خانه شرقی غمی دارد
غم اش
نالهی صبورانهی درويشی ست در گوش
که ديری
شولای شب بر دوش
کشکول عشق
در کوچههای درد
محتاط میبرد
خانهی شرقی شادیی دارد
شادیاش
سرود کهنسال گاثائی ست بر لب
تا خيال خيام به شور آيد
و گرمی شراب جان
سردی روزگار سخت
از ياد شيفته
بشويد
خانهی شرقی مردمی دارد
مردم پر شوری که
در سکر سور و
سکر سوگ سور
عقربهی زمان
گاه پيش و
گام پس میبرند
اما در سرای بقا
راز ِ
ساعتِ
انطباق
در خاطر ديوار سفتهاند