اكنون كه وارد فاز دوم طرح فراخوان رفراندم يعني مرحله توسعه و تعميق شده ايم ، شايد مناسب باشد كه يك جمعبندي كلي و اصولي از فاز اول طرح ارائه كنيم. مرحله و يا فاز اول با هيجان و استقبال از طرف اكثر آزاديخواهان مقيد به منشور جهاني حقوق بشر از يك طرف ، و از طرف ديگر با اعتراض، ابهام، جنجال و حتي عناد از سوي مخالفان روبرو شد. براي ارزيابي علمي فاز اول لازم است كه به دور از جنجال غوغاسالارانه يكبار ديگر هدف واقعي طرح را به زبان ساده فارسي بازگو كنيم.
اين طرح يك درخواست (فراخوان) ساده اي است كه از تمام آزاديخواهان داخل و خارج از ايران درخواست مي كند تا با تمسك و اعتقاد عملي به منشور جهاني حقوق بشر بر محور سه اصل كلي جهت نفي كامل رژيم استبداد مذهبي و برقراري يك حكومت دمكراتيك مبتني بر اعلاميه جهاني حقوق بشر، هماهنگ و همصدا بشوند. بحث ائتلاف با ديگران و يا سازش با اصول در ميان نبوده و نيست. سه اصل كلي نيز عبارتند اول: استفاده از روش هاي مدني و غير خشونت آميز نظير رفراندم براي جابجايي كامل رژيم جمهوري اسلامي از طريق راي آزاد مردم. دوم: شرط و معيار همصدايي و هماهنگي ملي پايبندي عملي به منشور جهاني حقوق بشر، كثرت گرايي و رعايت حقوق مخالف مي باشد و بس! انحصارگرايي و حذف غير خودي و نامحرم پنداشتن مخالفان سياسي و شروط خودمحوري و غيره نيز نمي توانند قابل قبول انسانهاي آزاد و دمكرات باشند. سوم: رژيم جمهوري اسلامي اصلاح پذير نيست و بايد برود ، و به جاي آن يك سيستم حكومتي دمكرات ، آزاد و مبتني بر منشور جهاني حقوق بشر جايگزين شود. نوع نظام ( جمهوري پارلماني، پادشاهي پارلماني، جمهوري دمكراتيك ، جمهوري فدرال ، جمهوري سوسياليستي و غيره و غيره) توسط راي آزاد مردم در يك فضاي آزاد مشخص خواهد شد.
بعد از بيست و پنج سال جدل و بحث و گفتگو و مناقشه و مبارزات پراكنده ، طرح رفراندم تنها راهگشاهي بود كه مورد قبول اكثريت نيروهاي اپوزيسيون در داخل و خارج از كشور قرار گرفت. آن بخشي از نيروهاي جمهوريخواه كه مقيد به منشور جهاني حقوق بشر هستند به همراه آن دسته از مشروطه خواهان و نيروهاي ملي كه اعتقاد عملي به اعلاميه جهاني حقوق بشر دارند و بهمراه آزاديخواهان ديگر به اين طرح لبيك گفتند. علاوه بر مخالفت تعدادي از هموطنان گرامي ، سه گروه نيز با اين طرح به مخالفت پرداختند. گروه اول افراطيون راست گرا كه خود را طرفدار نظام پادشاهي قلمداد مي كردند و ادعا مي كردند به دليل اينكه طرح رفراندم از طرف كمونيستها و طرفداران اصلاح طلبان ارائه شده است با آن به مخالفت مي پردازند و مصرا با حضور بعضي از نيروهاي چپ و جدا شده از رژيم نيز مخالفت كردند. از سوي ديگر گروهي از نيروهاي چپ نيز بدليل اينكه اين طرح از طرف سلطنت طلبان مطرح شده است، با حضور مشروطه خواهان در اين جمع بشدت به مخالفت پرداختند. آنها معتقدند كه فقط جمهوريخواهان مي توانند حق حضور داشته باشند. گروه سوم وابستگان رژيم جمهوري اسلامي هستند كه يا در داخل كشور كاسه گدايي قدرت بدست گرفته ، و يا در خارج از كشور به اميد پيروزي اصلاحات خاتمي منتظر هستند تا سهم آنان نيزپرداخت شود. هر سه گروه در يك اصل بسيار مهم با يكديگر توافق دارنند. هيچكدام از آنها نه تنها التزامي به منشور جهاني حقوق بشر ندارند، بلكه حاضر نيستند با مخالفان سياسي خود بر سر يك ميز بنشينند. اساس ايدئولوژي آنها تاكيد بر حذف مخالف سياسي دارد. بر خلاف منشور جهاني حقوق بشر، آنها حقوقي براي مخالف سياسي خود قائل نيستند.
بهر حال مخالفت اين گونه گروهها از همان اول محرز بود. دليل مخالفت آنان نيز مشخص و علني است. اينان هرگز با هيچ طرحي كه بر مبناي كثرت گرايي و احترام متقابل رقبا و مخالفان سياسي باشد، موافقت نمي كنند. البته ، همصدايي ، هماهنگي و حتي همنشيني اين گروه هاي متضاد و تشنه به خون يكديگر در بعضي از تلويزيون هاي لس آنجلسي مايه تاسف و تاثر از سقوط رقت انگيزي است كه نه از حب علي بلكه از بغض معاويه سر چشمه گرفته است.
در اينجا شايد لازم باشد كه ارزيابي كوتاهي از عملكرد بعض از گروه هاي چپ ايراني در تبعيد داشته باشم. آنچه كه بسياري از مفسرين و تحليلگران سياسي را مات و مبهوت نمود، ضديت تئوريك اين رفقا با راستگرايان كاسه داغتر از آش سلطنت طلب نبود ، بلكه همسويي عملي ( اما نا خواسته و ناخودآگاه) اين دو طيف از دو سوي صحنه سياسي بود. اعتراض طيف چپ به بخشي از امضاءكنندگان بخصوص جمهوريخواهان اين بود كه چرا آنها با اين عمل خود خط مرز بين سلطنت و جمهوري را مخدوش كرده و در عمل به اين سردرگمي دامن زده اند. در صورتي كه مشاهده مي كنيم خود اين رفقا با گرفتن موضع تند و گاه افراطي خود را عملا در سنگر افراطيون راستگرا قرار داده اند. جالبتر از هر چيز استدلال و برهان مخالفت هردو طيف نيز كاملا يكسان است. دليل اصلي عدم شركت در طرح رفراندم و مخالفت تند هركدام از آنان اين است كه چرا آن يكي اجازه ورود داشته است. چپ مي گويد چون سلطنت طلبان هستند پس ما نه تنها شركت نمي كنيم بلكه با آن شديدا مخالفت مي كنيم. آن روي ديگر همين سكه استدلالي را اگر نگاه كنيد ، مي بينيد كه دليل شركت نكردن و مخالفت عصبي گروه افراطي سلطنت طلب ( و يا ظاهرا سلطنت طلب) بر روي ديگر همان يك سكه رايج بين افراطيون نوشته شده است.
البته در اين آشفته بازار مشوش بودند هموطنان صادق و آزاديخواهي كه طرح را در زير زره بين انتقاد و تجزيه و تحليل گزاشتند و با آن حتي مخالفت كردند. مخالفت اصولي و آگاهانه و بيغرض با اين طرح بسيار بجا و مايه خوشبختي است. اما افسوس كه عده كمي با سفسطه گويي جو را آنچنان مغشوش و به اصطلاح آب را آنقدر گل آلود كردند، كه حتي صداي اعتراض و مخالفت بر حق آن دسته از هموطنان عزيز و گرامي كه حرفي براي گفتن داشتند در هياهو و جنجال ها گم شد. اميدوارم كه اين عزيزان مخالف با طرح رفراندم همچنان با نقد مستمر خود ما را در شناسايي كمبود ها و نقص هايمان ياري برسانند.
فاز اول طرح رفراندم مختص به ارائه ، معرفي و ايجاد يك گفتمان مدني سياسي بود. هيچ طرحي بدون عيب و نقض نيست؛ و اين طرح نيز از اين قاعده كلي مستثني نيست. بسياري از كمبودها و جوانب متفاوت اين طرح و چگونگي ارائه آن در صدها مقاله و مصاحبه و گفتگو مورد نقد قرار گرفته اند. مشكلات اينترنتي سايت شش ميليون و مسئله امضاهاي متعدد و تاكيد بيش از حد به جمع كردن امضاء بر روي سايت بعنوان يك ابزار سياسي ، بعقيده من توجه بيش از حد لازم را به خود معطوف داشته است. عده اي نيز اين كمبود ها و مشكلات اجتناب ناپذير و طبيعي هر پديده تازه متولد شده اي را پيراهن عثمان كرده و ادعا نمودند كه اين طرح بجايي نمي رسد. عده اي نيز ادعا مي كردند كه اين يك پروژه بزرگي است كه كاملا از قبل برنامه ريزي شده است. عده اي ديگر نيز به عدم وجود حداقل برنامه ريزي و هماهنگي بين حاميان در ارائه و معرفي طرح اعتراض داشتند.
يكي از مسائل مطرح شده در رابطه با طرح رفراندم كه منتقدان آن مطرح مي كنند اين است كه چرا با گروه هاي بيشتري مذاكره و گفتگو نشده است. جوابي كه حاميان طرح رائه مي دهند بد ينگونه است كه اولا اين يك پيشنهاد اوليه هست ، بحث و بررسي ها و مذاكرات نحوه همكاري بين طيف ها و گروه هاي مختلف سياسي، اجتماعي، حقوقي ، ادبي و فرهنگي و تدوين اصول نهايي وماده هاي محوري براي چنين همكاري بايد بعد از اين و از طريق خرد جمعي اتخاذ شود. ارائه اين طرح به معناي بستن در برروي ديگران نيست بلكه بر عكس گشوده شده افق جديدي هست در تاريخ سياسي ايران. وانگهي ارائه كنندگان طرح با شفافيت آشكار اعلام نمودند كه اين طرح به همه مردم ايران تعلق دارد و اين وظيفه همه است تا با همياري و همكاري آن را به پيش ببرند. ثانيا اگر با صد نفر مذاكره شود ، در اين صورت نفر صد و يكمي هم وجود دارد، كه با وي در اين مورد صحبتي نشده است ، و اين را يك امر و يا كمبود اجتناب ناپذيري مي دانند كه در مورد همه طرح ها و پيشنهادها صدق مي كند.
بسياري از مشكلاتي كه اين طرح با آن روبرو گشته است، ريشه در تاريخ سياسي اجتماعي ايران دارد و اينگونه اعتراضات و خصومت هاي شخصي و جناحي گريبانگير قائم مقام، امير كبير ، مصدق و ديگر ابرمردان تاريخ ايران بوده است. بيماري ظاهرا لاعلاج دائي جان ناپلئوني و بيماري خودمحوري، خود پرستي و خودنگرشي و بسياري از اين قبيل بيماري هاي مزمن ما را از نظر سياسي فلج كرده و اعتماد به نفس ما را از بين برده اند. بجاي اينكه واقعيت را قبول كرده و بپذيريم كه مثلا اين طرح از طرف چند تن از هموطنان دلسوز ما مطرح شده است، آن را به دست هاي نامرئي و توطئه هاي دشمنان ملت ايران نسبت مي دهيم. ارائه اين طرح بخوبي نشان داد كه نه تنها حتي ما كه در اروپا هستيم بافت عصبي و قبيلگي فرهنگي خود را حفظ كرده و ناخودآگاه آن را مبناي ارزشهاي سياسي و روابط مدرن خود قرار داده ايم، بلكه اينگونه بيماري هاي مزمن و گريبانگيري كه به آنها اشاره نمودم هنوز در ميان هموطنان ما شيوع دارد. حال راه رهايي از اين گونه بيماري هاي چيست؟، بعقيده من شرح اين هجران و اين خون جگر ، اين زمان بگزار تا وقت دگر.
من در مقالات قبلي خودم نقش راديو تلويزيونهاي لس آنجلسي را تجزيه و تحليل كرده بودم كه ظاهرا مورد پسند بعضي از صاحبان تلويزيونها واقع نشد و علنا اعلام نمودند كه بنده از اين به بعد در تلويزيونهاي آنها ممنوع التصوير و ممنوع الصدا هستم. در اين مورد بايد بگويم كه در طريقت هرچه پيش سالك آيد خير اوست، در صراط مستقيم اي دل كسي گمراه نيست. در نتيجه احتياجي به گسترش و تكرار آن بحث در اينجا وجود ندارد. عليرغم مخالفت هاي گاه و بيگاه ، هيستريك و عصبي بعضي از آنان، در حين حال نبايد از نقش مثبت و ارزنده تبليغاتي و خبر رساني اين تلويزيونها غافل ماند و بخصوص با توجه به اين امر كه بسياري از اين راديو تلويزيونها با هزينه هاي شخصي و عليرغم مشكلات عديده فراوان، به شيوه خود سهم بزرگي در خبر رساني و اگاهي دادن دارند. البته بعد از كنفرانس مطبوعاتي و مهم شاهزاده رضا پهلوي در لس آنجلس، شيوه برخورد اكثر اين تلويزيونها تعديل يافته است كه بايد آن را به فال نيك بگيريم. بعضي از اين تلويزيونها كه حد اقل در هفته هاي اول تبديل به پلاتفرم مخالفان طرح رفراندم شده بودند، بيشتر نقطه نظرهاي طيف راست را منعكس مي كردند كه در بنياد فرق چنداني با مخالفت بعضي از رفقاي چپ نداشته و ندارد.
عده محدودي از رفقاي چپ بعد از بيست و پنج سال زندگي در جوامع آزاد غربي و بعد از حدود پانزده سال از شكست كمونيسم ( ببخشيد ! فروپاشي بلوك شرق) ، هنوز هم هستي و وجود خود را در حذف ديگران تقاضا مي كنند. هنوز هم در انزواطلبي رمانتيك ، خود را بر قلعه امواج پر خروش وشكننده و سازش ناپذير درياي بيكران پرولتارياي بپا خاسته و آشتي ناپذير مي بينند كه آنان را همانند چه گوارا و فيدل به قدرت برسانند. امروز با حضور سلطنت طلبان مخالفند. بعد از اين حذف ، با حضور طرفداران سيستم بورژوازي كمپرادور مخالفت مي كنند و با تمام وجود تقاضاي حذف طرفداران سرمايه داري وابسته را از صحنه مي كنند. اگر از اين مرحله با موفقيت گذشتند، آنگاه تمامي انرژي خود را براي حذف و دفع طرفداران سرمايه داري ملي و سنتي مي كنند. بعد از آنكه نيم از مخالفان خود را با كمك ما و ديگران از صحنه به در كردند ، انگاه روي به سوي خود ما كرده و مي گويند كه خرده بورژواهاي متزلزل و ليبرالهاي سرگردان چون ما جايي در "اردوگاه خلق" ندارند. حال ما با اعمال گذشته خود چه حقي را براي خود محفوظ گذاشته ايم كه اينك با توسل به آن از اين رفتار به خود اعتراض كنيم. به قول شاعر: ببري مال مسلمان و چو مالت ببرند ، بانگ و فرياد برآري كه اي واي مسلماني نيست؟ البته اينگونه مثالها در مورد طيف افراطي راست كه خود را سلطنت طلب مي داند و بر خلاف خواسته شاهزاده رضا پهلوي حركت مي كنند نيز صدق دارد. اين مثال در مورد همه افراطيون از چپ و راست گرفته تا، مذهبي و غير مذهبي صدق مي كند.
بهمين دليل ما با اصل و بنياد طرد مخالفان خود و حذف به اصطلاح نامحرمان شديدا مخالف هستيم. زيرا مي دانيم كه سر انجام اين كار به كجا مي انجامد. زيرا نيك مي دانيم وقتي كه نوبت ما برسد ، ديگر كسي باقي نخواهد ماند كه اعتراضي بكند و يا از حق ما دفاع بكند. آنروز ديگر دير خواهد بود. بياد دارم كه در سال 1358 بعد از انقلاب و با اعلام انقلاب فرهنگي ، چگونه بعنوان يك دانشجو، بنده بهمراه هزاران دانشجو از سنگر دانشگاه در دانشگاه تهران در مقابل هجوم مامورين جهل و جور به سركردگي آقاي بني صدر دفاع مي كرديم. بنده با چشم خودم جسد هاي سه دانشجو بيگناه را ديدم كه براي زنده نگه داشتن چراغ علم و آزادي بدست مامورين بني صدر و ديگران حذف شده بودند(كشته شده بودند). آري آنروز بني صدر و قطب زاده و منتظري ها و خودي ها دستور داشتند كه غير خودي ها را حذف كنند، و كردند ! حال از خودمان بپرسيم بني صدري كه اين همه عزيز رهبر بود كجاست؟ قطب زاده اين يار دست راستي امام كجاست؟ بر سر امير انتظام چه آمد. عبدي و گنجي و نوري كجا هستند. با اين همه مثالهاي عيني زنده و مرده در طي بيست و پنج سال اخير ، هنوز هم اصرا داريم كه كشتي سياست خود را با حذف و طرد غير خودي ها به پيش ببريم. پس ما كي مي خواهيم از تاريخ درس بگيريم؟ كي؟
همانگونه كه در يكي از مقالاتم در رابطه با شكاف واقعي بين موافقان و مخالفان طرح رفراندم اشاره نموده ام ، دقت كردن بر روي اين صف آرائي ها ، نكته ظريفي را، كه در حقيقت چندان ظريف هم نيست، آشكار مي سازد. در ارزيابي نهايي مي بينيم كه مرزبندي بين سلطنت طلب و جمهوري خواه نيست. مرزبندي بين چپ و راست نيست. مرزبندي بين ملي و سوسياليست نيست. مرزبندي بين مذهبي و ضد مذهب نيست. اگر نيك بنگريم مي بينيم كه هم در بين موافقان و هم در بين مخالفان ، از تمامي اين طيف ها و گروهاي سياسي وجود دارد. يعني اين رفراندم عملا براي اولين بار در تاريخ ايران مرزبندي هاي شناخته شده تاريخي، ايدئولوژيكي، جناحي و سنتي بين نيروهاي مختلف سياسي ايران را در هم ريخت. طرح رفراندم زلزله سياسي جديدي بوجود آورد كه بر خلاف انتظار همگان اثر تفكيكي و تكان دهنده آن در خطوط و گسل هاي شناخته شده عرصه سياسي ايران، ظاهر نشد ، بلكه گسل جديدي را آشكار كرد كه تا بدان روز اين گسل و مرزبندي بدينگونه مطرح نشده بود.
گسل جديد بر مبناي خطوط و اصول مندرجه در منشور جهاني حقوق بشر و ميثاق هاي الحاقي آن مي باشد. بعقيده من اين يك جهش بزرگ سياسي فرهنگي است كه براي اولين بار در عرصه سياست ايران به اين صورت آشكار و محوري ظاهر شد. پذيرفتن منشور جهاني حقوق بشر به عنوان يك امر سياسي، اخلاقي، فرهنگي و حقوقي بسيار برتر است از اصل ساده دمكراسي ( يعني حكومت مردم بر مردم و در عمل يعني حكومت اكثريت بر اقليت). تمامي كشورهاي اتحاديه اروپا و بسياري ديگر از كشورهاي دمكراتيك جهان منشور جهاني حقوق بشر را به عنوان پايه و بنياد خدشه ناپذير قانون اساسي و يا قوانين خود قرار نهاده اند. در عمل يعني حتي نود و نه درصد اكثريت مردم يك مملكت نمي توانند و نبايد قانوني را وضع كنند كه ضد حقوق بشر باشد. يعني بشريت اين حق را به آنها نمي دهد. هيتلر و بسياري از ديكتاتورهاي جهان يا با راي آزاد مردم و يا با انقلابهاي مردمي و رفراندم هاي نود و هشت درصدي به قدرت رسيدند و ديديم كه بنام آزادي و راي اكثريت مرتكب چه جنايات هولناكي شدند. اينك ما از دوران درك و تفسير از آزادي و دمكراسي به معناي راي اكثريت ، سالها است كه عبور كرده ايم. در اين عصر جديد ، آزادي و دمكراسي يعني حقوق بشر ، يعني احترام كامل به شان و جايگاه يك فرد بعنوان يك انسان آزاد و مختار. راي اكثريت مردم در يك انتخابات آزاد فقط بعنوان ماموريت دادن موقتي ( چهار ساله) به يك گروه و يا حزب براي اداره امور دولت تلقي مي شود و بس. اين حزب و يا دولت حتي با اكثريت نود و نه درصدي خود در مجلس، نمي تواند قانوني را وضع كند كه با منشور جهاني حقوق بشر در تضاد باشد. دمكراسي جديد و تعريف پذيرفته شده از آن در جوامع مترقي و آزاد و پيشرفته امروز چيزي بيش و يا كمتر از اين نيست.
در پايان بايد بگويم كه يك جمعبندي كلي و يا ارزيابي اساسي مطلق در مورد جوانب مختلف جنبش رفراندم نمي توان ارائه كرد. بنده سعي نمودم تا تصوير هاي از زاويه هاي مختلف طرح رفراندم كه اينك به جنبش رفراندم تبديل شده است ارائه دهم. اگر در نتيجه گيري پاياني قرار باشد كه مهمترين خصيصه و يا پر بارترين ثمره اين طرح و يا جنبش رفراندم را از ديگر اثرات و جوانب آن متمايز بكنم . بايد بگويم كه مهمترين اثر اين طرح آشكار كردن گسل جديد در صحنه سياسي ايران مي باشد. طرح رفراندم، در تاثير عملي خود، براي اولين بار در تاريخ سياسي ايران مرزبندي هاي شناخته شده، حزبي، گروهي، تاريخي، ايدئولوژيكي، جناحي و سنتي بين نيروهاي مختلف سياسي ايران را در هم ريخت. طرح رفراندم زلزله سياسي جديدي بوجود آورد كه بر خلاف انتظار همگان اثر تفكيكي و تكان دهنده آن در خطوط و گسل هاي شناخته شده عرصه سياسي ايران ظاهر نشد ، بلكه گسل جديدي را آشكار كرد كه تا بدان روز اين گسل و مرزبندي نوين كه مبتني بر اعتقاد و التزام عملي به منشور جهاني حقوق بشر و ميثاق هاي الحاقي آن ميباشد ، بدينگونه مطرح نشده بود.به قول سهراب سپهري شايد لازم باشد افكار كهنه و قديمي خود را در زير باران عقل و منطق و عشق بشوئيم. چشمها را بايد شست؛ جور ديگر بايد ديد. واژه ها را بايد شست. چترها را بايد بست. زير باران بايد رفت. فكررا؛ خاطره را؛ زير باران بايد برد و شست.
دكتر عبدالستار دوشوكي
[email protected]