mim_mim1360yahoo.com
فردا که شب شکست، فردا که خورشید بر این دیار غمزده بار دگر نشست، فردا تو ای عزیز،از نسل آفتاب که با شب نساختند پیوسته یاد کن
زندان قزلحصار 1363
---------------
جدا از آشنائی مستقیم خودم در دوران زندان با آقای ایرج مصداقی ، نویسنده کتاب با ارزش "نه زیستن و نه مرگ " ، کتاب 4 جلدی ایشان را با اشتیاق مطالعه نموده ام وهمچنین با آراء ایشان ، از طریق گفتگوئی که با " همنشین بهار " داشته اند ، ونیز مصاحبه شان با نسیم شمال در تلویزیون آپادانا ، آشنائی بیشتری پیدا کردم
. ابتداء یادآوری میکنم که آنچه می نویسم صرفاً استنباط شخصی ست و به همین دلیل مطلق نبوده ، جای چون و چرا دارد .
.پر واضح است که در دنیائی که ما به سر می بریم ، در شرائطی که ابتذال به جنگ آرمان آمده ، اینگونه نوشته ها با اینکه از قلب و روح نویسنده نشأت می گیرد و از سوز دل بر می آید ، به لحاظ کمی مخاطب چندانی ندارد و در بهترین صورتش عد د یست 3 رقمی که خود نشان دهندهً جدایی عمیق و دردناکی ست میان آنچه برروح وروان خلق به عنوان ارزش حاکم گشته ، با آنچه جز بیان واقعیت هیچ چیز دیگری را دنبال نمیکند وخواهان چیزبیشتری نیست .
اما حقیقت ساده ودر عین حال مصلوب شده اینست که هیچ هموطن وجریانی نیست که نداند چه نیرویی در جامعه دنبال آزادی ودموکراسی ست ، وچه نیرویی در راستای سرکوب واختناق قدم بر میدارد. در واقع اینکه ، چشم در چشم هیولا ایستادن ، و بیان حتی گوشه ای از حقیقت ودفاع از آن ، بها میطلبد وقیمت خودش را دارد . به بیان دیگرمشکل وبحث امروز جامعه وروشنفکران ما بر سر حق وناحق بودن رژیم نیست چرا که حتی سران نظام وسرانگشتان اختناق نیزمیدانند که چقدر ناحق وظالمند.اما اعتراف واذعان به آن قیمت وبها دارد.
برای حاکمان ایران این اعتراف به بهای از دست دادن حاکمیت ، وبرای مزدورانش از بین رفتن جاه ومقام وامکاناتی ست که دارند . برای شرکای تجاری ایران از دول بزرگ غربی وشرقی گرفته تا شرکتها وکمپانی های رنگ ووارنگ وبازرگانان محترم ! ایرانی ( علی الخصوص از نوع خارجه نشین ومخالف رژیم ! ) ، از دست دادن سرمایه های کلان وُخرد . به همین ترتیب تا ... پایین ترین لایه ها، « خارجه نشینان آزادی! د وست وپاسپورت بدست » ، (به ویژه پناهندگان اسبق) ، که قبول واعتراف به این واقعیت ( که عامل اصلی همه بدبختی ها ، رژیم آخوندی ست ) ، برابر است با عدم مسافرت به ایران برای تعطیلات و دلتنگی وعدم پیشرفت فرزندان شان در زبان فارسی وآداب ومعاشرت ایرانی !؟
چرا که نمیتوانند با بردن دلارو یورو وکرون و پوند در سازندگی و آبادانی میهن نقش داشته و به وسع خودشان کمک ارز ناقابلی برای نظام مستضعف! باشند. آری بیان حتی گوشه ای از حقیقت ودفاع از آن ، بها میطلبد وقیمت خودش را دارد .
.مقدمه
با درود به روان پاک شهدا وتمامی قربانیان حاکمیت پلید خمینی بخصوص شهیدان سرفراز کشتار 67 وبا یاد عزیزترین عزیزانم شاهرخ نوری ومهرداد اشتری از شهدای همین قتل عام ، و نیز ، سیامک طوبایی واحمدرضا محمدی مطهری ، که پس از قریب به 10سال اسارت ، در اوج تنهایی و مظلومیت جاودانه شدند
آن فرو ریخته گلها که پریشان در باد کز می جام شهادت همه مدهوشانند نامشان زمزمهء نیمه شب مستان باد تا نگویند که از یاد فراموشانند.
و با سلام به تمامی هموطنان وعزیزانی که خواهان سرنگونی تمامیت نظام وبه اصطلاح جناحهای مختلف آن میباشند که از نظر من سرو ته یک کرباسند و چه بسا اصلاح طلبان! و خاطر خواهان جامعهً مدنی که خود هزاران بار از جناح راست وغداره بندان دههً 60 ، در سرکوب وکشتار آزادیخواهان حضوری مستقیم تر و گسترده والبته مسؤلانه ! داشتند ولی در دههً اخیر بنا بر هوشیاری ضد انقلابی ست که جهت باد را بهتر از همپالگی هایشان تشخیص داده و راز بقا وماند گاری نظام اسلامی! (ملایان با وبی عمامه) را در عصر اینترنت و تکنوترونیک ودرآغازه هزارهً سوم ، در ُپزهای به ظاهر روشنفکرانه و در عملی به غایت فریبکارانه وآلوده به نجاست نظام میدانند. یعنی بازی آگاهانه وطراحی شده ای که از طرف راًس نطام ونهایتا وزارت اطلاعات آخوندی هدایت میشود .
جدای از افشای ماهیت کثیف این خیمه شب بازی ، که آقای مصداقی در جلد چهارم کتابشان به آن پرداخته اند ، اگراصلاح طلبان و دگراند یشان تولید شدهً به اصطلاح جنبش دوم خرداد که اکثرا خود از بانیان وعاملان وشکنجه گران وبازجویان وچماقداران وقاتلان مردم ایران در پانزده سال اول انقلاب بودند ( اگر) ذره ای و تنها ذره ای وجدان داشتند وبه سخنان لطیف وبشردوستانه شان اعتقاد داشتند ، حد اقل مروری کوتاه به گذشتهً سراسر جنایت واعمال خودشان میکردند .
ببینید آش چقدر شور است که خلخالی جلاد نیز لباس میش به تن میکند و میشود اصلاح طلب، تو خود بخوان حد یث مفصل از این مجمل .
یکی از موضوعات دیگری که جمهوری ضد اسلامی را با تمامی دیکتاتوری های طول تاریخ ، متفاوت ومستثنی میکند اینست که بر خلاف همگان که فکر میکنند رژیم از مشتی ملا و بی سواد و بی کراوات ! ودانشگاه نرفته و چه و چه ... تشکیل شده و هزاران تصور دیگر دال بر نا آگاهی و الا بختکی بودن رژیم ، باید بگویم آخوندها در رابطه با مسا ئل بین المللی و دیپلماسی ضد انقلا بی ، ید طولایی دارند . همانطور که میدانیم آنان 25 سال است که می تا زند ودر رابطه با کنترل اوضاع داخلی ( البته با حمایت از ما بهتران !) ، با سوً استفاده و آلوده کردن تمامی استعدادها و خلاقیت ها ،( از نخبگان و مغزهای جامعه گرفته تا هنرمندان و شعرا ونویسندگان و حتی ورزشکاران و... ) همه وهمه وهمه را آلوده به نجاست رژیمشان کرده و در هر دو مورد چه خارجی وچه داخلی حرف اول را میزنند .
چرا که هیچکس بله با اطمینان می گویم هیچکس شانس کمترین موفقیت در صحنهً سیاسی، اجتماعی، هنری ، فرهنگی، فنی، ورزشی و حتی مالی را ندارد، مگر اینکه ابتدا به ساکن وتا به انتها بله را گفته باشد . خیمه شب بازیهای درون جناحهای حاکم ، با واقعیت فوق بهتر فهم میشود .
این رژیم در قالتاق بازی نظیر ندارد . بیاد بیآوریم جمعیت ملیونی را که برای رای دادن به بزرگترین حقه بازی نظام سرو دست می شکستند ، فریب بزرگی که در همین خارجه هم حلوا حلوا میشد و دل از همه ربوده بود . فراموش نمیکنم که چه خون دلی در آن روزها میخوردم که در سکوت مطلق ِهمین اکثریت بازی خورده ، چه گلهایی رفتند ...
فراموش نکنیم که بسیاری از مردم میهنمان ، هنوز نیز ، بعد از گذشت بیست وپنج سال ، کمترین شناختی از این جانیان قرن که هر روز خود را به شکل جدیدی در می آورند ، ندارند . اطلاعات آخوندی در کمتر رسانه و تلویزیون وشرکت تجاری، حتی متعلق به اروپا ییها و آمریکایی ها نیست که مستقیم و یا غیر مستقیم نقش آفرینی نکند ، چه برسد از نوع ایرانی اش !؟ و حالا هم که با طرح دیگری از درون نظام که صرفا برای لوث کردن رفراندوم صورت میگیرد ، توپ را به زمین حریف انداخته اند تا با به اصطلاح آلترناتیو خاتمی ! فیل دیگری هوا کنند ، هم اینک شاهدیم همان کسانی که 8 سال پیش ممد چاخان را به به و چه چه میکردند حالا حامی این دغل بازی جدید هم شده اند .
جمهوری اسلامی و حاکمانش ممکن است هزاران اختلاف و تضاد درونی آشکار و پنهان داشته باشند، اما در رابطه با هر موج و جریانی که تهدیدی برای حیات نظامشان باشد بر خلاف اپوزسیون متفرق خارجه نشین( از راست تا چپ) در تفاهم و اتحاد کامل ،عمل میکنند و به قول آقای مصداقی مانند دو تیغهً یک قیچی کار می کنند
آنان مثل لاشخورها ی بر سر طعمه ، نیاز به کمترین سازماندهی و هماهنگی نیز ندارند و بطور غریزی عمل میکنند و هر کس میداند گوشت کدام بخش را بدرد و ببلعد .
آنقدر زشتی و پلیدی این رژیم عمومی ودامن گیر همه شده که حتی در خارج از ایران نیزعرصه را بر همگان تنگ کرده واکثریت خارجه نشینان ِبی درد را هم با خود همراه وهماهنگ کرده تا آنجا که باید پاسخگوی این حضرات نیز باشیم که چرا به ایران تردد نداریم ودر خون عزیزانمان چرا نمی کنیم وچرا مانند آنها حس وطن دوستی ! نداریم ودلتنگ کس وکارمان ووطن مان نمی شویم ؟
آخر آنها از بهرهً هوشی بالایی برخوردارند! وتفاوت میان رژیم وایران را میدانند ولی ما هستیم که کودنیم واز درک این مفهوم ومنفعت عاجزیم و نمیتوانیم همه چیز خوار باشیم !
کجای کاریم، هنوز بعد از گذشت بیست وچهار سال که از آغاز جنگ ضد میهنی گذشته ، اکثریت هموطنان ما تحلیل و نگرش درستی به اساسی ترین ابزار سرکوب رژیم آخوندی ندارند و آزادیخواهان این میهن را به نوکری وستون پنجم عراق متهم میکنند ، و برای اینکه رژیم خمینی را در ببرند ، روی عراق و آمریکا و دشمن خارجی مانور میدهند . مردم بیگناهی که تحت بمباران تبلیغاتی رژیم در داخل قرار داشته و دارند ، به کنار ، در همین خارج کشور به خیلی از کسانیکه خود را مخالف نظام ! میدانند باید گفت چه بلایی و چه مصیبتی بر سر مردم ما نیامده و چه نکبت وخفتی را تجربه نکردند که اجنبی بتواند به انجام آن همت گمارد ؟
اما چه بخواهیم چه نخواهیم وچه دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم وهر فکر واندیشه ای هم که داشته باشیم ناقض این واقعیت وحقیقت تاریخی نمیتوانیم بشویم که مقاومت ایران در هیئت ارتش آزادیبخش ملی ایران ، یکی از اصلی ترین پارامترهایی بود که ماشین جنگ و سرکوب خمینی را در هم کوبید و تنور جنگ خانمانسوزش را ِگل گرفت ، که اگر نبود ، تا به امروز نیز همچنان به بلعیدن استعدادهای طرفین جنگ ادامه میداد . و از نظر من با همین کار به تنهایی رسالت خود را به انجام رسانده ومیلیونها خون را ذخیره کرده اند . پس بی دلیل نیست که نخبگان و روشنفکران جامعه با نام کافر ومنافق وملحد ویاغی وآدمکش در زندانها و سیاه چالها زنده بگور میشوند و جان ومال وناموسشان مباح میشود و از آنطرف پیش برندگان دستورات و اوامر امام ! در جبهه ها و کسانی که آگاهانه و یا نا آگاهانه استراتژی خمینی پلید را در هر لباسی ( پاسدار، سرباز، خلبان، بسیجی ، بازجو، شکنجه گر و....) پیش میبرند ، شهید و سردارو جنگجو و آزاده و جانبازو...لقب می گیرند ، وجنگی که سرپوش کشتار وقصابی آزادیخواهان راستین وخفقان داخلی بود دفاع مقدس ! شمرده میشود .
جالبتر اینکه کسانی که علت جنگ و ادامه آن را نیز میدانند همچنان شرکت در جنگ را فریضه ای ملی میهنی قلمداد نموده و از قربانیان آن بنام قهرمانان ملی یاد میکنند ، بعد هم وجود ذره ای از اندیشه خمینی را در درون خویش منکر شده ، کسانی را هم که درب تنور جنگ را گل گرفتند قاتل مردم ایران ، برادر کش وستون پنجم میدانند.
وقتی همهً اینها را کنار هم میگذاری ، می بینی همچین بی دلیل هم نیست که ملاها هنوز حاکمند وخلق محروم ، اسیر در چنگالشان .
وقتی هنرمند و منتقد وکارگردان و روشنفکر ارزنده و عزیزی همچون آقای پرویزصیاد که خودش و کارهایش را بی نهایت دوست میدارم وبراستی که در عالم سینما وتئاتر میهن مان محبوب است و در گذشته برای فیلم ارزنده « ستارخان » هر سرزنش و زیانی را پذیرفت تا به کمک سینما جنبش مشروطه را در برابر چشم مردم بیاورد ، « پرویز صیاد » ی که خود ش نیز قربانی بنیادگرایی مذهبی و تروریسم حاکم بر ایران می باشد ــ یاسر عرفات ، سمبل اراده و مبارزات آزادیخواهانهً یک خلق را پدرخواندهً تروریسم میخواند و حاکمان مستقر در تهران را به فراموشی می سپارد ، ( وقتی چنین است ) دیگر چه انتظاری از مردم کوچه و بازار میتوان داشت ؟ از او که بی نهایت دوستش دارم و همیشه از فیلم هایش انرژی میگیرم صمیمانه تقاضا دارم یکبار سخنان یاسر عرفات در سال 1974 در سازمان ملل را بخوانند ومجددا نظراتشان را منعکس کنند . متن ترجمه شده سخنان یاسر عرفات در اکثر سایتهای اینترنتی ( از جمله دیدگاه ) موجود است و آقای صیاد براحتی می توانند آنرا نگاه کنند .
اینها همه مقدمهً سردرد آوریست برای کنکاشی کوتاه در کتاب جاودانه « نه زیستن نه مرگ » که همچون قربانیان موضوع کتاب ، مظلوم و ناشناخته ما نده است .
نه زیستن نه مرگ ، اثر بی بدیل دوست، همرزم، هم بند وهمدرد عزیز و ارجمندم
آقای ایرج مصداقی که نوشته ها ، زندگی وسرنوشت او خود گواهیست مستدل بر متن کتاب و بر سیاهی تاریخ معاصر ایران زمین .
با شناختی که از صداقت ، تیزهوشی ، وبلند نظری آقای مصداقی دارم و با اینکه شاهد مقاومتش در برابر دژخیمان بوده ام ( در دورانی که در سال 65 دربند یک واحد سه قزلحصار هم بند بودیم ، او جزء تک و توک زندانیانی بود که هر گاه زندانبانان اتهامش را می پرسیدند میگفت مجاهدین ویا سازمان . برای کسانی که در ان دوران در زندان بودند معنا و مفهوم این موضعگیری روشن است ) اما همهً اینها دلیل نمیشود که چشم خود را ببندم واشتباهات و احیانا کمبود و یا نقصی را که در کتاب دیدم باز گو نکنم . چرا که میدانم تماما و بطور یقین هیچ عمدی در کار نبوده و همیشه یک کار و اثر بزرگ مانند هر حرکت و جنبش تاریخی بدون ایراد نخواهد بود و گوشزد کردن همین موارد ناچیز و جزئی ، در وهلهً اول بخاطر دقت و وسواسی است که خود ایرج در رابطه با بیان واقعیات دارد و ثانیا بخاطر سندیت دادن هر چه بیشتر گفته های او و گواهی بر آنست . از تعریف و تمجید از این اثر می پرهیزم چرا که با سطر سطر آن سالیان دراز از زندگی خودم و هزاران اسیر مقاوم ومبارز وبی همتا و حتی عناصر در هم شکسته ، مانند فیلمی که تمام هنر پیشه ها وسکانس ها یش را میشناسم از ذهنم عبور کرد . با کلمه به کلمهً آن هزار بار مُردم و زنده شدم ، گریستم وبود و نابود شدم،خاکستر شدم و دوباره برخاستم . دلتنگی عجیبی پیدا کردم ، دلتنگ عزیزانی شدم دست نیافتنی و بی همتا که داغ یک آری را بر دل مزدوران و حاکمان و شخص خمینی گذاشتند وآرزوی شکستن شان را دشمنان مردم به گور برد ند ، اسیرانی که هر روز و هر شب زنده زنده گوشت و استخوانهایشان زیر دست وپای جلادان له شد تا صدای خرد شدن استخوان های یک خلق بگوش نرسد.
چرا باید پرده پوشی کرد که این نسل، حد اقل ، بیشتر مجاهدانش با نام مسعود ( به مثابه یک مسیر و یک آغاز ) و با عشق به پیام او بر طناب دار بوسه زد ند وبی عشق و فکر به پیام او تحمل زندان نیز سخت و ناگوار بود ویاد موسی ، ناموس هر زندانی مجاهد ، که ایرج بطور مبسوط توضیح داده ، ولی همه اینها نه به این معنا که در برابر انبوه پرسش ها و سوًالات و ابهامات وانتقادات سکوت پیشه کنیم وطرح مشکلات را به نفع رژیم یا اضداد و یا .... بدانیم . هر چند که تضادی واقعیست و دشمن نیز همواره در کمین . اما چیز جدیدی نیست ولی بدانید مشتاقان آزادی تا به امروز و بعد از 25 سال شکنجه و اسارت وخون دادن و غربت ، حد اقل ها را دارا می باشند تا کمی هم در مورد پیشتازان و دست اندرکاران اندیشه کنند . وهمیشه در ماه دنبال آنها نگردند و دنبال موجوداتی آسمانی، فضایی ومافوق بشر نباشند هر چند که هرآنکس که 25 سال است که پرچم مقاومت و آزادی را در دست دارد شایستهً ستایش و تقدیر است و به خاطر همین فداکاری وقداست است که در اکثر موارد افراد به غلط سکوت می کنند وتناقضات و اشکالات را فرو می خورند وتنها نظاره میکنند.هر چند که البته کسانیکه خود را صاحبان مقاومت میدانند نیز ، تمایل زیادی به شنیدن کاستی ها و مشکلات ندارند .
به نظر من مطالعهً کتاب نه زیستن نه مرگ ، در جدیدی بر روی همگان میگشاید بخصوص برای تمام دست اندرکاران مقاومت و برای همه کسانیکه بر علیه جمهوری پلید آخوندی و سرنگونی تمام عیار آن سر از پا نمی شناسند ، همچنین دریچهً جدیدی است برای شناخت ماهیت پلید و پیچیدهً این دجالان قرن بیست و یکم .
از جمله نکاتی که کتاب نه زیستن و نه مرگ روی آن انگشت میگذارد ، اینست که هر پدیده ای را همانطور که هست ببینیم نه آنطور که دوست داریم
این نکته ای است که ایرج سرمشق قرار داده ، خاطراتش حول آن شکل گرفته و به همین دلیل اثرش را متمایز و مستثنی میسازد .
از آنجا که « همه چیز را همگان دانند » ، اشتباهات واطلاعات نادرست ِ کتاب نه زیستن نه مرگ هر چند که بسیار ناچیز و قابل اغماض می باشد ، اما بیشتر به خاطر اعتماد و باوریست که نویسنده به دیگر یاران و همرزمان خود داشته است ، همانطور که اکثر ایراداتی که آقای مصداقی به دیگر راویان و خاطره نویسان و به مجاهدین وارد کرده اند نیز ، از این مقوله مستثنی نمی باشد.
جدای از متون سراسر متناقض کتابی چون مصلوب ، یا اظهارات بدون مطالعه چاپ شدهً کمال افخمی در نشریات مجاهدین ( که خود حدیث دیگری از تحرکات رژیم در همین جاست و باز هم ساده اندیشی ) ویا اظهارات دروغ و بی پایهً رزمنده سابق ارتش آزادیبخش آذر معزز(جدی روان) در مقابل گزارشگر ویژهً سازمان ملل ... همه اینها ، در اکثر موارد بر میگردد به اعتمادی که مجاهدین و مبارزین به گفته های یک همرزم و یا قربانی و یا شاهد جنایت دارند .
به نظر من محوری ترین و عمده ترین نکته ای که در کل کتاب احساس میکنم ونه انکه بتوانم اثبات کنم اینست که نویسنده بیش از حد به نقش زندان و زندانیان سیاسی در معادلات اجتماعی وبین المللی در رابطه با رژیم بها داده ، همچنان که در رابطه با مسائل سیاسی و بین المللی همین احساس را در رابطه با همهً سازمانها و جریانات فعال چه در داخل وچه در خارج کشور هم دارم ، که ( جریانات مزبور ) در تحلیل اوضاع و شرایط ، همیشه خودشان را نه به عنوان یک پارامتر مؤثر ، بلکه بعنوان محور اصلی تغییر و تحولات ایران ومنطقه وبعضا حتی جهان! میدانند . و جالب اینجاست که هر چه این حزب، سازمان ویا دسته و گروه ، کوچکتر و کم طرفدار تر است این نقش و تاثیر را بزرگتر و بیشتر نشان میدهد !
نکتهً دیگری که به نظرم میرسد وجود بیش از حد اشعاردر صفحات مختلف کتاب است . هر چند این اشعار بسیار زیبا و پر محتواست ولی با توجه به کشش مطلب وجذابیت حوادثی که در کتاب آمده ، این اشعار گرانبها با بی مهری و بی توجهی خواننده روبرومی شوند و آنطور که باید خوانده نمیشوند.
نکته سوم اینست که آقای مصداقی بطور مستقیم، تنها تجربهً زندانهای تهران را دارد و رژیم جمهوری اسلامی هم همانطور که میدانیم در آن سالها شیوه ای واحد و سیستماتیک در اعمال شکنجه و شیوهً بازجویی و برخورد با افراد نداشت وممکن است شکنجه ای در شهرستانها وجاهای دیگر انجام شده باشد که آقای مصداقی از ان بی خبر باشند ، مگرابزار و آلات شکنجه در همه زندانها یکسان بوده است ؟ تازه این داستانها نتها مشاهدات انسانهای بسیار خوش شانسی است که از چنگال این جانیان جان به در برده اند و هیچکس جز خود عاملان اصلی شکنجه و بریدگان همکارشان نمیدانند که چه بر سر زنان ومردان ونوجوانانی که اعدام شدند در روزها و ساعات قبل از شهادتشان آمده بخصوص دخترکان پاک ومعصوم محکوم به مرگ .
حال می پردازم به نکاتی که در متون کتاب با توجه به مشاهدات و اطلاعات شخص خودم قابل تکمیل و بعضا تصحیح میباشد .
1-جلد اول صفحهً 83 :
زمانی که ایرج را بالای سر پیکرموسی خیابانی و یارانش برده بودند در سطر نهم مینویسد:
( یکی از مجاهدان با جثهً نسبتا ریزی که ریشی بر چهره داشت ، توجه ام را جلب کرد .هیچ چیز در شکم نداشت .صورتش به شدت در هم کشیده بود ، گویا در لحظهً مرگ دردی عمیق و جانکاه را متحمل شده بود . دور بلوزش آثار سوختگی بود . به احتمال زیاد خودش نارنجک را کشیده بود )
توضیح : به نظر من این پیکر مجاهد شهید سعید سعید پور (احمد) بوده است که البته قدی نسبتا بلند داشت ولاغر بود . تمامی توضیحات ایرج دقیق و کامل می باشد علاوه بر انکه دست راست او نیز از بالای مچ قطع شده بود . مرا هم فردای روزی که ایرج را برای دیدن شهدا برده بودند ( ساعت 10 صبح سه شنبه 20 بهمن 60) برای تاکید و شناسایی شهیدان برده بودند. در این روز برای اینکه اجساد را در معرض دید بیشتر زندانیان بگذارند و تضعیف روحیه کنند، پیکرهای خون آلود آنها را از زیر زمین بهداری اوین به فضایی باز و بر روی برفها انتقال داده بودند . سعید ابتدا توسط پسرعمه اش که در آن زمان پانزده سال بیش نداشت و در لباس یک تواب ، مورد سوء استفاده لاجوردی بود، شناسائی شد . سعید قهرمان که لقب احمد رضایی گلپایگان را گرفت ، متولد سوم دی ماه هزار و سیصد و سی وهشت در یکی از روستاهای گلپایگان بنام دیزه جان است ، وی در سن ۱۶ سالگی در سال 1354 دیپلم ریاضی می گیرد و در رشته مهندسی شیمی وارد دانشگاه صنعتی شریف میشود و سپس در سال 1356 با اخذ دیپلم طبیعی در مدتی کمتر از یکماه به دانشگاه کشاورزی کرج منتقل میگردد . داستان زندگی ، مبارزات ، شهادت و روح والا و در عین حال متواضع اینگونه رادمردان خود کتابی جداگانه می خواهد .
2- جلد اول ص 163 :
در رابطه با زندانی در هم شکسته زین العابدین فراهانی(عابد) ، ایرج اشاره کرده که شایع بود که او در سال 60 تیر خلاص برادرش را زده است .
توضیح: در اینکه او فی الواقع یکی از پست ترین توابان زندانهای تهران بود کمترین شبهه ای نیست. او از ترس مرگ و اعدام حاضر بود هر جنایتی را مرتکب شود اما داستان تیر خلاص زدن او از قرار زیر است .
عابد در زمستان سال 1360 در بند یک ، اتاق پنج بالا بود که نیمی از افراد اتاق را توابین رده بالا و کمک باز جوها و بریده ها تشکیل میدادند اعم از حمید مهدی شیرازی ( که زمان شاه در وکیل آباد مشهد زندانی سیاسی بوده ) ، شعبانغلی اردکانی ، شیخ محمد مزیدی ، ولی الله صفوی ( ولی 500 ) ، جمال عظیمی ، محسن آخوندی ( وی قریب به یک سال با نام مستعار حسین آهویی در زندان بود که توسط بهزاد نظامی در قزلحصار به زانو در آمد.) ، محمد راپوتام ، عبد الله عضدی ، مصطفی بحری آبکناری ، عین الله قاسمی ، حمید خلیلی ، اسفند یار ... ( ؟ ) ، بچهً شاه عبدالعظیم بود ولی فامیلیش را بخاطر ندارم . سعید فروغی ، جهانگیر احمدی گل تپه( که از اعضاء سربداران بود و در عملیات 6 بهمن آمل نفر اصلی آتش بود . او بطور مشکوک در تهران دستگیر شده بود وتحت تاثیر فضای همین اتاق و بریده ها ، ظرف کمتر از 48 ساعت درب اتاق را زد و داوطلبانه برای دادن اطلاعاتش تقاضای بازجویی کرد و سربداران از همین کانال ضربه خوردند و متلاشی شدند) و... تعدادی دیگر که با گذشت سالها از خاطرم رفته اند . لاجوردی اکثر افرادی را که وابستگیهای خانوادگی وعاطفی به مجاهدین داشتند و یا بیش از حد در انفرادی مقاومت کرده بودند را نیز برای شکستن شان به این اتاق می اورد که جزیی از کارخانهً تواب سازی او بود .و در مواردی هم جواب میگرفت . زندانیان مبارز و مجاهدی همچون سعید متحد ین ، مجید قدکساز، مهدی علیزاده اقدم، محمود سعیدی ( گروه فرقان ) ، محمد رضا فارسی ، فریدون نجفی آریا ، تقی چیاتی و ... که به جز تقی و فریدون که از سرنوشتشان اطلاعی ندارم بقیه در فاصلهً سالهای 61 تا 67 به شهادت رسیدند .
و اما موضوع اصلی :
در روز 17 دی ماه 1360 نام یکی از افراد اتاق را برای اعدام میخوانند . وی داریوش رضازاده بود که 17 یا 18 سال بیش نداشت ، برادر 15 ساله اش کوروش نیز آنموقع در زندان بود که در کشتار سال 1367 به داریوش پیوست ( کورش براستی سمبل عشق و پاکی و وفایی بود که در چهرهً کودکانه و در عین حال مصممش برق میزد )
پس از بردن داریوش پاسدارها مراجعه میکنند و میگویند هر کس که واقعا توبه کرده برای شرکت در جوخه و زدن تیر خلاص آماده شود .
10 نفر داوطلب میشوند و سریع میروند از جمله عابد و سعید فروغی و اسفندیار و محمد مزیدی و 6 تن دیگر که نمیدانم چه کسانی بودند . من سه روز بعد از این تاریخ یعنی روز 20 دی ماه پس از هشت روز شکنجه های وحشیانه از شعبهً 7 بازجویی به این اتاق منتقل شدم و در آن جو خراب و توابی که برای من تازه وارد عجیب و غریب بود حتی این 10 نفر را تا حدودی ایزوله و بایکوت کرده بودند.
بطوری که شاهدان صحنه می گفتند محمد مزیدی بقدری مورد اعتماد بوده که مستقیم در جوخهً اعدام شرکت میکرده و با ژ3 به بچه ها شلیک میکرده ولی بقیه فقط انگشتشان را روی ماشهً کلتی می گذاشتند که در دست پاسداران بوده برای زدن تیر خلاص . در آن شب بیش از 120 نفر اعدام میشوند . دو تن از 10 نفری که به صحنه رفته بودند و نتوانسته بودند در این جنایت شرکت کنند بطور کامل شاهد ماجرا بودند.یکی از این افراد (م- ط ) یکی از قربانیان را که عابد تیر خلاصش را میزند میشناسد . او میلیشیای قهرمان فرید کاوه (17 ساله) بود و از قضا برادربزرگش حمید کاوه نیز همزمان در همان اتاق بود . بعد از بازگشت این توابین از جوخه حمید خبردار میشود که برادرش جزء اعدام ها بوده و بدتر اینکه عابد تیر خلاص او را زده . حمید به عابد حمله ور میشود و خلاصه تراژدی باور نکردنی شکل میگیرد . عابد از همان روز سمبل نفرت همگان بود .انسان ضعیف و پستی بود و به خاطر ترس از مرگ و رهایی از زندان هر کاری میکرد. بعد از آن روز بچه ها او را راحت نمیگذاشتند . بر وزن نوحه ای که آهنگران میخواند و صبح تا شب از بلند گوها پخش می شد که میگفت: به نینوا خبر دهید که حسین کشته شده که حسین کشته شده که حسین کشته شده برای عابد همه میخواندیم : چالهً قبرو بکنید که عابد اعدام میشه که عابد اعدام میشه که عابد اعدام میشه
به خو نه شون خبر دهید که عابد اعدام میشه که عابد .............. که عابد.............
وسیلشو ملی کنید که عابد اعدام میشه که .....................................
با شنیدن این نوحه ها دیوانه میشد و داد و فریاد راه می انداخت.البته نا گفته نماند که برادر کوچک عابد نیز اعدام شده است ولی نمیدانم همان شب و یا کمی قبل از آن .
3- جلد اول ص 339:
ایرج در خطوط پایانی پاراگراف سوم اشاره میکند که « پیش از انقلاب ودر زمان پهلوی دوم .... سالن ملاقاتی وجود نداشته و برای اینکار از چادری که در محوطهً زندان قرار داشت استفاده می کردند.»
توضیح : من از تاریخ 25 تا 27 خرداد 60 یعنی چند روز قبل از سی خرداد همراه با 30 تن دیگر در زندان اوین بودم که مستقیما توسط لاجوردی و کچویی یک به یک باز جویی میشدیم . ما در روز اول از صبح تا شب در سالن کوچکی نشسته بودیم که از 4 یا 5 اتاق ملاقات تشکیل شده بود. اتاقها ی نسبتا بزرگ و تمیزی بودند که یک میز بزرگ آن را دو نیم کرده بود و قسمت بالای میزنیز با شیشه ای ضخیم به 2 نیمهً مساوی تقسیم شده بود و هر طرف نیز یک دستگاه تلفن وجود داشت. با توجه به قدمت سا ختمان و صحبت بچه هایی که اطلاع داشتند، ساختمان مذکور سالن ملاقات اوین در زمان شاه بوده است .
4- جلد اول ص 354 :
در پاراگراف اول او اشاره میکند که« در دوران حاج داوود بندهای موجود حداکثر 700 زندانی داشتند.»
فقط میتوانم اضافه کنم که آمار بند سه واحد یک در دوران حاج داوود برای مدت کوتاهی به 800 نفر هم بالغ شد که من شخصا سه سال و نیم در آن بند بودم .
5- جلد اول ص 355:
در ابتدای صفحه می نویسد:« واحد 1 از سال 61 به زندانیان سیاسی اختصاص یافت.»
تاریخ دقیق این موضوع نیز 15 اسفند 1360 میباشد که یک سری زندانیان حکم گرفته را از اوین به بند سه واحد 1 منتقل کردند.
6- جلد اول ص 420:
در رابطه با دختر آذر معزز مینویسد.« فرزند او نیز نه تنها در زندان به دنیا نیامده ، بلکه لحظه ای نیز زندان را تجربه نکرده است. »
لازم به توضیح است که در آن دوران(1366) من با شهید ناصر صابر بچه میر در بند 12 گوهردشت هم بند بودیم که همسرش آذر به همراه دخترشان نسرین و چند تن از زندانیان مجاهد از بند رسته توسط پیک های مجاهدین اقدام به خروج از ایران کردند و در مسیر، نسرین که آنزمان 5 یا 6 ساله بود به همراه یک قاچاقچی در مرز دستگیر شد و به زندان منتقل شد. بلافاصله بعد از شناسایی نسرین در اوین ناصر را برای باز جویی خواستند و موضوع را به او اطلاع دادند و نسرین ( دختر آذر معزز ) را نیز پس از چند روز به خانوادهً ناصر تحویل دادند.
7
7- جلد اول ص 424:
در رابطه با خاطرات کتایون آذرلی در کتاب مصلوب ایرج مینویسد«کسانیکه در دوران شاه و خمینی شکنجه شده اند، بخوبی آگاه هستند که آویزان کردن از ناخن ویا حتی انگشت امکان ناپذیر است.»
من از تارخ 10 تا 15 شهریور 1360 در زندان سپاه در پادگان اما حسن در شرق تهران(اسب دوانی سابق) شاهد ضرب و شتم وآویزان کردن یکی از اعضای تیم های عملیاتی مجاهدین بودم .آنطور که من از زیر چشم بند و فاصله، 6 ، 7 متری می دیدم او را که جثهً کوچکی داشت با بستن طناب به شصت های دستش از سقف آویزان کرده بودند و با کابل به سر تا پایش می زدند تا دوستانش را لو بدهد. شکنجه او تا نزدیک سحر ادامه داشت وسپس پیکر بی جانش را برای شکنجهً بیشتر به اوین منتقل کردند.البته احتمال خطای دید من نیز هست .
8- جلد اول ص424:
در رابطه با کتاب مصلوب در پاراگراف آخر می نویسد: « او از شکنجه به عنوان حد یاد می کند که مجازاتی است برای جرائم عادی »
در مورد کلمه "حد" تا آنجایی که با زندانیان شهرستانها تماس داشتم. در بعضی شهرها مزدوران و شکنجه گران از همین کلمه استفاده میکردند و بیشتر نیز بنام "حد" بر پشت زندانیان میزدند تا بر کف پا.
9- جلد اول ص 425:
درپاراگراف دوم می نویسد:« کتایون آذرلی حتی نمی داند که قپانی نوعی از دستبند نیست بلکه نوعی از بستن دست با دستبند معمولی است که به دستبند قپانی معروف است.»
من به مدت 8 روز از 12 تا 20 دی ماه 1360 در شعبه هفت بازجویی این نوع شکنجه را تجربه کردم و آثار آن بر روی مچ دستانم را هنوز دارم . من نیز تا قبل از خواندن این قسمت کتاب فکر میکردم که دست بند قپانی با دستبند معمولی تفاوت دارد و گمان میکردم که تفاوتش در این است هر چه بیشتر کشیده شود تنگ تر میشود .
البته اشتباه من از اینجا سرچشمه می گیرد که من هیچگاه تجربهً دستبند معمولی را نداشتم.
10- جلد سوم ص 299:
در رابطه با مجاهد قهرمان فرهنگ فتحنایی که ایرج او را جزء کسانی نام برده که پس از آزادی از زندان به ارتش آزادبخش پیوستند.در حالی که فرهنگ هیچگاه در زندان نبوده است . روحش شاد.
11- جلد چهارم ص 126:
ایرج تاریخ ترور دکتر کاظم رجوی را دوم اردیبهشت نوشته در حالیکه تاریخ دقیق آن 4 ارد یبهشت 1369 می باشد.
با درود و سلام به نویسنده کتاب « نه زیستن و نه مرگ » و تشکر از شما خواننده عزیز – شیرزاد (محمد محمدی)
ژانویه- 2005