آنجا که کینه و شرم و ترس باشد خدا نمی تواند ظاهر شود..... راما کریشنا
نهرو به آندره مالرو چنین گفت: شما هم در زندان بوده اید، گمانم موقع جنگ؟ ما دیگر نمی توانیم کسی را ببینیم که به زندان نیفتاده باشد.
آقایان!
این نامه را به عنوان هشدار برای شما می نویسم. آنچه در این روزها گفته و شنیده شده است حکایت از بازی خطرناکی می کند که در پرونده شکنجه و فشار بر نویسندگان و روزنامه نگاران جریان دارد.
آقای خاتمی!
بازی تمام شد و نتیجه همان شد که معلوم بود. امید معماریان و روزبه امیرابراهیمی اعلام کردند که تحت فشار و در شرایط شکنجه جسمی و روحی و آزار جنسی و تهدید مجبور به اعتراف به خطاهایی شدند که هرگز انجام نداده بودند.
این موضوع نه از اینرو که آنان گناهکارانی بودند که با این گفته خود را غسل تعمید دادند و پاک شدند اهمیتی بسزا دارد، بل از این جهت که معلوم گشت تمام این پروژه اعتراف گیری این سالها که بر سیامک پورزند و عباس عبدی و سایر زندانیان آمده است تحت فشار روحی و جسمی انجام شده است، تحت فشار بوده است. دیگر نه هیچ گاوگندچاله دهانی می تواند اقرار کنندگان به زور را تخطئه کند و آنان را ضعیف بخواند و نه قاضی مرتضوی می تواند مغرور و مطمئن، شریف ترین و مهربان ترین فرزندان این دیار را بازیچه دست خود کند و زور بگوید و به زور بگوید که قربانیان کتک خورده حتی زورگویی اش را نیز جلوی دوربین تلویزیون به انکار بنشینند.
بازی تمام شد و حالا دیگر مسوولان نظام قضائی جمهوری عدل اسلامی باید که تکلیف خود را با موضوعی روشن و مشخص کنند. مرتضوی مسوول شکنجه و کتک زدن و آزار جسمی و جنسی برای اقرار کردن روزنامه نگارانی است که قربانی درگیری های سیاسی کشور شده اند. بی شک این پرونده به حساب کسانی گذاشته می شود که سالهاست علیرغم خلافهای متعدد قاضی مرتضوی پشتوانه برخوردهای غیرانسانی و غیرقانونی او شدند و اسلام و قانون را به دست بچه دانشجوی شهرت طلب و فرصت طلبی دادند که از رنج دادن و تهدید دیگران برای خود نامی و نانی فراهم آورد.
اما بازی هنوز تمام نشده است. امشب شب آرامش امید معماریان و روزبه امیرابراهیمی نیست. امشب شب اضطراب بی پایان آنهاست که منتظرند تا پاسخ این رازگفتن فاش را تحمل کنند و باید به خود بلرزند تا روزها بسختی بگذرد و شب ها خواب بازجویی ببینند.
بازی تمام نشده است، چون هنوز تکلیف بزرگان مملکت با این پرونده روشن نیست. آقای خاتمی! شما ماههای آخر دورانتان را می گذرانید، اگر بینه ای لازم بود تا بیانگر رفتاری غیرقانونی مانند شکنجه باشد، حالا همه دلایل یکجا فراهم است. لابد نباید اجازه دهید بگویند که بود و در دورانش می زدند و شکنجه می دادند و اعتراف می گرفتند. حالا دیگر مهدی کروبی هم باید بداند نامزد انتخابات آینده نمی تواند در مقابل این ستمی که به عیان بر فرزندان نازنین این مرزوبوم می رود شاهد ساکت باشد. حالا دیگر هاشمی رفسنجانی هم که نامزد انتخابات است باید حتی برای حفظ خودش هم شده با این مساله برخورد کند. حالا دیگر شخص رهبری حکومت هم نمی تواند ساکت بنشیند و ببیند که قاضی دستگاه عدل او مشت می زند و بینی می شکند و شکنجه جسمی و جنسی می دهد. آقای خامنه ای هم می داند که قاضی دستگاه عدالتش که آبروی او را خرج ماندنش کرده است، با کتک زدن و شکنجه دادن و آزار جنسی، اسلام و جمهوری اسلامی را حفظ می کند. اشکالی ندارد که حکومتی برای حفظ خودش شکنجه بدهد، چنین حکومتی نهایتا در فهرست حکومتهایی قرار می گیرد که شکنجه می کنند. ایشان هم می توانند این را بپذیرند، اشکالی ندارند، این را بپذیرند و بگویند که دیگر کسی نام عرفان و فرزانگی را نیاورد. بپذیرند و بگویند که دیگر حرفی از عدل زده نشود. بپذیرند و بگویند که دیگر کسی نام علی و عدل علی را نیاورد، بپذیرند و بگویند که اسلام جمهوری اسلامی را بازجویان کثیفی حفاظت می کنند که زندانی را وسیله عقده های جنسی فروخورده شان کرده اند. آقای خامنه ای یا باید این قاضی را مکافات کند یا خود لقمه شبهه حمایت از قاضی شهر را بخورد. کار ساده ای است، رهبری می تواند باز هم از مرتضوی و دستگاه بی حساب و کتابش حمایت کند، اما اگر این کار را کرد، حتما باید جلسات شعر شاعرانش را تعطیل کند، حافظ را هم باید بیندازد به زباله دانی و تذکره الاولیاء را هم آتش بزنند. لابد به من خواهند گفت چه شده است که دلنگران شبهای شعر آقای خامنه ای شده ام، می دانید چرا این حرف را می زنم، چون ایشان از هیچکدام از ماها که حساب نبرد، حداقل در تنهایی اش که نمی تواند بی حافظ زندگی کند.
حالا دیگر حتی مریدان بی چون و چرایی که چفیه جنگ را بر شانه می انداختند باید بدانند که شجاعت دیگر سرمایه چفیه داران شهید داده نیست، بلکه کتک زدن و زور گفتن و دماغ شکستن است که از چفیه بر می آید، دیگر کسی حق ندارد به مردانی که آخرین لحظه های زندگی شان را گلوله آرپی جی هفت می کردند و با تن شان با تانک متجاوز دشمن می جنگیدند فخر کند، که امروز چفیه آن شهدا هم دستمال گندزدایی بیماری های جنسی این بازجویان است. دیگر اسم رزمنده را نیاورید که حال ملت به هم می خورد، آیا رزمندگان آنان بودند که حکایت شان افسانه شد که جز برای میهن شان نجنگیدند و حداقل شجاعت داشتند که روبرو و مردانه بجنگند، نه بازجویانی که زندانی را زیر کمربند می گیرند و او را می زنند و می خواهند با بازجویی جنسی متهم داستان عقده های فروخورده جنسی شان را ارضا کنند.
بازی تمام نشده است. تازه دشوارترین لحظه بازی است، حالا کوس رسوایی قاضی شهر را بربام زده اند و او ماری زخم خورده است که انتقام می خواهد. و امید معماریان و روزبه امیرابراهیمی و دیگران نیز بی پناه و بی دفاع در خانه های خویش نشسته اند. همگان باید بدانند هر بلایی که به سر این افراد بیاید مسوول مستقیم آن شخص قاضی مرتضوی است.
آقای خامنه ای!
تهدیدتان می کنم. اگر به این مصیبتی که بر سر این بچه های مظلوم آمده رسیدگی نکنید و این قاضی روستایی کم شعور را از سر کار برندارید، بی تردید تمام کلماتی را که در این مدت عنانش را نگه داشتم رها خواهم کرد تا همان چهره سیاهی را که طنز می تواند از این قاضی و این شیوه قضاوت و شما که پشتیبانش بودید نشان دهد، به عیان ببینید. من و شما می میریم. شما قدرت کلمه را می دانید، شما قدرت شعر و طنر را می دانید، شما می دانید که حاکمان و امیران و قاضیان قرن هشتم رفتند و تنها نامی که از آنان باقی ماند در اشعار حافظ و در طنزهای عبید است. نه شما عمر ابدی دارید و نه ما تا ابد در غربت خواهیم ماند، حتی در غربت هم صدای کلمات ما هنوز متولد نشده در شهر می پیچد، از کلمه بترسید، از کتاب و کتابخانه بترسید، من و شما می میریم، از شما هیچ چیزی باقی نمی ماند ولی من و ما در کتابخانه ها باقی خواهیم ماند. فرزند مرتضوی همواره شرمنده کتابخانه ها خواهد شد. من نامش را به تلخ ترین شکلی در طنز نگه خواهم داشت، آنقدر سیاه که نامش که بیاید قهقهه ای باشد و نفرینی، از این قهقهه و نفرین بترسید. شما که شعر می شناسید، قاضی شهر کجاست تا ببیند حیوان خوش علفی شده است در طنز و شعر حافظ؟ من شما را تهدید می کنم، باور کنید ماهها بود که نمی خواستم درشت بگویم، اما مشت درشت زشتخویانی را بر صورت خردمندان و نویسندگان می بینم که پاسخش جز به درشتی کلمه نمی آید.
آقای خاتمی!
می دانم که نازکدل تر از آن شده اید که بشود با شما با درشتی سخن گفت. حتی اگر چنین نبود هم من اهل درشت گفتن به شما نبودم، این روزها دلم فرمان می داد که دستم بنویسد که تا چه حد به شما احترام می گذارم. شما باید با این ظلم بی حدی که بر این بچه ها رفته است برخورد کنید. شما می توانید و باید که ثمره تمام آن روزهایی که به قول خودتان برای حفظ نظامی که قبولش داشتید ساکت ماندید بچینید. آیا شما برای همین سکوت کردید؟ سکوت کردید تا در روزکارتان شکنجه بدهند و آزار جنسی بدهند؟ آیا روح تان طاقت شنیدن این مصیبت را که بر امید و روزبه و دیگران رفته است دارد؟ خود می دانید که اینجا که هستیم جای ما نیست و می دانید که به ستم و جور قاضی شهر است که به غربت گرفتاریم، این قاضی شکنجه داده است و کتک زده است و به عنف اقرار گرفته است، این نه شایسته شماست و نه شایسته دین و نظامی که بخاطرش سکوت کردید و خشم ناشی از سکوت دوستانتان را خریده اید. با این مساله برخورد کنید. متاسفانه هنوز فکر می کنم شما خوبتر از آنی هستید که تاکنون به رفتار درآمده است، با این ستم برخورد کنید تا لااقل سکوت تان را به هیچ نفروخته باشید.
آقای خاتمی!
هشدار می دهم! کسانی که اقرار گرفته شده اند بی پناه اند و هر بلایی که برسرشان بیاید مسوول مستقیمش قاضی مرتضوی است و هر کسی که می تواند جلوی این مردک روستایی را بگیرد و نمی گیرد.
قاضی مرتضوی روستایی است یا جنایت کار!
مگر روستایی بودن از نظر شما عمل خلافی است که آقای مرتضوی را که یک جنایت کار است را روستایی مینامید؟
خُسن آق
January 5, 2005 11:03 PM
مقاومت بچه ها ! ماسک هایشان را پاره کردید
ایشان اگر در مقاله
اول نادمین را همسان با د...
گفته ها و نکته ها نوید همدانی
January 6, 2005 12:19 AM