یکشنبه 29 آذر 1383

شعاعيان، چپ نوانديش، گزارشى از كتاب "مصطفى شعاعيان،يگانه متفكر تنها"، مجيد يوسفى، شرق

«مصطفى شعاعيان يگانه مرد تنها» كه در سال هاى دهه چهل ناگهان نامش بر سر زبان ها افتاد، يكى از مهمترين حلقه هاى مفقوده جريان چپ در ايران بود كه تا به امروز كمتر پيرامون او سخن رفت. او حلقه واسطه بين نيروهاى چپ از تروتسكيست ها تا گروه طوفان از شاخه نظامى حزب توده تا سازمان چريك ها و از همه مهمتر بين فعالان جبهه ملى بود. بعدها دوستى و همراهى او با جلال آل احمد و خليل ملكى در بين گروه هاى ماركسيستى از اهميت قابل توجهى برخوردار گشت. مهمترين وجه زندگى شعاعيان تنوع در نوع روابط و جريان هاى سياسى بود به حدى كه نمى توان او را در هيچ كدام از دسته هاى سياسى سال هاى دهه چهل و ۵۰ تعريف نمود، به همين جهت بسيارى براين اعتقادند كه طى ۵۰ سال اخير در ميان فعالين چپ سياسى ايران شخصيت ممتازى محسوب مى شد، به حدى كه جايگاه و سطح انديشه او در ميان همگنانش در سال هاى دهه ۳۰ و ۴۰ بى بديل است، از جمله مولفه هاى انديشه هايش كه در ۱۰ سال آخر زندگى خود برجاى نهاد مى توان به اعتراض او به جريان چپ اردوگاهى در زمانى كه روشنفكران زيادى به آن دلبسته بودند و از سوى ديگر به جنبش ميرزاكوچك نقد بى رحمانه اى وارد نمود، شايد مهمترين نقد او به نمايندگان كمونيست هاى قديمى همچون پيشه ورى، سلطان زاده و اردشير آوانسيان بود كه آنان را به ديده يك پدرخوانده بى ريشه مى دانست و نخستين بار همو بود كه ديدگاه اصلاح «از بالا به پايين» را مورد نقد قرار داد و جامعه سياسى ايران را وارد مرحله جديدى از بازخوانى انديشه هاى سياسى كرد. به همين جهت و به بهانه انتشار كتاب «مصطفى شعاعيان يگانه مرد تنها» اثر هوشنگ ماهرويان كه به همت انتشارات بازتاب نگار در ماه گذشته منتشر شد اين گزارش تهيه شد. در اين گزارش مرتضى ثاقب فر مترجم، مورخ و از فعالين سياسى جريان چپ و محمدرضا پورجعفرى داستان نويس و فعال سياسى دهه ۳۰ و ۴۰ كه دوستى او با شعاعيان عمر چندانى نپاييد و مسعود سفيرى نويسنده و روزنامه نگار به آرا و انديشه هاى شعاعيان پرداختند.
تاريخ و جنبش چپ در ايران يكى از حلقه هاى سياسى است كه هيچگاه نشده كه تاريخ احزاب ايران را بى ياد و اشاره آن آغاز يا به اتمام رساند. در ميان اين جريان هفتادساله چند تنى هستند كه در مدخل و بستر مباحث جريان چپ نام آنان به كرات شنيده مى شود، اين نام ها بيش از آنكه جريان چپ به آنان اعتبار بخشد خود معتبرتر از آنند كه از جريانى وام گيرند. مصطفى شعاعيان از اين حيث شايد در دهه ۴۰ يكى از آن نام هاست. مهمترين ويژگى او شايد اين باشد كه بيش از اين كه يك نام باشد يك بار معنايى است كه روند رو به رشد تحركات چريكى را در اذهان متبادر مى سازد. مسعود سفيرى روزنامه نگار او را حاصل يك اتفاق تاريخى مى داند و معتقد است: «نسل امروز از زواياى مختلف زندگى شعاعيان هيچ آشنايى ندارد اما اگر در تهران بخواهد كتاب رزا لوگزامبورگ را مطالعه كند و يا به بحث بگذارد، شايد ده كتاب از خاطرات خانوادگى و دوران كودكى اش موجود باشد كه به او كمك كند تا در مورد او تحليل و قضاوت كند. اين معضل ممكن است به جامعه و به فرهنگ ما بازگردد كه هنوز تكليف خود را با برخى سنت ها روشن نساخته است و به همين جهت طبيعى است كه انديشمندى چون شعاعيان در دهه ۵۰ و در دنياى پرتنش آن زمان زيستى چريك وار داشته باشد. اولين كتابى كه به شكل جدى در دوران دانش آموزى خواندم يكى از كتاب هاى مصطفى شعاعيان بود كه در مورد جنگ و اصلاح نوشته شده بود و در واقع مصداق عملى تفاوت انقلاب و اصلاح را در آن به بحث مى گذاشت و نخستين بار ديدگاه «اصلاح از بالا به پايين» ديدگاه ايشان بود كه در مورد سيدجمال مطرح شد و بعد به تحليل نهضت جنگل پرداخت و به اعتقاد خودم در فضاى آن روز و گرماگرم هيجانات سياسى دهه ۴۰ نقد بى رحمانه اى بود.
اما در مورد افق ديد او و اينكه او در كدام دسته بندى ها مى گنجيد، هنوز هم معتقدم كه اگر بخواهيم او را در تقسيم بندى حزبى قرار دهيم من او را نزديك به پديده كاسترو يا مائو قرار مى دهم كه بومى گراتر از ديگر ماركسيست ها بود اما آنچه كه ايشان را از ديگران متمايز مى ساخت اين كه برخلاف بقيه چپ ها فرصت بيشترى براى مطالعه داشت چون سن بيشترى را تجربه كرده بود. در واقع وقتى كه خودكشى مى كند، حدوداً ۴۰ سالش بود ولى بقيه چپ ها و انشعابيون آن و اعضاى چريكى حزب توده كمتر به آن سن مى رسند، به همين جهت آن سلطه توده گرايانه و كمبود مطالعه در غالب اين آدم ها، آسيب هايى برعليه وضع موجود مى رساند. جنبش چريكى دهه ۵۰ آخرين حلقه اى بود كه با شاه روبه رو مى شد و مى خواست كار را يكسره كند، به تعبير آقاى بازرگان «ما آخرين نسلى هستيم كه با زبان قانون با دستگاه حاكمه سخن مى گوييم» چون حكومت بعد از سال ۴۲ همه راه ها را بست تا جنبش هاى چريكى شكل نگيرد. يك بخش از آن را بچه هاى مسلمان و انجمن هاى اسلامى شكل مى دهند، بخشى از آن را هم بيژن جزنى در سازمان چريكى سازماندهى مى كند و بخش ديگر آن را شعاعيان سازمان مى دهد. از سوى ديگر اميرپرويز پويان را مى بينيم كه در ۲۳ سالگى كتاب «هم استراتژى و هم تاكتيك» را نوشت، من نمى دانم پشتوانه فرهنگى و مطالعاتى اميرپرويز پويان چگونه بود. البته قصد آن را ندارم به راهى كه پويان رفته اعتراض كنم و آن را نقد كنم چه آنكه در جايگاه نقد نشسته ام و چنانچه اگر اين دوره را نقد كنيم، نقد بى رحمانه اى مى شود و براى كسانى كه جانشان را براى آزادى فدا كردند شايد يك مقدار ناجوانمردانه باشد اما بررسى كنيم تعداد كتاب هايى كه به زبان فارسى در آن دهه از جنبش هاى چپ در جهان ترجمه شده بود در ايران چه تعداد به زبان فارسى ترجمه شد، آيا چريك ها به اندازه كافى فرصت داشتند كه به زبان انگليسى مسلط شوند؟ يا آثارى كه به زبان خارجى منتشر مى شد را ترجمه كنند و آثار جهانى چپ را به روز بخوانند؟ بنابراين بررسى كنيم چند اثر از اين مجموعه ها خوانده شد؟ اين جنبش به اعتقاد من يك بخشى از آن را توده اى ها حمايت مى كردند و اصلاً در اختيار كسى نبود. انتشارات پروگرس در شوروى كتاب ها را چاپ مى كرد و قاچاقى وارد ايران مى كرد و توسط شبكه قاچاق توزيع مى شد و يك عده اى هم مطالعه مى كردند و بعضى ها به صورت رسمى آن را مورد بازخوانى قرار مى دادند ولى باز هم در سيطره چپ هاى آن عصر بود. من مى خواهم به اين نكته تاكيد كنم كه اساس تفكر دموكراتيك در آن دوره بسيار ناممكن و نادر بود.»
فضاى حاكم بر سال هاى چهل و پنجاه به گونه اى بود كه امكان مطالعه عميق را برنمى تابيد اگرچه گروه هايى از خانواده هايى بودند كه بدون ورود به جريان سياسى مشغول مباحث علمى بوده و خود را درگير مباحث فنى مى كردند. اما سطوح و چشم انداز مباحث عميق اجتماعى و سياسى در سطح خرد و ناچيز بود. مرتضى ثاقب فر مى گويد: «در آن زمان مهمترين مشكل فقدان آگاهى از زبان خارجى بود، ولى شعاعيان با همان ترجمه هاى فارسى و استعداد بى بديلش توانست خوب رشد كند. شعاعيان زمانى كه جامعه ايران را در مقطع زمانى ۱۰۰ سال اخير، مورد مطالعه قرار داد، به اين واقعيت دست يافت كه سلطان زاده، پيشه ورى و ديگرانى كه آن سوى مرز دستور مى گرفتند چندان نيروهاى اجتماعى كارآزموده و معتبرى نبودند. اينها هم به رغم اسطوره سازى كه حزب پيرامون آنها شكل داد، چيز مهمى نمى فهميدند، در سطح بالاتر حتى لنين هم بيش از اندازه بزرگ شده بود. از سوى ديگر، به رغم نظر آقاى سفيرى كه معتقد است كه ايشان در چارچوب نگاه ايدئولوژيك و حزبى، به مائو و فيدل كاسترو نزديك است من چنين اعتقادى ندارم، او در كتاب هاى خودش مى گويد: «شرايط چين هم چيزى مثل شوروى است» دقيقاً اين اصطلاح را استفاده مى كند اما شعاعيان يك مقدار جاهل مسلك بود و حتى فيزيك بدنى او هم همين طور گواهى مى داد. ولى او در همين مدت به واقعيت مهمى دست يافت، پس اساس فرهنگ گروه شعاعيان همين بود، مثلاً نادر شايگان از همان نوجوانى كه با او آشنا شدم مى گفت هگل را بخوان بنابراين اين گونه نبود كه آقايان فرصت مطالعه عميق نداشتند، بيژن جزنى در دانشگاه فلسفه خوانده بود، اما مشكل اين بود كه اينها فهم وسيعى از جهان معاصر نداشتند، فهمى حتى از تاريخ كهن ايرانيان نداشتند، شعاعيان يك آرمان پرست بود. او همانند مصدق، اميركبير و... مى انديشيد و گمان مى كرد، ما واقعاً مى توانيم مستقل از قدرت هاى جهانى هركارى انجام دهيم و از قضا در همين نقطه اشتباه مى كرد. مصطفى شعاعيان، جزنى، روزبه و... حتى خود مصدق اشتباه مى كردند، مصدق به خودش اين اجازه را مى داد كه معادله جهانى را به تنهايى تغيير دهد، چون خود را بانى ملى شدن نفت مى دانست، مصدق معتقد بود: «از تضاد بين انگليس و آمريكا استفاده مى كنيم و پاى آمريكا را به ميدان مى كشيم تا انگليس را از كشور به بيرون رانيم» و عملاً هم اين كار را كرد و انگليس هم رفت، اما قضيه به همين سادگى تمام نشد، بعد ديديم كه چه اتفاقى افتاد، جامعه ما از فردايى كه مصدق را به احمدآباد بردند، نزديك به يك دهه هزينه آن تفكر را داد، از ديگر ابعاد فرهنگى جهل اين بود كه سال ها توطئه انگليسى ها را در پشت خيلى از مناسبات سياسى در ذهن ما فرو كرده بودند كه رضا شاه به كمك انگليسى ها آمده است، همين طور به محمدرضا شاه چنين نسبتى مى دادند، اما ما اينها را يك نوع جهل فرهنگى مى دانيم كه جوان ۲۰ ساله اى همانند شاه با ابرقدرت هايى چون آمريكا، انگليس و شوروى بتواند در اين سطح بندبازى كند تا موقعيت ايران حفظ شود، بنابراين مى خواهم نتيجه بگيرم كه مسئله «فرهنگ جهل» شامل همه گروه ها مى شود و مختص به شعاعيان، مصدق و شاه نيست و هنوز هم اين جهل وجود دارد، چون متاسفانه در ما نهادينه شده است.»

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

نگاه و دغدغه هاى شعاعيان يكى ديگر از نكاتى است كه جامعه سياسى آن روز به شدت تحت تاثير او بود حتى پس از مرگ او بسيارى آراى او را به نفع خود مصادره كرده و او را متعلق به جريان خود مى دانستند، شايد جذابيت شعاعيان اين بود كه به هيچ گروهى و ايدئولوژى دلبسته نشد نقد بى رحمانه او به جريان چپ اردوگاهى و چپگرايان ارتدوكس جنبه مهم آرا و نظريات او به شمار مى رفت محمدرضا پورجعفرى نگاه غيرايدئولوژيك او را مورد توجه قرار داده و معتقد است كه اصولاً در جامعه آن روز بيشتر گرايش ايدئولوژيك بود كه به فرد و انديشه فردى اهميت مى داد به همين جهت بايد بررسى كنيم چه عاملى شعاعيان را از گروه هاى ديگر چپ متمايز مى ساخت. «اصولاً هر جريان سياسى در هر جاى دنيا وقتى تبديل به مسئله ايدئولوژيك مى شود محدوديت ها و قيدوبندهايى براى خودش دارد. يكى از اين محدوديت ها به شكل سازمانى آن برمى گردد، افرادى كه در گروهى تعريف مى شوند وقتى كه مى پذيرند بايد همه به يك صورت فكر كنند و براساس يك نوع فكر عمل كنند، اين برخورد ايدئولوژيك است و در هر انديشه اى صادق است. اگر فرد صرفاً فكر كند كه ماركسيست است و در يك گروه تعريف مى شود و آثار ماركس را مى خواند و آن را تبليغ مى كند، اين هم ايدئولوژيك است. اين گروه بايد به ضوابط در آن گروه پايبند باشد و از آن تخطى نكند و هر گروه ديگر را كه در مقابل و يا در كنار آن باشد نبايد قبول كند. در واقع تفاوت مصطفى شعاعيان با ديگران اين بود كه هر نوع برخورد ايدئولوژيك را زير سئوال مى برد و يك نوع اهميت و ارزش براى انديشيدن قائل بود نه متمركز شدن بر روى آن تفكر، اين از يك دموكراسى محض درونى در او سرچشمه مى گرفت كه در جامعه ما بسيار نادر است، شعاعيان در آن شرايط فكر مى كرد كه آيا در اين مسائل هيچ اشكالى نيست، همه چيز مرتب است؟ واقعيت اين است گروه هاى ديگر پشت اين ايدئولوژى بودند، اگر حرف شما با حرف آنها و طبعاً همين طور عملى كه بايد انجام مى دادند سازگار بود شما را مى پذيرفتند و بالعكس. آنها هيچ گاه توجه نمى كردند كه ديگران شايد درست بگويند و خودشان اشتباه كنند چون ايدئولوژيك بود و ايدئولوژيك يك نوع تقدس براى انديشه طرف به وجود مى آورد.»
كتاب «شعاعيان يگانه مرد تنها» كه ۳۰ سال پس از مرگ او منتشر مى شود نكاتى را مورد توجه قرار داده كه حائز اهميت است. مسعود سفيرى مى گويد: كتاب داراى چندين اشاره است كه از نكات مهم تاريخى است. به عنوان مثال در كتاب اشاره شده است كه مرضيه اسكويى را سازمان چريك ها از گروه شعاعيان مى گيرند، در نتيجه مشخص مى شود كه شعاعيان يك گروه داشته است و در حد عضوگيرى مطرح بوده و در هر حال ممكن است كه هسته اوليه آن شكل گرفته باشد و خيلى هم محتاط عمل مى كرده است. اين نوع جابه جايى نيروها معمولاً در جنبش هاى چريكى خيلى به ندرت اتفاق مى افتد، بنابراين مرضيه اسكويى مى تواند از گروه شعاعيان جدا شود و به سازمان چريكى بپيوندد. دومين نكته، آشنايى او با خليل ملكى و جلال آل احمد است كه به نظر من در شكل گيرى تفكر شعاعيان خيلى مهم است. يعنى ما پديده اى به نام خليل ملكى داريم كه اولين ضربه را به پيكر چپ اردوگاهى در ايران وارد كرد كه اساساً امكان پذير نبود كه در آن مقطع جريان چپى در دنيا شكل بگيرد كه اردوگاهى نباشد. نه به خاطر اينكه ما همسايه شوروى هستيم و نمى توانستيم از سيطره شوروى كنار بياييم، به خاطر اينكه آن پشتوانه فلسفى كه در اروپا وجود داشت در ايران بسترسازى نشده بود و همين پشتوانه بعدها منجر به چپ هاى اروپا شد، بنابراين چپ هاى اروپا كه به صورت اردوگاهى بود در جامعه اى مثل جامعه ما اصلاً امكان شكل گيرى اين نوع تفكر نبود و اصلاً آن سيطره فكرى وجود نداشت. بنابراين شعاعيان زمانى كه با خليل ملكى و آل احمد آشنا مى شود در واقع راه خود را مى يابد، حتى اگر شعاعيان هم در مرحله ترديد بوده باشد، در اين زمان اين ترديد از بين مى رود، اين دو با توجه به ديدگاه هاى ضدشوروى و ضدتوده اى به شعاعيان كمك مى كنند كه مسير خود را انتخاب كند و شعاعيان هم مسير خود را با تاكيد بر همين ديدگاه ها برمى گزيند و اين فرصت مطالعاتى و فردى مانند خليل ملكى براى جنبش چپ يك پديده بسيار مهمى بود. برخلاف آل احمد كه تفكر و ديدگاه هاى او براى جنبش چپ اصلاً اهميت ندارد و نقشى هم در جنبش چپ ايفا نمى كند و خودش هم نمى خواهد چنين ديدگاهى را نمايندگى كند به اعتقاد من هم نمى تواند براى تحولات اجتماعى داعيه نمايندگى داشته باشد. حالا كسانى كه اين داعيه را دارند بايد از ديدگاه هاى خودشان دفاع كنند اما جلال آل احمد به جهت شخصيتى نمى توانست چنين ماهيتى به خودش بگيرد. بنابراين شعاعيان با ملحق شدن به اينها يك مثلثى ايجاد مى كند و يك شق سومى هم شكل مى گيرد كه فكر مى كنم اينها گوشه هايى است كه در تاريخ ناگفته مانده است اما در اين بحث از آن جايى كه من يك روزنامه نگار هستم، مى خواهم به امضاهاى او در پاى نامه هايش اشاره كنم. شعاعيان در امضاهاى خود از كلمه سرباز به سرتق مى رسد. در نتيجه او نشان مى دهد كه در پافشارى از ديدگاه هايش خيلى اصرار دارد. او با انتخاب كلمات پافشارى ديدگاهش را اثبات مى كند. در هر صورت سرباز در ارتش چه نقشى ايفا مى كند و يا در شطرنج چه نقشى را بازى مى كند و يا اصولاً در فرهنگ ايرانى آدم سرتق چه ويژگى هايى مى تواند داشته باشد. يكى از معانى آن اين است كه اگر صد بار هم از يك در رانده شد دوباره برمى گردد و در نتيجه شعاعيان در طرح ديدگاهش اصلاً ابايى ندارد.
نكته ديگر، فكر مى كنم كه شعاعيان در آن فضا بيشتر از اين نمى توانست دموكرات و آزادانديش باشد. اصلاً در آن فضا كسى نمى توانست آزاديخواه باشد اما چريك نباشد. به قول بيژن جزنى: «حزب توده چنان جنبش چپ در ايران را آلوده كرد كه براى پاك كردنش بايد خون بريزيم، خون بدهيم و كار ديگرى نمى توانيم بكنيم.» در يك همچنين فضايى طبعاً هر چپ انديش پيرو آن ديدگاه چپ است، به خاطر اينكه به حزب توده نزديك شود و متهم به توده اى بودن نباشد با اسلحه دستگير مى شود. بنابراين اسمى از افراد در تاريخ نمى ماند. در واقع سيطره، قدرت و اتوريته جنبش چريكى آن قدر بالا بود كه در آن موقع نمى توانستيد وارد همچنين ديالوگى شويد. به همين علت نمى توانيم يك گروه چپ خارج از زندان را مثال بزنيم كه در آن فضا تصميم به كار فرهنگى اتخاذ كرده باشد اما اين در اروپا شكل گرفته بود و منجر به چپ هاى اروپايى شد ولى در ايران اين سيطره اصولاً در انحصار مطلق جنبش چريكى چپ ها بود و حتى براساس خاطرات كوروش لاشايى سازمان انقلابى اعتراف مى كند كه در چه وضعيت ناگوارى به سر مى برد. يكى پايه فقر تئوريك است كه در مصاحبه كوروش لاشايى كاملاً به وضوح آشكار است. شما وقتى كار فرهنگى مى كنيد با اينكه اسلحه به دست بگيريد خيلى متفاوت است، اسلحه به دست گرفتن خيلى راحت است اما كار فرهنگى دست كم آثارش در دوره تاريخى ديگر حاصل مى شود.

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/15688

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'شعاعيان، چپ نوانديش، گزارشى از كتاب "مصطفى شعاعيان،يگانه متفكر تنها"، مجيد يوسفى، شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016