اگر هخا دائی جان ناپلئون باشد، بی شک سعید شمیرانی مش قاسم اوست.
گابریل گارسیا مارکز
تا امروز ما موفق شدیم که چند حسنی را کشف و به ملت ایران معرفی کنیم: آیت الله حسنی اول نور چشم همه خردمندان جهان، معروف به اصل جنس. حسن عباسی معروف به حسنی دوم، هخا معروف به حسنی سوم، کوچک زاده نماینده مشنگ مجلس معروف به حسنی چهارم... جنبش هخاشناسی در هفته گذشته وارد مرحله نوینی از هخانوردی شد. من در جریان تماشای کاملا اتفاقی تلویزیون هخا با موجودی به نام سعید شمیرانی آشنا شدم. تمام متنی که می خوانید حاصل یک ساعت گفتگوی تلفنی سعید شمیرانی با چند نفر مخاطب تلویزیونی هخا تی وی بود. من چون بعد از رد صلاحیت حاجی بخشی قصد دارم در انتخابات شرکت نکنم، احساس می کنم همه باید دست به دست هم دهیم و روز 26 خرداد به ندای هل من هخا ی تلویزیون مذکور پاسخ داده و با قمه های مان برای استقرار دموکراسی و نابودی تونی بلر و اروپا و شیراک بی شرف وارد صحنه شویم.
آقاجان! فرض کن یه دزد اومده توی خونه تون داره به خواهرت تجاوز می کنه، تو نباید تکون بخوری؟ من دارم بهت می گم دزد اومده. شما تو تهران دوازده میلیون هستین، من می گم فقط دومیلیون بیاین بیرون. مگه حرف بدی می زنم؟ یعنی داره به خواهرتون تجاوز می شه، نمی خواین بیاین بیرون؟
(تلفن زنگ می زند): سلام، از کجا زنگ می زنید؟
تلفن کننده: از کالیفرنیا.
( تلفن را قطع می کند): آقایون! خانوما! فقط از ایران زنگ بزنید. فقط از تهران تماس بگیرید. ببین داداش! من می گم بریزین خیابون. ما وقتی تهران بودیم وقتی می رفتیم دعوا اگر کسی به ما فحش خواهر و مادر می داد انرژی مون ده برابر می شد، می زدیم با چاقو خط خطی اش می کردیم. من می گم حالا که داره به خواهرتون توی اون اتاق تجاوز می شه، بریزین بیرون، حرف بدی می زنم؟
( تلفن زنگ می زند): سلام آقا سعید، من می خواستم بهت بگم مبارزه تو ادامه بده، ما پشتت هستیم، تو فقط به ما راهکار بده، همین.
سعید: ببین داداش! راهکار من اینه. بذار یه مثال بزنم، اینجا ندیدی وقتی می ری دیسکوتک صدنفر وایستادن هیشکی نمی ره برقصه، فقط لازمه دو نفر برن شروع کنن به رقصیدن، اونا که رفتن وسط برقصن اونجا می شه غلغله، دیگه جای سوزن انداختن نیست. راهکار اینه، باید اول برین تو خیابون. لس آنجلس رو ولش، از حالا به همه تون گفته باشم، روز 26 خرداد ساعت ده صبح همه بیاین بیرون، دخترها بدون حجاب، همراه برادرها و بچه محل ها بیاین بیرون، ببینم کی جرات می کنه با شما طرف بشه؟ این راهکار منه.
( تلفن زنگ می زند): از کجا زنگ می زنی؟
تلفن کننده: از کالیفرنیا
سعید گوشی را قطع می کند، ادامه می دهد: آقایون، خانوما، فقط از ایران زنگ بزنین، من به تلفن کالیفرنیا جواب نمی دم.
( تلفن دوباره زنگ می زند) آقا سعید گوشی را برمی دارد: از کجا زنگ می زنی؟
تلفن کننده: از لندن
گوشی را قطع می کند: هی لندن، هی کالیفرنیا، فقط از ایران زنگ بزنین.
( تلفن دوباره زنگ می زند) آقا سعید گوشی را برمی دارد: از کجا زنگ می زنید؟
تلفن کننده: من از ایران زنگ می زنم، ما می دونیم که باید ساعت ده صبح 26 خرداد بیاییم توی خیابون، ولی نمی دونیم کدوم خیابون باید بیاییم، به ما بگین کدوم خیابون؟
آقا سعید: کدوم خیابون؟ همون خیابون خودتون. شما با خواهرتون که باید حجاب شو ورداره می آیین توی خیابون، هر کی توی خیابون خودش، با بچه محل ها، قبلش هم باید با گچ روی خونه مزدورهای رژیم علامت بزنیم که همون روز ترتیب همه شون رو بدیم.
تلفن کننده: چشم، اینشاء الله می آییم...
آقا سعید( عصبانی می شود): می گی اینشاء الله، اینشاء الله کدومه؟ چرا نمی فهمین، من می گم مادرتون رو جلوی خودتون تیکه تیکه کردن شما می گی ایشاء الله، سر پدرتون رو با تبر قطع کردن، شما می گی اینشاء الله؟ ایشاء الله کدومه؟ باید بری، به امید خودت باید بری، نه به امید لس آنجلس.. به امید خودت باید بری( آقا سعید از فرط عصبانیت صدایش می گیرد و سرفه می زند)... چرا نمی فهمین! دارن توی سلول زندان به خواهرتون تجاوز می کنن، شما می گین ایشاء الله... بس کنین این ایشاء الله رو. تو باید بری ایران رو بسازی، وقتی ایران رو ساختی مثل اینکه شرف تو ساختی، ناموس ات رو ساختی... می گی ایشاء الله. ایشاء اللهی وجود نداره، باید بری
( تلفن کننده از ترس گوشی را قطع می کند، آقا سعید ادامه می دهد): بگیرید اینا رو، با چه زبونی بگم؟ باید اینا رو همه شون رو بگیرین. ما حتما پیروزیم( فریاد می کشد): می خوام ببینم کسی جرات داره به شما حرف بزنه؟ باید بیایید بیرون. اون یکی می خواد درس بخونه. تف به گور اون درسی که داری می خونی! گور پدر اون درس! می خوای درس بخونی چی بشی؟ آخرش می خوایی دلال بشی دیگه؟ می خوای بری جیب مردم رو خالی کنی.( در اینجا یا خاطرات جوانی اش می افتد) مگه نمی بینین، هر کی درس خونده رفته توی خود رژیم، می خوای بری توی رژیم؟ مگه اونایی که درس خوندن چی کار کردن که تو می خوای درس بخونی؟
( تلفن زنگ می زند) سعید با عصبانیت گوشی را برمی دارد: از کجا زنگ می زنی؟
تلفن کننده( با ترس): از کانادا
گوشی را قطع می کند و با خودش دعوا می کند: اه! از کانادا، از لندن، از کالیفرنیا، فقط از ایران زنگ بزنین. من توی این حرف هایی که می زنم رحم و مروت حالیم نیست، وقتی می گم از ایران قطع می کنم.
( تلفن زنگ می زند): از کجا زنگ می زنی؟
تلفن کننده: از اهواز زنگ می زنم( سعید جان خوشحال می شود)، آقا سعید! ما همه گوش به فرمان شما هستیم و روز 26 خرداد هم می آئیم خیابون، ولی می خواستم ببینم اگر 27 خرداد این انتخابات در کمال آرامش برگزار شد، شما با چه رویی باز هم می آیین توی تلویزیون؟
سعید: روز 26 خرداد این حکومت می ره، وقتی این حکومت بره که فرداش انتخابات برگزار نمی شه...
( تلفن زنگ می زند): از کجا زنگ می زنید؟
یک تلفن کننده زن: من از تهران زنگ می زنم، ما خیلی خوشحال شدیم که شما گفتید از یک خانواده مذهبی هستید و در جبهه بودید، ما هم خانواده مذهبی هستیم و از اینکه شما می خواهید بیایید ایران خیلی خوشحالیم، اینشاء الله به امید پیروزی اسلام که شما می آیید.
( تلفن قطع می شود، سعید بهت زده است و نمی داند باید چه بگوید، ادامه می دهد): شما مردم باید روز 26 خرداد بیایید بیرون و حق تون رو از این انگلیسی ها بگیرید. تک تک بچه های ایران رو در اروپا تیکه تیکه کردن. بابا من چه جوری بگم! ما با اروپا طرفیم، ما باید با اروپا بجنگیم.( دنبال راه حل می گردد) پس این همه فیلم می سازن برای چیه؟ عیسی رو برای چی کشتن؟ محمد رو برای چی کشتن؟ موسی رو برای چی کشتن؟ شما برید سینما این فیلم عیسی رو ببینین آدم جیگرش کباب می شه. اون وقت شما همین جوری وایستادی دارن توی اون اتاق به خواهرتون تجاوز می کنند( فوبیای تجاوز به خواهر در آقا سعید شدید است)، دارن شما رو تیکه تیکه می کنن، باز هم می گین ایشاء الله؟ ایشاء الله کدومه؟ ( یادش می رود که موضوع انشاء الله تمام شده بود) اصلا شما برای چی می رین سینما؟ ( یادش می رود که خودش برای دیدن فیلم عیسی سینما رفته بود) شما نباید برین سینما. سینما همین زندگی شماست. بذار بگم. اگر همین آقایون دکتر مهندس و فکل کراواتی نبودن هم اون دکتر مصدق زندگی شو کرده بود، هم اون شاه فقید. ای فکل کراواتی ها! دیگه بس کنید. نسل جدید دیگه این چرت و پرت ها رو نمی خواد. نسل جدید از مصدق و شاه فقید( فکر می کند نام خانوادگی شاه فقید است) و بابک خرم دین مجسمه درست می کنه، عوضش عکس اسکندر مقدونی و خمینی رو می زنه به دیوار بهش سنگ می زنه( نسل جدید را در این حالت تصور کنید). باید بلند شید( سعید فریاد می زند و بشدت عصبی شده است): تا کی می خوای بشینی؟ تا کی پول و زن؟ تا کی می خوای بشینی ویسکی تو بخوری و بگی گور بابای ایرانی؟ آقای فرانسه! آقای انگلیس! آقای آلمان! دست از سر مردم من وردارین! نفت ما رو می برین، دختر های ما رو می برین، اسم ما رو هم می ذارین تروریست؟ شما کثیف ترین انسانهای دنیا هستین. مردم ایران شریف ترین مردم دنیا هستن. مردم ما آبگوشت می خورن، شما اینو نمی فهمین. شما بودین که ایدز رو به ایران آوردین. شمائید که به زندونی سیاسی آمپول می زنید روانش می کنید( احتمالا منظورش این است که روانی اش می کنید).
مشکل مردم ما مذهب نیست، بخدا نیست. هنوز مردم ما می گن یاعلی و انرژی می گیرن. مشکل ما آلمانه، مشکل ما انگلیسه، مشکل ما فرانسه است( فقط همین سه کشور)، فرانسوی ها با تانک از روی بدن مردم لیبی رد شدن( منظورش احتمالا ایتالیایی هاست). من دیگه اجازه نمی دم اسم ایرونی خراب بشه. اگه لس آنجلسی ها می خوان اسم ایرونی خراب بشه، برن برن تا صبح!
هی می گن اسلام در خطره، اسلام در خطره، کجا اسلام در خطره؟ اگر جرات داری برو اینو عربستان بگو. اگر وجود داری برو عربستان. چرا گیر دادی به ایران( در اینجا آقا سعید یادش می رود که دارد با حکومت حرف می زند یا با اروپا یا با بینندگان تلویزیون) من در اینجا در درجه اول به اروپا می گم نه به جمهوری اسلامی. انگلیس و فرانسه و آلمان تا دین شون رفته برای ایران( این جمله را سعی کنید بفهمید)
( تلفن زنگ می زند): سلام، من می خواستم ببینم آقای هخا کجاست؟
آقا سعید: هخا رفته واشنگتن تا پس فردا برمی گرده.
تلفن کننده: من می خواستم ببینم این پولی که از ما گرفته چی می شه...
( تلفن را قطع می کند): بابایی! بس کن! کی پول گرفته؟ این حرف ها چیه می زنی؟
( تلفن زنگ می زند): سلام آقا سعید من از ایران زنگ می زنم، می خواستم بگم امیدوارم در این راه تون موفق بشین....
آقا سعید عصبی می شود: منظورت چیه؟ چرا می گی راه تون؟ مگه راه من و تو فرق می کنه؟
تلفن کننده( با ترس): بله، درسته...
آقا سعید: من می گم راه من و تو با هم فرقی نداره، می فهمی؟ ای اروپایی ها! تف به شرف تون...
( تلفن زنگ می زند، تلفن کننده اندکی حالت تریاکی ها را دارد): آقا سعید! ما چون در تلویزیون ایران نمی تونیم با این آخوندها حرف بزنیم، مجبوریم با رسانه های خارجی مثل شما حرف بزنیم... ببین آقا سعید می خوام بهت بگم، من اگر اوضاع عوض بشه نقشه کشیدم با چند تا از بچه ها قمه هامون رو ورداریم و همه شون رو تیکه تیکه کنیم. اول از همه اون شمشیری رو در زندان رجایی شهر که دویست تا ضربه شلاق به من زد. من خودم می رم دنبالش تیکه تیکه اش می کنم... من خودم دیدم توی زندان دخترگی زن مردم رو برداشت، واسه چی دخترگی زن مردم رو برمی دارین؟ روز بیست و ششم من و بچه های نازی آباد با قمه هامون می ریم خیابون...
آقا سعید: آره داداش! از قمه ات مراقبت کن! اگر اینا نرفتن قمه ات رو بیار بیرون. مرد اونه که حق اش رو بگیره. مرد اونه که از ناموس اش مراقبت کنه. مرد اونی یه که وقتی می بینه دارن به دختری تجاوز می کنن خرخره اونا رو بگیره( سعید داغ می کند) مرد باش! تختی وقتی رفت به زلزله زده ها کمک کنه رفت توی خاک و خل، تختی چیزی نداشت. اگر تختی زنده بود الآن شاهرگ اینا رو می زد.
( تلفن زنگ می زند): آقا سعید من از شهرستان زنگ می زنم، توی شهرستان ما روز بیست و ششم هیچ خبری نمی شه، من می رم تهران. تو شهرستان ما مردم راضی اند. شما فقط به ما بگین وقتی می رم تهران برنامه چیه؟
آقا سعید: ما الآن نمی تونیم برنامه ها رو بگیم، چون لوث می شه. دو سه روز قبل برنامه رو می گیم...
( تلفن زنگ می زند): آقا سعید! می خواستم بگم این آدمهایی که با شما حرف می زنن خیلی آدم های رذل و بی شرفی هستن، اینها خجالت نمی کشن می آن جلوی زن و بچه مردم از خواهر و مادر خودشون حرف می زنن. من به همین دلیله از شما خوشم می آد( سعید نمی داند منظور تلفن کننده چیست، بهت زده است): من فکر می کنم شما در نهایت رذالت هستید، شما پست ترین آدم هستید، شب تون بخیر.( تلفن قطع می شود، سعید متوجه موضوع نشده است)
آقا سعید ادامه می دهد: من می گم اگه میهنت رو دوست داری، اگر به پدر و مادرت احترام قائلی بپاخیز. این کار رو بعد از انقلاب با شما کردن، با شما نسل( نسل را با تاکید می گوید، احتمالا منظورش از نسل همان ازگل است)... ولی من به شما نشون می دم، اگر ببینم دنبال دختر همسایه من افتادی بی ناموست می کنم. این کاری یه که من از بچه های تهرون می خوام. البته منظورم این نیست که توی شهرستان هیچ کاری نکنید. توی شهرستان هم هرکاری می تونین بکنین.
( تلفن زنگ می زند): آقا سعید! واسه چی خودتو ناراحت می کنی؟ اونی که بهت زنگ زده یا سپاهی یه یا نظامی...
سعید: ببین داداش! ما توی جنگیم. الآن هر دوتامون اسلحه دست مون هست، من و اونا، روبروی هم وایستادیم، هرکی زودتر اسلحه شو بکشه می زنه...
( تلفن زنگ می زند): من رو هشتاد ضربه شلاق زدن بخاطر شرب خمر
سعید: بخاطر چی؟
تلفن کننده: بخاطر شرب خمر( سعید متوجه نمی شود) بخاطر مشروب خوردن...
آقا سعید: نوش جونت اون مشروبی که خوردی، ولی اینو بدون وقتی اینا رو گرفتیم تک تک شون رو شلاق می زنیم، تک تک شون رو... روز انتقام نزدیکه. پیام من به زن و بچه این مزدورهای انگلیسی و اروپایی اینه، ما حساب همه شما رو می رسیم. اگر اون روز تسلیم نشید به بچه هاتون هم رحم نخواهیم کرد. اگر تسلیم مردم ایران نشید، اگر بخواهید نقشه بکشید به بچه ها و نوه هاتون هم رحم نخواهیم کرد( سعید بکلی کنترلش را از دست داده است) اینو به شما قول می دم.
یک زن از تهران زنگ می زند: درود به شرف تون!( آقای باشرف همین الآن داشت بچه و نوه مردم را تکه تکه می کرد) درود به مادری که پسری مثل تو داره، من دارم دو ساعته زنگ می زنم، ما 26 خرداد همه مون می آئیم بیرون.
سعید: ببین! برنامه اینه. روز 26 خرداد از در که می خواین بیایین بیرون همه تون حجاب تون رو ور می دارین، جلوی در خونه تون همه مفسرین خارجی هستند( منظورش خبرنگاران است) شما شعار می دین مرگ برخمینی( احتمالا هنوز خبر مرگ خمینی را به آقا سعید نداده اند)، می گین مرگ بر رژیم استبدادی، شما پیروز می شین.
زن تلفن کننده: ولی این آقای امیری توی اون تلویزیون می گه اگر بریم خیابون ما رو می گیرن؟
آقا سعید: خواهر من! به من گوش کن. فرض کن لس آنجلسی وجود نداره، یه لس آنجلسه، یه هخا تی وی، یه هخا تی وی یه، یه سعید شمیرانی، بقیه رو ولش! من در حال جنگ هستم( دائی جان ناپلئون می شود) من از بیست و ششم جنگ با اروپا رو شروع می کنم...
زن تلفن کننده: مگه یادتون رفته ما چهارشنبه سوری چی کار کردیم؟ مگه یادتون رفته ما 17 تیر چی کار کردیم؟ ( نمی داند 17 تیر بود یا 18 تیر)
آقا سعید احساساتی می شود: عزیزم! چندبار بگم؟ اس آنجلس مرد، لس آنجلس زنده نیست. به چه زبونی بگم؟ یک میلیون بار می گم ما نیومدیم اینجا تلویزیون اجرا کنیم، ما اومدیم گردن جمهوری اسلامی رو زمین بزنیم( همه تشبیهاتش غلط است) از پائین می زنیم تا برسیم به بالا( منظورش این است که از بالا تا پائین همه را از بین می بریم) پدر اون آلمان و فرانسه و انگلیس رو در می آریم. اصلا می دونین زن اون یاسر عرفات اصلا عربی نیست( ترجمه: عرب نیست) این همه پول از جمهوری اسلامی گرفته. گور پدر عرفات! ما نون نداریم بخوریم، عرفات کیه؟ فلسطین چیه؟
یک نفر از ایران زنگ می زند و با پختگی حرف می زند: من می خواستم حرف شما رو که اروپائی ها دشمن ما هستند تائید کنم...
( در همین موقع صدای ماشین از استودیو می آید. سعید به پشت دوربین نگاه می کند و رو به فیلمبردار می گوید): آقا این ماشینه رو بگو بره، اینجا دم خیابونه ماشین سنگین می آد بار خالی کنه سروصدا می ده، بهش بگو ما برنامه داریم مثلا اجرا می کنیم، بگو بره...
صدای زن: ما 26 خرداد می آئیم برای شما...
سعید عصبی می شود: چرا برای من می آئین؟ برای خودتون بیائین. من زندگی خوبی دارم، هیچ احتیاجی ندارم. ( با مردم دعوا می کند): شما برای خودتون کار کنید. من از اینجا برای مادرهایی حرف می زنم که حامله هستند و بچه های گلی پس خواهند انداخت( منظورش این است که بدنیا خواهند آورد) من اینجا می گم، اونا می خوان ما رو احمق حساب کنن( در این مورد شک دارد)، آقای بلر می خواد ما رو احمق حساب کنه. می دونین! مردم رو دارن به چک برگشتی عادت می دن. یعنی چی؟ یعنی حرفی که می زنین از دهن نیست.( محل مذکور دقیقا مشخص نیست). اول به چک برگشتی عادت دادن، بعد دخترامون رو فروختن. چرا باید چک برگشت بخوره؟ چرا برگشته؟ من ازت می پرسم اصلا چرا باید چکت برگشت بخوره؟
( تلفن زنگ می زند): سلام آقای شمیرانی، درود بر شما
آقا سعید: از کجا زنگ می زنید؟
تلفن کننده: از ایران هستم، ببخشید دوساعته دارم وقت شما رو می گیرم، شماره نیلوفر خانم رو می خوام.
سعید تلفن را هولد می کند، رو به دوربین: شماره نیلوفر رو بهش بدین.
( تلفن زنگ میزند): سلام آقا سعید! من دوباره زنگ زدم( نازی آبادی از تلفن زدن خوشش آمده)، من بچه نظام آباد هستم. حرف ناتمام زدم، می خواستم بقیه شو بگم. یه دقیقه، آقا سعید! من از تمام بچه های نازی آباد می خوام نترسن که مسجد جامع بسیج اش کلاشینکف داره، همه کلانتری ها از رژیم بدشون می آد، بخصوص کلانتری 127 نارمک، همه آرزوشونه همون طوری که چند سال پیش هرکی می اومد خیابون یه چاقو بغل کمرش بود، همون جوری چاقو بزنن کمرشون بیان خیابون. من اینجا قول می دم، اگر حرف زدن ما می زنیم شون.
آقا سعید: زنده باد به شرفت. به این می گن شرف ایرانی. به این می گن حفظ آثار باستانی ایران.
جوانی که مسوول حفظ آثار باستانی ایران است ادامه می دهد: من در سن 16 سالگی 99 ضربه شلاق خوردم توی عباس آباد، کسانی که توی عباس آباد شلاق خوردن می دونن من چی می گم.
آقا سعید: آقایون اروپایی و آقای انگلیس، مزدوران آلمانی! مزدوران فرانسوی! مزدوران انگلیسی! شما مردم من رو تاکردید فشار دادید حالا بازتابش می خوره به خودتون. من اینجا می گم. همه چیز از ایران شروع شده و حالا هم همه چیز از ایران شروع می شه. همه خوبی ها و بدی ها از ایران شروع می شه. با رفتن فرانسه و آلمان و انگلیس و نقض قراردادهاشون مردم ایران آزاد خواهند شد( فرق نقض و فسخ را نمی داند) انگلیس! آمریکا! فرانسه! بدونین که مردم ایران دیگه با شما دیل(Deal) نخواهند کرد. مردم ما جنس های فرانسوی رو خواهند سوزوند. ما فقط با کشورهایی دیل خواهیم کرد که به ما خوش خدمتی کنن. مردم ما متحد شدن کمر اروپا رو بشکنن. ما اروپا رو زمین خواهیم زد. من با همه شما خدا حافظی می کنم.