جمعه 30 بهمن 1383

تا طلوع انگور چند سال مانده است؟ نگاهی به کتاب خاطرات زندان ایرج مصداقی، احمد موسوي

از آن­جا که حتا یک روز هم با ایرج مصداقی هم بند نبوده­ام نمی­توانم در مقام قضاوت درست یا نادرست بودن جزئیات روایت زندان او باشم. فقط سعی کرده­ام به کلیات موضوعات زندان از دیدگاه نویسنده بپردازم. من تلاش کرده­ام نمونه­هایی از نوع قضاوت و دیدگاه او را بر اساس نوشته و روایت­های خودش ارائه دهم و آن­گاه از آن نقبی بر موارد دیگر بزنم، که یک جانبه از طرف نویسنده روایت شده اند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

رفیقی انتشار کتاب چهار جلدی خاطرات زندان ایرج مصداقی را به من خبر داد و یک هفته بعد نیز کتات را تحویلم داد. کتاب با عنوان "نه زیستن نه مرگ" پیش رویم بود و من خوش حال از این که بالاخره زندانیان مجاهد هم سکوت را شکستند و شروع به نوشتن کتاب خاطرات زندان کردند تا در کارزاری که برای روشن شدن پرونده ی زندان­های جمهوری اسلامی از سال­ها پیش توسط زندانیان شروع شده بود آن­ها نیز سهمی داشته باشند. چرا که بیش­ترین حوادث و اتفاقات سال­های زندان، ارتباطی تنگاتنگ با زندانیان مجاهد داشته است. پرداختن به ده­ها حدیث گفته و ناگفته از نحوه ی مناسبات زندانیان، مقاومت­ها، ضعف­ها، تصمیم گیری در "بایکوت­ها"، "توبه­های تاکتیکی" و . . . از زبان و قلم زندانیان مجاهد آن هم با نگاهی بعد از گذشت نزدیک به دو دهه به وقایع آن سال­ها، برای من که خود نیز تجربه 10 سال بودن در زندان­های جمهوری اسلامی را بر دوش دارم جذبه داشت و انگیزه­ی خوبی برای مطالعه­ی کتاب بود. انگیزه و شوقم با خواندن مقدمه­ی کتاب فزون­تر شد، چرا که نویسنده در مقدمه­ی کتاب به درستی با یادآوری نکاتی اصولی از خاطره نویسی می­گوید:

1-" همه­ی کوشش این بوده است که تاریخ را آن­گونه روایت کنم که واقع شده است."

2-" در این کتاب سعی من بیش­تر پرداختن به مسایلی که خود مستقیما شاهد آن بوده و یا از سرگذرانده ام بوده است."

3-" برای من بسیار مهم بوده است که در رابطه با کسانی که امکان پاسخ گویی ندارند، پرده دری نکرده باشم. به­همین دلیل نام کسانی را که در میان ما نیستند و یا نام شان در جایی ثبت نشده و کسی تا کنون در باره­ی نقاط ضعف آنان اظهار نظری نکرده به اختصار آورده ام."

4-" ارائه دادن گزارشی هر چه دقیق­تر از رویداد­های زندان­های جمهوری اسلامی بوده است."

با ذهنیت برگرفته از مقدمه­ی کتاب با شوقی وافر مطالعه­ی جلد اول خاطرات را با عنوان "غروب سپیده" شروع کردم.

شرح وقایع و اتفاقات سال­های 60 و 61 اوین که نویسنده تا حد پرداختن به ریز­ترین جزئیات آن قلم زده بود مرا به شوق می­آورد و از آن جا که خود هرگز در زندان اوین به سر نبرده بودم، نمی­توانستم بر مسند قضاوت بنشینم و فقط می­توانستم هم­چون خواننده­ای صدیق با ذهنی بدون شائبه، صقحات کتاب را نوشاک کنم و با شوق پیش بتازم. و نیز برایم جالب بود که نویسنده تمام کتاب­های خاطرات زندانیان و حتی مقالات نوشته شده در باره­ی زندان­های جمهوری اسلامی را که در دهه­ی 70 نگاشته شده اند، همه را به دقت مطالعه کرده و نیز نشریات و اسناد فراوانی از سازمان­ها را مطالعه کرده و به طور مستند از آن­ها قاکت آورده است. نشریاتی که پیدا کردن هر کدام شان امروز اگر کاری ناممکن نباشد بسیار دشوار است. و همه­ی این کارها بدون کمک گرقتن از دیگران انجام گرقته چرا که نویسنده در مقدمه­ی کتاب هیچ اشاره­ای به کمک دیگران در مورد دست یافتن به اطلاعات بیش­تر درون زندان، یا کمک در مورد تصحیح پاره ای مسائل درون زندان ذکر نمی­کند و تنها از تمامی دوستانی که "در زمینه­های گوناگون از جمله در مراحل ویرایش، نمونه خوانی متن، صفحه بندی، طراحی صفحه­ها و جلد کتاب و لیتوگرافی و چاپ" او را یاری داده اند سپاس گزاری می ­کند. برای نگارش کتابی چهار جلدی از زندان­های جمهوری اسلامی بدون این­که حتی صفحه­ای از دیگر دوستان کمک گرفته شود کاری عظیم می­باشد و می­بایست نویسنده از هوش، حافظه و توانایی بالایی برخوردار باشد. هم راه با نویسنده اوین را پشت سر گذاشتم و وارد گوهردشت شدم. شرح وقایع را دنبال می­کردم و کماکان قادر به قضاوت رویدادها نبودم چرا که در زندان گوهردشت هم هرگز به سر نبرده بودم و با توجه به مقدمه­ی کتاب اصل را بر روایت صادقانه­ی نویسنده گذاشته بودم . برای اولین بار در صفحه 185 جلد اول سوالی در ذهنم شکل گرفت و مرا به تامل واداشت. نویسنده از شخصی با اختصار"ا- م– ب" که هم اتاقی­ او بوده و یک افتضاح اخلاقی به بار آورده بوده، نام می برد. تا این جای مساله قابل فهم بود و درست هم بود که اسم زندانی به طور کامل برده نشود. اما در صفحه­ی بعد می­خوانیم او یعنی" ا-م-ب" " به آنتن و تواب جدیدی تبدیل شده است . . . ولی بعد به اوین منتقل شد و مدتی در اتاق­های مختلف آموزش­گاه به­عنوان نفوذی گردانیده شد. بعد از لو رفتن ماهیت­اش، از وی به شکلی علنی به­عنوان تواب استفاده می­کردند." به واسطه گزارش های "الف-م-ب" و قاسم ملایی که فردی نفوذی در بند بود در تلاش برای سناریوی "تشکیلات" و به زیر ضرب بردن عده ای از افراد از جمله رضا عصمتی و... بودند.ص236ج1 .

" الف-م-ب" زندانی­ی مجاهدی بوده که نویسنده به خوبی از او شناخت داشته و تلاش می­کرده او را در میان خودشان نگه دارد فقط با اطلاع یافتن از در میان گذاشتن "افتضاح اخلاقی" با پاسداران و این­که دستور تشکیلاتی آن­ها را رعایت نکرده ، او را از اتاق بیرون می­اندازد و می­گوید" تا امروز اگر تحمل­ات می­کردیم ، صرفا به خاطر این بود که از درغلتیدن­ات به دامان رژیم جلوگیری کنیم. حالا که راهت به بیرون و میان آن­ها(پاسدارها) باز شده دیگر نمی­توانی در اتاق زندگی کنی( ص 186).

به راستی چرا نویسنده در حالی که از ذکر کامل نام هیچ عنصر توابی خودداری نکرده، و حتا در کنار "الف-م-ب" ازقاسم ملایی نام می­برد، چه منافع فردی یا سازمانی برایش متصور بوده که خواسته از افشا شدن "الف-م-ب" به عنوان یک جاسوس که خود بدان اذعان دارد جلو­گیری کند. "الف-م-ب" داستان های زیادی در رابطه با تشکیلات مارکسیست­ها و هم­چنین مجاهدین ساخته بود.ص 236 ج 1. با دانستن این­که رسالت "الف-م-ب" گزارش نویسی"در رابطه با تشکیلات مارکسیست­ها" بوده واظهار نظر "هم­چنین مجاهدین" برای خالی نبودن عریضه از طرف ایرج مصداقی به کار گرفته شده ، بهتر می توان پاسخ سوال را دریافت.

با نویسنده وارد انفرادی گوهردشت شدم و شرح فشارهایی که بر او رفته بود و نحوه­ی زندگی­اش در سلول­های انفرادی که نشان از یک زندگی سالم و با روحیه خوب بود مرا به هم دردی و دوستی با نویسنده کشاند. تا این که نویسنده را از انفرادی جهت انجام مصاحبه وارد بند عمومی می­کنند. نویسنده ادعا می­کند که تا قبل از ورود به بند عمومی مطلع نبوده که برای مصاحبه برده می­شود. با توجه به تیزهوشی و ذکاوت نویسنده که در جای جای کتاب خود را به نمایش می­گذارد و در پاره­ای مواقع حتی خود نویسنده نیز بدان اذعان دارد چطور متوجه درخواست "صبحی" نشده است؟ نویسنده برای بیان این که متوجه درخواست مصاحبه از طرف صبحی نشده ، در صفحه­ی 234 جلد یک می نویسد: در یکی از جمعه شب­ها که در حال قدم­زدن در سلولم بودم ناگهان در باز شد و صبحی و پاسداران­اش در آستانه­ی در ظاهر شدند . . . . صبحی گفت" نترس برای تنبیه نیامده­ایم و می­خواهیم شما را به بند عمومی منتقل کنیم . . . وقتی به بند رفتید می­خواهیم دریافت­هایتان را به دوستاتنان بگویید. متوجه منظورش نشدم و پاسداران نیز چیزی نگفتند." نمی­خواهم بگویم چرا نویسنده به مصاحبه تن داد. انفرادی­های گوهردشت در سال­های 61 تا نیمه ی دوم 63 یکی از مخوف­ترین انفرادی­ها و دشوارترین شرایط زندان برای زندانیان بود. در این ایام که من در قزل­حصار به سر می­بردم شاهد پخش مصاحبه­های ده­ها زندانی از بلندگو­های قزل­حصار بودم که پس از بریدن از انفرادی­های گوهردشت در نفی تمامی آرمان­های انسانی حرف می زدند. تعدادی از آن­ها حتی به مرز دیوانه­گی رسیده بودند. اما ده­ها زندانی دیگری هم بودند که شش ماه، نه ماه، یک سال و برخی بیش­تر در همان انفرادی­ها به سر بردند و سالم ، بدون دادن نوشته یا انجام مضاحبه­ای به بند عمومی بازگشتند. من بعد­ها با تعدادی از آن­ها هم بند و آشنا شدم.

جلد اول کتاب خاطرات ایرج مصداقی هم­راه با بند عمومی و انجام یک مصاحبه در حضور زندانیان داخل بند به پایان می­رسد و نویسنده با اضافه کردن پیوست­ها جلد اول را پی می­گیرد. نویسنده در این بخش کتاب از خاطره نویسی بیرون آمده و به تجزیه و تحلیل اوضاع جامعه در سال­های اولیه دهه 60 و نیز نقد و بررسی آثار نویسندگان دیگر که در مورد زندان­های جمهوری اسلامی نوشته شده­اند می­پردازد. در مسیر نقد و بررسی آثاردیگران گاها از اعتدال خارج شده و بجای روشن شدن حقیقت از شیوه پلمیک استفاده کرده تا توپ را به زمین حریف پرتاب نماید و تا جایی پیش می­رود که خود به انکار حقیقت می­پردازد. برای نمونه، در مورد زندان قزل­حصاراز صفحه 135 (باید متن انگلیسی کتاب باشد چون در متن فارسی صفحه 217 است) کتاب «اعترافات شکنجه شدگان» یرواند آبراهامیان، نقل می آورد:« درحالیکه زندان قزل­حصار گنجایش ده هزار زندانی را دارد در سال 62 شمار پانزده هزار نفر در آن زندانی بوده اند».آن­گاه خود به دنبال این گفته یرواند آبراهامیان می­نویسد: طبق معیار­های ایشان(آبراهامیان) گنجایش هر واحد این زندان باید پنج هزار نفرباشد و پذیرش این ادعا چیزی جز فاجعه آماری نخواهد بود».(ص 353 ج 1).و سپس با شیوه پلمیکی به تجزیه و تحلیل نوشته آبراهامیان پرداخته و می­نویسد: هر واحد قزل­حصار دارای 4 بند بزرگ و 4 بند کوچک است. هر بند کوچک(مجرد) دارای 12 سلول کوچک یک متر و شصت، در دو متر و نیم است. اگر هر سلول را حتا برای سه نفر فرض کنیم، هر بند مجرد گنجایش سی و شش نفر و در مجموع هر 4 بند گنجایش 144 نفر را خواهد داشت. طبق آمار آقای آبراهامیان 4856 نفر باید در 4 بند بزرگ بسر برند و این به منزله این است که هر بند گنجایش 1200 نفر را دارا است و حاج داوود رحمانی و هم مسلکانش نهایت مروت و مرحمت را در حق زندانیان رعایت کرده و تعداد کسانی را که در یک بند نگاه داشته از ظرفیت آن نیز کمتر بوده است. زیرا در دوران حاج داوود، بندهای مزبور حداکثر 700 زندانی داشتند».ص 354 ج 1. (طبق نظر آبراهامیان ظرفیت هر واحد 3333 نفر بوده نه 5 هزارنفر که اگر بر اساس برآورد ایرج مصداقی 144 نفر، برای بندهای مجرد در نظر گرفته شود، برای هر بند بزرگ حدود 800 نفر باقی خواهد ماند نه 1200 نفر) ایرج مصداقی برای رسیدن به نتیجه مورد نظر خود، ابتدا ظرفیت هر بند مجرد را با احتساب 3 نفر در هر سلول به 36 نفرو در مجموع تعداد زندانیان 4 بند مجرد هر واحد را 144 نفر بر­آورد می­کند تا نتیجه بگیرد طبق ادعای آقای آبراهامیان «حاج داوود چقدر با مروت بوده که در بندی که می بایست 1200 زندانی جای داده می­شدند. حداکثر 700 زندانی زندگی می کردند» من در مردادماه 64 دوران کوتاهی را به صورت تنبیهی در بند 6 مجرد واحد 3 در میان سلطنت­طلب­ها و عوامل رژیم گذشته، به سر برده ام. در آن دوران حدود 120 نفر در بند زندگی می­کردیم. یاد آوری این نکته لازم است که من در دوران میثم و به اصطلاح آقای مصداقی «دوران دوم خردادی» در بند مجرد بوده ام که یک سال از رفتن حاج داوود گذشته بود. با زندانیانی که در بند ا واحد 1 هم بند بودم اذعان می­داشتند که در دوره­ای حتا تا 40 نفر در هر سلول مجرد به سر برده­اند. اما آن­چه تقریبا تمامی زندانیان به آن اذعان دارند در این دوره بین 30 تا 35 نفر در هر سلول بند مجرد زندگی کرده اند. که با احتساب 12 سلول، 420 نفر در هر بند بوده اند نه 36 نفر. اگردو سلول زیر هشت را نیز که می­توانست مورد استفاده قرار گیرد به 12 سلول اضافه کنیم تعداد زندانیان به 500 نفر هم می­رسید. ممکن است آقای مصداقی ادعا کند که او فقط با توجه به گفته آبراهامیان خواسته نشان دهد که ظرفیت هر بند مجرد، فقط 36 نفر می­باشد نه تعداد واقعی زندانیان که در این دوره از دوران حاج داوود در هر بند مجرد بوده اند. اگراین ادعا را به پذیریم، باید اذعان کنم که آقای مصداقی به شیوه ای نا صادقانه به بحث یرواند آبراهامیان بر خورد کرده اند.من نیز ابتدا چنین تصور کردم و تنها ذهنم متوجه به کار گیری شیوه نادرست پیشبرد بحث ایرج مصداقی شد. اما وقتی ادامه مطلب را با عنوان «توصیف واقعی از قزلحصار»از نوشته خود ایرج مصداقی دنبال کردم، متوجه شدم که او در واقعیت امر نیز حد اکثر تعداد زندانیان بند مجرد را در دوره مورد بحث 50 نفر یعنی با بذل و بخشش و دست و دل بازی، به ازای هرسلول 4 نفربر آورد کرده است. البته بدون استفاده از 2 سلول زیر هشت. که با در نظر گرفتن آن­ها ،همان 3 نفر در هر سلول خواهد بود.آقای مصداقی پس از شرح موقعیت دو واحد 1و3 قزلحصاربه جمبندی بحث خود از زندانیان موجود در دوران مورد بحث می­پردازد و می­نویسد: مجموع زندانیان دو واحد 1و 3 در زمان مورد بحث حداکثر6 هزارنفر بود».(ص 355 ج ا). یعنی در هر واهد 3 هزار نفر. اگر طبق ادعای ایرج مصداقی « هر بند بزرگ حداکثر700 زندانی داشته باشد»(ص 354 ج ا) بنا بر این تعداد زندانیان چهار بند بزرگ هر واحد 2800 نفر خواهد بود که 200 زندانی باقی مانده می­بایست در چهار بند مجرد باشند. یعنی 50 نفر در هر بند مجرد، آن هم در بد­ترین دوران زمان حاج داوود. حال باید دید "فاجعه آماری" که ایرج مصداقی به آبراهامیان نسبت می­دهد چه قدر نوک پیکان­اش به طرف خودش برمی­گردد.

من مدافع نطر یرواند آبراهامیان نیستم طبیعتا خود او می­بایست به نقل قول­هایی که از کتاب ایشان توسط ایرج مصداقی آورده شده است پاسخ گو باشند. اما به عنوان خواننده­ی کتاب­های " اعترافات شکنجه شدگان" آبراهامیان و خاطرات زندان ایرج مصداقی بر خود لازم می­دانم که موضوع را بدون تحریف و بدون این که بخواهم از قبل نتیجه­ی بحث را مطلوب نظر خودم ثبت کرده باشم دنبال کنم. اگر ایرج مصداقی کمی با تامل و به دور از موضع گیری از پیش تعیین شده، بحث مورد نطر آبراهامیان را پی می­گرفت، بهتر می­توانست انگشت روی اشتباه آبراهامیان بگذارد و آن­گاه با کمی انصاف و مسامحه فقط به یادآوری اشتباه او بسنده کند. آبراهامیان قبل از دادن آمار زندانیان قزل­حصار ذهنیت اشتباه خود را از زندان قزل­حصار این گونه بیان می­کند:"قزل حصار، در جاده­ی کرج، توسعه یافته و فقط برای زندانیان سیاسی استفاده می­شد. بر سردر این زندان، شعری با مضمون "زندان ضدانقلابیون- زباله دان تاریخ" نصب شده بود ص 217 متن فارسی. با توجه به جمله­ی "فقط برای زندانیان سیاسی " اشتباه آبراهامیان در این بوده که فکر می­کرده هر سه واحد قزل حصار را زندانیان سیاسی تشکیل می دهند در حالی که واحد 2 به زندانیان غیرسیاسی احتصاص داشت. و سپس بحث خود را از آمار تعداد زندانیان زندان­های مرکز چنین ادامه می­دهد: بر خلاف بناهای تازه، تا سال 1362 کلیه­ی زندان­ها بیش از ظرفیت خود زندانی داشتند. کمیته با گنجایش 500 تن، 1500 زندانی، اوین با ظرفیت 1200 نفر،15000 زندانی، قزلحصار ساخته شده برای 10000 تن، 15000 زندانی، و گوهر دشت با حجم 8000 نفر، 16000 زندانی را در خود جای داده بودند".ص 217 متن فارسی. اینکه یرواند آبراهامیان بر اساس چه معیار آماری واژه­های "حجم"، "گنجایش"، "ظرفیت" و" ساخته شده" را برای زندان­ها را داده اند، خود باید توضیح دهند. اگر بر مبنای معیار استاندارد بین المللی، یعنی در نظر گرفتن فضای 3 متر مکعب برای هر زندانی و تعداد تخت­های موجود دراتاق­ها باشد؛ که در این صورت با توجه به تعداد تخت­ها، درهر بند بزرگ باید 288 نفر باشند. ودر نهایت بر اساس معیار فوق هر واحد قزل­حصار حداکثر برای 1400 نفر خواهد بود. اما اگر معیار دیگری را مبنا قرار داده و به رقم 10000 برای قزلحصار(3 واحد) یعنی به ازای هر واحد 3333 نفر دست یافنه اند، باید توضیح دهند. حال با در نظرگرفتن ذهنیت اشتباه آبراهامیان از زندان قزل­حصار(فقط برای زندانیان سیاسی) می­توان به نتیجه­گیری منطقی آبراهامیان ازتعداد کل زندانیان قزل­حصار یعنی 5 هزار زندانی در هر واحد، و جمعا 15هزار در قزل­حصار دست یافت. من نمی­دانم ایرج مصداقی با کدام واقعیت به تعداد 3000 زندانی در هر واحد قزل­حصار دست یافته آن هم در دوره ای که سلول­های زندان قزل­حصار همانند قوطی کنسرو خیارشور از زندانیان چیده شده بود. خود ایرج وقتی وارد بند 6 مجرد قزل­حصار می­شود می­نویسد: 18 نفر در سلول بودیم و بعد­ها جمعیت­مان به 22 نفر افزایش یافت. در چنین فضاهایی تا 30 نفر نیز به سر برده بودند".ص5 ج 2 . یعنی در همان دوران مورد بحث ایرج مصداقی و آبراهامیان، اگر در هر بند بزرگ طبق نظر مصداقی حداکثر 700 نفر به سر می­بردند (من در پاییز سال 62 در بند یک واحد یک قزل­حصار شاهد زندگی 700 نفر زندانی در بند بوده ام، اما پیشتر تا 800 نفر هم بسر برده اند) و در بند مجرد هم با احتساب 35 نفر در هر سلول بیش از 400 نفر زندانی در دوران مورد بحث به سر می بردند که با یک حساب سرانگشتی به رقم نزدیک به 5000 نفر در هر واحد می رسیم. ایرج مصداقی بر اساس تجربه و نوشته خودش نیز می­بایست به آمار 4200 نفر در هر واحد دست می­یافت، چطور تعداد حداکثر 3000 نفر در دوره مورد بحث را می­نویسد. آیا کدورتی از آبراهامیان در دل ایرج مصداقی وجود دارد، که این­گونه از روی ستیز و عناد با یرواند آبراهامیان برخورد کرده است. یا صفحات نقد و بررسی نظز آبراهامیان را کس دیگری غیر از ایرج مصداقی نوشته است.

جلد اول کتاب را به پایان رساندم. باید اذعان کنم با همه­ی شوق و لذتی که جلد اول را مطالعه کرده بودم. شبحی از ابهام در ذهنم شکل گرفته بود. جلد اول تماما به شرح زندان­های اوین و گوهردشت مربوط می­شد و من به علت زندگی نکردن در این زندان­ها نمی­تواتستم در مقام قضاوت روایت­های نویسنده باشم اما همین یکی دو نکته مرا به تامل در نوع نگاه نویسنده واداشته بود. و این­که آیا ممکن است نویسنده با انگیزه و هدف از پیش تعیین شده ای غیر از آن چه در مقدمه بر آن انگشت گذاشته به نگارش خاطرات زندان خود همت گماشته است. خصوصا در بخش پیوست­ها یک تنه همانند قهرمانی شکست ناپذیر به جنگ همه رفته، افراد زیادی را از روی نوشته­هایشان به چالش کشیده که در بسیاری موارد با توجه به اطلاعات غلط نویسندگان خاطرات به روشن­گری پرداخته، در مواردی از یک کتاب خاطرات زندانیان زن، آن جا که به نفع دیدگاه مورد نظر خودش بوده به عنوان سند و مدرک استفاده کرده و از همان نویسنده در صفحه­های دیگر آن گاه که بحث در جهت زیرضرب گرفتن دیدگاه هایش بوده همه را دروغ بافی نامیده آن هم در بند زنان که اساسا خود در آن حضور نداشته. طییعتا برای پرداختن به این بخش ابتدا لازم است همه­ی آن کتاب­ها خوانده شود و لذا من در مقام قضاوت نیستم و نمی­توانم هم باشم. اما نمونه­ی برخورد با آبراهامیان می­تواند نمونه­ای از نگاه و شیوه­ی پلمیکی ایرج مصداقی در برخورد به نوشته­های دیگران باشد که می­تواند در مواردی نویسنده را از انصاف و داوری درست بدور سازد.

سیر حوادث را در جلد دوم کتاب با عنوان "اندوه ققنوس­ها" پیش گرفتم و هم­راه نویسنده از زندان گوهردشت به زندان قزل­حصار رسیدم. زندانی که خود از شهریور­ماه 62 تا مرداد­ماه 64 به مدت دو سال در آن به سر برده بودم و با فضای کلی زندان آشنایی داشتم. ابهاماتی را که در جلد اول خاطرات در ذهنم ایجاد شده بود به دور ریختم و با همان اشتیاق آغازین صفحه­های کتاب را با ولع می­خواندم و پیش می­رفتم و احساس می­کردم همان اشتیاق اولیه برای خواندن کتاب در من ایجاد شده است. نویسنده با ورود به بند 6 مجرد واحد یک خاطرات خود را پی می­گیرد و به شرح دقیق فشارهای زندان در دوران حاج داوود که از طریق تواب­ها اعمال می­شد می­پردازد. شرح سرکوب، سرپا ایستادن­های چند روزه با چشم­بند در زیرهشت، که از متعارف ترین شیوه­ی شکنجه­ی حاج داوود بود و نیز بیان شیوه­های ایجاد اختناق شدید در بند توسط تواب­ها و هم چنین نحوه­ی مناسبات زندانیان در درون بند، هم­راه با افت و خیزها، امید و یاس، شادی و اندوه که واقعیت­های زندان هستند به نمایش می­گذارد و آن­گاه مجددا جهت با­جویی به اوین انتقال داده می­شود. روزهای بازجویی را هم­راه با شکنجه و آزار و اذیت مداوم که شیوه­ی متعارف دوران بازجویی در نظام جمهوری اسلامی است به تصویر می­کشد که می تواند هم دردی همه­ی انسان­هایی را که برای رسیدن به انسانیت تلاش می­کنند تا به جامعه­ای عاری از زندان و شکنجه دست یابند، به سوی خود به­عنوان یک زندانی سیاسی جمهوری اسلامی هم­راه سازد. نویسنده از ذکر تاریخ زمان رفتن به بازجویی، مدت زمان بودن زیربازجویی در اوین و برگشت مجدد به قزل­حصار خودداری می­کند و فقط با گفتن "بعد از گذشت یک سال و اندی دوباره به اوین باز می گشتم" ص 44 جلد 2. خواننده را به تاریخی مبهم حواله می­دهد. شاید در ابهام گذاشتن خواننده مقدمه­ای باشد برای در ابهام بیش­تر گذاشتن خواننده در ایام بودن نویسنده در قیامت و تابوت حاج داوود. بعد از برگشت از اوین مستقیما به تابوت و قیامت انتقال داده می­شود و بدون مشخص کردن زمان بیرون آمدن از تابوت، ماجراهای خود را دنبال می­کند. آن­چه مرا به تامل در این موضوع واداشت به کارگیری همین شیوه در جاهای مختلف کتاب است. نویسنده از آغاز دستگیری هر آن­جا که تاریخ زمانی به طور مشخص مربوط به خودش است و دیگران نمی­توانند از آن با خبر باشند از ذکر تاریخ دقیق خودداری می­کند اما هر آن جا که تاریخ زمانی مربوط به جمع زندانیان می­شود و یا با کمک گرفتن از قرینه سازی می­توان به تاریخ آن دست پیدا کرد به طور دقیق به ذکر روز تاریخ می­پردازد. برای نمونه نویسنده از تاریخ دست­گیری خود تنها به صورت ابهام از دی ماه سال 60 نام می­برد که می تواند از 1 تا 30 دی­ماه باشد اما تاریخ انتقال به گوهردشت را که همراه با زندانیان دیگر است به طور دقیق "بعد از ظهر شنبه 24 مهر ماه 60 ( که باید 61 باشد) ص 158 جلد اول، بیان می کند. از ذکر تاریخ رفتن خود به انفرادی گوهردشت فقط با عنوان"ساعت 11 و پانزده دقیقه­ی شب، بعد از اعلام خاموشی" یاد می­کند، ص 188 جلد اول، و خواننده می­بایست با مراجعه به صفحه­های قبل حدس بزند که احتمالا فروردین­ماه 62 بوده است و نیز تاریخ برگشت از انفرادی را تنها با نوشتن:"در یکی از جمعه شب­ها که در حال قدم زدن در سلولم بودم ناگهان در باز شد و صبحی و پاسدارانش در آستانه­ی در ظاهر شدند..." ص 234 جلد اول ، بیان می کند و این بار حتی نمی­توان به تاریخ ماه اش هم دست پیدا کرد. اما تاریخ انتقال از گوهردشت به قزل­حصار به طور دقیق"در شب یلدای 1362" ص 2 جلد اول، قید می­شود. تاریخ رفتن مجدد به بازجویی اوین به صورت" بعد از گذشت یک سال و اندی دوباره به اوین بازگشتم" ص 44 جلد 2، بیان می­شود. این بار نیز حتی تاریخ ماهی که به اوین می­رود معلوم نمی­شود و فقط خواننده­ی کنجکاو و جستجوگر است که باید بتواند در لابلای صفحات و جملات دریابد" در نیمه­های اسفند ماه" ص 56 جلد 2، آخرین روز بازجویی را در اوین پشت سر می­گذارد و به قزل­حصار برمی­گردد که با ورود به قزل­حصار توسط حاج داوود و ایادی­اش به قیامت فرستاده می­شود.

شرح شرایط طاقت فرسای قیامت و تابوت از زیباترین قسمت­های کتاب است که نفرت از سیستم جهنمی جمهوری اسلامی را تا اعماق وجود آدمی می­نشاند. نویسنده با نقب زدن از تجربه­های شخصی تحمل روزهای قیامت به بررسی تحلیلی و روان شناختی قیامت و تابوت پرداخته و به خوبی توانسته موضوع را به طور ملموس برای کسانی که آن روزها را تجربه نکرده اند قابل فهم سازد، اگرچه تصویر آن شرایط به دلیل عمق فشارهای ضدانسانی حاکم بر محیط قیامت و تابوت در تصور هم نمی­گنجد. اما آن چه که قابل تامل است نویسنده بدون ذکر تاریخ خروج، از قیامت خارج و وارد بند عمومی می­شود. با جستجو و کنکاش من از صفحات پیش و پس از قیامت، نویسنده می­بایست حدود یک ماه در قیامت بوده باشد.

شرح شرایط انتقال نویسنده از قیامت به بند عمومی شبیه سناریوی از پیش نوشته­ی تمامی فیلم­های فارسی است که کارگردان و نویسنده در چند دقیقه­ی آخر فیلم با یک چرخش قلم وآخرین پلان فیلم، همه چیز را به نفع قهرمان فیلم به خوشی به اتمام می­رسانند. آن­چه مرا در عدم بیان تاریخ دقیق حوادث فردی مربوط به نویسنده وادار به تامل کرد از همین ماجرای آخرین روزهای در قیامت بودن ایرج مصداقی سرچشمه گرفت، بی آن که بخواهم ذره ای از ارزش ایرج مصداقی در تحمل روزهای دشوار قیامت بکاهم. آن چه از فحوای کلام نویسنده در روزهای قیامت می­توان فهمید، دچار بحران گردیدن نویسنده در روزهای قیامت است و طبیعتا نویسنده با عدم بیان مدت ماندنش در قیامت خواسته است خواننده را در ابهام نگه دارد. درک این مطلب با توجه به نگاه و موضع نویسنده علیه زندانیان زن کمونیست که نتوانسته بودند روزهای قیامت را با مقاومت پشت سر بگذارند بیش تر قابل تامل خواهد بود:" در پاییز همان سال(62) تعداد زیادی از زنان را به "قیامت" و یا "تابوت" برده بودند تا زمانی که قبرها برچیده شوند(تیرماه 63) اکثریت قریب به اتفاق آن­ها بریده بودند. متاسفانه نظریه پردازان اصلی این تئوری­ها و طرح­های ساده اندیشانه اکثرا در همان قدم­های اولیه تاب مقاومت از دست داده یا بهتر است بگوییم مقاومتی به خرج ندادند وبه جرگه­ی توابان پیوستند. نکته­ی تعجب برانگیز آن که تعدادی از آنان، حتی پس از برداشته شدن فشار و بعد از آزادی از زندان نیز مقنعه و چادر از سر برنداشته و در کلاس های ایدئولوژیک حسین شریعتمداری در خارج از زندان شرکت می­کردند. می­توان گفت تنها افراد انگشت شماری از آن­ها که به "قامت" برده شده بودند، سالم ماندند. متاسفانه در حدود 90 درصد زنان مارکسیست و به ویژه زنانی که به برنامه­ی "اتحاد مبارزان کمونیست" (سهند) وفادار بودند، تحمل شرایط آن­جا را نکرده و بریده بودند(ص 39 جلد 2) با چنین ذهنیتی که نویسنده در صفحه­ی 39 یعنی صفحه­ها ی جلوتر از رفتن خود به قیامت از زندانیان زن مارکسیست بیان کرده، با تاملی بیش تر می­توان ماجرای در قیامت بودن نویسنده را دنبال کرد. نویسنده ابتدا مقدمات وارد شدن به موضوع خارج شدن از قیامت و بحرانی که با آن دست به گریبان بوده را با بحث حاج داوود شکنجه گر یا معلم اخلاق ص 80 جلد 2 به تبیین شخصیت حاج داوود می پردازد و سپس با تکرار یک سری از گفته های حاج داوود که معمولا در مواقعی که احساس عجز و زبونی در وجودش بیش تر موج می زد تا قدرت، به بیانشان می پرداخت به استنتاج باهوش بودن حاج داوود می­رسد:" ما ابتدا گاب بودیم ولی این منافق ها ما را پیچیده کردند" اگر شماها را ول کنیم بروید آن وقت خودم باید بشوم دربان جایی. من تا وقتی شماها این جا هستید هویت و احترام دارم، اگر شما نباشید من هم باید کاسه­ی چه کنم دستم بگیرم. این جا الحمدالله یک مشت دکتر و مهندس و استاد دانشگاه و... زیر دست مان هستند برای چی موقعیت را از دست بدهم؟ تا می­توانید مقاومت کنید، نان ما در مقاومت شماست؟ باید تصدیق کنم که فرد بسیار باهوش و بااستعدادی بود. آهنگر و آهن فروشی که در عمرش جز آهن با چیز دیگری سر و کار نداشت تبدیل شده بود به یک روان شناس و مسئول آزمایشگاه. یکی از پیچیده ترین آسایش­گاه های روان گردانی را به شکل نتیجه بخش و موفق اداره می کرد، ص 81 جلد دوم.

آیا به راستی حاج داوود باهوش بود و با زکاوت و تیزهوشی خودش زندان را اداره می­کرد و به قول ایرج مصداقی به عنوان" یک روان شناس و مسئول آزمایش­گاه یکی از پیچیده ترین آسایش­گاه های روان گردانی را به شکل نتیجه بخش و موفق اداره می کرد" و یا توابین خبره و تشکیلاتی که از توانمندی جمع بندی از شرایط برخوردار بودند و هم به علت زندگی کردن با زندانیان و بعضا مسئولیت داشتن، تمام نقاط ضعف و قوت زندانیان را می­دانستند، بر پیچیدگی­های زندانیان واقف بوده، می­توانستند بر اساس شناخت دقیق از اشکال پیچیدگی­های زندانیان و امکانات و روابط شان با یک دیگر، شاخک­های حسی و اجرایی حاج داوود باشند. در واقع شلاق و داغ و درفش دست حاج داوود بود و تحلیل و مدیریت پشت صحنه با تواب­های تیزهوشی که در تشکیلات­های سازمان­های سیاسی جان گرفته بودند و قدرت مدیریت داشتند و حالا در کنار حاج داوود از اختیار شلاق و داغ و درفش نیز سود می­جستند؟ کدام روابط و مناسبات زندانیان را حاج داوود توانست با درایت خود و پاسدارانش کشف و جمع بندی کند و به نتیجه­ی مطلوب برسد قبل از این که زندانیانی از میان همان جمع بریده شوند و اطلاعات را به حاج داوود برسانند.

آقای مصداقی به دنبال زمینه چینی از "حاج داوود شکنجه گر و معلم اخلاق" بی مقدمه وارد مرحله تازه ای از فشار و بازجویی می­شود و با همان سرعت از آن فضا بیرون می آید:" به اندازه­ی کافی غم و اندوه داشتم که ناگهان مرا برای بازجویی به محل جدیدی بردند. از این بدتر نمی شد. بازجو ظاهرا از اوین آمده بود و برای کار دیگری آن جا مستقر شده بود. بازجوی خودم و از آن­هایی که می­شناختم نبود. ظاهرا خروج بدون اجازه ام از اوین چندان برای شان مهم نبود. او(بازجو) هم چنان به دنبال تسخیر روحم بود" ص 83 جلد 2. بدون پرداختن به جزییات بازجویی، که اساسا از او چه می­خواستند چند ساعت یا چند روز بازجویی شد، هیچ توضیحی برای خواننده نمی­دهد. از شیوه ی خواننده را در ابهام گذاشتن استفاده می­کند تا حقیقت در هاله­ای از ابهام بماند و با گفتن چند جمله­ی کلی و با شرح وضعیت روحی خودش: "­داشتم حس زمان را از دست می دادم. بخش زیادی از آن روزها را در ذهنم از دست داده ام. خیلی چیزها به درستی و دقیق یادم نیست یا تصویر بسیار درهم و نامشخصی از آن در ذهن دارم. تقریبا هیچ دست آویزی برای ماندن نداشتم" ص 83. با چنین روحیه­ای از کشاکش درونی تصمیم می­گیرد:" اصلا چرا از فرصت استفاده نکنم؟ مگر این حاج داوود مشتاق نیست که با یکی بحث کند. من پیش قدم می­شوم. به او خواهم گفت من تا بن استخوانم به این راه اعتقاد دارم. مگر تو ادعا نمی­کردی که می­خواهی با یک نفر که از مواضع سازمان اش دفاع می کند به بحث بنشینی؟ من حاضر و آماده هستم، چرا به وعده­ات عمل نمی­کنی؟ ص86. و آن گاه فراموش می­کند که بحث کردن با حاج داوود نمی تواند نام مصاحبه داشته باشد و ادامه می دهد:" و هنگام مصاحبه به بچه­ها خواهم گفت چه قدر دلم می­خواهد قدرت این را داشته باشم که تا آخر روی حرف­هایی که امروز می زنم بایستم....آن چه را که می­خواستم بگویم در ذهنم مرور می­کردم و منتظر فرصت بودم که شانس یارم شد و امکان آن به سرعت فراهم شد ص 86ج2.

وقتی می­خواستم با او(حاج داوود) برخورد کنم ممانعت کردند. من چیزی نمی فهمیدم و تقلا می­کردم و دست و پا می زدم..... ناگهان حاج داوود متوجه شد و گفت ولش کنید، گفت: حرف حسابت چیه؟ گفتم: من به مجاهدین اعتقاد دارم و حاضرم بهایش را بپردازم، چرا معطل هستید؟ چرا مرا اعدام نمی کنید؟.....چیزهای زیادی را آماده کرده بودم، نمی دانم گفتم یا نه، چون مرز بین رویا و واقعیت در ذهنم به هم ریخته بود. ناگهان حاج داوود چونان فرشته ای نازل گشت و گفت ولش کنید کاری به کارش نداشته باشید ص 78"

آن گاه حاج داوود او را به اتاق خودش می­برد" و به یک لیوان چای داغ دعوت می کند ص 87.

و سرانجام بعد از یک روضه خوانی برای ایرج مصداقی دستور می­دهد او را به بند5 واحد 3 انتقال دهند. آخرین صحنه­ی فیلم نامه را آقای مصداقی این گونه بیان می­کند:" گفتم شنیده ام کسانی که به آن جا( بند 5 واحد 3) می­روند در ابتدا باید انزجارنامه بخوانند. گفت: تو نخوان! گفتم: حالم خوب نیست حوصله­ی درگیری ندارم... میل دارم مدتی در خودم باشم و با کسی کاری نداشته باشم. گفت اشکالی ندارد می­گویم به بند 1 واحد 3 انتقالت دهند. پرسیدم آن جا دیگر چنین برنامه هایی نیست؟ گفت: نه برو نگران نباش! آن جا رفیق پیدا خواهی کرد! بعد، از من قول گرفت در باره جایی که بوده ام با کسی صحبت نکنم و هم چنین مقررات زندان را محترم شمارم.

صفحات 80 تا 88 جلد 2 کتاب خاطرات را که ایرج به شرح آخرین روز و نحوه­ی بودن در قیامت و بیرون آمدن از آن می­پردازد چندین بار خواندم. هر چه تلاش می­کردم به خود بباورانم که آن چه نویسنده نوشته تماما حقیقت است نتوانستم باور کنم. برای کسی که خود را برای بحث با حاج داوود و دفاع از مجاهدین آماده کرده طرح سوال" شنیده­ام کسانی که به بند 5 واحد 3 می روند ابتدا باید انزجارنامه بخوانند" سوال بی ربطی است. همان­طور که ایرج در جاهایی از تجربه­های شخصی خود با عنوان این که هیچ گاه نتوانستم به کسی که در اولین دیدار برق مهربانی و روشنی را در چشمانش حس کنم، اعتماد کنم، من نیز نتوانستم شرح پایانی روزهای بودن در قیامت ایرج مصداقی را آن گونه که خود شبیه پایان یک فیلم فارسی به توصیف اش پرداخته باور کنم. حاج داوودی که تمام تلاش و آرمانش به سقوط کشاندن زندانیان بود و خود ایرج بیش تر از هر کسی به این امر واقف است چه گونه یک شبه تا این حد انسان و رئوف می شود؟ به راستی آن حلقه­ی مفقوده کدام است که ایرج از توضیح آن بازمانده و با همه­ی تلاش و هوشیاری که که به خرج داده تا قطعات پازل را به شکل هم آهنگ در کنار هم بچیند ناموفق مانده و هر خواننده ای می تواند فقدان قطعاتی از پازل را ببیند که در جای شان نیستند. آیا ایرج مصداقی آن چه را که در صفحه 39 کتاب در ارتباط با زندانیان زن مارکسیست آورده که در قیامت بریدند و به مصاحبه­های آن چنانی تن دادند و حتی کسانی بعد از آزاد شدن هم قد راست نکردند برای توجیه همین صفحات از نوشته­هایش نبود، تا گریبان خود را رها سازد؟ من قبول دارم که حاج داوود از خرداد ماه 63 دیگر راضی شده بود آن تعداد از زندانیانی که ماه ها(بیش از6 ماه) در قیامت مانده بودند و هنوز مقاومت می­کردند فقط با پذیرش این­که مقررات زندان را رعایت کنند از قیامت به بند انتقال دهد. اما نه ایرج مصداقی را که هنوز یک ماه در قیامت بود و در مرحله­ی بحران میان بریدن و ماندن قرار گرفته آن گونه با کشاده دستی و رأفت به بند عمومی بفرستد. همه­ی شگفتی و تعجب من از ایرج مصداقی قضاوت و موضع او در مقابل زندانیانی است که در قیامت بریدند، در حالی که خودش بعد از گذراندن یک ماه از آن شرایط دچار چنان بحرانی شده بود که به گفته­ی خودش" اگر آن روز حاج داوود در آن لحظه پیدایش نشده بود و یا در خماری به سر می برد و یا.... سرنوشت من می توانست دیگرگونه رقم بخورد" ص87 ج 2.یعنی خودش هم امروز در جای یکی از همان زندانیان بریده نشسته بود. گفتن نیمی از حقیفت بدتر از نگفتن حقیقت است. هر زندانی زمانی منصف است آنگاه که به شرح ماجرایی می پردازد، برای شفاف نشان دادن ماجرا، سه قطعه پازل را در کنار هم بگزارد و توصیف کند. 1_ موقعیت خودش 2_ موقعیت آن­هایی که در فرو دست بوده اند 3_ و سرانجام آن­هایی که در موقعیت برتر قرار داشته اند. آیرج مصداقی در ارتباط با زندانیانی که در قیامت بوده اند، موقعیت خود را آن­گونه شرح می دهد که به اعتقاد من تمام حقیقت نیست. موقعیت زندانیان فرودست(بریده) را در صفحه 39 ج 2 به درستی بیان می­کند، اما هیچ اشاره ای به موقعیت زندانیان برتر از خودش نمی­کند.زندانیانی که از 6 تا 9 ماه، قیامت را پشت سر گذاشتند و سرانجام با رفتن حاج داوود از قزلحصار و برچیده شدن تابوت­ها توسط مسئولان«دوم خردادی» زندان، پیروز و سرافراز از قیامت و تابوت بیرون آمدند. شگفتی من زمانی بیشتر شد که دیدم در جای جای کتاب هر گاه ایرج مصداقی به مجاهدی اشاره کرده که دچار ضعف بوده یا به توابی کشیده شده، اگر یکی از اعضای خانواده یا اعوان و انصارش جزو زندانیان مقاوم بوده اند بی درنگ با ذکر نام آن­ها به توصیف مقاومتشان می پردازد.اما در شرح قیامت فقط به دو قطعه پازل می­پردازد تا با پر رنگ کردن شکست خوردگان قیامت، موقعیت خود را توجیه کند. اگر می­نوشت مینا، پروانه، نازلی ، بهاره و تعدادی دیگر از زندانیان زن کمونیست بین 5 تا 9 ماه همان شرایط را که ایرج بیش از یک ماه نتوانست دوام بیاورد راطی کردند وقهرمانانه پس از بر چیده شدن تابوت­ها به بند باز گشتند؛ آنوقت موقعیت خودش که از اواخر اسفند ماه 62 به مدت یک ماه بوده و دچاربحران شده بود به خوبی به نمایش گذاشته می شد. در این سطور اساسا نمی­خواهم از ارزش ایرج مصداقی و بودنش در قیامت راپایین بیاورم. تحمل یک هفته آن شرایط کاری بس طاقت فرسا می­باشد و زندانی باید اراده و آرمان والایی داشته باشد تا از پس آن روز­ها بر­آید. آن­چه مرا بیشتر به قلم زدن این سطور تشویق کرد نوع نگاه یک­جانبه­ی ایرج مصداقی به زندانیان بریده از تابوت بود که بعضا تا مرز جنون و دیوانگی نیز کشیده شدند. من خود در خرداد و تیرماه 64 به مدت دو ماه قرنطینه قزل­حصار را، با چشمان بسته و گاها بازبدون حرکت و کلامی طی کرده­ام که فشارش به مراتب کمتر از تابوت­ها بود. در همان ایام بودن در قرنطینه در ذهنم شعری را سرودم که بیان شرایط قرنطینه و تابوت است. در مقاله ای با عنوان «قرنطینه» در کتاب «کابوس بلند تیز دندان»*،با آوردن شعر در پایان نوشته، مقاله را این­گونه به اتمام رسانده ام؛ «شعری با عنوان «قرنطینه» به یاد همه­ی آن­هایی که روزهای قرنطینه و قیامت و تابوت را سرافرازانه پشت سر گذاشتند، به یاد آنهایی که از پای افتادند، به مرز جنون رسیدند و شکستند».

[ ادامه مطلب را از اينجا دنبال کنيد ]

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/18463

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'تا طلوع انگور چند سال مانده است؟ نگاهی به کتاب خاطرات زندان ایرج مصداقی، احمد موسوي' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016