درباره انگیزه های تولید اقرارهای تحمیلی در جمهوری اسلامی
انتشار نامه های سرگشاده چند وبلاگ نویس که به مصاحبه های تحمیلی برخی نویسندگان و روزنامه نویسان زندانی در سال های گذشته شباهت می برد بحث هایی را در باره دلایل ادامه این گونه شیوه ها برانگیخته است. شواهد عینی بسیاری نشان می دهند که برنامه ریزان و مجریان مصاحبه های تحمیلی، و انواع دیگر «اقرارهای اجباری»، می دانند که اکثریت مردم ایران و جهان، حتا بخش قابل توجهی از هواداران سرسخت بنیادگرایان، این گونه نامه ها و مصاحبه ها را باور نکرده و آن را نشانه ایی از شکنجه های روانی و جسمی و حاصل روش های پیشرفته اقرارگیری ارزیابی می کنند. ادامه این شیوه، به رغم آگاهی همگانی بر روش های تولید نامه ها و مصاحبه ها، و به رغم آگاهی تولید کنندگان بر تاثیرات منفی آن ، این پرسش را مطرح کرده است که تولید کنندگان این برنامه ها چه اهدافی را دنبال می کنند.
برای شناخت هدف های اقرارهای اجباری سه مرحله متمایز این شیوه را در ایران باید در نظر داشت.
در دوره اول، سال های نخست پیروزی انقلاب اسلامی، پخش مصاحبه های تحمیلی رهبران سازمان های اپوزیسیون، از جمله رهبران حزب توده و مجاهدین خلق، ابزاری مفید، مناسب و کارا در جنگ روانی و در مبارزه تبلیغاتی علیه مخالفان تلقی می شد. بسیاری از مردم، دست کم انبوهی از هواداران نظام، که از روش های تولید این برنامه ها بی خبر بودند، این گونه مصاحبه ها را باور کرده و در مواضع خود پا بر جا تر می شدند. جلب حمایت بیش تر موافقان نظام و کشاندن اعضاء و هواداران سازمان های مخالف به سرخوردگی، ناامیدی و تناقصات فکری و روانی از هدف های مهم اقرارهای اجباری در این دوره بود . در نظام ارزشی مطلق گرای غالب بر فضای سیاسی ایران آن روزگار، وظیفه اصلی زندانی سیاسی، به ویژه رهبران، مقاومت مطلق در برابر بازجویان و دفاع آشکار از مواضع حزبی بود. حتا سازمان های سیاسی با تجربه، از ابعاد شکنجه های روانی و جسمی و کارایی روش های پیشرفته خرد کردن زندانیان و اقرارگیری تصویر روشنی نداشته و تن دادن رهبران به مصاحبه های اجباری را ضعف یا خیانت تلقی می کردند. از این روی با پخش هر مصاحبه، مصاحبه کننده اعتبار و حیثیت سیاسی و شخصی خود را، حتا در میان خانواده ، دوستان و طرفداران خود، از دست می داد و اگر زنده می ماند منزوی و از نظر سیاسی خنثا می شد.
گرچه محافل جهانی حقوق بشر با آگاهی بر شیوه های استالینی در کشورهای سوسیالیستی اقرارهای اجباری را برهان آشکاری بر شکنجه های جسمی و روانی دانسته و زبان به اعتراض می گشودند اما کارایی های داخلی این شیوه، به ویژه در آن هنگامه که جمهوری اسلامی با اپوزیسیون سازمان یافته درگیر و در حال تثبیت خود بود، بر زیان های آن می چربید.
تولید و پخش متن اقرارهای اجباری به داستان نویسی شباهت بسیار می برد. «واقعیت داستانی» باید از ساختاری باور پذیر برخوردار بوده و به همه تناقضات و پرسش های احتمالی در باره خود پاسخ دهد. در یک داستان خوش ساخت، عناصری از «واقعیت» با «تخیل» نویسنده چنان درهم می آمیزند که خیال واقعیتی تردید ناپذیر جلوه می کند.
در اقرارهای تحمیلی نیز «عناصری واقعی» از زندگی خصوصی و اجتماعی قربانی با «عناصری جعلی» ترکیب می شوند. نسبت، بافت و نحوه ترکیب «تخیل» و «واقعیت» در داستان، و «جعل» و « واقعیت» در اقرارهای اجباری، نقش مهمی در باور پذیری آن ها دارند. به گفته متخصصان جنگ روانی افراط در تولید اقرارهای اجباری و ترکیب نامعقول و ناشیانه جعل و واقعیت، به تدریج ، از کارایی اقرارهای اجباری کاسته و آگاهی همگانی بر شیوه های تولید به نتیجه معکوس انجامید.
دوران دوم اقرارهایی تحمیلی پس از سرکوب مخالفان سازمان یافته سیاسی در دهه 60 آغاز شد. در این دوران روشنفکران منفرد، تولید کنندگان فرآورده های فرهنگی، در عرصه ادبیات، هنر و مطبوعات فعال شده و بخش های مهم و با نفودی از جامعه، به ویژه در نسل های نوخاسته ، را جذب کردند. هنرمندان و نویسندگان غیر حکومتی و منتقد و مجله های فرهنگی غیر اسلامی مستقل به اتوریته های فرهنگی در میان لایه های اهل مطالعه بدل شدند. گروه های روشنفکری چون « کانون نویسندگان» و روزنامه نویسان مستقل خواستار آزادی بیان و فعالیت علنی نهادهای صنفی خود بودند. انقلاب ارتباطات با برنامه های رادیویی و تلویزیونی ماهواره ای و اینترنت سد سانسور و خود سانسوری را ذوب و فرهنگ رسانه های بزرگ جهانی، و رسانه های فارسی زبان خارج از کشور، در میان توده های مردم راه یافت. روحانیون لایه ای بودند با فرهنگ و واقف به کارایی و تاثیر فرهنگ بر جامعه اما جهموری اسلامی در تولید متفکران، هنرمندان و داستان نویسان اسلامی ناکام مانده بود. پس از جنگ ارزش های انقلابی در برخورد با واقعیت های سخت زمینی به تدریج جاذبه های خود را از دست می دادند. روی گردانی اکثریت جامعه از این ارزش ها، خشم، خشونت و سرخوردگی حزب الله معتقد به ارزش های سال های اول انقلاب و جنگ را برمی انگیخت. نظام مکتبی با گرایش روزافزون مردم ، به ویژه جوانان، به فرهنگ و ارزش های غیر اسلامی و اغلب غربی و نفوذ روزافزون روشنفکران رو به رو شده بود و در پاسخ به این موقعیت «مبارزه با تهاجم فرهنگی» را در دستور روز قرار داد.
« نظریه تهاجم فرهنگی» بر آن بود که غرب توطئه سازمان یافته ای را علیه جمهوری اسلامی در عرصه فرهنگی تدوین و در دست اجرا دارد. غرب در این توطئه از رسانه ها، ادبیات و هنر بهره می گیرد تا با تضعیف فرهنگ اسلامی و جایگزینی «فرهنگ غربی» سلطه خود بر ایران زنده کند. همه دست آوردهای فرهنگی بشریت از رنسانس به بعد: عقل گرایی، اومانیزم، لیبرالیزم، دموکراسی، سبک ها و مکتب های ادبی چند قرن اخیر در مقوله «فرهنگ مهاجم غرب» طبقه بندی و اکثریت دیگر اندیشان به «اسب تروا» و «سربازان فرهنگ غرب» ملقب شدند. برای «حفظ هویت اسلامی و مبارزه با تهاجم فرهنگی» در سال ها 70 «برخورد امنیتی در عرصه فرهنگ» تصویب و بخش فرهنگی وزارت اطلاعات تقویت شد. اما تئوری تهاجم فرهنگی، چون هر نظریه انتزاعی دیگر، برای اکثریت مردم، به ویژه گروه های حزب الله، قابل فهم نبود. برانگیختن مردم به مبارزه با «فعالیت سازمان یافته جاسوسان فاسد غرب»، از محورهای اصلی تئوری تهاجم فرهنگی بود اما کشاندن توده های غیر روشنفکری جامعه به جنگ با یک نظریه انتزاعی دشوار بود. برای برانگیختن مردم در این زمینه به نمونه های عینی، به «روشنفکران فاسد سر سپرده غرب»، نیازمند بودند تا با معرفی آن ها به مردم خطر را ملموس و مشهود نشان دهند.
تولید نمونه های عینی، برای تئوری تهاجم فرهنگی، ترساندن روشنفکران و بازداشتن آن ها از فعالیت های فرهنگی و صنفی و احیانا سیاسی، بی اعتبار کردن و منزوی کردن چهره های سرشناس فرهنگی و سیاسی از اهداف مهم «اقرارهای تحمیلی» در مرحله دوم بود.
شکنجه های روانی و جسمی و روش های پیشرفته اقرار گیری بلوک سوسیالیستی به کار گرفته شد تا قربانیان خود و همکاران و دوستان خود را به جاسوسی و فساد متهم کنند. در متن نامه ها و مصاحبه های تحمیلی و در برنامه معروف «هویت» همجنس بازی، برای قربانیانی که سابقه مذهبی داشتند و روابط نامشروع، برای کسانی که به لایسیته شهره بودند، جاسوسی و دریافت کمک های مالی و رهنمودهای فکری از آژانس های اطلاعاتی کشورهای غربی، همکاری با ضد انقلاب خارج از کشور، مصرف مواد مخدر و نوشیدن مشروبات الکلی، برای هر دو گروه، از اتهامات تکراری بود. قربانیان را از میان چهره های فعال، مشهور و با نفوذ در عرصه فرهنگ بر می گزیدند. سرکوب این یا آن موج انتقادی رو به گسترش از راه ترساندن فعالان آن نیز، در انتخاب قربانی، زمان بازداشت و پخش اقرارهای اجباری نقش مهمی داشت. برای خلق رعب و وحشت قتل نیز در دستور کار قرار گرفت.
اما طراحان و مجریان برخورد امنیتی با تهاجم فرهنگی تفاوت سازمان های سیاسی و روشنفکران منفرد و تفاوت سال های اول انقلاب با دهه های اخیر را نادیده گرفته بودند. اقرارهای اجباری رهبران سیاسیکار سازمان های اپوزیسیون، در سال هایی که هنوز اکثریت مردم از انقلاب حمایت می کردند، شیوه ای کارا بود و نتایجی مفید برای دست اندرکاران به بار آورد. مصاحبه های تحمیلی روشنفکران منفرد فرهنگیکار، در دهه های اخیر که نارضایتی ها افزایش یافته است، اما جز تاثیر منفی دست آوردی نداشت. انتشار نامه ها و گزارش قربانیان از شیوه تولید اقرارهای تحمیلی بر شهرت و اعتبار آنان افزود و بسیاری از کارکردهای اقرارهای اجباری را خنثا کرد. جامعه فرهنگی و سیاسی نیز شناخت بیش تری از روش های تولید مصاحبه های تحمیلی به دست آورده بود و برخوردی متفاوت با برخورد هواداران سازمان های سیاسی در مرحله نخستین اقرارهای اجباری داشت. روایت های متعدد قربانیان، بافت نامعقول اقرارها و افراط در به کار گیری این شیوه کارکردهای مهم آن را خنثا کرد.
قتل های موسوم به زنجیره ای، نقطه عطفی در مبارزه با تهاجم فرهنگی بود. در این مورد نیز ترس و سکوت جای خود را به اعتراض گسترده داد. پس از افشای قتل های زنجیره ای امید می رفت که اقرارهای اجباری نیز متوقف شود. اما مصاحبه سیامک پور زند، روزنامه نویس کهنسال و انتشار اقرارهای اخیر چند وبلاگ نویس، با همان مشخصه های همیشگی و البته ناشیانه تر و برهنه تر، نشان از ادامه دوران سوم اقرارهای اجباری در ایران دارد.
در این مرحله به جای وزارت اطلاعات نهادهای دیگری در قوه قضاییه دست اندرکاراند. اهداف متنوع و متعدد مراحل اول و دوم و اغلب توجیه های نظری اقرارهای اجباری، حتا در میان بخش های مهمی از هواداران شیوه های خشن، توجیه و کارایی های خود را از دست داده اند. در این مرحله « مقابله با امواج مقطعی با بهره گیری از اقتدارترس» به تنها هدف و توجیه اقرارهای اجباری بدل شده است.
فضای بسته رسانه ها در ایران ، نیاز نسل جوان به گفت و گوی آزاد و امکاناتی که اینترنت به ارمغان می آورد، به موج گسترده وبلاگ نویسی در میان جوانان دامن زده است. در این موج جدید به جای چهره های سرشناس فرهنگی و سیاسی، انبوهی از جوانان مشتاق به میدان آمده اند. گرچه متن اقرارهای اخیر، با نام بردن از برخی فعالان جبهه دوم خرداد، آنان را به پرونده سازی تهدید می کند، اما ترساندن و ایجاد فضای رعب و وحشت برای مقابله با موج وبلاگ نویسی را می توان پیام اصلی و شاید تنها هدف اقرارهای اجباری اخیر تلقی کرد.
ارزیابی نتایج مرحله سوم اقرارهای تحمیلی زودهنگام به نظر می رسد اما از آن روی که نسل جوان ایران به پنجره های ارتباط، به رسانه هایی برای بیان خود، نیاز دارد و از آن جا که ترس همواره احساسی گذرا است و نیاز بنیادین همیشه بر ترس غلبه خواهد کرد بعید است که مرحله سوم اقرارهای اجباری در تحقق اهداف خود موفق باشد.