ارعاب, واداشتن به سکوت و سپس ترور و کشتار يکی از روش های بسيار کهنِ اصحاب استبداد بوده است. تهديد و قصدِ جان همواره يکی از ياوران اصلی ديکتاتورهای اقصی نقاط جهان در شرق و غرب, در نظامهای مختلف حکومتی بوده اند.
استقرار جمهوری اسلامی در ايران و نقشِ عمده ی تهديد, ارعاب و سرکوب در شيوه ی حکومتداری, طيفِ سرکوب شدگان و اپوزيسيون چنين حکومتی را هرچه گسترده تر کرده است. چهره ی دمکرات, انساندوست و ضد خشونتِ اپوزيسيون انقلابی و دمکرات ايرانی در مقابله با خشونت و سبعيت جمهوری اسلامی توسط منتهی اليه راست و چپ اين اپوزيسيون بارها و بارها مخدوش شده است. در طيف راست افراطی طالبان افراطی بازگشت نظام سلطنت به ايران و در منتهی اليه چپ نيز عربده کشان برلين و جنايتکاران گاپيلون به غير از مخدوش کردن چهره ی دمکرات, انسانی و ضدخشونت طيف انقلابی و برانداز اپوزيسيون هيچ نکرده اند ؛ اپوزيسيونی که در صدد است که ايرانی آباد, آزاد و دمکراتيک را بر ويرانه های جمهوری اسلامی بنا نهد و حکومت کنونی را اولين و ابتدايی ترين مانعِ استقرار دمکراسی در ايران می شناسد. اپوزيسيونی که هماهنگ و باورمند به جنبش توده ای, دمکراتيک و فعالِ داخلِ کشور خود را نه در مقامِ رهبریِ جنبشِ واقعا موجود, بلکه حامیِ بلافصل آن می شناسد.
سردمداران اصلی و شناخته شده ی ترور دگرانديشان و مخالفين سياسی در سالهای نيمه ی دوم قرن بيستم سه حکومتِ پرتوريا در افريقای جنوبی, دولت اسرائيل و البته جمهوری اسلامی بوده اند. با پايان گرفتن عمر نژادپرستی در افريقای جنوبی , هنوز جمهوری اسلامی و اسرائيل در اين مسابقه ی کشتار هماوردی می کنند. اما بخشی از پروژه ی ترور و کشتار دگرانديشان, ارعاب, تهديد و واداشتن به سکوت است. بطور مثال جمهوری اسلامی برای پيشبرد سياست ارعاب در داخل کشور از اهرمهای مختلفی چون تعقيب و مراقبت آشکار خيابانی, پيام های تلفنی تهديد آميز, انداختن نامه های حاوی تهديد به داخل خانه ها و محل سکونت افراد, تهديد آشکار, فراخوانی به ادارات و مراکز اطلاعاتی ( اداره ی اماکن ), آدم ربايی و نهايتا دستگيری و زندان بدون اعلام جرم, و يا روشهای علنی تر چون گسيل اراذل و اوباش چماقدار و سرکوب فيزيکی مستقيم دگرانديشان سود می برد. همين چند روز پيش بود که حسين شريعتمداری بازجو و شکنجه گر روزنامه نگار رژيم, از شوق صفير گلوله ای که گوينده ی تلويزيونی تبعيدی را از پا اندازد در پوست خود نمی گنجيد !
در روزهای اخير در پی انتشار اينترنتی مطلب موسوم به « نيما راشدان, روزنامه نگاری ارزان ! », عزيزانی از نقاط مختلف جهان با نامه ی الکترونيکی و تماس های تلفنی تشويقم کردند, که به اين وسيله سپاسگزاری خود از تک تک آنان را اعلام می کنم و خود را رهين منت تشويق های دلگرم کننده شان می دانم. عزيزانی که بدون اينکه من را بشناسند و يا من افتخارِ آشنايی شان را داشته باشم, زمانی از وقت خود را به مطالعه ی نوشته ی من اختصاص داده و سپس زمانی ديگر را به نوشتن « دست مريزاد» ی. تشويق های اين عزيزان من را در ادامه ی اين روش نوشتاری مصرتر خواهد کرد, و سختگيری ام بر خود را دوچندان ؛ تا که آنچه که بر صفحه ی کاغذ می آورم آنقدری ارزشمند باشد که خواننده ای را که مشتاقانه اوقات فراغت خود را به من و عقايدم اختصاص می دهد را پس از مطالعه پشيمان از گذران اوقات خود بدين صورت نکند. در ميانِ تشويق ها و نامه های دريافتی, يادداشتی نيز از فردی که خود را « جوانِ ايرانی » ناميده, دريافت کردم که متن و تصوير آن را در سطور پائين تر ملاحظه خواهيد نمود.
متن دقيق دريافتی از اين « جوانِ ايرانی » را هم به شکلی که نوشته شده و هم به فارسی در سطور پائين تر خواهم آورد :
man tarafdare nima rashedan nistam , vali to zer nazan .
javane irani behtar az to midoneh arab doshman shomare 1 irani bodeh va hast va khahad bood.
arab arezoye marge irani ro dareh , va hamin tore IRANI arezoye marge hamye TAZI haroo.
man faghat az tarafe khodam migam , age roozi dastam bereseh too ro ghablaz arab khaham kosht ke kesafat tar az arabi.
pas khafe shoo ta khone kasifet be dast man javane irani narikhteh.
javane irani
« جوان ايرانی» موضوع اصلیِ نامه ی الکترونيکی خود را « خفه شو » انتخاب کرده و متن خود را به اين ترتيب ادامه داده است :
« من طرفدار نيما راشدان نيستم, ولی تو زر نزن.
جوان ايرانی بهتر از تو ميدونه عرب دشمن شماره 1 ايرانی بوده و هست و خواهد بود.
عرب آرزوی مرگ ايرانی رو داره, و همين طور ايرانی آرزوی مرگ همه ی تازی هارو.
من فقط از طرف خودم می گم, اگه روزی دستم برسه تو رو قبل از عرب خواهم کشت که کثافت تر از عربی.
پس خفه شو تا خون کثيفت به دست من جوان ايرانی نريخته.
جوان ايرانی »
وظيفه ی اين نامه ی الکترونيکی ارعابِ من است, و به وضوح اعلام می کنم که موفق بوده است. ارعاب شده ام و خوف جان دارم. هم اينکه سلاحی ندارم که از خود و خانواده ام دفاعی کنم و هم اينکه سالها قبل در پی باور به اينکه استقرار دمکراسی در ميهنم ايران, نه از راههای خشونت آميز, بلکه از مسير جنبشی اجتماعی می گذرد, با سلاح وداع گفته ام. تنها سلاحی نيز که در دو دهه ی اخير برای دفاع از خود داشته ام و همچنان حفظ خواهم کرد, همين قلم و کاغذی است که از جوانی با آن خو گرفته ام.
پيش از ورود به مبحث, می بايست به خطايی که در جريان مطلب پيشين «نيما راشدان, روزنامه نگاری ارزان ! » از من سرزده بپردازم و از اين بابت از آقای راشدان صميمانه عذرخواهی کنم, و آن همانا در رابطه با سن ايشان بوده است, طی روزهای اخير از عزيزان زيادی نامه ها و تذکراتی دريافت کردم که در رابطه با افزايش 10 ساله ی سن آقای راشدان در مطلب مذکور به من تذکر داده بودند. با اشاره با اينکه به بند بند نکاتی که در آن مطلب آمده بود, اعتقاد کامل دارم و از آن دفاع می کنم, در رابطه با خطای محاسباتی سن آقای راشدان از ايشان عذرخواهی می کنم.
اما برای شناخت بهترِ اين « جوانِ ايراني » چند نکته ای را می توان بمثابه استنتاجاتی اوليه کنار هم گذاشت :
1 – اين « جوانِ ايراني », يقينا نشانگر طيف عمومی جوانان ايرانی نيست.
جوان ايرانی و نحوه ی رفتار او را امروزه در قامت جنبش دانشجويی ايران می بايست سنجيد. اين جنبش عميقا ضد خشونت است ؛ به رغمِ همه ی خشونتی که قربانی آن بوده, به رغم تهاجم و سرکوب عده ی معدودی اراذل و اوباش به نشست ها و مراسم, در حالی که از نظر تعداد و توانايی بسيار فراتر از معدودی مزدوران حکومتی توانايی داشته و دارد, اما بازهم تنها به قصد دفاع از خود به مقابله با اين اوباش برآمده است. در تمامی سالهای سياه جمهوری اسلامی حتی يک نمونه که جوان ايرانیِ فعال در جنبشِ دمکراتيکِ واقعا موجود کشور پيشقدم در خشونت شده باشد, وجود ندارد. در تمامی تهاجماتی که توسط اراذل حکومتی به دانشگاههای کشور صورت پذيرفته, از انقلاب فرهنگی جمهوری اسلامی تا کنون, همواره اين گروه از جوانان ايرانی موضعی تدافعی داشته اند. درنتيجه با زبانی که اين « جوان ِ ايرانی » برای بيان مکنونات قلبی خود برگزيده می توان حدس زد که اين « جوانِ ايراني » به اين گروه تعلق نداشته و ارتباطی با جنبش دمکراتيکِ جاری و واقعا موجود داخل کشور ندارد. بخشی ديگر از پديده ی موسوم به « جوانِ ايرانی» در اين زمينه کارنامه ای پر از رذالت از خود باقی گذاشته, حمله ی مسلحانه به نهادهای دمکراتيک و تجمعات دانشجويی ( اوباش موسوم به بسيج دانشجويی), ترور مسلحانه مخالفين و منتقدين حکومتی حتی از جمع خودی های ديروز ( سعيد عسکر), و حمله, بمب گذاری, به آتش کشيدن, ... و تعطيلی همه ی روزنامه ها و مطبوعه های غيرحکومتی ( قاضی جوان جمهوری اسلامی, سعيد مرتضوی ), تنها بخش بسيار کوچکی از رديف اعمالش است. اين « جوانِ ايرانی» را نه به دليل عقايدش, بلکه به علتِ عملکردش تنها می توان « جوانِ فاشيست ايرانی» نام نهاد. فاشيسم جريانِ فکری ای که در ايران و ميان دسته ی بسيار معدود و محدودی از جوانانِ ايرانی طرفدارانی دارد ؛ در داخلِ کشور اين گروه را در ميانِ اعضا و فعالينِ عقيدتی بسيج و در خارج از کشور در ميانِ سرسپردگان رژيم سابقِ حکومتی ايران می توان تشخيص داد. از اين پس با توجه به اينکه تهديدات اين « جوانِ ايرانی» هيچ ارتباطی با روشِ استدلال و ابراز عقيده یِ جنبش قدرتمند و گسترده ی دانشجويی ايران ندارد, از اين پس او را « جوانِ فاشيست ايرانی » می نامم.
2- اين « جوانِ فاشيست ايرانی » به احتمال زياد مقيم داخل کشور نيز نيست.
با توجه به حضور پر رنگ زبان انگليسی در مدارس و مراکز آموزشی ايران, مشترکينِ جوانِ اينترنت در ايران و در بسياری نقاط اروپا و امريکای شمالی, عمدتا آدرس اينترنتی مجانی خود را نزد سرويس دهنده هايی از نوع, Yahoo, Hotmail و gmail انتخاب می کنند ؛ درصد سرويس دهنده های فرانسه زبان و يا ايتاليايی نزد مشترکين اينترنتی ايرانی بسيار محدود است, به جز مشترکين و افرادی که مقيم اين حوزه ی اروپا و عمدتا کشورهای فرانسه زبان هستند.
سرويس دهنده ی نامه ی اينترنتی اين « جوان ايرانی » Free.fr است, يعنی سرويسی دهنده ای مجانی در فرانسه, که عمدتا توسط مشترکينی در کشورهای فرانسه زبان مورد استفاده قرار می گيرد, عمده مشترکين اين سرويس را می بايست در فرانسه, بلژيک, سويس و تعدادی از جوامع فرانسه زبان افريقايی جستجو نمود, از آنجا که رقم ايرانيان مقيم افريقا بسيار محدود و تقريبا قريب به صفر است, و اينکه اين سرويس به نسبت سرويس دهنده هايی چون Laposte.net و چند سرويس دهنده ی ديگر مقيم فرانسه سرويسی مناسب تر ارائه می دهد, در نتيجه از اقبال ايرانيان مقيم فرانسه, بلژيک و سويس برخوردار شده است ؛ می توان حدس زد که « جوانِ فاشيستِ ايرانی» مقيم يکی از کشورهای فرانسه, بلژيک و يا سويس باشد.
3- به نظر می رسد اين « جوانِ فاشيستِ ايراني » مدت زيادی نيست که به اروپا و يکی از کشورهای نامبرده مهاجرت کرده.
ايشان احتمالا زبان جامعه ی ميزبان را نمی داند, در ضمن چيز زيادی از اينترنت نيز نمی داند و آشنايی اش با اينترنت به سالهای اخير برمی گردد. هنوز اطلاع ندارد که در اروپا و جوامعی که قانون و نه تهديد و ارعاب بر آن حاکم است, ارعاب و وحشت افکنی جرمی سنگين محسوب شده و مستوجب مجازات و تعقيب قانونی خواهد بود. اين « جوان فاشيست ايرانی » اگر سواد مطالعه ی زبانِ جامعه ی ميزبان را می داشت, پيش از ارسالِ نامه ای اينترنتی حاویِ تهديدِ به قتل و کشتار در آن حتما نگاهی به قراردادِ نوشته شده و پذيرفته شده از جانب خود با موسسه ی Free.fr می کرد. با مطالعه ی مجدد تبصره های مختلف بند چهارم آن متوجه خواهد شد که در قرارداد خود پذيرفته است که استفاده ی نابجا از اين آدرس و سرويس اين کمپانی می تواند برايش دردسر ساز باشد, وحتی اجازه ی اقامتش در کشوری که در آن سکنی گزيده را با موانعی دشوار روبرو کند.
ايشان با انديشيدنی مجدد به آنچه کرده است حتما به ياد خواهد آورد که زمانی که اين آدرس اينترنتی را تاسيس نموده, آدرس و مشخصات خود را نيز در همان جا گذاشته و مراجعه ی پليس به کمپانی Free.fr به سادگی اين « جوانِ فاشيستِ ايرانی » را معرفی خواهد کرد.
4- اين « جوانِ فاشيست ايرانی » مهاجر نيست.
عمده ی جوانان اخيرا مهاجر ايرانی از سطح دانش و تحصيلاتی بالا برخوردارند, عمدتا با استدلال, مباحثه و پذيرش عقايد و آرای مخالفين فکری خود آشنايند و درصد بالايی از آنان از فعالين جنبش دانشجويی جاری و واقعا موجود داخل کشور بوده اند ؛. اما در مورد اين « جوانِ فاشيست ايرانی» از نحوه ی استدلال و تهديداتی که در نامه ی کوتاهِ خود برای امری واهی طرح کرده می توان حدس زد که ايشان فردی است تا حدودی کم سواد.
5- در سراسر مطلبِ کوتاه من تحت عنوان « نيما راشدان, روزنامه نگاری ارزان ! » حتی يک بار در دفاع و يا حمله به هيچ مليتی چيزی گفته نشده. اتفاقا بخش بزرگی از مطلبِ مورد نظر به نقد عملکردِ اياد علاوی ( عرب ) و نشان دادن تشابه رفتاری ايشان و نيروهای اشغالگر امريکايی در عراق با حکام جمهوری اسلامی بوده است. در هيچ کجای آن مطلب از دشمنی موجود و يا غير موجود ميانِ ايرانی و عرب ( آنطور که « جوان فاشيست ايرانی » در گفتار خود طرح نموده ) سخنی گفته نشده. در سطور کوتاه کنونی قصد تکرار قطعاتی از مطلب مذکور را ندارم و علاقمندان را به مطالعه ی مجدد آن دعوت می کنم.
6- از آنجا که يقينا آقای راشدان نيز با اين روش برخورد عقايد بيگانه و چنين روشی را نمی پسندند, مطمئنم که ايشان نيز در يافتن اين « جوانِ فاشيست ايرانی» که احتمالا در حوزه ی يکی از کشورهای نامبرده زندگی می کند, بهره ی زيادی از سواد نبرده و حتی می تواند فرستاده ای از جانب تروريست های حکومتی در ايران باشد, به من و پليس اين جوامع کمک خواهد کرد ؛ يقينا ايشان نيز با من موافقند که دستگيری و اخراج اين دسته از تروريست ها در درجه ی اول به پاکسازی فضای حيات ايرانيان در اروپا و امريکای شمالی ياری خواهد رساند و ديگر اينکه چهره ی مخدوش شده ی « جوانِ ايرانی » را همانطور که واقعا بايد باشد, منزه از هر نوع تهديد, ارعاب و تروريسم خواهد نمود.
رونوشت به آقای نيما راشدان
رونوشت به پايگاه خبری گويا نيوز
رونوشت به مجموعه پايگاه های خبری ايرانی مقيم در خارج از ايران
سه شنبه سوم آذر ماه 1383
سيامند
[email protected]