ملّت‌باوری" يا ناسيوناليسم ايرانیِ مدرن که زبانِ فارسی را "يگانه سرچشمه و سرمايه‌یِ هویّتِ ايرانی" می‌داند پرداخته و سپس از سير "جنبش‌هایِ سَره‌خواهیِ مطلقِ اين زبان" به‌ويژه پاک گرداندن آن از "واژگانِ عربی‌تبار" می‌گويد و پس از آن از ضرورتِ "کاربردِ زبان برایِ علوم و فنون و رسانه‌های مدرن، به‌ويژه، در مرتبه‌یِ نخست، برای روزنامه‌نگاری، که خواهانِ ارتباط با مردم بود" سخن به ميان می‌آورد و زير عنوان "سلسله‌یِ پهلوی و سياست‌هایِ رسمیِ زبانیِ آن" به برپايی فرهنگستانِ زبانِ ايران در سال‌هایِ پايانیِ پادشاهی رضا شاه اشاره می‌کند و ضعف‌ها و قوّت‌های اين فرهنگستان را به ما نشان می‌دهد۔
او با عنوان "انقلابِ اسلامی و اثرگذاری‌هایِ زبانیِ آن" ما را با فراورده‌هایِ واژگانیِ فرهنگستانِ سوم" آشنا کرده و از بزرگترين ضعفِ آن که "بيگانه‌هراسی" است پرده برمی‌دارد و عقيده دارد که "سببِ ايستادگیِ آن در برابرِ جذبِ واژه‌هایِ "بيگانه"ای می‌شود که اصل اروپايی دارند۔
کتابِ زبانِ باز با اين جمله‌ها پايان می‌پذيرد:
"باری، بايد گفت، کارِ بازسازی و مدرنگریِ زبان که روزگاری با چنان ايستادگی‌هایِ سخت روبه رو بود، مانندِ ديگر جنبه‌هایِ مدرنگریِ زندگانیِ ايرانی، از مسيری و با بُردارهايی انجام می‌شود که هيچ‌کس انتظار-اش را نداشت، و اين را بايد به زبانِ هگل، به گمان‌ام، "مکرِ عقلِ کل" گفت۔

به هر حال اين تنها اشاره‌ای بود به فرازهايی از اين کتاب کم حجم، اما پر اهمیّت که خواندنش برای اهل قلم ضروری و برای همه‌ی فارسی زبانان پر فايده است۔

همه‌ی جمله‌های درون گيومه، نقل قول مستقيم از متن کتاب است۔

مسعود کدخدايی
[email protected]

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/38725

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'در باره‌ کتابِ "زبانِ باز" از داريوش آشوری، مسعود کدخدايی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016