چهارشنبه 30 دی 1383

جرأت ليبرال بودن؛ بازرگان آموزگار اخلاق سياسى عصر ما، محمد قوچانى، شرق

سال ۱۲۸۶ هجرى شمسى در ايران دو كودك به دنيا آمدند: اول، دولت مشروطه كه پس از هزاران سال تاريخ ايران نخستين دموكراسى اين سرزمين بود و ديگر، مهدى بازرگان كه هنوز صد سال پس از تولد و ده سال پس از مرگ مهمترين دموكرات ايرانى است. بازرگان مهمترين دموكرات ايرانى است چرا كه هرگز هيچ ارزش فردى و اجتماعى ديگر را بر ارزش آزادى ترجيح نداد. آزادى البته واژه مبهمى است؛ اما معناى آن نزد بازرگان روشن بود. بازرگان آزادى را به معناى حق مطلق فرد در برگزيدن آنچه مى پسندد معنا مى كرد و در اين منظومه فكرى جز انسان و خدا عاملى را موثر نمى دانست. رجوع بازرگان به مفهوم ايمان و ظهور او به عنوان روشنفكرى دينى نيز از همين رابطه روشن مى شد: اصل توحيد (لا اله الا الله) كه سرآغاز ديندارى است، سرآغاز آزاديخواهى هم هست بدين معنا كه تنها يك خدا، يك معبود و يك قدرت مطلق وجود دارد و همه قدرت هاى ديگر نسبى هستند. درست به همين دليل بود كه بازرگان هرگونه دولت مطلقه (از سلطنت مطلقه تا ديكتاتورى هاى كمونيستى و نيز نظام هاى پاپيستى) را نقد و نفى مى كرد و در عوض هوادار هر نوع دولت مشروطه (به عنوان جوهر اصلى دموكراسى) بود. بازرگان مبناى دين شناسى خويش را نه بر دولت يا جامعه دينى كه براساس انسان و فرد قرار داده بود و نه فقط در آخرين خطابه عمر خويش (خدا و آخرت، هدف بعثت انبيا) كه از آغازين گفتارهايش، فرديت را مبناى ديانت قرار داده بود. از نظر او اين افراد مومن هستند كه مى توانند جامعه دينى و سپس دولت دينى ايجاد كنند و نه برعكس. بازرگان به اين معنا فقط دموكرات نبود بلكه ليبرالى كامل هم بود. البته ليبراليسم بازرگان محصول مطالعات عميق درباره اين مكتب فلسفى غربى نبود اما او چون ليبرال هاى اوليه با محور قرار دادن ارزش آزادى و مقدم دانستن آن بر همه ارزش هاى انسانى به صورتى فطرى و غريزى راه ليبراليسم را پيمود:
۱ _ بازرگان توده گرا نبود. مطابق جمع سخن نمى گفت. آنچه را تشخيص مى داد بيان و عمل مى كرد. زمانى كه جوانگرايى در عرصه سياست مرسوم بود و حزب توده به اتكاى سازمان جوانان خود در آتش سياست ورزى نسل جديد مى دميد، بازرگان «بازى جوانان با سياست» را نوشت و چاره كار ايران را فراتر از سياست ورزى دانست. شگفت آنكه گذشته از عهد جوانى (كه بازرگان در آن عصر جوان سالارى در سياست را رد و نقد مى كرد) در عصر پيرى نيز او به مواجهه با جوانان مجبور شد، جوانانى انقلابى كه نه سياست ورزى كه انقلابيگرى پيشه ساخته بودند و دولتمدارى مى كردند. در سن و سال بيست و سى سالگى بر كرسى وزارت و وكالت و قضاوت مى نشستند و براى ايران و جهان و آسمان قانون و دستور صادر مى كردند. پس بازرگان در كهنسالى هم دست از تشخيص خويش برنداشت و از ارزش هاى شخصى خويش دفاع كرد. «انقلاب ايران در دو حركت» را نوشت و در آن نوجوانان را در كنار روحانيت و چپ از جمله فاتحان انقلاب اسلامى خواند و با روش هاى آنان مخالفت كرد. بازرگان چنان در مخالفت با عوام سالارى و تابعيت فرد از جمع و جامعه اصرار داشت كه حتى در احوال شخصيه به نوعى اخلاق ملامتيه پيشه ساخت تا «استبداد اكثريت» را همچون «استبداد اقليت» نقد و نفى كند. اينگونه بود كه بازرگانى كه ساليان دراز كراوات را از گردن باز كرده بود پس از انقلاب كمتر بدون كراوات ديده شد و گرچه در همه عمر براى رعايت شريعت اندكى از محاسن خويش را بر روى صورت حفظ مى كرد و حتى در عصر نهضت ملى محاسنى تمام داشت اما در بازگشت به شيوه آن زمان خود و پوشاندن تمام صورت با مو ترديد كرد و نزد رهبر انقلاب اسلامى با صورت تراشيده و كراوات آويخته و كت و شلوار مرسوم و معمول نزد همه رجال قبل و بعد از ۲۲ بهمن ۵۷ ايستاد و حكم نخست وزيرى خويش را دريافت كرد. با همه احترام بى شائبه اى كه به بنيان گذار جمهورى اسلامى داشت از بيان اصول مورد نظر خود نزد وى پرهيز نكرد. چه وقتى كه درباره تعداد صلوات هاى نثار روح پيامبر اسلام و رهبر انقلاب سخن مى گفت، چه زمانى كه تفاوت ميان خويش و امام را در قاطعيت برمى شمرد و چه حتى آنگاه كه درباره به كار گرفتن برخى چهره ها مانند ابوالحسن بنى صدر در كابينه موقت استدلال مى كرد و تا به آخر نيز به آن تن نداد. به همين دليل بود كه فرزند امام خمينى نيز در آخرين ديدار خود با مهندس بازرگان به او گفت: «امام هميشه به ايمان و اسلام و تدين شما اعتقاد داشتند.» بازرگان براى اثبات اعتقاد خود به فرديت انسان ها و نقش اساسى آن در ايمان دينى ايشان بهايى گزاف پرداخت اما بى گمان نام او به عنوان مهمترين مرد فردگراى ايرانى به يادگار خواهد ماند.
_ بازرگان آزاديخواه بود و استبداد را مهمترين دشمن آزادى مى دانست. اين باورى شگرف نيست و بسا گزاره اى بديهى بنمايد اما آنگاه اهميت اعتقاد راسخ بازرگان به اين گفتار را درك مى كنيم كه نوع برخورد وى با مسائلى مانند استعمار را درك كنيم. در تاريخ ايران آزاديخواه ديگرى وجود دارد كه بازرگان همواره خويش را پيرو او مى دانست. مصدق اما بيش از آن كه ليبرال باشد، دموكرات بود. دموكراسى به عنوان يك مكتب اجتماعى كه در پناه آن بايد همه ارزش هاى فردى را اصلاح كرد. به همين دليل بود كه مصدق به انحلال مجلس هفدهم مشروطه دست مى زند و در حركتى پوپوليستى ايستاده بر كرسى در ميانه خيابان فرياد مى زند: مجلس آنجاست كه مردم هستند. مصدق دشمن خارجى را مانع اصلى آزادى مى دانست و ضمن آنكه نقشى درخشان و بى بديل در مبارزه با استبداد داخلى داشت در تحليل نهايى استعمار را مانعى بزرگتر از استبداد در راه دموكراسى مى دانست. بازرگان اما استعمار را هم محصول استبداد معرفى مى كرد. استبدادى كه از پرورش فرديت انسان ها جلوگيرى مى كند، شخصيت آنها را تحقير مى كند و به محض ضعف نهاد حكومت چنين جامعه ضعيف و افراد ناتوانى را در معرض استبداد خارجى (استعمار) قرار مى دهد. به همين دليل فصلى از اختلافات درونى جبهه ملى ميان بازرگان و سنجابى گشوده شد و تا دولت موقت ادامه يافت و سرانجام به ۱۳ آبان ۵۸ ختم شد. بازرگان نگاهى متفاوت به جهان خارج داشت. گرچه خود «نهضت آزادى هند» را نوشته بود اما گمان نمى كرد كه بايد با دنيا بجنگد. تفاوت نگاه او با انقلابيون ستيزنده با آمريكا و مخالف با مذاكره در همين جا بود كه او ديپلماسى را مكمل دموكراسى مى دانست. از سوى ديگر بازرگان هرگز چاره گره فروبسته آزاديخواهى را در تعطيلى دموكراسى نمى ديد. گفته اند كه مصدق با تعطيل مجلس هفدهم و برگزارى رفراندومى كه در ملاءعام دو صندوق راى مثبت و منفى داشت (برخلاف اصل مخفى بودن راى در دموكراسى) سعى كرد به الگوى دموكراسى متعهد يا هدايت شونده (روش شريعتى و سوكارنو و ناصر) نزديك شود اما بازرگان در مجلسى نماينده بود كه با وجود راى بالاى مردم به او در آن ناسزا و دشنام شنيد، كتك خورد و توهين شنيد اما قاعده بازى را برهم نزد. نخست وزيرى را با دل تنگى رها كرد كه با شعار «چريك پير» از او استقبال كردند و با فحش «پير خرفت» او را بدرقه كردند. نمايندگى پارلمان را در التهاب رها كرد كه با راى بالاى مردم وارد مجلس شد و با تهمت و توهين از آن خارج شد اما باز در صحنه ماند و كار كرد. دعوت مسعود رجوى را با طنز تلخ رد كرد و به فرزندان حزب اللهى و مجاهدين خلق پيام اعتدال فرستاد. تنهايى ليبرال پير قصه ما به جايى رسيد كه نه فقط دانشجويانش در انجمن هاى اسلامى كه همفكرانش در نهضت آزادى در جريان انتخابات رياست جمهورى سال ۱۳۵۸ با نامزدى او مخالفت كردند و حسن حبيبى را به رقابت با ابوالحسن بنى صدر فرستادند اما بازرگان باز هم بازى را برهم نزد. به راى حزب خود با وجود نظر شخصى خويش تمكين كرد. نه چون جامعه روحانيت مبارز آن زمان بنى صدر را نامزد رياست جمهورى كرد (كه او را هرگز مناسب اين كار نمى دانست) و نه چون جامعه روحانيت مبارز اين زمان حلقه دوستانش را باريك كرد. در جمهورى اسلامى ماند تا منتقدى مشفق و مخالفى نجيب نه با اصل انقلاب و جمهورى اسلامى كه با روش ها و سليقه ها باشد. تا پايان عمر آماده سياست ورزى قانونى بود. در سال ۱۳۶۴ نامزد رياست جمهورى شد گرچه حاكميت صالحش ندانستند و به فعاليت هاى اجتماعى خود ادامه داد گرچه همواره گروهش در موقعيتى شبه قانونى به سر مى برد. به راى مردم چه به خود چه به مخالفانش غره نشد و حق را با راى اشتباه نگرفت و همواره اصلاح طلبى در درون نظام سياسى باقى ماند.
۳ _ بازرگان بورژوا بود. مردى شهرنشين با خانواده نيمه مرفه كه هرگز انگيزه اى نه براى چپ روى كه حتى چپ گرايى در او ايجاد نمى كردند. تحصيلكرده و فرنگ ديده و رفاه چشيده بود. گرچه چندى به دولت پيوست و رئيس دولت و نيز عضو حاكميت شد اما هرگز كارمند و بورژواى دولتى نشد و همين راز استقلال او بود. وقتى به قدرت مى رسيد به كمتر از رياست دولت قانع نبود والا هرگز به پست مشاوره و كارمند حقوق بگير رضايت نداد. وقتى استادى اش در دانشگاه را در خطر ديد شركت هاى خصوصى و انجمن هاى مدنى ايجاد كرد و از دانش فنى خويش براى گذران زندگى استفاده كرد. به همين دليل بود كه بازرگان به عنوان يك بورژواى مستقل از دولت حفظ حقوق و حدود مالكيت را از جمله ضرورت هاى آزادى و دموكراسى مى دانست. با اقتصاد دولتى و كمونيستى و سوسياليستى مخالف بود و تنها طبقه پيشرو جامعه را طبقه متوسط و بورژوازى ملى مى دانست و اين همان رمز مخالفت ماركسيست ها با بازرگان است. ماركسيست ها كه طرفدار «نظريه تضاد» بودند مردى را مى ديدند كه در پى «تئورى سازش» است. آنان كه مى خواستند انقلاب را تسريع كنند فردى را مى ديدند كه به دنبال تاخير بلكه تعطيل اين نوع تحولات است. بازرگان همچون همه بورژوازى در پى سازش كارگر و كارفرما، دين و دنيا، دولت و اپوزيسيون و همه عناصر متضاد تاريخ بود. پس اول از همه چپ به دشمنى با بازرگان بلند شد. او را سازشكار، ليبرال و مرتجع خواند. اما بازرگان از راه خود باز نمى گشت. مخالف شديد هرگونه نظام طبقاتى حتى پرولتاريايى ماند و هرگز دوست نداشت او را شورشگر، راديكال و حتى چپ بخوانند و اين در تاريخ كشورى است كه چپ بودن در آن نزد همه افتخار است و نشانه روشنفكرى.
۴- بازرگان با همه مترقى بودن و نوانديشى به يك معنا سنت گرا بود. سنت هاى پسنديده اى كه دليلى نداشت از آن دست بردارد اما به كسى نيز آن را تحميل نمى كرد و براى دولتى كه تاسيس كرده بود نقشى در تبليغ آن قائل نبود. نماز و بلكه نماز شب را ترك نمى كرد چه در فرنگ چه در ايران. اهل تقليد بود و حتى وقتى كه امرى كاملاً عرفى (پست رياست دولت موقت) از سوى رهبرى دينى (امام خمينى) به او سپرده شد در مشورت با مرجع تقليد شخص خويش (آيت الله مرعشى نجفى) ترديد نكرد. به خمس و زكات و حج و جماعت معتقد بود و نهاد خانواده را حرمت مى نهاد. گرچه همچون سنت گرايان خشك انديش قصد فرستادن فرزندان خويش با چوب تر به بهشت را نداشت اما ترديدى نمى كرد كه دختر خويش را صبحگاهان آرام از خواب بيدار كند كه اين خداى تنها كه ما را از استبداد و تاريكى رهايى مى بخشد آيا به نمازى و نيايشى سزاوار نيست؟ و اين چنين شد كه از ميان بزرگان يكى از بهترين خاندان را از آن خود كرد و سنت قرآن پژوهى را در آن به يادگار گذاشت بدون آنكه هرگز به ديندارى خويش فخر بفروشد يا زور بگويد. فراتر از ديندارى نيز بازرگان به سنت ها احترام مى گذاشت. پيران را بر جوانان در اداره امور ترجيح مى داد و براى تجربه به اندازه جرات ارزش قائل بود. به اخلاق وفادار بود و ادب را به سبب سنت تحقير نمى كرد. هرگز حتى به دشمنان خود دشنام نگفت و خبر دروغ را در بوق نكرد و از قضاوت ناروا تا آنجا كه مى توانست پرهيز كرد و حسن و عيب مى ،جمله مى گفت. بازرگان بورژواى با نزاكتى بود. اهل نظم و نظام بود. هيچ كس نمى تواند ادعا كند بنيانگذار جمهورى اسلامى و او همچون هم مى انديشيدند اما هرگز كسى از هر دوى آنان سخن تندى عليه هم نشنيده است. بازرگان حتى زمانى كه همراه با مطهرى به نقد شريعتى دست زد تا ثابت كند سنت گرايان روشن انديش را از روشنفكران چپ گرا دوست تر مى داند توهين نثار هيچ كس نكرد. شريعتى را منحرف و كافر نخواند تا نزاكت بورژوازى را رعايت كند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

۵ - بازرگان محافظه كارى جسور بود. جمع جسارت و محافظه كارى سخت است اما چه انكار كه او چنين بود؟ محافظه كار بود در به كار بردن آخرين راه حل ها براى اولين مشكلات همچون انقلاب به جاى اصلاح، فحش به جاى بحث، تكفير به جاى نقد، انكار به جاى فكر و... محافظه كار بودن در شناخت توانايى هاى خويش. هرگز به مبارزه مسلحانه دست نزد چون نه فقط از نظر تئوريك به آن باور نداشت بلكه در توان جسم و جان و روح خود نمى ديد كه همچون مجاهدان اوليه دست به اين آخرين كار زند. محافظه كار بود اما در بيانش هراسى نداشت وقتى خود را به ماشينى نازك نارنجى در برابر بولدوزرهاى انقلابى تشبيه كرد. محافظه كار بود وقتى كه ضدانقلاب نشد به اپوزيسيون خارج از كشور نپيوست و راه معركه گيرى در سر پيرى پيش نگرفت.
با وجود اين بازرگان جسور بود. فردگرايى، استقلال اقتصادى و ايمان دينى اش به او جرات و جسارت ايستادن در دادگاه رژيم شاه را مى بخشيد تا مستقيم فرد اول مملكت را مورد خطاب قرار دهد و از او بخواهد فقط به سلطنت فكر كند نه حكومت. او را ظالم بخواند و دولت ظلم را ناپايدار و بگويد او و يارانش آخرين كسانى هستند كه به زبان قانون با رژيم سخن مى گويند. همين جرات و جسارت سبب شد بازرگان پس از انقلاب لحظه اى از بيان نظرات خويش پرهيز نكند. درباره رابطه با آمريكا، قانون اساسى، رياست جمهورى بنى صدر، دادگاه هاى انقلاب، جنگ با عراق، نسبت خدا و انسان، دين و دولت و كارنامه اى عصر جديد سخن بگويد. بازرگان شجاع بود شجاعت بازرگان در زبانش نهفته بود چرا كه زور اصلى او زيرزبانش بود و همين زور سبب شجاعتش مى شد. بازرگان اهل گفت وگو و مذاكره بود. آنقدر بزرگ و مستقل و صريح بود كه اتهام سازشكارى به او نمى چسبيد و اگر كسى چنين مى انديشيد او بنا به منطق شخصيتى و طبقاتى خويش ابايى از سازشكارى نداشت كه سازش مبناى تكامل است. بازرگان جرات محاسبه و جسارت محافظه كارى در درياى تندروى هاى چپ و راست را داشت. پس زبان مى گشود و در كمال احتياط بيشترين نقدها را بر زبان مى آورد. بخش عمده اى از سخنان جديد ما همان حرف هاى قديم پيرمرد است. پيرمردى كه نود سال زندگى را بر سر آزادى نهاد. به اين معنا بازرگان فراتر از يك حزب سياسى يا نحله اى فكرى است. ترديدى نيست كه پاره اى رهيافت هاى دين شناختى او شتاب زده، ناقص يا نادرست بودند. گروهى نخست وزيرى او را در صدر انقلاب زودهنگام و نامنطبق با شرايط آن عصر مى دانند. عدم آگاهى وى را از مبانى فلسفى غرب مايه اشتباهش در فهم ليبراليسم، دموكراسى و حقوق بشر مى شمرند. از چپ به بى توجهى او به عدالت و از راست به عدم دقت او در شناخت سنت خرده مى گيرند. اما بازرگان ارزش خويش را از وراى فكر و قدرت، انديشه و سياست مى گيرد. ظهور او به عنوان فردى ليبرال، بورژوا، مومن و مصمم سبب مى شود كه اخلاق سياسى وى را فراتر از سليقه هاى سياسى بستاييم. از حاكميت تا اپوزيسيون، از راست تا چپ، از ليبرال تا دموكرات، از مومن تا لائيك. او تنها مرد سرتاسر ليبرال تاريخ معاصر ماست. از اين رو سه سال ديگر كه صدمين سال تاسيس اولين دولت دموكراتيك ايران را جشن مى گيريم بايد كه صدمين سال تولد تنهاترين انسان دموكرات ايران را پاس بداريم. چرا كه ما بيش از دولت هاى دموكراتيك به انسان هاى دموكرات نياز داريم.

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/17140

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'جرأت ليبرال بودن؛ بازرگان آموزگار اخلاق سياسى عصر ما، محمد قوچانى، شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016