نامه سرگشاده به آقاي محمد علي ابطحي مشاور محترم رياست جمهوري ايران.
بسم الله الرحمن الرحيم
آقاي ابطحي قسم مي دهم اين نامه را بده به رئيس جمهور و فقط به من اطلاع بده كه خواندش يا نه تا تكليفم را روشن كنم. اگر پاسخي هم نداد مهم نيست فقط اينكه اين را بخواند، و ببخشيد باز خطاب شما هستيد ولي در نامه اول علت اينكار را دقيقا نوشتم. شما به حرف مردم توجه مي كني و كسي ديگري نمي شناسم كه مورد اعتماد و از نزديكان آقاي خاتمي باشد. اين را به ما عيدي فطر قرار بده. هيچ فكري هم نكن كه زير فشار قرار مي گيري. سيد جان اگر حرفي زدن بگو حسين شريعتمداري با من در يك محل عمومي مناظره بكند. زندان نه ها.* لبخند *
جناب آقاي خاتمي، سلام عليكم
در نظرسنجي از مردم كه 5600 نفر در ده روز بازديد كننده بودند و فقط 60 نفر موافق اجبار بودند يعني چهار درصد و اكثريت قاطع مخالف زور و اجبار در احكام و اعتقادات ديني بودند، برايم مشخص شد كه قرائت اجبار را كسي در دين نمي پسندد و اختيار رمز موفقيت دين است.
وظيفه دارم از طرف نظرسنجي و قولي كه به مردم دادم به شما نامه بنويسم، ولي ديدم حرف دل بنده نيز همان نظرسنجي مردم است، پس بجاي رسمي نوشتم و از طرف ديگران گفتن تصميم گرفتم خودم خيلي ساده با شما سخني داشته باشم.
يك روزي بود فكر مي كردم عالمان دين تنها كساني هستند كه مورد اعتماد من هستند. خيلي مخلص و دست بوسشان بودم. كسي را پاك تر و مقدس تر نمي شناختم. هميشه به روحانيت علاقه شديد داشتم. مي گفتم هر چي از اسلام و مسلمانان بودن دارم، از همين افراد دارم. ولي حالا غمگين هستم و هيچ باوري نه به حرفهايشان دارم و نه قطره ايي از آن حالت تقدس در قلبم هست. راست و حسيني مي گم، اول آنها را بعنوان ياران پيامبر و امام معصوم مي ديدم. حالا كم كم حتي از لباسشان هم بدم مي ياد. شايد از تمام اين افراد فقط چند نفر از انها واقعا پاك و صادق باشند ولي اين در هر قشري هست.
راستش امروز براي دينم مي ترسم. ما داريم از دين فاصله مي گيريم. تا هنوز شما آقاي خاتمي سر كار نيامده بوديد. من محافظه كار بودم. البته در آن زمان هنوز اصلاحات متولد نشده بود، و يك نوع قرائت ديني بيشتر نبود. تمام دينداريم محكم و استحكام داشت. هيچ شكي در روش دينم نداشتم و هيچ بازنگري نمي كردم. دينداريم يك حالت محافظه كاري و اصولگرايي داشت. از رفتار حكومت ناراضي بودم ولي كسي جرات نمي كرد كوچكترين انتقاد را از حكومت بكند، زيرا با خشم من روبرو مي شد. حالا بلايي سرم آمده كه واقعيت دين را درك مي كنم. شايد شاد بشويد كه ديدگاه واقعيت دين امر خوبي هست. ولي براي من بد بوده است. شما باعث شديد دين را بنوع ديگر بشناسم. شما باعث شديد افراط و اجبار را ديني ندانم. فكر كنم در دل تمام مسلمانهاي جهان يك انقلاب بوجود آورديد. شايد حتي اديان ديگر به روش شما جذب به اسلام شدند. نمي دانم چه بگوييم ولي انقلاب بزرگي را در دل همه بوجود آورديد. يك نوع پيروزي، رسيدن به هدف، اميد، توانايي و...
اين رفتار و سخن شما در قلبم جاي گرفت و دين من شد سخنان و تفكر شما. مانند گمشده ايي، دينم را با افتخار پيدا كردم. چيزي كه در دينداريم كم بود را پيدا كردم. همه ايرانيان با تفكرهاي مختلف جذب شما شدند. حتي افراد بي دين جذب شدند. اگر انسان مي توانست عكس از قلب مردم بگيرد مي ديد كه همان عكس روز پيروزي انقلاب بود. ولي امروز شايد تلخترين روزهاي من باشد زيرا در چهار راه دينداري قرار گرفته ام. مي بينم چيزي نمانده است جز دينداري محافظه كاران يا بي دين شدن. بعد از دوم خرداد از تفكر طالباني محافظه كاران تنفر عجيبي پيدا كردم. وهرگزنمي توانم به تفكري كه اين همه تنفر دارم برگشت داشته باشم. شما مرا در حركتي رهبري كرديد كه پر از اميد و دينداري و شرافت بود ولي خود ترمز را كشيديد و مرا در بيابان رها ساختيد. شايد ترمز شما براي جلوگيري از بحران و يا مصلحت بود و چيزهاي ديگر ولي چگونه مي توانم جواب قلبم را بدهم؟
قلبم پر از نااميدي و غم گشته است. فردي مذهبي متعصب بودم كه شعار مرگ بر بي حجاب را بر ديوار خانه ها مي نوشتم. هم در بسيج بودم و هم برادرم در جنگ شهيد شد. ولي حالا راه بازگشت به محافظه كاران برايم مسدود است. چهره واقعي اين افراد برايم روشن شد. حال در قرائت ديني مشكل دارم. حال شما بايد جوابگوي دينداري بنده باشيد. بگوييد چكار كنم. يا سخنان شما و راه شما اشتباه بود و مرا براهي برديد كه توانايي به مقصد رسيدن آنرا نداشتيد. يا اينكه من راه شما را اشتباه متوجه شدم. در چهار سال اول رياست جمهوري شما، آتش دوم خرداد در وجودم شعله ور بود، و بعد از انتخاب مجدد شما دنيا برايم تاريك گشت. به همه چيز بي تفاوت شدم. نمي خواهم بگويم كار شما عمدي بوده است ولي نتيجه كار شما نابودي قرائت ديني من بود و چيزي جايگزين آن نشد.
مي دانم كه تفكر استبداد اين حال مرا به گردن ماهواره و اينترنت و نمي دانم استكبارجهاني و آمريكا و اسرائيل و چه و چه مي داند. ولي واقعيت فقط اينست كه خاموشي دوم خرداد، خاموشي فرياد دين بايد محسوب بشود. حرارت دوم خرداد بمقداري كم شده است كه نمي توان آنرا حرارت خواند. مي دانيد شدت ناراحتي من چيست؟ دوست دارم تك تك بنويسم ولي فكر مي كنم خود بهتر بدانيد، شايد هم دوست نداشته باشيد بيان شود. حال كه روزگار من اينچنين شده است فقط يك خواهش دارم پاسخ مرا بدهيد. حضرت عباسي چقدر به دين بدون اجبار اعتقاد داريد؟
بنده نامه ايي نوشتم در اعتراض به اجبار دولت فرانسه و آلمان به كشف حجاب دختران در مدارس و بيان كردم كه حقوق اقليت ديني و سنت آنان بايد در تمام كشورها مورد احترام باشد و نبايد از اهرم قانون براي نابودي ازادي اجتماعي استفاده كرد. بعد برايم پاسخ دادند كه شما نيز اجبار قانوني و محدوديت براي اقليت مذهبي داريد. چرا در ايران اهل كتاب به اجبار بايد پوشش سر داشته باشند؟ پس آقاي خاتمي فقط بفرماييد ديدگاه بنده خلاف اسلام است يا صحيح است كه اجبار پوشش يا كشف حجاب با نيروي قانوني خلاف روش دينداران است؟
اگر مرا در اين پرسش ياري كنيد، كمك بزرگي به قرائت ديني بنده كرده ايد.
و اگر سكوت كنيد و حاضر نشويد جواب بدهيد دينداري بنده گردن شما و نظر سنجي مردم بيهوده بوده است و بايد از مردم پوزش بطلبم.
حسين خداداد
[email protected]
www.hosseeinkhodadad.persianblog.com
target="" >http://akhbar.gooya.com/politics/archives/017577.php