این مجموعه گفتگو ها، بنا به درخواست بخش اخبار سیاسی روزنامه استرالیایی "سیدنی مورنینگ هرالد" از 20اکتبر 2004 با 10 نویسنده معاصر ایرانی، توسط عرفان قانعی فرد – مترجم و همکار بخش سیاسی خبرگزاری استرالیا - آغاز شده است. گفتگوی اول با مسعود بهنود، روزنامه نگار ایرانی مقیم لندن منتشر شد. در این مصاحبه ها علاوه بر بررسی اجمالی اوضاع فعلی ایران از نگاه رسانه ها، دیدگاه های شخصی بعضی از نویسندگان ایرانی ارایه می شود.
در حین ترجمه ، مشکل ترین بخش ، ترجمه ظرافت های زبانی است ،" نبوی " جز آن دسته از طنز نویسان معاصر ایران است ، که بازی های زبانی او را مشکل بتوان معادل سازی کرد.وی در آغاز حرکت روزنامه های وابسته به اصلاحات در ایران ، با طنز نویسی و انتشار مجمو عه آثار خود ، در اواسط دهه قبل به شهرت قابل توجهی رسید و چند بار دستگیر شد ، اما زبان طنز وی به گونه ای بود که کمتر بازپرس و بازجویی در برابر متلک های وی ، خنده خود را پنهان می کرد.امروزه ساکن بلژیک است ، راجع به وضعیت فعلی روزنامه نگاران در ایران ،که تا به امروز هشت نفر از روزنامه نگاران در ایران با حکم قضایی دستگیر شده اند و از طرفی یکی از روزنا مه های حکومتی در چند مطلب جداگانه و مغرض آلود ، به روزنامه نگاران و نویسندگان داخل و خارج از کشور توهین کرد وآنها را وابسته به سازمان های جاسوسی دنیا معرفی کرد، به طور جدی از " نبوی " می پرسم که علت نظامی شدن شدید و هجوم علیه روزنامه نگاران جوان را در چه چیزی می بینید؟،اما او در پاسخ من می گوید :
< چه وضعی! چه روزنامه نگاری! یک روز به آنها می گویند عقرب، یک روز می گویندعنکبوت، البته اینها هم به آنها قبلا می گفتند تمساح حالا می گویند مارمولک. در حقیقت ما در عصر خزندگان و حشرات به سر می بریم. از نظر من وضع روزنامه نگاری با هجوم بی وقفه و مستقلانه حیوانات قوه قضائیه مواجه است. برو بچه های روزنامه ها در کمال عقلانیت تلاش می کنند بهترین کار را انجام دهند. معمولا در ایران کسانی که در کمال عقلانیت کار می کنند و از مغزشان برای پیشرفت کارشان استفاده می کند به دو نتیجه می رسند، یا زندانی می شوند و یا فرار مغزها می کنند. ر میان بچه های مطبوعات ایران کسانی هستند که دارند کارشان را می کنند و طبیعی است که گروهی را هم می اندازند زندان و بر ماست تا تلاش کنیم تا این دولتهای محترم غرب که فعلا به نفت و بازار ایران بیشتر احتیاج دارند تا وجود آزادی در ایران،متوجه اوضاع نابسامان ایران شوند. واقعا این هاشمی رفسنجانی خوب بلد است اینها را سرکار بگذارد، یک سال است اینها را وسط بوشهر و نطنز یه لنگی علاف شان کرده.>
از او علت واکنش و تهمت های سردبیر روزنامه کیهان - شریعتمداری – را در ایران می پرسم که آیا این حرکت موصوف به پرخاشگری ، یک پروژه جناح مخالف روشنفکران است یا تسویه حساب شخصی ؟ و چرا قوه قضایه تهران توصیف و تهمت بی سبب و علت این روزنامه را معتبر می داند ؟ که در جواب با صراحت می گوید :
< برای آدمی که بیماری هاری یا صرع دارد، حمله کردن چیز طبیعی است، وقتی حمله نمی کند باید دنبال دلیل گشت. مثلا باید جواب دهید که چرا شریعتمداری به حاجی زم حمله نمی کند؟ جواب: فعلا رابطه حاجی با دفتر آقا خوب است و حمله فایده ندارد. یا مثلا این سووال که چرا شریعتمداری فعلا به امیر محبیان حمله نمی کند؟جواب: چون گذاشته برای مرحله بعد..... این از علت حمله و پرخاش. اما علت تهمت هم طبیعی است. اصولا جامعه ایران جامعه پرونده سازی است. ما اول یک پرونده حسابی برای مخالفمان می سازیم و بعد دعوا را با او شروع می کنیم. تهمت ساختن هم در ایران نوعی ترجمه غلط است. نود درصد چیزهایی که در ایران تهمت تلقی می شود، همان کاری است که همه می کنند و مورد توجه همه است. بقیه مردم دنیا هم همین کارها را می کنند. مثلا در همه جای دنیا وقتی یک زن و مرد به هم می رسند برای ادای احترام دست می دهند، در ایران این کار جرم است، یا مثلا وقتی یک زن و مرد قصد ازدواج با هم را دارند در خیابان قدم می زنند و دست همدیگر را عاشقانه می گیرند. این کار نیز در ایران جرم است. در ایران خوردن مشروبات الکلی که برای همه مردم دنیا رایج و عادی است جرم تلقی می شود. نکته مهم این است که ایران یکی از کشورهایی است که جزو بالاترین تصادفات درمورد رانندگی در حین مستی در دنیاست. یا در ایران اگر شما انتظار داشته باشید قانون اساسی کشور خودتان اجرا شود و از دولت موجود حمایت کنید به زندان می روید. در ایران اگر شما رسما طرفدار اجرای حقوق بشر باشید و با خشونت مخالفت کنید به عنوان یک عنصر نامطلوب سیاسی مورد اتهام قرار می گیرید. زیاد توضیح دادم. به نظر من علت اتهاماتی که شریعتمداری می زند این است که می خواهد پروژه ای ایجاد کند تا از طریق اثبات رابطه نیروهای مخالف سیاسی که در خارج از ایران هستند با نیروهای اصلاح طلب داخل آنها را به زندان بکشد و تحت فشار قرار دهد. این نکته جالب است که اگر یک نیروی سیاسی از ایران خارج شد و برای سفر و دیدن موزه لوور به پاریس رفت، مورد این اتهام قرار می گیرد که در پاریس با جاسوسان آمریکایی و اسرائیلی ملاقات کرده است>.
این طنز پرداز خوش قریحه چند سالی است که از فضای مطبو عات ایران به دور شده است ، در حالی که هنوز کتابهایش در ایران از فروش خوبی برخوردارند و در خارج از کشور نیز به اجرای سخنرانی و مجموعه برنامه های " کلوزآپ و طنز " پرداخته و به سرعت در جامعه ایرانی مقیم از ایران ، جایگاه خاصی یافته است ، هر چند اعتقاد بر این است که یک هنرمند یا نویسنده فعالیتش بیشتر در داخل سرزمین و وطنش موثر خواهد بود تا در خارج از محیط جامعه اش ، اما نبوی در دفاع ازخروجش معتقد است که :
< من یک سال و نیم است که از کشور خارج شده ام، بدیهی است که وقتی در ایران بودم تاثیر بیشتری داشتم. اما چند نکته را باید توضیح بدهم. زمانی که در ایران بودم و روزنامه های دوم خردادی فعال بودند کار من که نویسنده طنز سیاسی روزانه بودم بسیار تاثیر داشت و خوانندگان فراوانی داشت. اما پس از اینکه زندان رفتم، و این ماجرا مصادف شد با کنترل شدید مطبوعات کشور، من احساس کردم مردم دیگر نسبت به مسائل سیاسی زیاد حساس نیستند، نوعی احساس ناامیدی در جامعه بوجود آمده بود. وقتی مجبور شدم به خارج بیایم تا مدتی دچار سرگردانی و احساس نومیدی شدید بودم، در آن دوره کار من چندان تاثیری نداشت ، حتی روی خودم هم تاثیر نداشت چه رسد به مردمی که کار مرا می خواندند. اما بعد از مدتی دیدم هم می توانم به روز بنویسم و هم تاثیر بگذارم. البته بگویم که در این دوره فشارهای فراوانی اتفاق افتاد تا ما را کنترل کنند و با فیلترینگ سایت های اینترنتی اجازه خوانده شدن مطالب ما را برای مراجعه کننده ایرانی ندهند. البته من از طریق کار با رادیوها و یک تلویزیون معتبر فارسی زبان تلاش کردم گستردگی کارم را حفظ کنم. ضمن اینکه در این یک سال و نیم که در ایران نبودم ، چهار کتاب هم چاپ کرده ام. من کتابهای زیادی نوشته ام و می نویسم و در حال نوشتن دارم. آن کتابهایی که در این مدت مجوز گرفته آن کتابهایی بود که مشکلی برای چاپ در ایران نداشت، البته کتابهای دیگری هم دارم که نمی شود آنها را در ایران چاپ کرد. معتقدم اگر قرار است کتاب من به فارسی چاپ شود باید در ایران منتشر شود. من تمام تلاشم را برای چاپ کتابهایم در ایران خواهم کرد، حتی اگر فقط بخشی از کارهایم در ایران چاپ شود>
نبوی یک طنز پرداز، در زمینه سیاسی -اجتماعی است، و شاید جز معدود طنزپردازان اهل مطا لعه ، هوشمند و نکته سنج باشد و بیشتر طنز های او الهام گرفته از اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی امروز ایران است ، و شاید این فکر در ذهن پدید آید که تاریخ مصرف این طنز ها، روزی به پایان خواهد رسید. که وی این نکته را باور دارد و توضیح می دهد :
< در بعضی موارد چرا. وقتی شما برای مصرف روز می نویسید کارتان بعد از پایان تاریخ مصرف از بین می رود، چند نکته در این مورد اهمیت دارد، نخست اینکه مسائل سیاست در ایران آنقدر تکراری است که طنزی که چهل سال قبل در مورد مجلس شانزدهم دوره شاه نوشته شده در مورد مجلس هفتم جمهوری اسلامی هم مثلا مصداق پیدا می کند. صادق هدایت نامه هایی دارد به حسن شهید نورائی که این نامه ها پنجاه سال قبل نوشته شده اند، اما ممکن است که اگر تاریخ و نویسنده نوشته را نگاه نکنید فکر کنید همین دیروز یک آدمی که کاملا در جریان مسائل کشور است آنرا نوشته است. این از یک سو، از سوی دیگر من تلاش می کنم تا با فضاسازی و شخصیت پردازی و ایجاد تعمیم در کارها طنزهایم را از هجو یک نفر به طنز یک تیپ اجتماعی تبدیل کنم. در این حالت طنزها ماندگار می شود. بسیاری از کارهای روزنامه ای من تاریخ مصرف داشت و تمام شد، اما کارهای زیادی دارم که همچنان و تا سالها بعد ماندگار می ماند.>
این نویسنده ، درباره مخاطبانش و عکس العمل آنان درباره آثارش ، عقاید مختلفی دارد ، مثلا گاهی آنان را با چند صفت و ضمیر خنده دار معرفی می کند ، درباره علت استقبال مردم و علاقمندان از طنز هایش با محتوی های مشخص اجتماعی و سیاسی بر این اعتقاد است که :
< طنزهای من همان حرف هایی است که مردم دلشان می خواهند بزنند، همان احساسی که آنها با شنیدن خبرهای کشور پیدا می کنند من به طنز می آورم. مردم دوست دارند این حرف ها را بگویند، اما یا وقت ندارند، یا کلمات مناسب را پیدا نمی کنند، یا رسانه ندارند، یا... فکر می کنند من که هستم، بنابراین صبر کنند تا من این حرفها را بزنم. به همین دلیل مردم به این طنزها علاقمند می شوند. افراد زیادی هستند که در این هفت سال تمام کارهای مرا در هرجا بودم خوانده اند، گروهی این مسیر را با من آمده اند و گروهی با بعضی حرف ها و کارهایم و نوشته هایم مخالف بودند. ما در هر حال با هم کنار می آییم. من معتقدم به عنوان یک طنزنویس سیاسی قدرت دیدن پارادوکس های فراوان جامعه ایران را دارم، این اصل قضیه است. مردم این نگاه پارادوکسیکال را می شناسند و می فهمند. حرف من در همه طنز ها یکی است. با عقلتان رفتار کنید. فقط همین.>
معمولا در محفل خصوصی او ، آنقدر مخاطب را به خنده وا می دارد ، که داشتن هر نوع زبان جدی را به بازی و طعنه می گیرد و گاهی چنان در شخص طرف گفتگو ، خیره می شود که انگار لباس به تن نیست و لخت و عور در جلوی وی نشسته ای !. بهر حای دوست دارم پیش بینی اش را به عنوان یک طنز پردازاجتماعی – سیاسی از اوضاع آتی کشورش بپرسم که چنین پاسخم می دهد:
< من به آینده ایران خوشبینم. اوضاع چنین نخواهد ماند، تا پنج سال دیگر هیچ چیز شبیه امروز نیست، شاید جوان ها ، عجله داشته باشند و بخواهند زودتر کار را یکسره کنید، من که زیاد عجله ای ندارم. به امید خدا تا پنج سال دیگر ما پیروز می شویم و تازه در نقطه صفر قرار می گیریم و می توانیم جهان را از اول خلق کنیم. من معتقدم جنبش اجتماعی ایران حتما پیروز می شود، امیدوارم این بار حرکت ملت بدون خشونت و رفتار سیاستمداران بدون شتاب و عاقلانه باشد. ما باید در آن روزی که به نقطه صفر می رسیم و همه چیز را آغاز می کنیم خیلی چیزها یادمان باشد، پشت سر ما صد سال اشتباه است، اشتباه روشنفکران، اشتباه عوام، اشتباه چپ ها، اشتباه حکومت سلطنتی، اشتباه رادیکال ها، اشتباه تروریست ها، اشتباه مذهبی ها و اشتباهات بی نظیر جمهوری اسلامی، ما برای بخشیده شدن اشتباهات خودمان هم که شده باید یاد بگیریم که ببخشیم و فراموش نکنیم و تکرار نکنیم. به نظر من آنچه در پیش روست گذری دشوار از بحران اجتماعی و اقتصادی است که با لذت های زیستن در جامعه ای آزاد و دموکراتیک این دشواری ها قابل تحمل می شود. ما باید زودتر به نقطه صفر برسیم، ما خیلی عقب هستیم، ما در همه زمینه ها نیازمند تولید هستیم. من دوست دارم در حالتی مطمئن و پایدار با روشی دموکراتیک به سوی جامعه ای آزاد و سکولار حرکت کنیم. مهم ترین راه برای رسیدن به این همه چیز،آزادی بیان است. این یک کلید است که چند سال است در ایران گم شده است.>
او که تا چند روز دیگر برای اجرای سخنرانی و برنامه طنز ، میهمان جامعه ایرانیان استرالیا است ، در پاسخ به سوال عجیب من که اگر الان به ایران برود چه اتفاقی می افتد ؟ ، در عین حاضر جوابی ، می گوید :
< هیچی ، مرا می گیرند، شش ماه بازجویی می کنند و تحت فشار قرار می دهند، در همان هفته اول من اعلام می کنم که اشتباه کردم و درخواست می کنم که مرا ببخشند، بعد آنها از من می خواهند هر اتفاقی در این یک سال و نیم برای من افتاده است بگویم، من چیزهایی را که برای کسی ضرری ندارد خواهم گفت و چیزهای دیگر را انکار می کنم، بخاطر انکار این چیزها دوماه مرا در انفرادی نگه می دارند و کاملا ایزوله می کنند، بطوری که وقتی دخترانم به ملاقات بیایند می گویند: بابا! چقدر لاغر شدی؟ ولی من حرفی نمی زنم. بعد از چهار ماه انفرادی مرا به زندان گروهی می برند و در آنجا شروع می کنم به نوشتن سومین کتاب خاطراتم از زندان. بعد از شش تا هشت ماه مرا آزاد می کنند، من مشغول کارهای تحقیقی در مورد ادبیات و تاریخ طنز می شوم. یک سال و نیمی این کارها را ادامه می دهم و کتابهایم را پشت سرهم چاپ می کنم، ولی مرض طنز نوشتن مرا رها نمی کند، یواش یواش با یک روزنامه توافق می کنم که طنز بنویسم، اول دلهره خواهم داشت، همیشه حواسم خواهد بود که دیگر کاری نکنم که مجبور شوم به غربت بیایم، اما نمی توانم آنچه را که باید بگویم نگویم، بالاخره یک روز با سردبیر دعوا می کنم. او می گوید: احمق! اگر من این رو چاپ کنم برای بار چهارم می ری زندان؟ و من در حالی که قیافه حق به جانب گرفته ام می گویم: فکر نمی کنم کسی دیگه منو زندان ببره. اما یک هفته بعد روانه زندان می شوم در حالی که دارم فکر می کنم اگر این بار از ایران بیرون آمدم دیگر برنخواهم گشت.>
نبوی ، قبلا در مصا حبه با یکی از نویسندگان ایرانی - در بخش فارسی بی بی سی - گفت که " يکی از دوستان که از دانشگاه شيراز رفته بود به وزارت اطلاعات و حالا از سرکردگان اصلاح طلبان است همان زمان ها پيشنهاد کرد که بروم به وزارت اما به او گفتم من ديگر نه به انقلاب اعتقاد دارم و نه نگاهم به دين ايدئولوژيک است، می خواهم زندگی کنم و نمی خواهم به هيچ چيزی خدمت کنم جز خودم. پشت دستم را داغ کرده ام که به هيچ قدرتی نزديک نشوم." ....در برابر مخاطبان و جامعه اش ، نظر و عقیده جالبی دارد ، به عبارتی ، مفهوم عامیانه و مرسوم" خدمت به جامعه " را قبول ندارد و خود را در اولویت می بیند .که با زبان کنایه چنین پاسخ می دهد :
< نه، قبول ندارم که شخص باید" خودش را برای جامعه قربانی کند" ، این کار را دوست ندارم. نقض غرض است، من برای زندگی می نویسم، نمی توانم بخاطرش بمیرم. معتقدم نوشتن موضوعی شخصی است که ممکن است ما برای بیان خودمان و رسیدن به آرمان های ذهنی خودمان زندان هم برویم، این در اولویت قرار دادن خواسته خود ماست. البته می شود اسمش را شهامت گذاشت و از دکان دو دهنه قهرمانی هم چیزی به دست آورد و نانی خورد، اما متاسفانه این نانها توی گلوی ما گیر می کند.>
ابراهيم نبوی ، طنزپرداز ايرانی ، تا بحال چند بار دستگیر، دادگاهی و محاکمه شده است ، به عبارتی صحنه هایی جدی و خشک دادگاه را بارها به طنز بدل کرده است ، اصولا به آن نوع از دادگاه ها اعتقادی نداردو وجود آن قاضی ها را قبول ندارد و در واکنش می گوید :
< این تنها دادگاهی نبود که رفتم، قبلا در جلسات کوتاهی در دادگاه انقلاب محاکمه شدم، اما این تنها دادگاهی بود که اینطوری (طنزیمش)کردم. من به دادگاه به عنوان مکانی برای اجرای عدالت اعتقاد دارد، اما من مجرم نبودم، قاضی یک مخالف سیاسی من بود که زورش از من بیشتربود و می خواست به من زور بگوید، اعضای هیات منصفه(که نبودند و کاش می بودند) اعضای حزب سیاسی مخالف من بودند، معلوم بود که دادگاه نه برای مجازات من، بلکه برای ترساندن من تشکیل شده، من نشان دادم که ترسیده ام و آزاد شدم و بعد از مدتی به کارم ادامه دادم. خودم دلم می خواهد دادگاه خودم را به صورت کتابی بنویسم.
لطا فت روحیه ، اما جسوربودن وی موجب شد تا زندگی در ايران را تاب نياورد و جلای وطن کند ، که علت آن را چنین معرفی کند :
< مساله کاملا سیاسی نبود، خسته بودم. از سویی طاقت ترافیک وحشتناک تهران را نداشتم و از سوی دیگر دائما وحشت بازجویی شدن را داشتم، می دانستم اگر این بار زندان بروم موهایم جوگندمی نخواهد شد، بلکه برف کاملا بر موهایم خواهد نشست. بعد از زندان دوم شدیدا دچار افسردگی بعد از زندان( با افسردگی بعد از زایمان تفاوت های جزئی دارد) شده بودم. همه چیزهایم را فروختم و با 4500 یورو به اروپا آمدم تا دو سال دیگر به ایران برگردم، هنوز هفت ماه مانده، خدا کند سفر بیش از این طول نکشد.>
او را با دنیای ذهنی خاصش رها می کنم ، اما دوست دارم بدانم که یک طنز نویس از چه زاویه ای به دنیای پیرامونش می نگرد و دنیای امروز ما انسانهای کره خاکی را چگونه تصور می کند ؟ در عین آرامش و بدون شتاب می گوید :
< خوب. رنگی، متفاوت، پر از ترن هایی که به سرعت عبور می کنند. مادرهای سیاهپوستی که کالسکه بچه شان را می رانند. پسرهای لات عرب که به بهانه ماه رمضان تا سحر در خیابان های سن ژِیل بیدارند و مهم ترین خلافکار و دزد بلژیک یکی از همین هاست. دنیا پر است که دوستان خوبی که وقتی پشتت خالی است سر می رسند و به تو امید بودن می دهند. دنیا پر است از امید که وقتی شب می خوابی و صبح بلند می شوی یک خبر می تواند تو را نسبت به زندگی نومید کند و حالت مرگ را در تو بوجود بیاورد. دنیا پر است از خاتمی و ابطحی که وجودشان ما را به شرافت امیدوار می کند، دنیا پر است از بهنود و سینا مطلبی که وقتی دلت گرفت می توانی با آنها حرف بزنی، در دنیا سه دختر جوان وجود دارد که دختران منند و وقتی عکس شان را می بینم یا صدایشان را می شنوم نسبت به وجود خودم و ادامه زندگی امیدوار می شوم و در این دنیای بزرگ یک بالش نرم دارم که وقتی صبح ها کابوس فرار می بینم و چشمم را از وحشت باز می کنم صدای نفس های منظم یک همراه عزیز توی گوشم می پیچد، چشمم را می بندم و به روزی فکر می کنم که از در فرودگاه مهرآباد رد شده ام و باد می خورد توی صورتم و می گویم: بالاخره برگشتیم.>
افسوس که زبان طنز نمی دانستم و شاید گفتگو با یک طنز پرداز را اگر اهل طنز انجام دهد ، پسندیده تر باشد ، ولی بهرحال در ترجمه طنازی زبانی او ، چند نمونه از طنز های اخیر وی را می آورم .