علیزاده رئیس کل دادگستری تهران: معتقدم كه وقتی اين افراد بيرون از زندان و با اختيار خود مصاحبه و مطالبی را بيان كردند، كسی آنها را مجبور نكرده است. ....قبول ندارم كه آنها از روی تهديد اين كار را كرده باشند.
نتیجه گیری اول: افرادی که در درون زندان مصاحبه و مطالبی را بیان کرده اند کسی آنها را مجبور کرده است. مثلا سیامک پورزند و علی افشاری و عزت الله سحابی و غیره به اجبار صحبت کرده اند.
نتیجه گیری دوم: وقتی کسی قبل از بازداشت مصاحبه اش در روزنامه های اصلاح طلب منتشر می شود، اما بعد از بازداشت مصاحبه اش در روزنامه های محافظه کار منتشر می شود، معلوم می شود هیچ اجباری در کار نبوده است.
نتیجه گیری سوم: کسی که باید قبول داشته باشد که این افراد بدون تهدید مصاحبه کرده اند، نمی تواند کسی باشد که خودش تهدید کرده است. باید علیزاده تهدید کند و بعد مخالفان علیزاده اعلام کنند که تهدیدی صورت نگرفته باشد، نه اینکه خودش تهدید کند و بعد خودش بگوید تهدید صورت نگرفته است.
نتیجه گیری چهارم: وقتی چهار نفر که چهار جور فکر می کنند به زندان می روند و پس از بیرون آمدن از زندان هر چهار نفرشان مثل هم فکر می کنند، نتیجه می گیریم که یا یک نفر دیگر به جای آن چهار نفر فکر کرده است و آنها مجبور شده اند مثل او فکر کنند، یا اینکه اصولا زندان جمهوری اسلامی یک جوری است که افراد وقتی به آن زندان وارد می شوند، بعد از خروج از زندان همه همفکر می شوند.
نتیجه گیری پنجم: وقتی چهار نفر که قبل از زندان هر کدام با یک نثر می نوشتند به زندان می روند و بعد از دو ماه که هیچ خبری از آنها نیست، بیرون می آیند و وقتی بیرون می آیند چهار نامه می نویسند و در آن نامه ها هر چهار نفرشان از مساعدت و همدلی قوه قضائیه و برخورد انسانی و اسلامی بازجو تشکر می کنند و هر چهار نفرشان اعلام می کنند که در زندان انفرادی نبوده اند و هر چهار نفرشان در نامه های شان که به اختیار نوشته شده اند، از کلماتی مانند القائات، مستمسک، نادرست و غرض ورزانه، وعده های پوچ و واهی، هجمه، گمراه، شرمسار، تاسف، فعالیت دشمنانه، اغفال و فریب و هوچی گری استفاده می کنند، این افراد یا به زور و اجبار این نامه ها را شبیه به هم نوشته اند، یا یک نفر این نامه ها را برای آن چهار نفر نوشته است و به زور اسم آنها را زیر نامه نوشته است، یا اینکه این افراد در این دوماه یک کلاس آموزش زبان و ادبیات خاص رفته اند که در آن کلاس یاد گرفته اند هر چهار نفر شبیه هم بنویسند. اصولا جز مقام معظم رهبری هیچ کس از کلمه هجمه بدون اعمال زور استفاده نمی کند.
نتیجه گیری ششم: چون قبلا در ایران افرادی زندانی شده اند و در زندان و یا کمی بعد از آزادی از زندان اعترافاتی کرده اند و یا نامه هایی نوشته اند که به نظر می رسید به اجبار گفته شده و نوشته شده، اما خوشان در همان زمان می گفتند که به اختیار آن حرف ها را زده اند، اما بعد از چند روز یا چند ماه یا چند سال اعلام کردند که نظرشان به زور عوض شده بود، و حتی یک نفر از کسانی که اعتراف کرده یا نامه نوشته است وجود ندارد که بعد از مدتی اعلام نکند که تحت فشار بوده است، لذا می توان نتیجه گرفت همان کاری را که قبلا انجام می دادند، حالا هم همان کار را انجام می دهند.
نتیجه گیری هفتم: وقتی برای نوشتن این نامه ها آدم حتما باید مدتی به زندان برود، و این زندان هم زندان انفرادی نیست بلکه یک سلول دو متر در یک متر و نیم است که یک نفر در آن زندانی است،( پرانتز: آقای علیزاده! زندان انفرادی که جای خاصی نیست، هر جایی که یک نفر در آن زندانی باشد به آن زندان انفرادی می گویند.) نتیجه می گیریم که اصولا خانه یا دفتر کار جای مناسبی برای نوشتن این نامه ها نیست، و چون نوشتن چنین نامه هایی ضروری است، بنا براین قاضی دادگاه هر از چند گاهی تعدادی را به اختیار خودشان انتخاب می کند و آنها با رضایت خودشان می روند زندان و بعد از دوماه که نوشتن این نامه ها را به اختیار خودشان یاد گرفتند بیرون می آیند و بعد از اینکه به اختیار خودشان نامه نوشتند، مدتی دچار افسردگی می شوند و دائما احساس ترس می کنند، البته به اختیار نه اجبار، و بعد از چند ماه که محل فشارشان خوب شد یا اعلام می کنند به اجبار آن نامه را نوشتند و یا از ایران بیرون می روند و بعد اعلام می کنند که به اجبار این نامه ها را نوشته اند.
نتیجه گیری هشتم: چرا وقتی آدمها می خواهند به اختیار از این نامه ها بنویسند، ریش در می آورند و لاغر می شوند؟
نتیجه گیری دهم: عباسعلی علیزاده دچار یک مشکل منطقی است. او نمی داند دو دو تا می شود چهار تا، نمی داند زندان انفرادی همان جایی است که یک نفر در آنجا زندانی است، نمی داند به اجبار یعنی دستور دادن به کسی برای انجام کاری که دوست ندارد.
توضیحی کوتاه درباره سوء تفاهمی به نام داریوش سحادی
جناب آقای داریوش سجادی
من در یادداشتی که در گویا نوشتم، اعلام کردم که: وقتی تازه از زندان بیرون آمدم، برخورد انسانی و مافوق تصور هادی خرسندی و خانبابا تهرانی و یکی دو بزرگوار دیگر مرا از بحران روحی نجات داد و به من این فرصت را داد که خودم را بازسازی کنم، در مقابل برخورد فرصت طلبانه و غیر انسانی دال. سین. که تمام عقده های بی پایان زندگی اش را در نوشته ای علیه من گفته بود، مرا ویران کرد.... در وب سایت صبحانه دیدم که شما یادداشتی از خودتان را گذاشته اید و گمان کرده اید که دال سین مورد اشاره من داریوش سجادی است. جهت اطلاع موارد زیر را اعلام می کنم:
1) منظور من از دال سین یکی از نویسندگان یکی از روزنامه های صبح تهران به نام داوود سلیمانی بود که مدتی در همان سال مقاله سیاسی می نوشت و عنوان مقاله اش نیز چنین بود: توبه گرگ مرگ است. منظور من شما نبودید، وگرنه با توجه به علاقه وافری که نویسندگان اینترنت به شما و وابستگان شما دارند و تا مدتها این علاقه را در کامنت هایشان نشان می دادند، حتما اسم شما را می آوردم.
2) مقاله ای که شما نوشتید را تا زمانی که در ایران بودم نخوانده بودم، من بعد از اینکه از ایران بیرون آمدم متوجه شدم که داریوش سجادی یکی از روزنامه نگاران معتبر ایرانی است.
3) چندی قبل در یکی از نوشته های تان اشاره ای به من شده بود، من هم جوابی را نوشته بودم، اما با توجه به اینکه همیشه فکر می کردم وظیفه من پرداختن به مسائل پیش پا افتاده سیاسی نیست، از انتشار آن خودداری کردم.
از اظهار لطف شما ممنونم و مجددا تاکید می کنم که من در ایران نوشته ای از شما را نخوانده بودم و طبعا نمی توانستم از دست شما ناراحت شوم، اصولا من از دست آدمهایی مثل شما ناراحت نمی شوم و ومعتقد نیستم شما زیاد عقده ای هستید.
این نوشته جهت توضیح برای آقای داریوش سجادی بیان شد.
ابراهیم نبوی
آذر 1383