نخستین انتخابات ریاست جمهوری، در کشوری که همواره در سلطنت استبدادی زیسته است ، از تمام اهمیت برخوردار است. چرا که هرگاه در پی انقلاب ، انقلابی راکه مردم خلق کردند و اثر هنری ، پیروزی گل بر گلوله ، با زیبائی و شکوه جاودانی گشت ، ولایت جمهور مردم ، بمعنای مشارکت در رهبری جامعه ملی بر میزان داد و وداد، برقرار نمی گشت و بشکل قانونی ، استبداد باز سازی می شد ، بلکه تجربه انقلاب، هم در ﺁغاز ، پایان می یافت. باوجود خیانتها به اعتماد و امید مردم که عمل مجلس خبرگان ، بزرگ ترین ﺁنها بود ، اینک یا باید کار استقرار استبداد « سلسله روحانیت » تمام شده تلقی می شد و یا ، در بن بست، تصمیم به استقامت گرفته می شد و، بن بست ، گشوده می شد:
بن بست گشائی از راه روش کردن تجربه :
1 - بن بست تنها نقض عهد ﺁقای خمینی و « روحانیان » قدرتمدار با این عهد که « ولایت با جمهور مردم است » ، نبود. بیگانگی گروههای سیاسی زورمدار با ایرانیت و بی توجهی بسیاری از فعالان سیاسی به خاصه های ایرانیت نیز بود. گروگانگیری هم بر ﺁن افزوده شده و در درون کشور، گروههای مسلح و مراکز تصمیم گیری ، جای جای کشور را ، حوزه حاکمیت خویش کرده بودند. برای بیرون رفتن از بن بست، هرچه هوشیار تر کردن وجدان تاریخی مردم ایران ، بقصد برانگیختن مردم به حضور در صحنه سیاسی کشور و عمل ، خاطر نشان کردن خاصه های ایرانیت به جامعه ملی امکان می داد که وجدان همگانی نقاد خویش را راه یاب کند چنانکه زورپرستان به انزوا در ﺁیند. از ﺁنجا که امروز نیز بدین وجدان تاریخی است که نسل جوان کشور می تواند وجدان همگانی خویش را شفاف و راهنمای اندیشه و عمل کند و هم بخاطر فایدت تکرار، خاصه های ایرانیت را فهرست و خاطر نشان می کنم :
* نخست یاد ﺁور شوم که ایرانیت بر باور ﺁدمی ، خواه اسلام و چه غیر ﺁن ، مقدم نیست چرا که الف - انسان بدون باور وجود ندارد. تقدم ایرانیت بر باور، جز این معنی نمی دهد که این خاصه ها در باور ﺁدمی نیستند. غیر از این که باور خالی از این خاصه ها ، جز از زور نمی تواند پر باشد - چرا که ، بنا بر قاعده، هر فضای خالی را قدرت ( = زور ) پر می کند - ، میان ایرانیت و باور او تضاد پدید می ﺁید. انسان گرفتار این تضاد، انسان نگون بختی است که از درون گرفتار ویران شدن و در بیرون محکوم به ویران کردن است. اغتشاش هویتی که گرفتار شدگان به این تضاد درﺁنند، سخت عبرت ﺁموز است.
اما باور مقدم بر ایرانیت نیز دروغ است چرا که مقدم بودن یعنی خالی بودن از خاصه های ایرانیت . چنین ﺁئینی تهی از بیان ﺁزادی ، لاجرم پر از بیان زور است و در ایران ، پا نخواهد گرفت.
بدین قرار ، هرگاه دینی خاصه های ایرانیت را در برداشت از طرف ایرانیان پذیرفته شده است .اما اگر آن دین بتدریج در بیان قدرت از خود بیگانه و از این خاصه ها تهی شود، اغتشاش هویت پدید می ﺁورد و اگر جامعه ای در این اغتشاش بماند، از رشد می افتد و زیر سلطه می رود . هر ایرانی که از خاصه های ایرانیت غافل شود، هویت خویش را گم می کند ، از ﺁزادی خود غافل می شود و گرفتار استبداد دستیار سلطه گر خارجی می گردد. از این رو، نقد باور به این خاصه ها و نقد پندار و گفتار و کردار فردی و جمعی ایرانیان با محکی که خاصه های ایرانیت است ، هم مانع از فساد باور و هم هوشیار و شفاف تر شدن وجدان تاریخی و هم شفاف و غنی شدن وجدان همگانی نسبت به حقوق ملی و حقوق فردی می شود.
* خاصه های ایرانیت :
1 - وطن داری و مردم دوستی، که در دوران معاصر، با استقلال و ﺁزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی ، غنای بیشتر جست و شفاف تر گشت :
2 - عهد شناسی : عهد با ﺁزادی و استقلال ایران و حقوق،
3 - فرهنگ مستقل بمثابه فرﺁورده رشد در وطنی ﺁزاد و مستقل،
4 - دانش و هنر و فن جوئی و این سه را با معرفت معنوی همراه کردن ودر رشد و نه در ویرانگری بکار بردن . علم و فن همراه با معنویت را به هرجای جهان باید برد و از هر جای جهان باید اخذ کرد چرا که به جهانیان تعلق دارند.
5 - حقوق را جهان شمول دانستن و هر تبعیضی (نژادی و جنسی و ملی و قومی و دینی و... ) را ناقض حق دانستن،
6 - فلسفه جبر ناقض حیات در ایران است. سر به فرمان هیچ جباری نباید نهاد،
7 - تاریکی خانه اهریمن است. بنا بر این ، هیچ پندار و گفتار و کردار مبهم را نباید پذیرفت،
8 - ﺁزادی انسان به استقلالش، یعنی به تذکار دائمی توانائی و استعدادها و ملکه های (امید ، شادی ، وفای به عهد، جوانمردی ، و...) او است.
9 - بنا بر این که عدل میزان است، رقابت به قصد غلبه بر حریف ناستوده و مسابقه در علم ، در دادگری ، در تقوی ، در خدمتگزاری و دیگر ملکه ها ستوده تر کارها است.
در فرهنگ مردم ، محک ایرانیت و تعیین عیار اصالت دولتمردان ، سه پاکی هستند : پاکی دل (حرمت رجوع به بیگانه ) و پاکی چشم ( حرمت چشم بد دوختن به ناموس ) و پاکی دست (حرمت دست درازی به مال مردم ) .
10 - صلح طلبی بر اصل موازنه عدمی که در « با دوستان مروت با دشمنان مدارا » تبلور می یابد . در همان حال،
11 - رابطه با انیران بر میزان نه سلطه گر نه زیر سلطه ، بنا بر این ، حرمت رجوع به بیگانه و محور کردن قدرت انیرانی در ایران ،
12 - جدا ناپذیر دانستن رشد انسان از عمران طبیعت ،
13 - نسپردن کار امنیت به قدرت و جدا ندانستن امنیت فردی و جمعی از اختیار فردی و جمعی ،
14 - روش هر حقی خود ﺁنست. بنا بر این، هر بار که پای مصلحت بمیان می ﺁید، خبر از نقض حقی از حقوق توسط استبدادیان می دهد. راستی اینست که مصلحت خود به خود وجود ندارد. تصور ﺁن موکول به تصور هدفی است. اگر هدف حق باشد، روش عمل به ﺁن می شود ( روش علم ، علم است ) . پس پای مصلحت وقتی بمیان می ﺁید که هدف بیرون از حق یعنی قدرت می شود. و چون دستیابی به قدرت ، با نقض حق میسر می شود، قدرت مصلحت را می سنجد و بر حق حاکم می کند.
15 - استقلال دین از دولت . اردشیر ، بانی سلسله ساسانی که دین و دولت را توأم کرد، به فرزند خود نوشت : « دین و پادشاهی دوخواهرند که یکی بدون دیگری نمی تواند بزید . زیرا دین پایه پادشاهی و دولت حافظ دین است » . اما حاصل تجربه ، فساد دین و دولت شد. هم سلسله ساسانی از میان رفت و هم دین زردشتی . نقش نهاد روحانیتی که ایرانیان، بمثابه ضد قدرت پدید ﺁورده اند، مقابل کردن حق با مصلحت یا قول زور بوده است. بنگرید چه بر سر دین و دولت می ﺁید اگر کار دین مصلحت سنجی برای دولت استبدادی بگردد. بنا بر قرﺁن نیز، دین از ﺁن خدا است. اگر مال خدا نشد و مال دولت شد، ضد دین می شود و خطرناک ترین اغتشاش هویت را پدید می ﺁورد و موجودیت کشور را به خطر می اندازد . سه بار این خطر واقعیت پیدا کرد : در پایان ساسانی ، با از دست رفتن استقلال ایران ، در پایان صفوی که به بروز جنگها انجامید و 30 میلیون از 40 میلیون جمعیت ایران در مرزهای کنونی را بکام مرگ برد و توان از ایران گرفت و ایران را در موقعیت زیر سلطه و میان دو سنگ ﺁسیاب قرار داد. بار سوم، استبداد ملاتاریا است که در درون و برون مرزها، ایران را گرفتار فقر و قهر و فساد روز افزون کرده است،
16 - اتحاد و همبستگی ملی از راه تعاون ﺁحاد ملت با یکدیگر. بنا بر این ، اصل گرداندن سنجش شخص به حق و نه حق به شخص.
دانستنی است که قدرتمدارها، بجای این خاصه ، اسطوره چوپان و گوسفند را تبلیغ کرده اند و همچنان می کنند : مردم نیاز به کسی دارند که جلو بیفتد تا مردم به دنبال او به حرکت ﺁیند. در انقلاب ایران، کار وارونه شد : این مردم بودند که جنبش کردند و این ﺁقای خمینی و دستیاران او بودند که به دنبال مردم به راه افتادند. راستی اینست که تا وجدان تاریخی شفاف و هوشیار نشود ، وجدان همگانی ، یعنی شعور بر وضعیت کنونی خویش و موقعیت ایران در جهان ، حکم حرکت را صادر نمی کند. هر زمان جامعه به حرکت درﺁمد، بارور رهبری می شود،
17 - جدائی ملت از دولت استبدادی. ﺁغاز این جدائی را فردوسی دوران جمشید می انگارد و بخاطر یگانه شدن جمشید با قدرت و بیگانه شدنش از ملت.
بنا بر اوستا، سه راه زن، ضحاک و افرا سیاب و اسکندر ، تجسم دولت ستمگری هستند که با ملت بیگانه و با قدرت یگانه می شوند. قرﺁن نیز به انسانها خاطر نشان می کند که « همان شاهان به هر کشوری در ﺁیند ، ﺁن را تباه می کنند . با عزت ترین ها را خوار می گردانند ».
از دیدگاه تاریخ ، جامعه بوم نشین ، بر دوام ، بکار جذب و هضم ائتلافهائی بوده است که سلسله های استبدادی را تشکیل می داده اند. جنبشهای ملی ایران، از جمله سه انقلاب در طول یک قرن، همه بخاطر از ﺁن خود کردن دولت بوده اند.
در ﺁن روزها که استبدادیان ، با یک رشته بحران سازیها ، در پی استقرار استبداد خویش با صفت « قانونی » بودند، از رهگذر انطباق پندار و گفتار و کردار با این خاصه ها ، با عرضه اسلام بمثابه بیان ﺁزادی و در بردارنده این خاصه ها، بن بست گشوده شد :
پیروزی کامل شد چرا که جامعه ملی بر وفق خاصه های ایرانیت ، رأی داد. به نامزدی که نماینده « سلسله روحانیت » و بیگانه از ایرانیت یافت، برغم حمایت حزب جمهوری اسلامی و... ، حدود 3 درصد رأی داد.
پیش و پس از انتخابات ریاست جمهوری ، در مخالفت با گروگانگیری از موضع ایرانیت و نیز در تهیه و اجرای سیاست اقتصادی و در جنگ و در رویاروئی با استبدادیان، همچنان از موضع ایرانیت ، تدبیر سنجی و عمل شد:
* هشدار داده شد که گروگانگیری محور کردن قدرت خارجی در ایران و بنا بر این ناقض استقلال ایران است و خطری جدی برای استقلال ایران است. از ﺁن زمان تا امروز، نه از اکتبر سورپرایز و نه از جنگ و نه از ایران گیت و نه از محور شدن امریکا در سیاست داخلی و خارجی، و نه از خارجی شدن دولت و اقتصاد کشور، غفلت نشده است.
* تجربه اقتصاد بدون نفت مصدق در اختیار بود. این بار، به جای تضاد که در اقتصاد سرمایه داری لیبرال و اقتصاد « شوروی » اصل راهنما بود، توحید اصل راهنما شد : افزایش بهای نفت تا 3 برابر قیمت ﺁن پیش از انقلاب، تجدید ساختار بانکی کشور و حذف بهره - در سالهای اخیر بحد اقل رساندن نرخ بهره رویه شده و اقتصاد دانی حذف بهره را چاره مشکلهای اقتصادی می داند - و کاستن از حجم بودجه و تغییر ساخت ﺁن به سود بودجه عمرانی با هدف بکار گرفتن نیروهای محرکه از جمله نفت در اقتصادی ملی ، تغییر ساخت واردات و بخصوص انقلاب در سازماندهی توزیع درﺁمد ها - که برای نخستین بار در تاریخ ایران ، دست کم از دو قرن بدین سو، سبب شد متوسط درﺁمد خانوارها از متوسط هزینه خانوارها در شهرها و روستاها فزونی گیرد - .
افزون بر توزیع عادلانه درﺁمدها، جذب بیکاری ، افزایش تولید کشاورزی و صنعتی ، افزایش صادرات و ایجاد ذخیره ارزی بمیزان 16 میلیارد دلار و کاهش صدور نفت به کمتر از یک سوم شد.
ﺁقای خمینی ، دو واکنش نشان داد : بنی صدر می خواهد ایران را سوئیس و فرانسه کند حال این که مردم برای اسلام انقلاب کردند و « اقتصاد مال خر است » !
* با تجاوز رژیم صدام و شروع جنگ ، به یمن ایرانیت بود که شعور و شور دفاع از وطن، بازسازی ارتشی را ممکن کرد که ملاتاریا متلاشی کرده بود. زیر ضربات قشون متجاوز و ضربه ها یی که استبدادیان از پشت وارد می کردند، تجربه بس شگرفی با موفقیت بعمل درﺁمد : سازماندهی مردم سالار ارتش ، ایران در محاصره را و ارتش شیرازه گسیخته را بر شیرازه نو جستن و مهار دشمن توانا کرد چنان که در ششمین ماه جنگ، پیشنهاد سازمان کشورهای غیر متعهد ، - همان که یکی از هدفهای کودتا جلوگیری از اجرای ﺁن بود - پیروزی نظامی - سیاسی مسلمی برای ایران بود.
* اما مقابله با مثلث زور پرست ، همراه بود با مقابله با غرب - که به قول وزیر دفاع سابق انگلستان" آلن کلارک" ، ایجاد و ادامه جنگ را در سود خود می دید - و نیز « شوروی » سابق. سفیرش نزد این جانب ﺁمد و سه پیشنهاد ﺁورد و این تهدید که اگر نپذیرم ، دولت مطبوعش جانب رقبایم را خواهد گرفت.
مقابله با این مثلث نیز از موضع ایرانیت بعمل ﺁمد و همچنان ادامه یافته است. اینک که 25 سال از ﺁن انتخاب می گذرد، مثلث زور پرست، این عامل ناکامی سه انقلاب، به یمن ابتلا و ﺁزمایش ، از پرده ابهام بیرون کشانده شده اند ، بیراهه بیگانگی با ایرانیت را تا به ﺁخر رفته اند و اینک در معرض انحلال قرار گرفته اند. ﺁنها که، ﺁن روز، در صورت، با ادعای امریکا ستیزی و تقدم مبارزه با امریکا ، با مردم سالارهائی که ترجمان وجدان تاریخی ایرانیان بودند، به مقابله برخاستند ، در واقع یا از نخست در زد و بند پنهانی با « شیطان بزرگ » بودند ( ملاتاریا و شرکاء ) و یا با از پا درﺁمدن ابرقدرت روسی، قبله عوض کردند و امریکا را ناجی ایران خواندند و می خوانند. بیگانگی مثلث زور پرست با ایرانیت و یگانگیش با قدرت و سلطه گر خارجی هم عیان است و هم ، بی احساس شرم ، بدان می بالد. بدیهی است اگر بیگانگیش از ایرانیت و حقوق ملی مردم ایران ، ﺁشکار نگشته بود، نیازی نیز به امریکا ستائی ﺁشکار نمی یافت.
هرکس از منظر ایرانیت بنگرد، روشن می بیند که ایران ، با وجود بهترین موقعیت و بیشترین فرصتها ، استقلال و ﺁزادی نمی جوید و توان باز نمی یابد اگر این مبارزه بزرگ تا انحلال مثلث زور پرست و، بنا بر این ، ملی کردن دولت ( = از ﺁن ملت و در خدمت ملت و تابع ملت کردن دولت و تحقق ایرانیت ) ادامه پیدا نکند.
2 - بنا بر این که ایرانیت مشترک همه دین ها و مرامهائی باید باشد که بخواهند از سوی ایرانیان پذیرفته شوند و در طول زمان ، در بیان قدرت، از خود بیگانه نشوند، در مقام مقابله با ضد اسلام ملاتاریا و نیز بیانهای قدرتی که وابستگی به قدرت خارجی را برای تصرف قدرت ، تجویز می کردند ، اسلام بمثابه بیان ﺁزادی پیشنهاد شد. همراه ﺁن، مبارزه با سانسورها و برای برقرار شدن جریان ﺁزاد اطلاعات و نیز بحث ﺁزاد به قصد برقرار کردن جریان ﺁزاد اندیشه ها، روش شد.
روش تجربی ، بی نقص نبود : این روش را دو اسطوره ناقص می گرداند :
- الف - باید خمینی را از استبدادیان دور و در صراط ﺁزادی و استقلال نگاه داشت . ب - خمینی مرجع تقلید است و با مردم مقابل نمیشود و ج - از ﺁنجا که اهل عمل نیست و اهل عکس العمل است، در صورت حضور فعال مردم در صحنه سیاسی کشور، او از خط ﺁزادی و استقلال بیرون نتواند رفت.
- نباید گذاشت تجربه تلخ مصدق و کاشانی تجدید شود.
این دو اسطوره فرصتهای سخت گرانقدری را از کف بدر بردند. گمان ما این بود که تدبیر سیاسی اندیشیده ایم حال ﺁنکه عقل خویش را به بند دو اسطوره در ﺁورده بودیم . اگر ، پیش از انقلاب ، اختلاف مصدق و کاشانی ، به جای ﺁنکه اسطوره شود، واقعیتی شفاف می گشت، ایرانیان از قید این اسطوره ﺁزاد شده بودند. در حقیقت، این اسطوره بر عقل جمعی ایرانیان مسلط بود چرا که در همه شهرها ، از جمله تعهدها یی که مردم مطالبه می کردند، پرهیز از اختلاف با « امام » و تجدید تجربه تلخ اختلاف مصدق و کاشانی بود.
خاطر نشان کردم که با محک ایرانیت، تجربه را روش کردیم . تجربه را روش کردن یعنی هدف و روش را چنان معین کردن که در جریان عمل، هر دو قابل اصلاح باشند. به یمن تجربه را روش کردن، اسطوره را از واقعیت بازشناختیم و به شکستن ﺁن ، توفیق جستیم. در حقیقت، هر دو اسطوره بودند و واقعیت نبودند. چرا که الف - بیان ﺁزادی را پیشنهاد کردن ، مقابله با بیان قدرت و در نتیجه ، رویاروئی با قدرت طلبان را اجتناب ناپذیر می کند. ب - فراخواندن به بحث ﺁزاد ، امکان ﺁن را فراهم می ﺁورد که در دو وجدان ، یکی وجدان همگانی و دیگری وجدان علمی جامعه ، قدرت
از اصالت ببیفتد و ﺁزادی بمثابه هدف و روش جانشین شود. اما همین کار، مقام و موقعیتها یی را بی محل می کرد که فرﺁورده اعتیاد همگانی به انواع بیانهای قدرت ، از دینی و غیر دینی، بودند . بیشترین توجه ما به نوگرداندن بیان دینی ، یا انقلاب در اسلام بمعنای بازگرداندش به فطرت یا بیان ﺁزادی بود. با توجه به تجربه دوران حضور ﺁقای خمینی در نجف و پاریس، تصور ما این بود که این کوشش ، روحانیت را از بن بست بدر می ﺁورد و ﺁنها را بسیار راضی و خشنود می کند. غافل از این که تمایل به قدرت و ، بنا بر این، نیاز به قدرت، سبب شد که کوشش صادقانه ما را تیشه به ریشه خود تلقی کنند و به مقابله برخیزند. القای ترس شدید از بدر رفتن حوزه ها از مهار « علما» و القای ترس در ﺁقای خمینی از بی نقش شدن ، پی ﺁمد کوشش بزرگ در رها کردن اسلام از قید فلسفه قدرت یونان قدیم و ارائه ﺁن بمثابه بیان ﺁزادی بود. ج - پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری ، درستی هدف و روش را ﺁشکار کرد. اما در همان حال، رویاروئی را نیز اجتناب نا پذیر گرداند. غفلت ما این بود که ﺁنچه را که ما فرصت بزرگ برای ﺁقای خمینی از راه اقبال به بیان ﺁزادی و عامل ﺁزاد کردن اسلام از فلسفه قدرت می خواندیم ، او ﺁن را از دست رفتن موقعیت و بی محل و بی نقش شدن می انگاشت. در نتیجه، « خمینی واکنش است » سخنی صحیح بود . اما او واکنش در برابر خواست مردم به قیمت بی محل و بی نقش شدن نبود. خود را در تنگنا دیدن و برای رها شدن از ﺁن، به تمایلهای قدرت طلب میدان دادن، به سخن دیگر، واکنش ﺁنها شدن بود.
توجه دیر هنگام به این مهم ، می باید به تصحیح روش می انجامید اما اسطوره دوم، جلوگیری از تکرار تجربه تلخ اختلاف مصدق و کاشانی، مانع می شد. بجای ﺁنکه از موضع ایرانیت و بر اصل موازنه عدمی ، بر سر حق بایستیم، لزوم « کنار ﺁمدن با امام » را روش کردیم. امروز که اسناد محرمانه امریکا پیرامون دوران نهضت ملی ایران منتشر شده اند، می دانیم که ﺁن تصور ذهنی خلاف حقیقت بوده است که مصدق را ذی نقش در پدید ﺁمدن اختلاف می داند. در حقیقت، او بیشترین کوشش را برای منصرف کردن کاشانی از رفتن به راه اختلاف نیز بعمل ﺁورده است. همانطور که جمع ما نیز بیشترین کوشش را برای نگاهداشتن ﺁقای خمینی در صراط مردم سالاری و وفای به عهد با بیان انقلاب و موفق گرداندن تجربه انقلاب ، بعمل ﺁوردیم. غافل از این که « هرکس خود خویشتن را رهبری می کند » قاعده صحیح و واقعیت است . اگر از ﺁغاز ، بنا بر این قاعده و بنا بر خاصه مهم ایرانیت، مرد را به حق می سنجیدیم، دست کم ابهام ها بسیار زود از میان می رفتند و وضعیت از هر لحاظ شفاف می شد.
از زمانی که اسطوره دوم نیز شکست و روش تصحیح شد تا خرداد 1360 که ﺁقای خمینی گفت : 35 میلیون نفر بگویند بله من می گویم نه ، 6 ماه بیشتر نپائید. حاصل تجربه می گوید اگر از روز نخست ، به جای اسطوره، واقعیت را مبنای رفتار می کردیم ، اشتباه ها یی - که در خیانت به امید بر شمرده ام - روی نمی دادند و بسا امکان داشت حضور فعال مردم در صحنه سیاسی کشور می توانست تجربه انقلاب را در راست راه موفقیت به پیش برد.
با وجود این ، نتایجی که بدست ﺁمدند ، بکار نسلهای امروز و فردا می ﺁیند :
* تفوق بیان ﺁزادی در ﺁن روز و پیروزی کامل ﺁن در امروز ، کار نسل جوان ایران را ﺁسان کرده است.
* اگر این نسل خاصه های ایرانیت را بازجوید یعنی اگر او وجدان تاریخی خویش را هوشیار و شفاف و فعال کند، بیان ﺁزادی به او امکان می دهد با برداشتن تنها پایه نیمه شکسته استبداد، تجربه انقلاب ایران را به نتیجه رساند.
* تجربه دوران ریاست جمهوری نخستین منتخب تاریخ ایران می گوید : تفوق ﺁن روز بیان ﺁزادی و پیروزی کامل امروز این بیان و ورشکست بیانهای قدرت ، گویای چرائی سانسور شدیدی است که مثلث زور پرست و هم اشخاص و گروههائی بر ضد این اندیشه علیه ﺁن منتخب و همفکران او برقرار کرده اند. نسل جدید در شکستن حصار سانسور و نیز در شکستن اسطوره ها می باید بکوشد تا بتواند بیان ﺁزادی را راهنمای پندار و گفتار و کردار خویش کند و ایرانیت را محک سنجش مطمئنی بیابد که او را بر شناسائی سره از نا سره توانا می کند.
3 - اما پندی که ما می باید از تجربه نهضت ملی ایران می ﺁموختیم و نسل امروز می باید از ﺁن تجربه و تجربه انقلاب ایران بیاموزد ، این بود و هست که
* بر کشیدن این زور پرست بر ضد ﺁن زور پرست ، ثمری جز چیره شدن زورپرستها و حضور سلطه جویانه قدرت خارجی، ندارد. چنانکه به رخ امریکا کشیدن خطر حزب توده و نیز رویه مماشات با ﺁن حزب ، دست ﺁویز کودتای 28 مرداد شد. از نظر داخلی ، هم نهضت ملی را از پشتیبانی نیروهائی محروم کرد که اگر پشتیبانی می کردند، کودتا روی نمی داد. در نخستین دوره کوتاه ریاست جمهوری ، نیز نه سعی در نگاهداشتن ﺁقای خمینی در راست راه ﺁزادی و استقلال به جائی رسید و نه مماشات با زورپرستان مسلمان نما راه بجائی برد. اگر پیش از انتخابات مجلس اول ، روش تصحیح می شد، بسا ترکیب مجلس اول دیگر و سرنوشت سیاسی کشور نیز دیگر می شد.
* اتحاد با زورمدار ناممکن است : نه تنها کوششهای مستمر، پیش از انقلاب، در جریان انقلاب و بعد از ﺁن، بجائی نرسیدند، بلکه نمی توانستند بجائی برسند. زیرا میان دو هدف، یکی رسیدن به قدرت و دیگری بازیافت ﺁزادی ، تضاد وجود دارد. زورپرست ﺁسان دم از ﺁزادی و استقلال می زد و می زند . اما غافل است که روش رسیدن به ﺁزادی نیز ضد روش رسیدن به قدرت است. از این رو، ابتلی یا ﺁزمایش شفاف ، بهترین روش است. روشی که پیش از ریاست جمهوری و بعد از کودتا ، در تجربه شورای ملی مقاومت و از ﺁن پس تا امروز، در پیش گرفته ایم، بهترین نتیجه ها را ببار ﺁورده است :
- بیان ﺁقای خمینی در پاریس ( بیان ﺁزادی و ولایت با جمهور مردم است ) با بیان ﺁقای خمینی بهنگام تشکیل مجلس خبرگان ( ولایت فقیه ) ، با بیان و رفتار او در 25 خرداد 60 ( بیانی ناچیز در زور، ناچیز شدن در زور : 35 میلیون بگوید بله من میگویم نه ) ، حاصل بکار بردن این روش است. اگر این روش پیش از انقلاب بکار رفته بود، بسا ، رهبری انقلاب یکسره مردم سالار می گشت و ایران استبداد بعد از انقلاب را به خود نمی دید.
- گروههای زورپرستی که ﺁن ایام ، هرکدام یک لنین داشتند و شتابان در پی تصرف قدرت به خشونت بودند ، با وجود ادعای مجهز بودن به « ایدئولوژی علمی » هرگز تن به بحث ﺁزاد ندادند. به همه ﺁنها مراجعه شد و خطر استقرار « فاشیسم مذهبی » خاطر نشان شد. اما لجوجانه چشم بر واقعیتها بستند. اتخاذ روش قاطع در برابر توسل به خشونت و قراردادن ﺁنها در برابر مسئله های واقعی ، اندیشه راهنما ( بیان قدرت ) و هدف ﺁنها ( قدرت ) و روش ﺁنها ( رسیدن به قدرت بهر قیمت و بهر وسیله ) و بیگانگی کامل اندیشه راهنما و پندار و گفتار و کردارشان را از ایرانیت از پرده ابهام بدر ﺁورد و به انزوایشان درﺁورد. از این گروهها ، ﺁنها که زورپرست باقی مانده اند و قبله عوض کرده اند، همچنان ناسزا می گویند : به جای خود شکستن ، ﺁینه می شکنند.
- در تجربه « شورای ملی مقاومت » دو دسته شناسانده شدند : زورپرستها و وسط بازها. این تجربه سه نتیجه مشخص حاصل کرد : یکی جلوگیری از بسته شدن مدار سیاسی و دیگری انزوای زورپرستان و بی خطر شدن ﺁنها برای حال و ﺁینده ایران و سومی شفاف شدن افق سیاسی ایران : اندیشه راهنمای ﺁزادی پیروز و رویاروئی میان دو خط، یکی خط استبداد و وابستگی و دیگری خط استقلال و ﺁزادی است. تفاوت وضعیت امروز با وضعیت ایران در قرن گذشته ، در اینست که ورشکست فکری زورپرستان ﺁنها را از توجیه فعالیتهای خود با بیانی از بیانهای قدرت نیز ناتوان کرده است.
4 - با وجود این، وسط بازها مهمترین مشکل ایران دوران انقلاب و بعد از ﺁن بوده اند. هم تجربه های گذشته و هم تجربه نخستین دوره ریاست جمهوری ، مسلم می کند که وسط بازها سرانجام به زورپرستها می پیوندند. حق با علی ( ع) است. جماعت وسط باز از او بریدند و به خدمت معاویه در ﺁمدند. امروز نیز می بینیم که وسط بازها ، در فضای بسته مثلث زور پرست سرگردانند. از ﺁن رأس می برند و به این رأس می پیوندند. صورت حق به جانب بخود می گیرند و از ﺁن که می برند از هیچ بدگوئی دریغ نمی کنند و بر سر « متحدان » جدید ، ﺁب توبه از پس ﺁب توبه می ریزند. اگر تجربه می گوید که وسط بازان همواره عمله زورمدارها می شوند و بدست ﺁنها نیز نفله می گردند، دلیلی جز این ندارد که قدرت را هدف می کنند.
از ﺁنجا که وسط بازها تنها در تاریکی می توانند عمل کنند ( نگاه کنید به اصلاح طلبی اصلاح طلبان که هیچگاه معلوم نشد که چیست و « چه باید کرد ؟ » ها که طی ربع قرن، پیشنهاد شده اند و پیشنهاد اخیر رفراندوم که بسا مبهم ترین ﺁنها است ) ، ابهام زدائی بهترین روش است. این روش را مصدق از 30 تیر 1331 به بعد، بکار برد . نتیجه ﺁن شد که ساقط کردن حکومت او توسط وسط بازها و از راه مجلس و یا ایجاد وضعیتی که او ناگزیر از استعفاء شود، ناممکن گشت و زورپرستان وابسته و اربابان خارجی ﺁنها ناگزیر شدند کودتای رسوائی را بکنند که سبب شد سرانجام بساط سلطنت برچیده شود.
از هدفهائی که اولین رئیس جمهوری منتخب ایران، از رهگذر ابهام زدائی از راه انتشار روزانه کارنامه، (گزارشهای روزانه رئیس جمهوری به مردم ایران ) تعقیب می کرد، یکی نیز بی محل و بی نقش کردن وسط بازها بود. نتیجه این شد که در خرداد 60، زورپرستها جز بکار بردن زور عریان چاره دیگری نیافتند. از کودتای خرداد 60 بدین سو نیز، عمل بر وفق خاصه های ایرانیت و ابهام زدائی مستمر سبب شده است که وسط بازها روز به روز کم محل تر و بی نقش تر شوند. بدیهی است که وسط بازها یک صورت و شکل ندارند ، بنا بر موقع، شکل عوض می کنند. چنان که شکل متناسب با وضعیت امروز، پوشش شدن برای این یا ﺁن رأس زور پرست است. از این رو، ﺁشکار کردن زورپرستی که خود را در پوشش وسط بازها پنهان می کند و ابهام زدائی از پیشنهادهائی که کلمه حق هستند اما مراد از طرحشان رسیدن به هدف باطل است ، ضرورت تمام دارد. ابهام زدائی ها سبب شده اند که کار اینگونه بازیها نگیرد. حاصل تجربه که اینک در اختیار نسل جوان کشور قرار دارد ، اینست :
هر پیشنهاد مبهمی ، از سوی شخص یا جمع مبهمی که نقش صورت و پوشش را بازی می کند، الف - دروغ است. ب - هدف از ﺁن رسیدن به قدرت است و ج - هرگاه به جای سنجیدن پیشنهاد به شخص ( امضاء کننده یا امضاء کنندگان ) ، پیشنهاد به حق ، به خاصه های ایرانیت سنجیده شود، گردانندگان اصلی و هم حامی خارجی ﺁنها - در صورت وجود - از پوشش بدر می ﺁیند.
5 - از اسطوره ها - که سخت جان ترین ﺁنها و هم در دوران ریاست جمهوری و هم پیش و پس از ﺁن ، بر عقول حاکمیت داشت - ، یکی این اسطوره بود که الف - هدف فعالیت سیاسی نمی تواند قدرت نباشد و ب - مقابله یک جا با تمایلهای قدرتمدار میسر نیست. کودتا بر ضد مصدق نیز زمانی میسر شد که مصدق، تنها ، در برابر کودتاچیان تنها شد . اما همان تجربه و نیز تجربه نخستین دوره ریاست جمهوری ، گویای واقعیت دیگری است : الف - این جبهه ﺁزادی نیست که زور پرستها را به مخالفت با خود بر می انگیزد و نیز این قدرت خارجی نیز نیست که زورپرستها را به مخالفت با جبهه ﺁزادی بر می انگیزد بلکه از ﺁنجا که پیروزی این جبهه زورپرستها را بی محل و بی نقش می کند، با همه ﺁنکه فرصت ﺁزاد شدن را برای ﺁنها ایجاد می کند، به سراغ قدرت خارجی می روند ( نگاه کنید به اسناد گویای مراجعه شاه و قدرت پرستان « ایرانی » به امریکائیان برای سرنگون کردن حکومت مصدق.منجمله در پنج دهه پس از کودتادر " اسناد سخن می گویند" و ماجرای اکتبر سورپرایز و ایران گیت ) تا ﺁنها را در قدرت حفظ کند و یا به قدرت برساند. ب - زمان مبارزه با مثلث زورپرست ، دراز است . چنانکه با انقلاب عمر رژیم شاه و سلطنت به پایان رسید و امروز معلوم است که رژیم مافیاها رفتنی است و مردم سالاری استقرار یافتنی است. ج - از ﺁنجا که زورپرستان خود به جنگ ﺁزادگان می ﺁیند، مقابله با ﺁنها به دو کار دیگر نیاز دارد : یکی اندیشه راهنما را بیان ﺁزادی کردن و از موضع حق به استقامت ایستادن و دیگری ، مانع از ﺁن شدن که مبارزه با زورپرستان ، در بیرون جامعه و بدون حضور مردم انجام گیرد.
بدین قرار، کارنامه یا گزارشهای روزانه رئیس جمهوری به مردم ، این تجربه اول در تاریخ ایران و جهان ، در ابهام زدائی و شفاف کردن موضوع نزاع و مواضع زورپرستان و وسط بازان و ، بدانها ، جامعه ملی را صحنه مبارزه با مثلث زورپرست گرداندن ، تجربه موفقی شد. هر گاه ، امروز،کسی ﺁن کارنامه را از دیدگاه مبارزه با مثلث زور پرست ، اصلاح روش در قبال ﺁقای خمینی و شکستن اسطوره ها و زدودن ابهامها و در کار ﺁوردن خاصه های ایرانیت و در ﺁشکار کردن ماهیتها ، بخواند ، خواهد دید بی سبب نبود ﺁقای خمینی و ملاتاریا و زورپرستهای دیگر، چنان مصرانه خواستار توقف انتشار کارنامه بودند.
برای جامعه ای که بخواهد نظام اجتماعی خویش را باز کند و فرهنگ مردم سالاری بجوید ، شفاف سازی فعالیت قوای سه گانه دولت و نیز شفاف کردن قوه ای که رسانه های گروهی هستند، ضرورت تمام دارد. با توجه به اثر ابهام زدائی در افتادن سه رأس مثلث زور پرست به سراشیب انحطاط و انحلال، بر جامعه جوان ایران است که الف - طالب این نوع شفاف سازی بگردد. و ب - هیچ پیشنهاد سیاسی را نپذیرد که گروهی را جانشین جامعه ملی می کند. چنین پیشنهادی بضرورت مبهم و نیازمند نقش دادن به قدرت خارجی در امور داخلی ایران است.
6 - از خاصه های زورپرستان یکی مسئله سازی و بحران تراشی و بدین دو کار، بن بست ساختن است. در تمامی بحران و بن بست سازیها، مثلث زورپرست شرکت داشت و پای قدرت های خارجی را نیز بمیان می کشید : پس از تهیه پیش نویس ، بحران گروگانگیری ، در درون کشور، بن بستی را پدید ﺁورد که سبب استعفای مهندس بازرگان و حکومت او و تصویب قانون اساسی دیگری ، با لحاظ کردن ولایت فقیه - البته در حد نظارت - شد. از ﺁن پس، در جریان انتخابات ریاست جمهوری و پس از ﺁن، تا خرداد 1360، کار زورپرستان مسئله و بحران تراشی و بن بست سازی بود. با توجه به هدف از نامزد ریاست جمهوری شدن ، جلوگیری از استقرار استبداد « قانونی » ملاتاریا بود، با توجه به این واقعیت که در کارنامه ، در مهرماه 1358 ، 8 ماه پیش از کودتا، هشدار داده شده بود : کار مستبد به جائی می رسد که سرانجام بگوید : تمام ملت بگویند بله من می گویم نه، پس از ﺁنکه ﺁقای خمینی در 6 خرداد 1360، گفت: اگر ملت موافقت کند من مخالفت می کنم، این فکر برای این جانب پیش ﺁمد و با همکاران خویش در میان گذاشتم: حال که ما به هدف خویش رسیده ایم و خمینی که در ﺁغاز انقلاب با جمهور مردم این همانی یافت، اینک یکی در برابر همه شده و تجسم زور ( = یکی در برابر همه ) گشته است، موقع ﺁنست که استعفاء دهم. اما به این نتیجه رسیدیم که استعفاء در بحران و بن بست، قبول ناتوانی از گشودن بن بست و تن دادن به چنین ناتوانی ، برای ملتی ، ﺁنهم در بهار انقلاب، سخت زیانمند است. این شد که در مصاحبه مطبوعاتی ، در پاسخ این پرسش که ﺁیا استعفاء می دهید ؟ پاسخ دادم : درخت خود نمی افتد .
جوانانی که از این جانب خواسته اند به مناسبت بیست پنجمین سال نخستین انتخابات ریاست جمهوری، تجربه ها را در اختیارشان بگذارم و نیز ، همه جوانان ایران بدانند : زندگی جمعی که در حلقه ﺁتشی قرار گرفتند که مثلث زور پرست و قدرتهای خارجی از راه تجاوز عراق و محاصره اقتصادی و تحریکهای « ابر قدرت روسی » برﺁنها افروختند، از این نظر که با گشودن راه از فراوان بن بست ها ، بدر ﺁمدند و ﺁتشی که زورپرستان بر می افروختند را به جان زور پرستی انداختند، تجربه ایست که همواره بکار ایرانیان می ﺁید. تجربه ایست که ایرانیت یا وجدان تاریخی ایرانیان را غنا می بخشد بخصوص از لحاظ خاصه استقلال بمعنای روی پای خویش ایستادن ، از توانائی خود غافل نشدن. دست ﺁورد تجربه اینست : گشودن بن بست نه توسل به قدرت از داخلی یا خارجی ، که شعور بر توانائی و ﺁزادی خویش و یافتن راهی است که خود ﺁن را باز کنی و خود در ﺁن شوی. بر نسل جوان ایران است که این تجربه را بیازماید و تردید نکند که حاصل ﺁن ، استقرار قطعی ولایت جمهور مردم ، پیدایش انسانهای حقوقمند و ﺁزاد و در رشد، در ایران مستقل است.
بخشی دیگر از تجربه های ﺁن دوره و این ربع قرن را در نوشته ای دیگر، با شما نسل امروز ایران در میان خواهم گذاشت.