حذف و درسی كه چپ سنتی هنوز نياموخته است.
«روز امتحان» داستان كوتاه يا بخشی از خودزندگی نامه احمد قاسمی ، از چهرههای موثر و از رهبران مطرح چپ ايران است. به رغم گذشت بيش از ٤ دهه از تاريخ نگارش آن به دليل ارايه تصويری زنده از يكی از بارزترين نمودارهای شيوههای چپ ايران در حذف مخالفان و نيز به دليل ارايه تابلويی جاندار از موقعيت كادرهای حرفهای سياسی ايرانی در تبعيد، چندان روز و تازه است كه انگار در باره موقعيت كنونی ما نوشته شده است.
حذف فرهنگی و گاه فيزيكی مخالفان نظری ، به رغم همه تحولاتی كه در سه دهه كنونی در جهان و در منظر و شيوههای چپ ايران رخ داده است، هنوز از مشخصههای بارز بخش مهمی از چپ سنتی ما است كه از بستر جامعهای استبدادی برخاسته، در متن خشكترين و سطحیترين برداشتها از ماركسيزم رشد كرده و در برخورد با گذشته خود تنها به لمس رويههای ظاهری، بازیهای زبانی، تغيير ترمينولوژی و واژهها بسنده كرده است. احمد قاسمی حذف استالينی را با جان و هستی خود تجربه كرد. در رهبری به كار برنده اين شيوهها بود و در اپوزيسيون قربانی آن.
«روز امتحان» گرچه بخشی از خودزندگی نامه قاسمی است اما همه فعالان چپ میتوانند روزهايی از اين دست سياه را در زندگی خود يا رفقای خود به ياد آورند و به همين دليل «روز امتحان» میتواند بخشی از تاريخ معاصر ما نيز باشد. بخشی كه به دليل فقر فلسفی و پرهيز از نقد راديكال مدام تكرار میشود.
احمد قاسمی از تشكيل حزب توده در سال ١٣٢٠ تا اخراج از اين حزب در سال ١٣٣٦ از رهبران طراز اول و مهم حزب توده بود. حقوق خوانده بود و جزوهای به قلم او با عنوان «جامعه را بشناسيد» در حوزههای حزبی تدريس میشد. بعد از كودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ همراه با برخی از رهبران حزب توده به شوروی فرار كرد كه در آن روزگار بهشت كارگران و ستاد زحمتكشان جهان خوانده میشد.
در سال ١٩٦٥، به دنبال نطق معروف خروشچف در گنگره بيستم حزب كمونيست شوروی و انتقاد اين حزب از استالين، اختلافات چين و شوروی شدت گرفت و نظريات مائو تسه دون در ميان كمونيستهای دنيا، به ويژه در كشورهای غير صنعتی چون ايران، هوادارن بسيار يافت. رهبری جديد حزب كمونيست شوروی استالين را به ترويج كيش پرستش شخصيت و حذف بی رويه مخالفان حزبی خود متهم كرد. كميته مركزی حزب توده دنباله رو حزب كمونيست شوروی بود و به تبعيت از اين حزب به انتقاد از استالين پرداخت اما استالينيستهايی چون قاسمی انتقاد به استالين را برنمیتابيدند. همزمان با روی آوردن برخی از اعضاء حزب توده به نظريات مايو تسه دون، پلنوم يازدهم كميته مركزی حزب توده، به دستور حزب كمونيست شوروی سه عضود كميته مركزی، احمد قاسمی، غلامحسين فروتن و عباس سقايی، به دليل انتقادهايی كه عليه حزب كمونيست شوروی و حزب توده مطرح میكردند، از كميته مركزی حزب توده اخراج كرد. پيوستن به صف منتقدان شوروی زيستن در اردوگاه سوسياليستی آن روزگار را ناممكن میكرد. پيش از آن بسياری از كمونيستهای شوروی و جهان، از جمله ايرانيانی چون سلطان زاده، بهای انتقاد از رهبری حزب كمونيست شوروی را با شكنجه، ساليان دراز زندان، تبيعد در سيبری و اعدام پرداخته بودند.
سه رهبر منتقد و اخراجی با همان شيوههايی رو در رو شدند كه خود سالها عليه مخالفان خود به كار گرفته بودند. قطع حقوق، اخراج از كار و خانه، آواری از اتهامهای گوناگون سياسی و شخصی، انزوا، بدنامی و سيلی از تبليغاتی كه حذف معنوی و فكری آنها هدف گرفته بود. بخت اما با آنان يار شد. به كمك فعالان سازمان انقلابی حزب توده ايران در سال ١٩٦٥ از آلمان سوسيالستی فرار كرده و به غرب سرمايه داری پناه آوردند تا جان و آزادی خود را از مهلكه به در برند. تجربهای كه بعدها در سالهای ٦٠ به بعد برای فداييان اكثريت و برخی از اعضای حزب توده تكرار شد.
قاسمی به همراه فروتن و سقايی به عضويت سازمان انقلابی حزب توده ايران درآمدند كه از گروهی از اعضای جوان تر حزب در انتقاد از رهبران حزب توده و به هواخواهی از نظريات مائو تسه دون در اروپای غربی شكل گرفته بود. رهبران پير از ياریهای مالی و معنوی جوانان منتقد برخوردار شدند. اما همكاری رهبرانی كه در آستانه ٥٠ سالگی بودند با جوانان پر شوری كه سودای تكرار انقلاب چين را در ايران در سر داشتند، چندان نپاييد. شيوه برخورد جوانان منتقد به حزب نيز تفاوت چندانی با شيوههايی كه اين سه تن و حزب توده به آن خو گرفته بودند، نداشت. با مطرح شدن اختلاف نظر سازمان انقلابی نيز پيران به غرب پناه آورده را اخراج كرد. اخراج از سازمان انقلابی در غرب خطر مرگ و زندانی شدن را در پی نداشت اما به معنای قطع كمكهای مالی و پوششهای حمايتی و رها شدن در دنيايی بود كه نه آن را میشناختند و نه برای زيستن در آن آمادگی داشتند.
قاسمی، چون ديگر رهبران حزب توده و چون بسياری از كادرهای سازمانهای چپ ايران، حرفهای بود. با حقوق حزبی زندگی میكرد و تحصص و سابقه كاری درخور بازار كار نداشت. غرب را نمیشناخت. به دليل ترس از ترور به دست ساواك شاه يا پليس سياسی شوروی و آلمان سوسياليستی مجبور به زندگی مخفی بود. ساواك شاه از پشتيبانی پليس سياسی اغلب كشورهای غربی برخوردار بود و پليس شوروی و آلمان در زمينه حذف فيزيكی مخالفان سابقه درخشانی داشتند.
بی كاری، نداشتن تخصصی متناسب با بازار كار، ناآشنايی با جوامع غربی، هزينه بالای زندگی مخفی، پيری و فشار همه جانبه سياسی از همه سو به آنها هجوم آورد. قاسمی برای گذران زندگی روزمره ، چون بسياری از تبعيدیهای سياسی ، به عملگی روی آورد. در يك فروشگاه مصالح ساختمانی كاری موقت پيدا كرد و تجربه اولين روز كاری خود را با عنوان« روز امتحان » نوشت و در سال ١٩٦٧ در پاريس به من داد تا بدانم بر او و دوستانش چه گذشته است. چندی پيش دستخط او را يافتم . تا نه فقط من كه همه ما بدانيم كه بر او و دوستانش چه گذشته است، تا با يادآوردن سرنوشت قاسمی از تكرار آن خطاها كه او و ما كرديم بپرهيزيم، اين نوشته را منتشر میكنم. .
حذف مخالفان با هر توضيح و توجيهی ريشه در روان شناسی انسان استبداد زده دارد كه با تساهل و مدارا، با تحمل مخالف، با همكاری ضمن حفظ هويت بی گانه است. بنيادگرايی مذهبی و استبداد شاهنشاهی و همه استبدادهای رنگارنگ با حذف معنوی و فيزيكی مخالفان پيوندی ناگزير دارند. آنان اما از رهايی انسان دم نمیزنند.
چپ با ادعای رهايی انسان و رعايت شان و كرامت و آزادی آدمی به ميدان میآيد اما همه ما میتوانيم نام رفقا، دوستان و همرزمانی را به ياد بياوريم كه به دليل نظرات متفاوت خود، در پای روان شناسی استبداد زده چپ ايران قربانی شدند، به دست رفقای سازمانی خود به قتل رسيدند يا زير بار اتهامات ناروا و انگهای رنگارنگ شخصی و سياسی ، منزوی و به حاشيه رانده شدند. میتوانيم انتقادها و نظريات بسياری را به ياد بياوريم كه به دليل برخوردهای حذفی ، به دليل تنگ نظری، شايعه پردازی، تهمت، دشنام، صف بندیهای غير اخلاقی، لشكر كشی، اتهامهای شخصی و سياسی، طرح مسايل گذشته زندگی خصوصی، بزرگ كردن ضعفهای سياسی يا شخصی و پوشاندن يا انكارمحاسن و توانايیهای رقبای فكری در نطفه خفه شدند. اتهام نادرست همكاری با غرب و خيانت به اردوگاه سوسياليزم، اتهامی كه خليل ملكی را به انزوا راند و از طرح نظريات نوآورانه او در ميان جوانان جلوگيری كرد، در سالهای ٢٠ تا ٣٠، رها كردن چريكهای منتقد به خط و رهبری سازمانها در خيابانهايی كه شكارگاه پليس بود به دوران شاه، اخراج اعضايی كه نظريات متفاوتی مطرح میكردند يا خواستار آزادی نظر فراكسيونهای داخلی بودند در تبعيد اخير، برخورد حذفی با مخالفان فكری كه در تمامی سازمانهای چپ جاری بود، برخوردی كه هنوز اين جا و آن جا ديده میشود، از همان جنس شكنجه، زندانی كردن و اعدام مخالفان، شيوههای امروزی خشونت گرايان بنيادگرای جمهوری اسلامی و رهبران مجاهدين خلق در عراق، است.
احمد قاسمی به زمانی كه در رهبری حزب توده بود با مخالفان خود همان كرد كه مخالفان او با او كردند. قاسمی در حذف و انزوای متفكر بزرگی چون خليل ملكی با كيانوری و طبری و ديگران همراه و همزبان بود. تاريخ دادگاه نيست اما شاهد معتبری است.
در نوشته قاسمی درد ديگری هم فرياد میكشد. جنبشهای دانشجويی دهههای ٦٠ و ٧٠ ميلادی چهره فرهنگی اروپای غربی را ديگرگون كرد. رهبران و فعالان شورشی دهههای ٦٠ و ٧٠ سودای ديگرگونی نظام سياسی و ساختار اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی غرب را در سر داشتند. زمانه ديگر شد. بسياری از آن رهبران و فعالان شورشی اكنون يا گردانندگان چرخ حكومتهايی هستند كه به روزگار جوانی با پليسهای آن درگير میشدند يا رهبران و فعالان احزاب مخالف و قانونی . دموكراسی غربی اگر هيج نداشته باشد، توان جذب انقلابیها و شورشيان را دارد. به آنها فضا و امكان میدهد كه تجربههای سياسی، ايدههای نو، راهكارهای جديد، استعداد و علاقه سياسی خود را در حكومت يا در احزاب اپوزيسيون و نهادهای مستقل غير دولتی تحقق بخشند. استبداد ديرپای ايرانی اما استعدادهای سياسی را به جوخه اعدام میسپارد، در زندانها میپوساند و در تبعيد به كار گل وادار میكند. انسانها تلف میشوند و جامعه از استعدادهای خود بی بهره میماند. نوشته قاسمی، روشن و به ايجاز، اين درد را نيز تصوير میكند. روز امتحان قاسمی فاجعه ايی را تصوير میكند كه بسياری از رهبران و فعالان چپ را به نابودی كشاند. برای سنجش همه آزمونها معيارهايی هست. دوری از حذف و شيوههای استالينی ، نقد گذشته، تساهل و مدارا و تحمل و همكاری با مخالفان نظری نيز میتواند چون معيار كارآمدی برای سنجش تحول چپ ايران به كار گرفته شود.
مهدی خانبابا تهرانی
روز امتحان
احمد قاسمی
هيچگاه از امتحان اينقدر نترسيده بودم. هيچگاه در قبول مسئوليت اينقدر ترديد نكرده بودم. در واقع اين بار نه ممتحنی بود و نه اينكه جلسه ما قيافه جلسه امتحان داشت. دو نفری كه با من صحبت میكردند كم و بيش لحنی مهربان و مودب داشتند و اگر كسی از در میرسيد مرا با اين لباس سنگين و موهای جوگندمی مهمان محترم اين دو جوان میپنداشت، ولی معذالك باطن امر طور ديگری بود. من خودرا در هيئت شاگردی مستعد رفوزگی میديدم. مرا به مدير اين موسسه كوچك صنعتی برای شاگردی مغازهاش معرفی كرده بودند.
حتماً به مدير گفته بودند كه اينكه میآيد سابقه چنين كارها ندارد. ولی معذالك مثل اينكه مدير انتظار نداشت شاگرد آينده مغازهاش چنين دستهای شكنندهی بیلك و پيسی داشته باشد و چين پنجاه سالگی بر جبيناش خورده باشد. شايد برای اينكه به ترديد درونی خود و مغازهدارش جواب بدهد در خطاب به شخص اخير گفت: «انسان در پنجاه سالگی هم میتواند زنده باشد» و ظاهراً منظورش از «زنده بودن» «كاركردن» بود. مرا به مغازه كه در واقع محل فروش و انبار است بردند و مغازهدار وظايف مرا شمارش كرد: اين جعبهها مال زانويی لولههاست. منتها هر جعبه به لولهای با قطر معين اختصاص دارد.
بايد بياموزی كه جعبههارا هر روز بدون اشتباه پر كنی. بايد بستهبندی قطعات ماشين را ياد بگيری و آنگاه بستههارا به پشتخانه حمل كنی. ولی از همه مهمتر خالی كردن كاميونهايی است كه قطعات سفارشی و با مصالح نيم ساخته مانند لولههای آهنی میآورند. رانندهها عموماً شتابزده و بد خلق هستند. بايد در خالی كردن كاميونها عجله به خرج دهی از خشونت رانندگان دلگير نشوی و در بحبوحه كار كه غرش موتور و صدای حمل و نقل بلند است تو هم در موقع لزوم مثل ديگران در حرف زدن فرياد بكشی.
من در هر مورد اظهار حسن نيت كردم و اطمينان میدادم كه آنچه از آدم متوسط بر میآيد از من هم بر میآيد و مسلماً انجام خواهم داد.
اما مغازهدار معلوم بود كه قانع نمیشود. او بيشتر از مدير موسسه از حضور من به عنوان شاگردش يكه خورده بود. او كارگری بود و طبيعتاً به روشنفكری كه در عالم وی قدم میگذاشت بدگمانی نشان میداد. كی رسم بوده است كه روشنفكرها تن به كار بدهند؟ كارگری با هوسناكی جور در نمیآيد. روشنفكرها خيال میكنند هر وقت اراده كنند چكش كارگر را از دست او خواهند گرفت. اين هم تحقير ديگری نسبت به كاگر است.
می گويند اين آدم از روشنفكران بالانشين نيست و بخاطر فعاليت اجتماعيش به اين روز افتاده است. ولی كی میداند چقدر اين حرفها درست است. تا آخر هم كه از مغازه نزد مدير برگشتيم مغازهدار نرم نشد. از نگاهش میفهميدم كه مرا امتحان نكرده رد میكند. مدير كه قصد همراهی داشت در صدد برآمد كه جنبههای مثبتی در من پيدا كند و از جمله چنين گفت: حتماً مغز فلانی از شاگردهای ديگری كه تو پيدا كنی بيشتر تكامل يافته است و از اين جهت كارهای ترا زودتر خواهد آموخت.
ولی مغازهدار همچنان به من نگاه میكرد و مخالفت لجوجانهای در قيافهاش به چشم میخورد.بالاخره اين دو نفر بهانهای جستند و بيرون رفتند تا بی حضور من آزادانه مشورت كنند. مثل دادرسانی بودند كه برای صدور حكم تبرئه يا محكوميت متهمی به شور میروند. و من در دلهره تنها ماندم. از كار يدی ترسی نيست. بارها امتحان كردهام كه تاب توانايی اين كار را دارم. تاثير كم غذايی ماههای اخير را میتوان جبران كرد. ولی بعضی نكات تكنيكی كه مغازهدار گفت و نگهداشتن حساب صادرات و واردات مغازه از اموری است كه پذيرفتن آنها از طرف من جرات زياد میخواهد. اين برای من قلمرو ناشناختهای است. سرمنزل كاملاً جديدی است. آيا از عهده برخواهم آمد؟ آيا باعث تاييد بدگمانیهای مغازهدار نخواهد شد؟ اگر كم و كسر بيايد چه پيش خواهد آمد؟ مبادا آبروی پنجاه ساله با يك اتهام ريخته شود؟ باز اين خيالات را به يكسو میزنم. بايد جرات داشت و مسئوليت قبول كرد. اين شغلی كه پس از اين همه تكاپو گير آمده تخته پاره نجات است. با اين شغل میتوان زنده ماند و مبارزه كرد. پس از نه ساعت كار در اين مغازه هنوز چند ساعتی باقی است. روزهای تعطيل هم در اختيار من است. قبول جسورانه اين شغل جواب به كسانی است كه میخواهند مارا به مرگ از گرسنگی و دربدری محكوم كنند. بايد جسارت داشت...
دو شخص برگشتند و خوشبختانه من مجبور نشدم از قيافه آنها نتيجهی شور را بخوانم. مدير خود به نتيجهگيری پرداخت: مرا برای پانزده روز بكار میگيرند و اگر در اين مدت از عهده كار برآمدم بطور رسمی استخدام خواهند كرد.
اميدوارم كه امتحان پانزده روز ديگر برای من از امتحان امروز بسيار آسانتر خواهد بود.