دوشنبه 13 مهر 1383

چگونه کمدی هخا پایان یافت


مارکس گفته بود که واقعیات در تاریخ دوبار تکرار می شود، اول به صورت تراژدی و بعد به صورت کمدی. اهورا خالقی یزدی کمدی ناموفقی از تکرار تراژدی آیت الله خمینی در ایران بود.

ما در ایران 14 میلیون بیمار روانی داریم........ مسوولان دولتی ایران

درست در زمانی که همه مردم ایران به این نتیجه رسیده بودند که هیچ کس نمی تواند هیچ کاری برای حل مشکل سیاسی ایران بکند و تغییری در حکومت ایران بدهد، دستی از آستین اردشیر درازدست درآمد و اهورای زمان، نایب برحق هخامنشیان، برادر مظلوم بردیای دروغین، نماینده سوشیانت بر روی زمین، آن پرچمدار کاوه و آن کمان انداز آرش کمانگیر، آن فریدون و آن جمشید و اهورای همه اعصار حضرت روحی و ارواحنا له الفداء ویکتوری آو د گاد، فتح الله قلعه هزارتو، اهوراپیروز خالقی یزدی، معروف به هخا ظهور کرد و مردم ایران در طول یک ماه به این نتیجه رسیدند که او همان کسی است که باید بیاید. اما سووال همیشه تاریخ این است که چی فکر می کردیم چی شد؟ چرا هخا ظهور کرد و چرا به غیبت رفت؟ و آیا هخا یا هر کس دیگری بزودی ظهور خواهد کرد؟

دلایل ظهور و پیروزی هخا به عنوان یک شخصیت بی نظیر به شرح زیر ارزیابی می شود:

1) سادگی: استاد خالقی آدم ساده ای است، راحت حرف می زند و هر کلمه ای را به جای هر کلمه ای می خواهد بکار می برد. مغز کوچک و ساده ای دارد. در ذهن او سیاست شامل تعدادی آدم است که هیچکس آنها را نمی شناسد و آنها همه چیز را تعیین می کنند. در ذهن او ملاها به راحتی غیب می شوند و کمونیست ها در عرض دوثانیه بخار می شوند. در ذهن او ملاها در ایران هفت نفر هستند، اگر این هفت نفر ریششان را بتراشند کشور درست می شود. او فکر می کند اگر بچه های یک محله با پلیس محل دوست بشوند، می توانند ساختمان صدا و سیما را بگیرند، او فکر می کند صداوسیمای ایران هم مثل تاویزیون رنگارنگ است. او نمی داند در تلویزیون ایران 15000 کارمند کار می کند. تصور او از تهران تصور یک روستای پنج هزار نفره است. او فکر می کند که مردم کرج وقتی از پنجره خانه شان بیرون را نگاه می کنند تهران را می بینند. استاد اهورا برای اینکه بتواند کارش را راحت پیش ببرد فرض می کند همه کارها راحت است. شاید به همین دلیل مردمی که تلویزیون او را نگاه می کنند از او خوششان می آید. آنها هم دوست دارند همه چیز به همین راحتی باشد.
2) دروغ گفتن: استاد اهورا یک آدم مستاصل است. شاید او تصمیم گرفته است ایران را از این وضع لجن نجات دهد، وقتی کسی در این استیصال قرار می گیرد چیزهایی را که دوست دارد می بیند و چیزهایی را که دوست دارد به عنوان چیزهایی که اتفاق افتاده است می گوید. نمی خواهم بگویم او دروغگوست، هر ایرانی بالاخره تا حدی یک دروغگوست، اما او دوست دارد چیزهایی وجود داشته باشد و آنها را به عنوان چیزهایی که وجود دارد نام می برد. او با اطمینان به مردم می گوید که حتما در روز مهرگان به تهران خواهد رفت. او می گوید که همکار دیگرش تا دو روز دیگر به تهران خواهد رفت. او می گوید با پنجاه هواپیما وارد فرودگاه خواهد شد. او خبر دروغی را که دیروز از یک نفر از ایرانیان شنیده یک روز بعد به صورت دروغ بزرگتری نقل می کند. او باور کرده است که در خیابانهای تهران و اصفهان مردم بر در و دیوار به نفع او شعار نوشته اند. او وقتی یک نفر از هلند به او تلفن می زند و می گوید که پاسدار است، فردا ادعا می کند که پاسداران با او تماس گرفته اند و همبستگی شان را با او اعلام کرده اند، کسی از آلمان تلفن می زند و اعلام می کند که اعضای سفارت ایران در آلمان به هخا پیوسته اند و این را به عنوان یک خبر موثق می گوید، او اعلام می کند که فردا کلیه زندانیان آزاد می شوند( نمی گوید یک هفته بعد بلکه می گوید فردا، او دروغ را به شکلی می گوید که همه باور می کنند) او می گوید که از فردا صبح اعتصابات وزارت نفت و آموزش و پرورش و بازار آغاز می شود. یک روز بعد او توضیح نمی دهد که این اعتصابات چه شد، جالب این است که مردم هم نمی پرسند. مردم هم دوست دارند فرض کنند که اعتصابات انجام شده است. استاد خالقی یزدی حرف هایی که مردم به دروغ برایش نقل می کردند تحت عنوان واقعیتی که اتفاق افتاده است می گفت. خبرهای پیوستن عشایر لرستان و کردستان و مردم گیلان و مازندران توسط ایشان به عنوان واقعیتی که رخ داده بود اعلام شد. کسانی که این خبرها را گفتند نمی دانند که دیگر چیزی به نام عشایر لرستان وجود ندارد. این نحوه سخن گفتن از مردم مربوط به دورانی شبیه دوران مشروطه است نه در سال 1383 در ایران. مجاهدین خلق سالها اعلام می کردند که در هر روز چند عملیات نظامی در تهران انجام می شود. این گروه خبرها را برای مردم نمی گفت بلکه برای هوادارانش می گفت. این بیماری را جمهوری اسلامی در پی تبعیت رسانه ای از شوروی باب کرد که«فردا نماز دشمن شکن جمعه با حضور میلیونها تن برگزار می شود.» این شوخی را بسیاری از آدمهایی که گاهی در ظاهر عاقل هم به نظر می رسند تکرار کردند. ولی چراغ دروغ بی فروغ است. تظاهرات روز پنج مهر بر اساس گفته های مختلف با حضور پراکنده جمعیتی در حدود دوهزار و در نهایت پنج هزار نفر و با بوق زدن حداکثر سیصد اتومبیل برگزار شد. فردای همین روز آقای اهورا پیروز اعلام کرد که رسانه ها دروغ گفتند و صدها هزار نفر در خیابان به نفع وی حضور یافتند. مساله این نیست که اهورا پیروز خالقی یزدی دروغگوست، اگرچه آن هم هست، اما عمده حرف این است که او از این دروغ گفتن خوشش آمده و آنرا برای پیشبرد جنبش ایران مفید می داند، همانطور که کشته شدن سیصد نفر در 15 خرداد 1342 به عنوان قتل عام پانزده هزار نفر اعلام شد و کشته شدن صد نفر در میدان ژاله در 17 شهریور به عنوان کشتار هزاران تن گفته شد. مساله اینجاست که ما به راحتی برای پیشبرد اهداف سیاسی مان دروغ می گوییم. اهورا به همان اندازه که دروغگوست یک موجود ساده هم هست که اجازه داد دروغها را باور کند و آنها را تکرار کند و مردم ایران هم از دروغ های او و دروغ های خودشان خوششان آمد.
3) ارضاء عقده نارسیسیزم ایرانی: استاد اهورا پیروز به ایرانیان گفت که شما به راحتی می توانید این حکومت را تا این تاریخ مشخص سرنگون کنید. به آنها گفت شما بزرگترین انسانهای جهان هستید و همه هخامنش هستید و بعد از اینکه من آمدیم و همه هخامنشی شدیم باید جهان را هم هخامنشی کنیم. او گفت کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس جزو ایران هستند و ما باید آنها را اداره کنیم. او گفت شما رهبر هستید و من یکی هستم مثل شما. این حرفها اگرچه ممکن است در گوش مردم تازه باشد، اما در حافظه آنها تکراری است. آیت الله خمینی قبلا گفته بود که شاه باید برود و من توی دهن این دولت می زنم و گفته بود ما حکومت اسلامی درست می کنیم و گفته بود که ما انقلابمان را صادر می کنیم و گفته بود که ما تمام جهان را مسلمان می کنیم. فرض کنید این اتفاق رخ داده بود و جهانیان بدبخت یک دور بوسیله ایرانیان مسلمان شده بودند، یک دور هم بعد از آن باید دوباره زرتشتی می شدند، خدا را شکر که ما قدرت نداریم وگرنه گه می زدیم به این دنیایی که این همه تلاش می کند تا ثبات پیدا کند، و هر چند دهه یکی در ایران پیدا می شود و تصمیم می گیرد جهان را اصلاح کند. اهورا مثل همه رهبران موفق ایرانی( که موفق شدند هر کدام چند دهه تاریخ ما را عقب ببرند) خودش را نوکر و خدمتگزار مردم دانست و مردم را رهبر نامید. او فهمیده بود که ما ایرانی ها از سیاهان بدمان می آید، عرب ها را سوسمارخور می دانیم و معتقدیم اروپایی ها هرچه دارند از تمدنهای قدیمی ما یاد گرفته اند و از طرفی معتقدیم آمریکایی ها هم هیچ گهی نیستند. استاد اهورا موفق شد عقده خود بزرگ بینی ایرانیان را ارضاء کند. و این دقیقا کاری است که ما نباید بکنیم. کاری است خطرناک. ما نباید به یک بیمار در حال مرگ که باید استراحت مطلق کند بگوییم در جوانی قهرمان دو بوده است، سکته های تاریخی ما ناشی از این دروغهاست. ما باید به مردم بگوییم که بیمارند و باید با دقت مواظب حالشان باشند.
4) برقراری رابطه عاشقانه با مردم: اصولا مردم ایران دوست دارند با رهبران سیاسی شان رابطه عاشقانه داشته باشند، البته برعکس با زن شان رابطه سیاسی برقرار می کنند. مردم ایران یا برای رهبرشان می میرند یا او را می کشند. یا همه سرباز او می شوند یا قسم به خون شهدا می خورند که شاه یا رهبر حاکم را می کشند. مردم ایران وقتی رهبرشان را می بینند گریه می کنند و جیغ می زنند و غش می کنند. برای رهبران سیاسی شان شعر می خوانند و قربان صدقه او می روند. اصولا یک نوع میل به تسلیم در مقابل رهبران در مردم بوجود می آید. شاید به همین دلیل است که مردم هرگز رهبران دموکرات و اهل خرد را جدی نمی گیرند و به آنها دل نمی بندند. مردم دوست ندارند رهبرشان خردمند باشد و علاقه ای به اینکه او درست حرف بزند ندارند، او باید پرشور حرف بزند، شاعرانه حرف بزند، شعار بدهد، بخندد یا گریه کند، مردم دوست دارند رهبران شان با اطمینان حرف بزنند، حتی اگر دروغ بگویند. مردم ما دوست ندارند رهبرشان بگوید که قهرمان نیست و نمی کشد و کشته نمی شود. شاید به همین دلیل است که ملت ما رهبران سیاسی شان را دیوانه می کنند و آنها را وادار به کاری می کنند که نمی خواهند. بسیاری از سیاستمداران ما توی رودربایستی مردم به شهادت رسیده اند. مردم ما شاید به دلیل اینکه خاتمی بازی قهرمانی و کاریزما را بلد نبود نتوانستند با او رابطه برقرار کنند. و شاید به همین دلیل است که همه جریان های سیاسی در ایران به محض اینکه عقلانی رفتار می کنند محبوبیت خود را در میان مردم شوریده از دست می دهند. هخا، یا اهورا، یا فتح الله خالقی یزدی خصوصیت لازم برای رفتار عاشقانه را هم داشت، قربان صدقه مردم می رفت، به نظر می رسید که یک روحیه مانیا دارد که در هر لحظه می تواند گریه کند یا بخندد یا جلوی دوربین برقصد یا دعوا کند یا یکباره وقتی از او تعریف می کنند مثل یک ببعی دوست داشتنی سرش را زیر بیندازد و یواشکی دوربین را نگاه کند. او یکباره می شد طرفدار مجاهدین خلق و دو دقیقه بعد تبدیل می شد به سخنگوی پاسداران ناراضی از نظام و بعد در مقابل تیمسار ارتش شاهنشاهی می پذیرفت که باید همه آخوندها را اعدام کرد، ولی یواش!
5) لاکن اهورا یک سوپرمن بود: زندگینامه اهورا به شکلی تعریف شده بود که همه خصوصیات ابرمرد را داشت، او به نحوی می خواست بگوید یکی از سیصد نفری است که دنیا را اداره می کند. کسانی هم که به او تلفن می زدند او را وادار می کردند که اگر رویش نمی شود هم این را بگوید. او هفده زبان بلد بود و به هشت زبان حرف می زد و به چهار زبان می نوشت. او یک درمانگر امور روحی و یک کارشناس هخامنشی و متخصص تاریخ باستان ایران بود. او یک شغل متعالی و آسمانی داشت، مالک یک آژانس هواپیمایی بود. در کشورهای مختلف زندگی کرده بود، از طرفی گفته می شد که ریشه زرتشتی دارد و از طرفی طرفدارانش از پنج تن آل عبا می خواستند که محافظ او باشد. او از پشت دوربین تلویزیون معجزه می کرد و درمانگری می کرد. مهم ترین معجزه اش این بود که می خواست خودش را فدا کند تا مردم را نجات دهد و دقیقا روز ده مهر، نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد، می خواست برود تهران. روش های او برای برخورد با حکومت هم روشهای ماوراء الطبیعی بود. قرار بود ملایان غیب شوند و پاسداران تغییر ماهیت بدهند و مردم با رقصیدن حکومت را ساقط کنند. او خصوصیت قهرمان ها را داشت. غلط حرف می زد و مثل عوام الناس فکر می کرد. چنان حرف می زد که گویی همه قدرت ها در دست اوست. نکته این که به یاد داشته باشید اصولا وقتی یک رهبر سیاسی ایرانی مثل آدم حرف بزند و منطقی باشد و پرت و پلا نگوید لابد مردم می فهمند که یک جای قضیه می لنگد و اشکالی وجود دارد. و اصولا مردم به کسی که درست حرف می زند اعتماد ندارند.
6) او یک ناجی بود: اهورا یک ناجی بود. یک ناجی که آمده بود تا مردم را از بدبختی نجات دهد، به قول یکی از طرفدارانش اگر یک نفر از مریخ هم بیاد و بخواد اینا رو از بین ببره ما دنبالش می ریم. برای خیلی ها که دنیایشان در شهرام همایون و دکتر فروزنده و صوراسرافیل و ضیاء آتابای و هاله و سایر مجریان تلویزیون های لس آنجلسی خلاصه می شود او آدمی بود باسوادتر و جذاب تر از آنها، البته همه آدمها این خصوصیت را دارند. شاید اهورا نه آلترناتیو جمهوری اسلامی بلکه آلترناتیو ضیاء آتابای بود. اما این خود بدبختی بزرگی است که جایگزین جمهوری اسلامی دکتر اهورا پیروز خالقی یزدی باشد. این شرم آور است که نظامی چنان با مردم رفتار کند و چنان آنان را در استیصال زندگی ناممکن قرار دهد که آدمی چنین جایگزین این نظام شود. حتی اگر فرض کنیم که شهر تهران به مدت پنج روز دچار التهاب شد و مردم در پارک ها به همدیگر بدون سروصدا تبریک گفتند باز هم این وضع برای این نظام شرم آور است.
7) او محور یک اتحاد بود: اهورا می توانست و می تواند همیشه محور یک اتحاد بزرگ باشد، چرا که او با همه می تواند نزدیک شود، او هیچ چیزی ندارد که مانع اتحاد با دیگران شود. اساسا او هیچ چیزی نداشت، او حتی بلد نبود از روی فراخوانی که نوشته بود بخواند. او نمی دانست معنی آزادی عقیده و اندیشه چیست. او نمی دانست معنی آزادی دین یعنی چه. او با همه متحد می شد چون اصولا آدم وقتی به چیزی معتقد باشد ممکن است نتواند با کسی متحد شود.

قصه اهورا به سر رسید. عده ای امیدی بستند و دلشان شکست و باورشان نشد که همه چیز به همین سادگی از بین رفت. عده ای وسط این دعوا نرخ خودشان را تعیین کردند. عده ای عکس اهورا را در کنار یک خانم با بیکینی کنار دریا چاپ کردند، انگار که اهورا ادعا کرده بود که می خواهد قوانین دینی را اجرا کند. او که گفته بود می خواهد بیاید در ایران و برقصد، لابد کسی که می خواهد برقصد کنار دریا هم می رود. کاری بس زشت بود و هست این افشاگری های از سرحسادت که پشتش می شود شنید که ای کاش من هم یک اهورا بودم. اهورا ممکن است فرض کنیم که یک کلاهبردار بود، از نظر من این موضوع زیاد مهم نیست، گرچه فکر می کنم شبکه تلویزیونی که برنامه هایش را پخش کرد می تواند کلاهبردار باشد، اما من فکر می کنم او یک مهاجر مستاصل بود با اندازه نامناسب مغز برای درک وضع پیچیده سیاسی ایران. آدمی که وقتی تصمیم گرفت ایران را نجات دهد به این فکر کرد که آخرین بار چگونه ایران تغییر کرد، سرنوشت آیت الله خمینی را خواند و تلاش کرد یک خمینی خندان و شادمان و جذاب باشد. با هواپیما بیاید، تلویزیون را بگیرد، رفراندوم برگزار کند، مردم را به شکلی که می خواهد تغییر دهد و جهان را چنان بسازد که خود می خواهد. مارکس گفته بود که واقعیات در تاریخ دوبار تکرار می شود، اول به صورت تراژدی و بعد به صورت کمدی. اهورا خالقی یزدی کمدی ناموفقی از تکرار تراژدی آیت الله خمینی در ایران بود.

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/12689

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'چگونه کمدی هخا پایان یافت' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2008