با وجود آن که بیش ازصدها نوشته ازسوی هواداران و ازجمله فراخوان دهندگان اولیه رفراندوم تاکنون انتشاریافته است،دراکثرقریب باتفاق آن ها به همه چیز پرداخته شده است الابه آن انتقاد های اصلی مطرح شده.بسیاری ازمنظرتصورات و باورهای شخصی خویش به پاسخ گوئی پرداخته اند، بدون آن که ربطی به انتقادهای اصلی وارده شده به سند فراخوان و نصوص مطرح شده درآن داشته باشد. یعنی نسبت به آن سندی که برپیشانی دات کام 60000000 میلیون نصب شده است وخیل همراهان امضای خود را پای آن نهاده و می نهند.دراین میان توضیحات ناسخ ومنسوخ فراخوان دهندگان نیزدردی را دوانکرده و هم چنان هیچ دمکراتی را ازتوضیح دلایل گذاشتن امضای خود درپای این سند معاف نمی کند. چرا که بزعم منتقدین،اگرچنین سندی جدی گرفته شود و بعنوان کارپایه مبنا قرارگیرد واگربعنوان سنگ بنای یک اتحاد همه باهم میان مدعیان دمکراسی و مرتجعین عمل کند، واگرپای سازمان ملل بعنوان اسب تروای قدرت های بین المللی برای بدست گرفتن مقدرات کشورمان باز شود،حتی بفرض اگرهیولائی برزمین افکنده شود،هیولای بی شاخ ودم دیگری سربرخواهد آورد. پس انتقادها جدی بوده ولاجرم پاسخ های جدی و بدورازهرگونه فراافکنی را می طلبد. تمسک به هیچ طرفندی نظیرتخطئه این سند ازسوی اصلاح طلبان رژیم ودلایل نخ نمای مشابه آن، نمی تواند پاسخی به انتقادهای اصلی منتقدین که اساسا در رابطه با سترون وتوهم زا بودن این نوع مبارزه ضد استبدادی است، بشماررود.
واما آن انتقادهای عمده کدامین هستند؟
نخست آن که سند فراخوان، فقط فراخوان رفراندوم نبوده است. بلکه علاوه برآن دربردارنده چماق "تمامیت ارضی" درکنار عدم اشاره به موجودیت و نقش ملیت های گوناگون ایرانی(با جمعیتی حدود 50%کل کشور) ونیزدخیل بستن به سازمان ملل بهمراه مسکوت نهادن نقش تعیین کننده جنبش های مردمی و نقش نظارتی ارگان های برآمده ازآن است. دراین جا عمدا اشاره ای به کاستی ها نمی کنم تا امضاء کننده گان برای گریزاز پاسخ به انتقادات اصلی در پشت توجیهاتی چون حواله دادن تکمیل آن ها به آینده ویا آن که این سند فراخوان صرف برای همه پرسی است و آن گونه ایرادهاربطی به فراخوان ندارند، سنگرنگیرند. تأکید اصلی دراینجا قبل ازهرچیز به تصریح شده های فراخوان مربوط می شودکه ازدید هیچ امضاء کننده ای نمی تواند مکتوم بماند. البته تصریحات فوق بطور تصادفی در متن فراخوان گنجانده نشده اند وقرارگرفتن آن ها درپاکت رفراندوم، نشان دهنده اولویت اهداف دیگری نسبت به شعار نسیه رفراندوم است. دراین جا این سؤال بدون پاسخ دربرابرفراخوان دهندگان قراردارد که اگربراستی هدف فراخوان فقط رفراندوم بوده است چرا جهت گیری های فوق درمتن آن گنجانده شده است وچرا فراخوان دهندگان پیشاپیش بسمت سراپرده خاصی غش کرده و به جهت گیری های یک سویه ای که درانطباق با برنامه ها وگرایش های معینی است پرداخته اند؟ درست همانند داستان شتر مرغ، بهنگام طرح کجی ها و کاستی ها می گویندغرض فقط رفراندوم بوده و نه چیز دیگرولی بهنگام گرفتن امضاء سندی را دربرابر خلق اله می گذارند که بسی فراتراز رفراندوم صرف است. شکافتن این دوگانگی ریاکارانه وبه جلوی صحنه آوردن کالای قاچاق ضمیمه شده به پاکت رفراندوم نخستین گام برای قراردادن خشت اول دمکراسی درجای شایسته خود است.
اکنون برصادرکنندگان و نیز امضاء کنندگان سند است که بگویند غرضشان از تاکید یک جانبه برتمامیت ارضی درکنارمسکوت گذاشتن تبعیض ملی وحق تعیین سرنوشت توسط 50% جمعیت کشورچه بوده است؟آن ها هم چنین باید توضیح دهند که چرا درسند فراخوان خود نقش جنبش توده ای و نقش نظارتی آن ها را بررفراندوم مورد نظرشان مسکوت گذاشته اندوبا چه دستاویزی با نادیده انگاشتن نقش سازمان ملل درشکل گیری فاجعه عراق،خواهان تکرار آن سناریوی سیاه درایران شده اند.
دوم آن که این فراخوان فقط یک فراخوان برای اشاعه بقول خودشان گفتمان همه پرسی نبود. بلکه علاوه برآن درصدد ایجاد یک اتحاد حول همه باهم براساس درکی مسخ شده از"دمکراسی"یعنی یک دموکراسی تقلیل یافته نیز استواربود که مطابق آن، هم دلی حول یک فرمول شکلی یعنی مراجعه به رأی مردم برای تصویب قانون اساسی جدید،مبنای "دموکرات" بودن تلقی می گردد. بی تردید این لباس بسیار گل و گشاد ی است که بهیچ وجه برازنده اندام دمکراسی نیست. بلکه لباسی است مبدل و بسیار فراخ که حتی ضددمکراتیک ترین نیروها هم، بهنگامی که درموضع قدرت نیستند، بعنوان نردبانی برای بالاتررفتن ازآن سود می جویند. امروزه "دموکراسی" یک بارمصرف و منحصربه فرم هرگز مورد مخالفت مرتجعین تشنه قدرت و جاخوش کرده درصف اپوزیسیون نیست. مردم ایران فراموش نکرده اند که حتی شخص خمینی هم ازاولین کسانی بود که مدافع این شعار بود.وهم اکنون نیز اعقاب وی خواهان اجرا شدن آن درکشورهمسایه عراق هستند. نباید فراموش کرد آن"دموکرات های جمهوری خواهی" که با این شعار دامن ازدست می دهند، اکثرا هما ن هائی هستند که بیش ازبیست سال دربرابر جمهوری اسلامی نیز دامن ازکف بدادند. بدون آن که بخود زحمت بدهند که حتی پس ازخرابی بصره یک انتقاد کم وبیش پیگیر ازسیاست دیرینه "اتحادو وانتقاد" بااستبداد حاکم بعمل آورند.
بی گمان اکنون پس ازگذشتن چند هفته ازصدور فراخوان رفراندوم دیگر کسی نمی تواند وجود اهداف ضمیمه درپاکت رفراندوم را انکار کند. حتی آقای زرفشان* درمقاله اخیر خود باین مسأله صراحت بیشتری بخشیده و صراحتا خواهان اتحاد همه نیروها حول یک هدف "مقطعی" شده است. اما این هدف مقطعی چه خود ایشان بدانند و چه ندانند نمی تواند چندان هم مقطعی بماند. و اگرهمین خشت اول اندکی خراشیده و تراشیده شود معلوم می شود که بنا به سرشت خویش و هدف های اعلام شده بانیان آن ناگزیراست دستکم تاراستای تشکیل یک جبهه صداستبدادی پیش برود.یعنی که هدف فوق هم تاکتیک است و هم استراتژی. بدیهی است که اگر با چنین جبهه و اتحادی هرکاری بتوان کرد، اما دمکراسی نمی توان برپا کرد. چنین اتحادی با این اصل بدیهی که دمکراسی را تنها با مدافعان دمکراسی و برپایه تشکل های مردمی وحول مطالبات دمکراتیک می توان به ثمررساند درتضاد آشکار است.
بندو بست های پشت پرده
اما بند وبست های مربوط به معماری رفراندوم حتی ازاین هم فراترفته است. هم اکنون درمحافلی که سرنخ های اصلی هدایت این پروژه را بدست دارند، سخن از دست بدست شدن پیش نویس تنظیم شده قانون اساسی و تشکیل شورای رهبری و یا تشکیل جبهه حمایت ازرفراندوم وسخن از باصطلاح عملیاتی کردن آن است.درچنین شرایطی اشتباه است اگر امضاء کنندگان این حرکت و یاحتی برخی صادرکننده گان اولیه آن، با ساده اندیشی فقط چشمان خود را به روی صحنه بدوزند واز فعل و انفعالات جاری درپشت صحنه غافل بمانند. آن ها که از روز نخست درپشت صحنه برای جهت دادن باین حرکت درتکاپو بوده اند،هم اکنون نیز با اجتناب از حضور درصحنه علنی وقرارگرفتن درزیر نور پروژکتورها مشغول چانه زنی،تقسیم غنائم وسازماندهی این حرکت درراستای مورد نظرخود هستند. و درهمین گیر و داردولت های بزرگ اروپا وآمریکا نیزبه نوبه خود درتلاش نه چندان پنهان برآنند تا به آرایش صحنه پرداخته و اپوزیسیون دست آموز و رسانه ها و تلویزیون متعلق به آن را شکل بدهند. بقول برخی از سرسپردگان این حرکت بازی بزرگی شروع شده است که اگردر آن شرکت نکنید بازنده خواهیدشد.
اما با فرونشستن تدریجی گرد وخاک، وحواله دادن رفراندوم به آینده ای هرچه دوردست تر،معلوم می شود که برندگان اصلی این بالماسکه، کسانی جز سلطنت طلبان باصطلاح مشروطه خواه، جمهوری خواهان شرمگین و استحاله طلبان به بن رسیده ای که درجستجوی مفری برای خروج از بن بستی که درآن گرفتار آمده بودند نیست. والبته آن چه که این مجموعه را از گذشته متمایز می کند و به آن ابعاد تازه ای می بخشد،همانا تلاش آنان برای استفاده ازتشکیلات علنی جنبش دانشجوئی به مثابه اسب تروائی جهت کسب فرادستی برجنبش عمومی صداستبدادی است. والبته تا زمانی که تحکیم وحدت نتوانسته است برمحدودیت های ناشی ازنگرش تقلیل گرایانه خود نسبت به دموکراسی و برگسست موجود بین جنبش دانشجوئی و سایر جنبش های اجتماعی فائق آید، بی گمان هم چنان آسیب پذیر خواهد ماند ودامنه تغییرات درمحدوده یارگیری های جدید باحفظ همان رویکردهای پیشین خواهد ماند. ودرچنین حالتی تا وقتی که دستگاه دانشجوئی تحکیم وحدت به نقد پیگیرازعملکرد گذشته خود نائل نگردد، بعید است که بتواند با اقداماتی نظیر ارسال نماینده و پاره ای از کادرهای خود به خارج از کشورسکان حرکت را ازچنگ موج سواران حرفه ای و برخوردار ازرانت حمایت قدرت های خارجی برهاند. آن ها همان قدردراین عرصه موفق خواهند شد که درخارج کردن جنبش دوم خرداد ازچنگ خاتمی و اصلاح طلبان حکومتی موفق شدند. جنبش دانشجوئی نمی تواند همان سیاست گذشته یعنی بازی دربساط دیگران را و نقش تسمه نقاله برای صعود دشمنان دمکراسی را،گیریم که درهیئت مؤتلفین جدید بجای مؤتلفین قدیمی،ادامه دهد و درعین حال ادعای دموکراسی خواهی داشته باشد.
سومین انتقاد مربوط می شود به نفس شعاررفراندوم بعنوان یک شعار مرکزی و بن بست شکن برای شرایط کنونی. چنین شعاری با سیرحرکت مردم و ماهیت شناخته شده رژیم اسلامی ناهم خوان است. و ظاهرا این ناهم خوانی اکنون چنان بدیهی بنطرمی رسد که حتی خود فراخوان دهنده گان ناچارشده اند که به آن اعتراف کرده و بگویند تصور این که با وجود رژیم مطلقه بتوان همه پرسی راه انداخت کودکانه و ابلهانه است.و خودعملا تحقق آن را به پیش شرط هائی مشروط می کنندکه متعلق به دوران حاکمیت دوگانه و یا حتی به دوره پس از سرنگونی حکومت اسلامی است. با چنین اعترافی درواقع رفراندوم ازجبروت اصلی خودبعنوان شعار محوری و بن بست شکن دورشده و جای خود را بآن چه که "می توان و باید" اکنون بدست آوردمی دهد: قبل ازهرچیز دست مایه ای برای شکل دادن به یک ائتلاف وسیع مبتنی برهمه باهم. بی شک این منظور اصلی مستتروپیچیده شده درزرورق رفراندوم، نقدترین دست آورد این فراخوان است. آن هم قبل ازهرچیزبرای کنترل سمت و سوی حرکت جنبش و بیرون کشیدن چاشنی فرارونده آن.
برای آن که نقد به رفراندوم بعنوان نقدی مشخص و مبتنی بر شاخص های عینی باشد، لازم است که اولا رفراندوم به مثابه یک شعارمرکزی و بن بست گشا برای وضعیت کنونی مورد نقد قرار گیرد واین نقد ازسایر وجوه مترتب برآن تفکیک شود. و دیگر آن که روشن شود شاخص ها و معیارهای عینی نقد کدامین هستند وبرچه مستنداتی تکیه دارند.
نخستین شاخصه ها برای نقد رفراندوم اردل تجربه 8 سال پروژه شکست خورده اصلاح طلبی واز دل یک تجربه درمقیاس توده ای استخراج می شود. دراین عرصه ما با دودست آوردمهم مواجهیم: نخست آن که هیچ مبارزه ضد استبدادی-دمکراتیک نمی تواند بدون اتکاء برجنبش توده ای و سازماندهی این جنبش درسنگرهای مستقل خود دست آوردهای قابل اتکائی داشته باشد و بتواند نهایتا به پیروزی برسد، و دلیل شکست اصلاح طلبان هم دقیقا طفره رفتن آن ها از این ضرورت تخطی ناپذیر بود.دومین درس بزرگ آن بود که نشان داده شد مبارزه قانونی و متکی برتمکین رژیم جمهوری اسلامی سترون بوده و فاقد کارآئی است. 8 سال مبارزه درچارچوب "قانون" نشان داد که ساختار سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی کاست حکومتی چنان درهم طنیده و صلب است که جز از طریق مبارزات فراقانونی و نافرمانی های اجتماعی و اقتصادی وسیاسی و فرارویاندن آن به یک جنبش عمیقا تحول طلب و البته نه الزاما خشونت آمیز ناممکن است. بنابراین هرگونه حرکت و پیشروی اگر بخواهد گشایش دهنده ومبین یک گسست کامل از تجربه شکست خورده اصلاح طلبی باشد، ضرورتا باید متکی بردست آوردهای فوق باشد.یعنی هم بطورمستقیم درخدمت شکل دهی و تقویت سازمان های توده ای و سنگربندی های اجتماعی قرارگیرد، و هم آن که برمبارزات وسازه های فراقانونی و مستقل استوار باشد. واقعیت های فوق چنان بدیهی می نمودند که نمی توانست حتی ازدید خود سیاست ورزان اصلاح طلب پنهان بماند.آن ها درگیرودار چالش خود با جناح حاکم بخوبی نسبت به آهمیت آن ها واقف بودند. وحتی تازمانی که تصورمی کردند مبارزات مردم رامی توانند درچهارچوب رژیم نگهدارند تحت عنوان فشاراز پائین و چانه زنی دربالا مشغول بهره گیری ازآن بودند. اما وقتی معلوم شد که انباشت مطالبات اجتماعی و سیاسی مردم ازچهارچوب ظرفیت های رژیم کنونی فراترمی رود، آن ها دربرابر مردم قرارگرفته و عطای اصلاح حکومت را به لقای آن بخشیدند.
دومین دسته از شاخصه های عینی برای نقد فراخوان دست آوردهای بیش ازصدسال جنبش ضداستبدادی از مشروطیت بدین سواست:
تجربه یک صدسال گذشته نشان داده است که هرمبارزه علیه استبداد معادل مبارزه برای دمکراسی نیست و می توان ازموضع واپسگرایانه و ضددمکراتیک هم با استبداد به مبارزه برخاست. ظاهرا همین حقیقت بدیهی و بکرات اثبات شده، هنوزهم نتوانسته است دراندیشه بسیاری از مدعیان دمکراسی ما جایگاه شایسته ای داشته باشد. لااقل بیش از صدسال است که مبارزه ضداستبدادی درسرزمین ما گرفتارچرخه معیوبی است که مطابق آن اردوی ضداستبداد زاینده و بازتولیده کننده استبدادنوین بوده است. فاحعه ظهورهیولای جمهوری اسلامی ازدل انقلاب بهمن بارزترین نمونه آن است. دوم خرداد هم به تعبیری ودرمقیاسی کوچکترمی تواند به عنوان آخرین نمونه محسوب شود. و درهمین رابطه شاهدیم که جنبش های ضداستبدادی غالبا نه درمواجهه با دشمن رودر رو بلکه از درون و باصطلاح ازسوی نیروهای جا خوش کرده دراردوی ضد استبداد و ازطریق نقش آفرینی آن ها متحمل شکست شده اند. براستی آن کدامین ژن پایه وانتقال دهنده (DNA) درفرهنگ سیاسی است که این چنین ما را آسیب پذیر ساخته و درست درلحظاتی که جامعه آبستن تحولات بزرگ و مستعد یک برآمدعمومی برای گذرازاستبدادمی شود، ما را گرفتارچنبره سیکل معیوب عبورازاستبدادی باستبداد دیگر می نماید؟ بی تردید ژن مزبور راباید در اندیشه "همه باهم" وبر همین پایه شکل دادن نوع معینی ازصف آرائی در اردوی ضداستبداد جستجو کرد.این ژن البته دراشکال بسیارمتنوعی ظهور پیدامی کند، اما درهرحال گوهرآن همان "همه باهم" است. بینشی که جنبش ضداستبدادی را ازمحتوای دمکراتیک خود تهی کرده و موجب تسهیل فرادستی اندیشه های غیر دمکراتیک برجنبش های ضداستبدادی می گردد. این اندیشه نه فقط ازمیراث بجا مانده ازاستبداد آسیائی تغذیه می کند،بلکه بیش ازآن ازاستیصال مردم بجان آن آمده ازسرکوب استبداد حاکم بهره می گیرد. رازتوانائی درنگرش فوق درهم شدن و تبدیل شدن به یک "مشت" ویا "ید واحده" است. بی تردید دمکراسی اولین قربانی چنین رویکردی بوده و پوپولیسم فاتح اصلی آن است. چرا که با فصل مشترک گرفتن مطالبات دمکراتیک و غیردمکراتیک و تقلیل مطالبات تا سرحد اشتراکات نیروهای متضاد و تجمع اتم وارمردم به دور یک خواست ملی وفراطبقاتی عملا این مطالبات شفاف دموکراسی و تشکل ها و سامانه های مستقل دمکراسی است که ذبح می شود و راه را برای عروج نیروها و طبقات ضد دمکراتیک درجنبش ضداستبدادی هموارمی کند. و معمولا هم تسلیم شدن به این گونه صف آرائی ها با دستاویزهائی چون الزامات شرایط مقطعی و ضرورت گزینش بین بد و بدترتوجیه می شود.
مهم ترین سرفصل دست آوردهای جنبش ضد اسبتدادی یک صدسال اخیرکدام ها هستند؟
بی گمان نفی حکومت های موروثی و مذهبی و درهمین رابطه دفاع از اندیشه جمهوری، پلورالیسم، ودفاع از آزادی های بی قید وشرط سیاسی،و مخالفت با هرگونه مداخله قدرت های خارجی و بالأخره ضرورت بی چون وچرای سنگربندی جنبش های اجتماعی-سیاسی حول مطالبات وتشکل های مستقل ازمهم ترین دست آوردهای یک صدسال مبارزه ضداستبدادی و دمکراتیک می باشند. والبته این سرفصل ها نه همه دست آوردها را شامل می شود ونه خود بی نیازازتعمیق است. برعکس آن ها می توانند درراستای دو راهبرد پایه ای دمکراسی یعنی خودرهانی و خود حکومتی تعمیق یابند. اما درهرحال بعنوان اشتراکات عام به مثابه کف دمکراسی ودربرگیرنده شروط لازم و حداقل برای جلوتررفتن و بعنوان نقطه عزیمت یک جنبش ضداستبدادی با سمت گیری دمواکراتیک تلقی شده و عدول ازآن ها درحکم آشفته کردن مرز صف دمکراتیک ازصف غیردمکراتیک است .
******
با درنظرگرفتن شاخص های عینی و برآمده ازتجربیات 8 سال گذشته و نیز دست آوردهای جنبش مشروطیت،معلوم می شود که طرح رفراندوم به مثابه یک شعار مرکزی و ملی برای برون رفت از بن بست کنونی، نه بادست آوردهای 8 سال گذشته وازجمله ضرورت اتکاء به جنبش های توده ای واهمیت سازماندهی آن خوانائی دارد و نه با ماهیت شناخته شده رژیم درمقابله بامطالبات مردم.وعلاوه برآن به هیچ وجه ادامه طبیعی دستاوردهای جنبش مشروطیت نیزقرارندارد. برعکس با گسست ازآن تجربیات وبا بی اعتنائی به آن ها،وازطریق تجزیه وتقلیل موازین دمکراسی به عناصرمنفرد ازهم ومبناقراردادن این عناصر منفرد وبی بو و بی خاصیت بعنوان پایه صف آرائی دمکراسی دربرابراستبداد، آن راازدرون تهی می کند.
مبارزه ازدل زندان اوین علیه استبداد حاکم البته پرشکوه است و هیچ انسانی نمی تواند آن را تحسین نکند.اما اگر این نوع مبارزات پرشوردرخدمت تحکیم صف دمکراسی قرارنگیرد، دفاع از دمکراسی درست درلحظاتی که خشت اول کج نهاده می شود وبویژه وقتی که گل های زده شده به دروازه دمکراسی توسط شماری از چهره های مبارز و نافذ اردوی دموکراسی صورت می گیرد، اهمیتی دوچندان می یابد.
-----------------
*وی درمقاله خود که درسایت های مختلف انتشار یافت می گوید" اما آن چه ک ظاهرا برخی صاحب نظران اجتماعی نمی توانند درک کنند، این است که که تبدیل خواسته هائی مثل همه پرسی بیک شعارملی و اتحاد حول این شعار و اثبات آماری عدم مشروعیت یک حکومت،هم چنین اثبات وجود یک تمامل وسیع ملی-مردمی برای تغییر، فی نفسه و درهمین حد می تواند بعنوان گامی برای متحد ساختن نیروهای مختلف سیاسی برای یک هدف مقطعی عمل کند.که مرحله نخستین و ضروری هرگونه تحولی را تشکیل می دهد"